سه شنبه, 07 ارديبهشت 1400 11:57

محسن جلال‌پور: سیاست‌ورزی با خزانه خالی

نوشته شده توسط

در عصر خالی بودن خزانه، پوپولیسم همچنان جواب می‌دهد؟

 

روایت اول: خالی‌بندی

 

می‌گویند در دوران رضاشاه به دلیل تنگنای مالی، بعضی از پاسبان‌های گشت، اسلحه بدون گلوله یا فقط غلاف خالی اسلحه را به کمر می‌بستند. مردم که این موضوع را متوجه شده بودند، به طنز می‌گفتند؛ طرف «خالی بسته» به این معنی که آن پاسبان اسلحه بدون گلوله دارد یا اصلاً اسلحه ندارد. خالی بستن پاسبان‌ها در عصر رضاشاه بهترین توصیف برای سیاستمداران عصر ماست که برای خرید محبوبیت از خزانه خالی خرج می‌کنند.

 

خرید رای با چک برگشتی از خزانه

 

اقتصاد ایران در حالی وارد سال 1400 و رقابت‌های انتخاباتی می‌شود که تفاوت‌های قابل توجهی با دوره‌های قبل دارد. از جمله اینکه دولت با کسری بودجه‌ای مواجه شده که در تاریخ کشور سابقه ندارد و این برخلاف روندی است که دست‌کم در چهار دهه گذشته تداوم داشته است. در همه این سال‌ها، درآمدهای سرشار ناشی از صادرات نفت، تکیه‌گاهی برای جریان‌های سیاسی برای طرح برنامه‌های انتخاباتی بوده است. اقتصاددانان به همین دلیل این دوره را دوره «پوپولیسم نفتی» نام نهاده و معتقدند ویژگی این دوره، پنهان شدن پلشتی‌های اقتصاد ایران زیر میلیاردها دلار درآمدهای نفتی بوده اما ویژگی دوره جدید این است که درآمد نفت دیگر مثل گذشته وجود ندارد که روی آلودگی‌ها را بپوشاند. به نظر می‌رسد دوره جدیدی در حال آغاز شدن است. این دوره چه مختصاتی دارد؟

 

نگاهی به خروجی طرح‌ها و نظرات رسمی نمایندگان مجلس فعلی و همین‌طور مرور دیدگاه‌ها و نظرات برخی افراد که گفته می‌شود قصد دارند در انتخابات 1400 شرکت کنند، حاکی از گرایش مجدد سیاستمداران به راه‌حل‌های پوپولیستی برای جلب رای مردم است. این در حالی است که اقتصاد ایران همچنان با پیامدهای زیان‌بار پوپولیسم دهه 80 دست به گریبان است. البته شرایط فعلی با شرایط دهه 80 یک تفاوت عمده دارد، آن هم اینکه در آن دوره اقتصاد کشور از مزیت درآمدهای نفتی و نیز زیرساخت‌های فراهم‌آمده در نتیجه سرمایه‌گذاری‌های دولت‌های پیشین برخوردار بود و از این منظر، دست‌کم در کوتاه‌مدت جذب تاثیرات منفی شوک‌های ناشی از سیاستگذاری‌های عوام‌گرایانه در آن دوره امکان‌پذیر بود. اما در حال حاضر اقتصاد در یکی از بدترین دوران خود به سر می‌برد و مردم ایران در حال مقابله با عمیق‌ترین و طولانی‌ترین رکود تورمی تاریخ اقتصادی کشور هستند. سه سال پیاپی است که رشد اقتصادی منفی پنج‌درصدی و تورم بالای 30 درصد نتیجه عملکرد اقتصاد ایران بوده است. رکود تورمی فعلی در بستری از آثار به‌جامانده از رکود تورمی ابتدای دهه 90 با عمق بیشتری اقتصاد ایران را تحت تاثیر قرار داده است.

 

با این حال هنوز رقابت‌های انتخاباتی آغاز نشده اما برخی چهره‌های سیاسی که سودای بالا رفتن از نردبان سیاست در سر دارند، به بهانه حمایت از اقشار کم‌برخوردار و فقیر جامعه، طرح‌هایی را پیشنهاد می‌کنند که در صورت اجرا به زیان همان افراد و اقشاری منجر می‌شود که این سیاستمداران مدعی حمایت از آنها هستند.

