محمد ماشینچیان تلخترین طنز روزگار آن است که شبهروشنفکر وطنی برای حل مشکلات و ساختن آینده کشور نسخه میپیچد؛ غافل از آنکه این نسخه تکراری، پوسیده و تاریخگذشته در صد سال گذشته بیش از صد بار آزموده شده و بیش از صد میلیون نفر قربانی گرفته است. لیکن این کار را با چنان اعتمادبهنفسی انجام میدهد و طوری وانمود میکند که گویی طرحی نو درانداخته و کشفی نو بهعمل آورده است.
بسیاری از راهحلهای رایجی که این روزها در مقالات و سخنرانیهای دانشگاهی و نطقهای انتخاباتی توسط این دسته مطرح میشود نه تنها در دنیا که بارها در ایران خودمان آزموده شده و شرایط کنونی محصول همین ایدههای مشعشع است. معمولا این کار با نکوهیدن و حمله به نمادهای سرمایهداری رقابتی انجام میشود. این روزها به کرات شاهدیم که رقابت بهعنوان سمبل سرمایهداری و نمود خودخواهی به مثابه یک رذیلت مورد سرزنش قرار میگیرد.
مخرج مشترک عمده ایدهها و اندیشههای چپگرایانه، بیاعتقادی، بیاعتمادی و بعضا تنفر از طبیعت آدمی است. اینکه بسیاری از طرفداران اندیشههای چپزده از این مهم بیخبر هستند نیز چیزی را عوض نمیکند. (بیاطلاعی و بیسوادی در هیچ تمدنی، مستندی برای دفاع محکمهپسند بهحساب نیامده) پروژه کمونیسم تغییر دادن طبیعت بشر، از بین بردن پلشتی و خوی پست آدمی و ساختن انسان طراز نوین بود؛ دگرگون کردن انسان «قدیمی»، آدم نخستین و البته بهظاهر موفق هم شد. نتیجهاش انسان شورایی بود. اصطلاحی هموزن انسان خردمند که بدوا توسط بوروکراتهای کمیته مرکزی حزب کمونیست برای توصیف مرحله آتی تحول بشری استفاده میشد؛ اما بعدها به لطف نویسنده و جامعهشناس روس، الکساندر ژینوویف در کتابی به همین نام، جنبه طنز و طعنهآمیز برای اشاره به شهروند مصیبتزده و همرنگ جماعت در اتحاد شوروی پیدا کرد. این ضربالمثل کمونیستی آن را به زیبایی ترسیم میکند: در مملکتی که دولت تنها کارفرما بود «آنها وانمود میکردند که دستمزد ما را میپردازند و ما وانمود میکردیم که کار میکنیم.» ویژگی شهروند شورایی، بیتفاوتی بود. رقابتی برای کسب روزی و زندگی بهتر در کار نبود و کسی در کاری پیشقدم نمیشد. مگر دیوانه بود که برای کاری پیشقدم شود و برای خود شر درست کند؟ یرزی تورویچ، یکی از بنامترین روزنامهنگاران بلوک شرق انسان شورایی را اینگونه توصیف کرد: «او فردی است که به بردگی کشیده شده، ناتوان و مستاصل، قادر نیست برای کاری پیشقدم شود. از تفکر انتقادی برخوردار نیست. او انتظار دارد- بلکه مطالبه میکند- که همهچیز توسط دولت ارائه شود. او نه میتواند و نه میخواهد که سرنوشتش را در دست بگیرد و آن را تعیین کند.» ویژگی دیگر شهروند شورایی بیتفاوتی به مالکیت بود. مالکیت در نظام کمونیستی اشتراکی بود؛ کمونیستها شعر معروفی داشتند به این مضمون که: «همهچیز به کلخوز* تعلق دارد. همهچیز به من تعلق دارد.» این یکی هم بعدها جنبه جوک پیدا کرد برای شهروندانی که هیچ ملکی و سهمی از هیچ چیز نداشتند؛ اما طبق تعریف مالک همهچیز بودند، بنابراین خود را محق میدانستند که از دارایی عمومی، تا جایی که امکان داشت دزدی کنند. ایکاش این تعریفها برایمان تازگی داشت.
