دستهاي فولاد فولادوند
از ردیف اول حاضران بلند شد، آمد پشت تریبون، مشتش را محکم بر میز کوبید، ليوان آب واژگون شد، با چهرهاي برافروخته، محمد مالجو را خطاب قرار داد: بحث شما ربطي به اين جلسه ندارد و مشغول عقدهگشایی هستي». توهينهاي عزتالله فولادوند در میان بهت و حیرت حاضراني که به نشست بررسی کارنامه علمی او در مقام یکی از بهترین مترجمان ایرانی آمده بودند مراسم را براي دقايقي از روند طبیعی خود بازداشت. مالجو كوشيد او را آرام كند: «من در مقام يكي از شاگردان شما سخن ميگويم»، حتي اين جمله هم افاقه نكرد: «شما شايستگي شاگردي مرا نداريد». مالجو بار ديگر ادامه داد: «من قصد رنجش شما را ندارم، احترام شما واجب است»، باز هم بيفايده بود: «شما كه هستيد كه بخواهيد به من احترام بگذاريد.» فولادوند ناآرامتر از آن بود كه آرامش محمد مالجو بتواند آبي بر خشماش باشد. رو كرد به مجري جلسه، داريوش رحمانيان، و فرياد سر داد: «شما چرا جلوي ايشان را نگرفتيد؟ اگر ايشان ادامه دهد من جلسه را ترك ميكنم.» نه سکوت مالجو و نه ایما و اشارههاي نوذری هيچيك مثمرثمر نیفتاد. اينبار مجري به عذرخواهي و تعارفات معمول دقايقي جلسه را آرام كرد و البته عزت فولادوند راه خروج را پيموده بود. مالجو كماكان با آرامش پاسخ داد و «توهينهاي فولادوند را توهينهاي شخصي ندانست و واكنش راستگرايان احياشده و نوليبرالها به جريانهاي حاشيهاي جامعه قلمداد كرد كه سابقهاي طولاني دارد». بعد از اين، سخنراني مالجو ناتمام ماند و داريوش رحمانيان درباره آثار فولادوند صحبت كرد و آزردگي خاطر او را ناخواسته خواند و بارهاي بار از محضر حضرت استاد عذرخواهي و ابراز شرمساري كرد. ١٠ دقيقه بعد فولادوند با ميانجيگري حسينعلي نوذري و مسئولان پژوهشكده تاريخ اسلام به سالن بازگشت. مالجو چه گفت كه فولادوند اينچنين از كوره در رفت؟ او «جامعه باز» پوپر را روی دیگر سکه مارکسیسم عامیانه دانست كه از مارکس بت میسازد؛ «جامعه باز» نيز از ماركس دشمن ميسازد. اشاره او به نوع انتخابهاي فولادوند براي ترجمه بود. رحمانیان در اين ميان با توضیح تاریخ نهضت ترجمه در کشورهای مسلمان و در انتهای جلسه با شعرخوانی قصد جلوگیری از تنشهای دیگر را در این جلسه داشت. این مراسم که حضور مصطفی ملکیان هم در آن اعلام شده بود بدون حضور او و با اهداي تابلوفرشي به فولادوند پايان يافت. اين آخر جلسه بود. آنچه در ادامه ميآيد فلاشبكي است به آغاز آن.