 

همان‌طور که اشاره شد، این انتخابات یک تفاوت معنی‌دار با دیگر انتخابات مشابه در دوره‌های گذشته دارد؛ جریان‌های سیاسی فعال در رقابت‌های انتخاباتی، نه‌تنها به اتکای درآمدهای ریالی حاصل از فروش ارز نفتی مدعی برنامه‌های بلندپروازانه بوده‌اند بلکه همواره، درآمدهای ارزی نفت را نیز پشتوانه‌ای برای واردات کالا و مدیریت بازارهای داخلی قرار داده‌اند. بدیهی است که در انتخابات 1400، شرایط تغییر کرده و چشم‌انداز روشنی برای دسترسی به درآمدهای ارزی و ریالی حاصل از صادرات نفت و گاز وجود ندارد. این واقعیت، صورت مساله را تا حد زیادی تغییر خواهد داد. به بیان دیگر، دولت آینده، نه‌تنها وارث کسری بودجه و بدهی‌های انباشته ناشی از کسری دوره‌های قبل خواهد بود، بلکه با توجه به وضعیت نامشخص تحریم‌ها، چشم‌انداز روشنی برای گشایش مالی برای تامین مخارج خود و بازپرداخت بدهی‌های انباشته قبل نیز نخواهد داشت.

 

شعارهای رای‌آور

 

بدیهی است که آخرین وضعیت اقتصادی در جامعه، بر تصمیم‌گیری افراد درباره نامزد، حزب یا گزینه انتخابی مورد نظر اثر تعیین‌کننده‌ای دارد. وضعیت متغیرهای اصلی اقتصاد مانند نرخ تورم، اشتغال، درآمد ملی و رشد اقتصادی در کنار وضعیت بهداشت و درمان اثر مستقیم و غیرمستقیم بر مواضع انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان و میزان مشارکت عمومی دارد.

 

تجربه دوازده دوره انتخابات ریاست جمهوری هم نشان می‌دهد عموم رای‌دهندگان به شعارها بیشتر از برنامه‌ها توجه می‌کنند. شعارهای رای‌آور اقتصادی کم نیستند، از عدالت اجتماعی تا توزیع یارانه بیشتر بگیرید تا ساخت 15 میلیون واحد مسکونی. اما چرا سیاستمداران متقاضی شرکت در انتخابات، برنامه اصلاحات اقتصادی را به عنوان برگ برنده خود ارائه نمی‌کنند؟ پاسخ به این پرسش و پرسش‌هایی از این دست، در حیطه اقتصاد سیاسی است. اقتصاد سیاسی به این امر می‌پردازد که چگونه سیاست بر اقتصاد و اقتصاد بر سیاست تاثیر می‌گذارد.

 

 

 

روایت دوم: وعده‌های توخالی

 

تابستان نمی‌دانم چه سالی اما نوجوان بودم و هوا هم گرم بود. از پدرم اجازه گرفتم که به بازار بروم و فالوده بخورم. هنوز دو قاشق نخورده بودم که صدای همهمه‌ای از بازار شنیدم. با کنجکاوی بیرون آمدم و دیدم جمعیت زیادی پشت سر هم حرکت می‌کنند و به طرفداری از «ملک منصوراسفندیاری» شعار می‌دهند. بازار را قبضه کرده بودند و بازاریان را مبهوت. من هم از خیر فالوده گذشتم و به دنبال جمعیت به راه افتادم.

 

ملک‌منصور اسفندیاری و پدرش محمدجواد محتشم‌الممالک جزو رجال سیاسی محسوب می‌شدند و در کرمان طرفداران زیادی داشتند. به گمانم اسفندیاری سه یا چهار دوره نماینده مجلس شورای ملی شد.

 

 در آن هوای گرم تا «تکیه میدان قلعه» در انتهای بازار کرمان پیش رفتیم. اسفندیاری پشت بلندگوی تکیه قرار گرفت. اول کلی به شاه و خاندان پهلوی درود فرستاد و پس از آن برنامه‌هایش (وعده‌هایش) را اعلام کرد. قول داد خیابان‌های شهر را آباد، بازار را پررونق و کرمان را شهر زیبایی‌ها کند. قول داد هیچ فقیری در کرمان نباشد و برای همه کسب‌وکار ایجاد کند. من پای صحبت‌هایش شهری را مجسم کردم با رودخانه‌ای پرآب، پر از زمین بازی با کلی مغازه شکلات‌فروشی.