مگر آدم نخستین چه ایرادی داشت که میخواستند عوضش کنند؟ خودخواه بود، در فکر خانواده و فرزندان بام تا شام تلاش میکرد و میخواست نتیجه زحماتش را برای خود نگه دارد. برای فراهم آوردن زندگی بهتر تلاش و با دیگران رقابت میکرد؛ خیلی قبل از ثبت تاریخ، آدمیزادها بر سر غذا و زوج و قلمرو با یکدیگر رقابت میکردند. بعدها رقابت بر سر شغل، منابع، مشتری و حتی سرگرمی و ورزش ادامه یافت. موجودی را تصور کنید که در همه شئون زندگی میل به رقابت دارد. تا آنجا که حتی ورزش و سرگرمیهایش نیز شالوده بر رقابت است. خیر، رقابت اختراع کاپیتالیسم نبود. رقابت طبیعت بشر است. کاپیتالیسم نزد شبهروشنفکرانی که بر رقابت میتازند مترسکی، بهانهای، بیش نیست. ایشان بر طبیعت بشر میتازند.
از نظر اقتصادی پاسخ دادن به چرایی رقابت آسان است؛ مادامی که منابع محدود باشد رقابت وجود خواهد داشت و علم اقتصاد، طبق تعریف، اساسا بهخاطر محدودیت منابع معنی دارد. بهعبارت سادهتر، در این دنیا از رقابت گزیر یا گریزی نیست. وقتی که بیش از یک نفر چیزی را بخواهد، رقابت اتفاق خواهد افتاد و نتیجه را تعیین خواهد کرد.
حال در نقطه مقابل تفکرات بشرستیز، لیبرالیسم ایستاده است. بنیان لیبرالیسم پذیرفتن فرد فرد آدمهای جامعه است؛ با همه تنوع و تفاوتهایشان. ویژگی لیبرالیسم امید به طبیعت بشر و تبلیغ و توصیه به فضایلی اخلاقی از جنس احترام به مالکیت خصوصی و حق مبادله آن است. در نتیجه رعایت و فراگیر شدن این فضایل افراد میتوانند در کنار یکدیگر زندگی و مشارکت و مساعدت کنند. در این چارچوب رقابت نیرویی قوی است که جوامع بشری را با سرعتی فزاینده پیش میبرد و برای عموم رفاه بیشتری به ارمغان خواهد آورد؛ لیکن مثل هر چیز دیگری در طبیعت، مثل باد و باران، بالقوه (در اینجا، در غیاب این فضایل اخلاقی) میتواند ویرانگر باشد. بله، سنگ بنای لیبرالیسم اخلاق است.
آدام اسمیت، پدر اقتصاد مدرن یک فیلسوف اخلاق بود و شاید تا امروز کمتر اندیشمندی به اندازه او در طبیعت بشر تامل کرده باشد. اسمیت خودخواهی و میل به رقابت را بهخوبی میشناخت. او دریافته بود که اگر مالکیت خصوصی به رسمیت شناخته شود و رقابت در چارچوبی صلحآمیز- بخوانید ضمن رعایت حقوق دیگران- جریان پیدا کند، تلاش برای نفع شخصی باعث خواهد شد تا افراد برای خیر رساندن به جامعه از یکدیگر سبقت بگیرند: «این نازکدلی قصاب و نانوا نیست که شام و ناهار بر سر سفره ما میآورد. ما شام و ناهار داریم، چون ایشان در تعقیب تعلقات خویش هستند.» و در این راه از یکدیگر سبقت میجویند. این تلاش برای سبقت جستن به مرور توانایی انسان را افزایش داده است. چنانکه نتیجه صدها سال رقابت در ورزش، در صنعت و سایر شئون حیات اجتماعی به روشنی قابل مشاهده است.
مالکیت خصوصی که پایمال شد رقابت از میان نخواهد رفت، طبیعت بشر تغییری نخواهد کرد، صرفا آنچه میتوانست موجب پیشرفت جامعه و خلق ارزش و تولید کالا و خدمات شود، آنچه میتوانست شام و ناهار بر سر سفره ما بیاورد، در جهت دیگری به کار خواهد افتاد. آنجا است که باد و باران زندگی بخش به سیل و توفان ویرانگر تبدیل خواهد شد. وقتی برنده و بازنده فعالیت اقتصادی در دولت معلوم شد، وقتی مالکیت خصوصی پایمال شد، آن وقت رقابت بر سر بهدست آوردن رانت و تیول و امضای طلایی خواهد بود. افراد در تملق و چاپلوسی دولتمردان از یکدیگر سبقت خواهند گرفت. خیر، رقابت از بین نخواهد رفت؛ صرفا اگر در اقتصادِ سرمایهداری کارآفرینها بر سر ارائه کالا و خدمات با یکدیگر رقابت میکنند، در اقتصاد دولتی دیوانسالاران و رانتجویان بر سر مجوز و سرفصل بودجه و کرسی و امضا با یکدیگر رقابت خواهند کرد؛ انتخاب با شما.
* مزارع اشتراکی، در برابر «سوخوز» به معنی مزارع دولتی
منبع: دنیای اقتصاد