گستره و کیفیت ترجمه
در ابتدای این جلسه و بعد از چند جمله كوتاه از سوي فولادوند مجري جلسه، رحمانیان، در مورد آثار او صحبت کرد: «استاد با ترجمههای خود، وسیلهای برای پیمودن راه در اختیار خواننده قرار میدهد و او را در رسیدن به مقصد کمک میکند و این کاری نیست که هر مترجمی بتواند انجام دهد. ویژگی آثاری که فولادوند ترجمه کرده، این است که در برخی کتابها ملاحظات انتقادی مربوط به محتوا و چارچوبهای نظری و روشی کتاب بررسی میشود. او در ترجمه آثار دیگران بهترین متنها را در زبان فارسی جستوجو و ضمیمه اثر کرده و ترجمه خود را با افزودن متنی انتخابی که در گزینش آن ظرافتی دقیق و هوشمندانه به کار برده شده، تکمیل میکند و به این صورت یک اثر جدید خلق دوباره میشود. او درباره کتاب «هجرت اندیشه اجتماعی» گفت: استاد برای اینکه خواننده در درک مفاهیم یک کتاب دچار سردرگمی نشود، مانند کتاب «هجرت اندیشه اجتماعی» یک مقدمه مفصل درباره انواع برخوردهای ششگانه با تاریخ فکر را مینویسد و حتی برخی نظریههای آن را نیز نقد میکند و درباره تاریخ فرهنگی اشاره بسیارمهمی به این مسئله میکند که چگونه فرهنگ به یک اصطلاح و مفهوم کلیدی تبدیل شد.
سپس حسینعلی نوذری با اشاره به برخی آثار فولادوند در حوزه ترجمه گفت: کتابهایی که نوشته میشوند در دو دسته قرار میگیرند، کتابهایی که تاریخ مصرف کوتاهی دارند و به زمانه و دوره کوتاهی محدود میشوند، از طرفی کتابهایی نیز وجود دارند که تاریخ مصرف ندارند. عمده کارهای نظری، مفهومی و فکری از خاصیتی برخوردارند که تاریخ مصرف ندارند، مانند کتاب «روحالقوانین» منتسکیو، «سیاست» ارسطو، «جمهوری» افلاطون، «سرمایه» کارل مارکس و آثار دیگر. او با اشاره به ویژگی کتابهای ماندگار برای ترجمه افزود: کتابهای ممتاز حوزه علوم انسانی که به آنها اشاره شد، همواره محل رجوع خواهند بود. بنابراین ما نیز باید برای ترجمه، آثاری را در همین راستا معرفی و ترجمه کنیم که زمانی محل ارجاع بودند و همچنان این محل ارجاع، تداوم و استمرار داشته باشد. بخش عمده آثاری که استاد ترجمه کرده نیز در زمره کتابهایی هستند که تاریخ مصرف ندارند. کتابهایی که استاد ترجمه کرده مانند کتاب «هجرت اجتماعی اندیشه»، «آگاهی و جامعه» و «راه فروبسته» از خاصیت تداوم در محل ارجاع برخوردارند و در واقع این کتابها میتواند هم برای دانشجویان علوم اجتماعی، جامعهشناسی، علوم سیاسی، تاریخ، رشتههای مدیریت و بازرگانی و سایر رشتهها و البته رشته ما در فلسفه موردمراجعه قرار گیرد. همچنین زمانی که به هر سه اثر «هجرت اجتماعی اندیشه»، «آگاهی و جامعه» و «راه فروبسته» مراجعه کنیم، درمییابیم بحثهای بسیارظریف و دقیقی از بزرگان حوزه ادبیات، رمان و داستان در آنها گنجانده شده است كه این آثار را از این حوزههای فراعلمی و مطرح، فراتر میبرد و به حوزه ادبیات میکشاند. بنابراین دانشجویان ادبیات نیز میتوانند یکی از عمدهترین مخاطبان و مصرفکنندگان این آثار باشند.