 

آن‌روز به مردم شربت دادند و پس از آن، همه به خانه‌ها و حجره‌هایشان برگشتند. بعد از این بساط جذاب و قشنگ آرزو کردم زودتر بزرگ شوم تا بتوانم به اسفندیاری رای بدهم تا او بتواند شهرم را زیبا کند.

 

 پسر محتشم‌الممالک آن سال موفق شد به مجلس راه پیدا کند و من که یکی از طرفدارانش بودم، به هیچ‌کس اجازه نمی‌دادم علیه‌اش صحبت کند. مطمئن بودم او می‌تواند برای همکلاسی‌های فقیرم نان و لباس مناسب تهیه کند، اطمینان داشتم می‌تواند چاله‌های خیابان سعدی را پر کند و آفت باغ‌هایمان را از بین ببرد.

 

 شاید باورتان نشود اما از روزی که گفتند پسر محتشم‌الممالک دوباره به مجلس شورای ملی راه یافته، هر روز مسیر کوچه و خیابان را به امید تغییر قدم زدم. به در و دیوار نگاه کردم و خیابان به خیابان گشتم، چند سال گذشت اما هیچ اتفاقی نیفتاد. نه چاله‌ای را پر کردند، نه باغی سبزتر شد و نه فقیری به درآمد رسید. کرمان همان کرمان قدیم بود.

 

از آن روزها همواره سوالی در گوشه ذهنم نقش بسته که هیچ‌گاه پاسخ درستی برایش نیافته‌ام؛ چرا انتخابات در کشورما نتوانسته به روند توسعه کمک کند؟

 

 امروز که جامعه را سرخورده از سیاست و ناامید از اصلاح می‌بینم بیشتر از گذشته به اسفندیاری‌های زمانه خودم فکر می‌کنم. هنوز پاسخ آن سوال را نیافته‌ام اما آنچه همیشه نگرانم می‌کند، این است که آگاهی بخش بسیار بزرگی از جامعه ما در پنج دهه گذشته تغییر فاحشی نکرده است. وقتی ما تغییر نکنیم، اسفندیاری‌ها هم خواهند بود.

 

در ماجرای من و اسفندیاری، دو نکته مهم است. یکی اینکه تصورات شکل‌گرفته در ذهن من حتی فراتر از شعارهای او بود و من خیلی جلوتر از وعده‌های او به دنبال شهر آرزوهای خودم بودم و دیگر اینکه اسفندیاری هم نتوانست یا نخواست یا نگذاشتند که به هیچ‌یک از وعده‌هایی که داده بود عمل کند. نه‌تنها او، که 10 نماینده پس از او هم نتوانستند. کاش می‌شد انتظارهای خود را به درستی شکل می‌دادیم. بر آگاهی خود می‌افزودیم و حافظه بلند‌مدت خود را تقویت می‌کردیم. آن‌وقت ما فالوده خودمان را می‌خوردیم و اسفندیاری‌ها هم با زور شربت و وعده‌های دروغین وارد بازی سیاست نمی‌شدند.

 

 

 

روایت سوم: چک بی‌محل در کارزار انتخابات

 

می‌گویند سال‌ها پیش شخصی بد‌عهد و بد‌حساب، طلبکاران بی‌شماری داشت. فشار می‌آوردند و پولشان را مطالبه می‌کردند اما او توان پرداخت نداشت. سال‌های طولانی، قرضش را با استقراض مجدد می‌پرداخت اما چون بی‌اعتبار شده بود، کسی حاضر نبود دوباره به او قرض بدهد. باید کاری می‌کرد.

 

روزی همه طلبکارانش را فراخواند و بر چهارپایه‌ای ایستاد و با اعتماد به نفس فراوان وعده داد که اگر طلبکارانش به او اعتماد کنند و دوباره به او پول قرض بدهند، به زودی به طلبشان خواهند رسید. وقتی پرسیدند چطور؟

 

گفت: اخیراً متوجه شده‌ام چوپانان، هر روز صبح چند گله گوسفند را از کوچه ما به صحرا می‌برند و شب دوباره از همین مسیر برمی‌گردانند. اگر دوباره پولی به من قرض بدهید، بذر خار بر دیوارهای خانه‌ام می‌پاشم و دیوار را خارزار می‌کنم تا هربار که گوسفندان رد می‌شوند، پشمشان به خارها گیر کند و من پشم‌ها را جمع می‌کنم و با خرید چند چرخ ریسندگی، به زودی کارگاهی برپا خواهم کرد و آنقدر نخ می‌ریسم تا بتوانم مطالبات شما را پرداخت کنم.

 

یکی از طلبکاران که از حرف‌های مرد بدعهد متعجب شده بود، با صدای بلند خندید. مرد بدهکار هم پیش‌دستی کرد و گفت: «بخند حالا که به پول خود رسیدی، حق داری بخندی.»

 

حکایت برخی وعده‌های انتخاباتی و سیاست‌های اعمال‌شده برای خرید رضایت مردم، شبیه همین داستان، خنده‌دار و مضحک است. هنوز برنامه ستاد انتخابات اعلام نشده که نامزدهای رسمی و غیر‌رسمی، مسابقه عوام‌فریبی را شروع کرده‌اند.

 

در نبود فعالیت‌های سازمان‌یافته حزبی و اعلام برنامه‌های مدون، نامزدهای انتخاباتی، با گروگان‌گیری مشکلات ساختاری که در پنجاه سال گذشته روی هم تلنبار شده‌اند، مدام چک بی‌محل می‌کشند و هر جایی که پشت تریبون قرار می‌گیرند، وعده‌ای می‌دهند و از خود نمی‌پرسند این همه وعده از کجا قرار است تامین مالی شود؟

 

مثل همان مرد بد عهدِ حکایتِ قدیمی که قرض می‌کرد تا قرضش را بپردازد.

 

چه آنها که دم از افزایش یارانه نقدی می‌زنند و چه آنها که منابع کشور را صرف خرید رضایت موقت مردم می‌کنند، در مسیر تحمیل هزینه به اقتصاد نیمه‌جان ایران گام برمی‌دارند.

 

این اقتصاد، حکم کشتی طوفان‌زده‌ای را دارد که در دریایی از مشکلات سرگردان است. حال برخی از ملوانان این کشتی به جای اینکه به دنبال راهی برای نجات از طوفان باشند، روی عرشه به جنگ و دعوا مشغول‌اند و برای اینکه کاپیتان شوند، هر کاری می‌کنند تا جاشوان و خدمه کشتی را با خود همراه سازند.

 

گاهی فکر می‌کنم سکانداری کشتی اسیر طوفان که با هر طوفانی (هر انتخاباتی) بیشتر و بیشتر صدمه می‌بیند، چه ارزشی دارد که اینقدر ملاحان را به جان هم انداخته است؟

 

و اما راه‌حل عبور از این طوفان، آگاهی مردم است. مردم باید بدانند بخش عمده‌ای از مشکلات کشور، ساختاری است و هیچ سیاستمداری نمی‌تواند در کوتاه‌مدت آنها را حل کند.

 

مشکلاتی نظیر بیکاری، مشکلات نظام بانکی، خشکسالی، فقر، نابرابری، بحران‌های زیست‌محیطی، صندوق‌های بازنشستگی، سرمایه‌گذاری و ده‌ها مشکل و معضل بزرگ دیگر، امروز به وجود نیامده‌اند که فردا حل‌و‌فصل شوند. سیاستمداران نیز نباید از این مشکلات گروگان‌گیری کرده و با طرح وعده‌های غیرکارشناسی و هزینه‌زا، در‌صدد جلب آرای مردم برآیند و مشکلی بر مشکلات کشور بیفزایند.

 

واقعیت‌های موجود نشان می‌دهد که یک دولت شاید بتواند یک یا دو مشکل ساختاری را به طور نسبی حل کرده و برای چند مشکل دیگر برنامه‌ریزی کند و کار را به دولت بعد بسپارد.

 

اما ساده‌سازی مشکلات ریشه‌ای و چند‌لایه و ارائه راهکارهای پشت تریبونی توسط هر سیاستمداری، چیزی جز عوام‌فریبی نیست.

 

گوش مردم از این‌گونه وعده‌ها پر است و چیزی که نیاز داریم، برنامه و شعارهای روشن و مشخص است.

 

ما همه ساکنان همین کشتی طوفان‌زده هستیم و کاپیتانی نمی‌خواهیم که با طرح وعده‌های عوام‌فریبانه در‌صدد جلب حمایت و خرید رضایت مردم باشد. سکانداری می‌خواهیم که راه را بلد باشد و بتواند کشتی را از طوفان دور کند. حتی اگر با این کاپیتان به مقصد هم نرسیم، مهم نیست. مهم این است که در مسیر نجات قرار گیریم.