انتخاب ترجمه
محمد مالجو صحبتهای خود را اینگونه آغاز کرد: «اگر بنا بود از باب نمونه کتابی در ارزیابی دههها مساعی قلمی آقای دکتر عزتالله فولادوند بنويسم، علیالقاعده بدنه اصلی این کتاب فرضی از نگاه من میبایست اختصاص مییافت به آنچه حقیقتا میتوان دستاوردهای چشمگیر آثار پرشمار ایشان برای ارتقای سطح فکری مخاطبان وسیعشان در قلمروهای بسیار متنوعی نظیر فلسفه، سیاست، تا حدی ادبیات و البته، اندیشه اجتماعی قلمداد کرد. درعینحال، این کتاب فرضی میتوانست در حاشیه واجد برخی زیرنویسها نیز باشد، مشخصا در باب آنچه به گمانم چهبسا بتوان پیامد نه مثبتِ ولو ناخواسته معدودی از ترجمههای ایشان محسوب کرد. او با اشاره به کتاب جامعه باز و دشمنان آن نوشته کارل پوپر و ١٣ فصل پایانی کتاب که به آرای کارل مارکس پرداخته است، گفت: «آیا «جامعه باز» درک صحیحی از مارکس به خواننده ارائه میکند؟ امروز از انتشار متن اصلی «جامعه باز» ٧٠ سال میگذرد و از انتشار آخرین بخش از متن ترجمه فارسی این کتاب به قلم درسآموز و توانای آقای فولادوند نیز حدود ٢٥ سال. تا جایی که میدانم در این فاصله ارزیابیها و بررسیها و نقدها و نظرهای پرشماری درباره این کتاب عمدتا در دنیای انگلیسیزبان و مختصری هم در زبان فارسی مطرح شده است. اما من بنا ندارم اینجا سیاهه یا چکیدهای از این نقدونظرها به دست دهم، بلکه درصددم از نگاه خودم محوریترین خطای متدولوژیک پوپر را باز کنم که به گمانم بخش اعظم مطالب کتاب در معرفی و ارزیابی دستگاه فکری مارکس را به بیراهه کشانده است. مقصود گرایش پوپر به یکیگرفتن تحلیل تجریدی و تحلیل تاریخی در آرای مارکس است. او با توضیح نظریه رابرت آلبریتون، مارکسشناس معاصر، میان سه سطح تحلیل در اقتصاد سیاسی مارکسی تمایز گذاشت و گفت: اگر کتاب «جامعه باز» نتوانسته است درک درستی از مارکس به دست دهد بیش از هر چیز به علت قصور در شناخت همین سطوح سهگانه تحلیل است. او در ادامه به واكاوي اين سطوح پرداخت و در نهايت سخنانش به اينجا رسيد: «اصلیترین محورهای کتاب «جامعه باز» که اینجا نه موضوع بحثم بلکه اجمالا آماج نقدم بود اصلیترین محورهای مارکسیسم عامیانه نیز هست. مارکسیسم عامیانه نیز قوانین حاصل از تحلیل تجریدی را بدون واسطه و بدون هیچ نوع جرح و تعدیل برای سطح تاریخی به کار میبندد. «جامعه باز» روی دیگر سکه مارکسیسم عامیانه است. دو روی این سکه واحد با یکدیگر هم وجوه اشتراک دارند هم وجوه افتراق. مهمترین وجه اشتراکشان در خلط سطوح گوناگون تحلیل مارکس و ازاینرو ارائه تصویری مغشوش و مغلوط از دستگاه فکری مارکس است. مهمترین وجه افتراقشان اما در این است که یکی از مارکس بت میسازد و دیگری خصم و دشمن. این دو نگاه معوج در ظاهر دو نفرت متقابلند، در عمل اما دو همآغوش همیشگی. در ظاهر با یکدیگر امکان همزیستی ندارند، در عمل اما بدون یکدیگر امکان زیست ندارند. برای فهم دستگاه فکری مارکس که نه شرط کافی اما شرط لازم برای فهم دنیای امروزمان در سطوح گوناگون محلی و ملی و منطقهای و بینالمللی است، ما باید از این هر دو نگاهِ بهغایت غلط فراتر رویم». همينجا بود كه طاقت فولادوند طاق شد و نظم جلسه بههم ريخت. مالجو گرچه سخنانش ناتمام ماند، اما در پاسخ به مصاحبهاي از فولادوند، اشاره كرد آقای فولادوند، ٢٢سال پیش در فصلنامه مترجم، درباره کیفیت ترجمهها و نوع انتخابهای زندهیاد محمد قاضی فرمودند: «ذوق و قدرت قلم و حسن سلیقهای که در بهترین آثارش دیده میشود، هنوز برای مترجمان ما... بهترین راهنماست. اما همیشه، خاصه در سالهای اخیر، با او از حیث کتابهایی که برای ترجمه برگزیده است، موافق نبودهام. معتقدم با توانایی و استعدادی که داشته و بارها آن را در میدان توانآزماییهای دشوار به اثبات رسانیده، شاید از این جهت به خویشتن ستم کرده است.»، به اعتقاد مالجو، اگر پای کیفیت ترجمه در بین باشد، معتقدم ارزیابی درستی است، همانقدر معتبر برای محمد قاضی که برای استاد فولادوند. اگر صحبت از نوع انتخابها برای ترجمه باشد، معتقدم باز هم ارزیابی درستی است، اما نه ضرورتا درباره محمد قاضی، بلکه درباره آقای فولادوند، البته فقط تا جایی که به انتخاب ١٣ فصل پایانیِ کتاب جامعه باز برای ترجمه برمیگردد.
كژرويهاي تاريخ ما
در پايان، فولادوند، با بازگشت به سالن، متن كوتاهي را قرائت كرد و گفت تاریخ امروز ما سرشار از کژرویهاست! فولادوند با اشاره به کتاب «فلسفه تاریخ» گفت: ما ملتی تاریخمند هستیم و این تاریخمندی را هگل در این کتاب بازگو میکند و میگوید: «تاریخ جهان به معنای درست با تاریخ ایران آغاز میشود. بنابراین بر هر ایرانی واجب است که به دانش تاریخ آگاه و به آن علاقهمند باشد». بنده اکنون هرچه در جمع دانشمندان حاضر در این مجلس بگویم، به منزله بردن همان ران ملخ به بارگاه سلیمان است. با اينهمه نمیتوانم از بیان این مطلب خودداری کنم که از کودکی دوستدار مخلص تاریخ بودهام. گفتهاند تاریخ هر قوم شناسنامه آن قوم و چراغ راه آدمیان است، اما متأسفانه امروزه برخی تاریخهایی که به نگارش درمیآیند، راه رسیدن برخی به هدفی شدهاند.
او با تکیه بر تاریخنگاری چهرههای برجسته تاریخ ایران، عنوان کرد: شک نیست که آنچه دل تنگمان بخواهد میتوانیم با گذشته بکنیم و متأسفانه تاریخنگاری کشورمان سرشار از این کژرویهاست! نمیگویم هرگز اما متأسفانه کمتر برمیخوریم به رادمردی که مانند ابوالفضل بیهقی راستگویی و سندیت را پایه تاریخ قرار میدهد. متأسفانه دانش را از راه راست منحرف میکنیم و به آغوش رسوبات کهنه ذهنی میرویم. چرا دغدغه تاریخی که چراغ آینده باشد، دیگر در ما نیست؟!فولادوند با طرح پرسشهایی با توجه به تاریخنگاری امروز افزود: در رسوبات کهنه ذهن سرگردان میمانیم، اما هر چه از دستمان برآید با گذشته میکنیم و خاطرمان شاد است که آنچه نزد پسند ناپسندمان خوش آمده، به انجام رساندهایم، لیکن با این شیوه نگارش تاریخ باید گفت تکلیف آینده چیست؟ مگر نه اینکه تاریخ باید چراغ راه آینده باشد، با چنان کورسویی از راستی و درستی، چگونه میخواهیم راه را از چاه تشخیص دهیم؟ آفت بزرگ در راه نگارش تاریخ ما یکی رسوبات مسموعات و آموختههای نادرست است. او در خاتمه از فراموششدن چراغافروزی تاریخ ابراز نگرانی كرد: بنابراین با آنچه برشمردم، تاریخ را لگدمال میکنیم و از دینی که در برابر نسلهای آینده بر گردن داریم و چراغی که باید در فرا راه آن بیفروزیم، دغدغهای به دل راه نمیدهیم. از اینرو هر کس که در نگارش سنگین تاریخ واقع شود همواره باید این شعار را پیش چشم خود قرار دهد که تاریخ از یکسو شناسنامه و از سوی دیگر، راه آینده یک ملت است.
منبع: شرق - گروه انديشه، علي سالم