 

 

 

خیانت سیاستمداران پوپولیست

 

اقتصاد ما «اقتصاد توزیعی» است. در این اقتصاد حق نسل آینده گرفته می‌شود تا نسل فعلی به رفاه برسد. این شاید تکان‌دهنده‌ترین رفتاری است که واقعیت همگرایی نسل ما و سیاستمداران پوپولیست این زمانه را عیان می‌کند.

 

نسل امروز هم بدجوری فریفته سیاستمداران زمانه خود شده است و با کمک آنها دارد حق نسل آینده را می‌خورد.

 

ما داریم حق فرزندان خود را می‌خوریم تا رفاه بیشتری داشته باشیم. در حالی که پدران ما کار کردند و ثروت آفریدند و برای ما رفاه ایجاد کردند اما ما داریم برعکس عمل می‌کنیم و سیاستمداران عوام‌فریب کمک می‌کنند تا ما بیشتر و بیشتر حق فرزندان خود را بخوریم. سیاستمداران برای خرید محبوبیت دو کار کثیف می‌کنند. اول اینکه با وعده‌های توخالی فرودستان را گول می‌زنند و دوم اینکه هزینه کسب محبوبیت خود را از جیب مردم امروز و از سهم نسل آینده بر‌می‌دارند.

 

مدت‌هاست که دادن وعده‌های دروغین، ترجیع‌بند بیشتر انتخابات در ایران بوده است. حتی فردی که از یک شهر کوچک و دورافتاده پیروز انتخابات مجلس می‌شود، با دادن وعده‌های توخالی هزینه رقابتش را از جیب مردم ایران بر‌می‌دارد. هر بار که انتخابات ریاست جمهوری برگزار می‌شود، نامزدها سطح توقعات مردم را چند پله بالاتر می‌برند. جای دوری نرویم. رقابت‌های انتخاباتی ریاست جمهوری در سال 96، میدان رقابت انتخاباتی نبود، رینگ مزایده افکار عمومی برای کسب رای بود. در این انتخابات همه شعارها حول حراج منابع کشور می‌چرخید. انصافاً بازی منصفانه‌ای نیست که ثروت چند نسل را خرج حکمرانی و خرید رضایت یک نسل کنیم. معنی پوپولیسم مگر جز این است؟ کوته‌بینی در دورنمای سیاستگذاری.

 

مردم ما قبل از سیاست‌های توزیعی، سختکوش بودند. به سختی تلاش می‌کردند و از منابع و درآمدی که خلق می‌شد، مالیات می‌دادند و در اداره کشور سهیم بودند. پایه تخریب منابع از زمانی گذاشته شد که دولت‌ها با استفاده از ثروت نفت و برداشت بی‌رویه از منابع زیرزمینی، همه امور را در دست گرفتند و همه چیز را به خود و به نفت وابسته کردند. متاسفانه سیاستمداران نیز منابع را به ابزارهایی برای خرید محبوبیت و کسب رای بدل کردند.

 

این اتفاق سبب شد ما در چند دهه گذشته روز‌به‌روز از واقعیت‌های اقتصادی فاصله بگیریم و بخش خصوصی را که پایه افزایش تولید و خلق ثروت بود به حاشیه برانیم و به جای افزایش منابع اقتصادی به سمت توزیع منابع اندک موجود برویم. این فرهنگ در طول این سال‌ها به روح اقتصاد و جامعه ما دمیده شد.

 

نتیجه آن است که مردم امروز از دولت متوقع و طلبکارند. آنها از دولت انتظار توزیع کیک را دارند. این در حالی است که دیگر دولت هم توان بزرگ کردن کیک را ندارد و بخش خصوصی هم ضعیف مانده و این بخش هم نمی‌تواند کیک را بزرگ کند. در همین حال، سیاستمداران از توزیع کیک سخن می‌گویند و وعده تقسیم می‌دهند. در حالی که دیگر کیکی برای تقسیم وجود ندارد. چیزی که در حال حاضر توزیع می‌شود، سهم این نسل نیست و از سهم نسل‌های آینده است. در حقیقت ما داریم دست در جیب فرزندان خود می‌کنیم.

تجارت فردا

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: