مصطفي ملكيان
به محضر استاد دكتر تمدن سلام و ادب عرض ميكنم. من غائبانه شاگرد ايشان بودهام و هميشه از آثار ايشان كه در دسترسم قرار گرفته، سود بردهام و اين گفتار را نيز چيزي جز اداي دين به محضر اين استاد بزرگ تلقي نميكنم؛ وگرنه خود نيك باخبرم و همگان شايد بيش از من آگاه باشند كه بنده از اقتصاد سرسوزني دانش ندارم.
بنابراين سخنراني من در اينجا اگر جز براي عرض سپاس و اداي دين به محضر استاد تمدن بود، هيچ وجه و فلسفه ديگري نميتوانست داشته باشد. بنابراين گفتههايم را مطالب كسي بدانيد كه خود هيچ از اقتصاد نميداند.
با اين حال، گفتههاي بنده پيرامون علم اقتصاد نيست، بلكه به همه علوم انساني ارتباط دارد. سخناني كه خواهم گفت، به زعم خودم و به مقتضاي عقل قاصر خودم درباره روانشناسي، جامعهشناسي، اقتصاد، سياست و ساير علوم انساني تجربي صادق ميآيد. به گمان بنده كساني كه در ميدان علوم انساني كار ميكنند، علاوه بر اينكه بايد در علم انساني خاص مورد مطالعه خود خبريت و آگاهي داشته باشند، بسيار بجا و شايسته و بلكه در مواردي ضروري است كه ده دغدغه ديگر هم داشته باشند. هر چه اين ده دغدغه در يك عالم علوم انساني بيشتر و شديدتر باشد، مطالعات او در آن زمينه خاص نيز به گمان بنده از عمق و دقت و سوددهي بيشتري بهرهور ميشود.
در آثاري كه بنده از دكتر تمدن خواندهام، همه اين ده دغدغه را البته با تفاوت مراتب ديدهام و از اين لحاظ ايشان به عنوان يك عالم اقتصاد كشور ما مصداقي بسيار مثالزدني از عالماني است كه در حوزه علوم انساني كار ميكنند و به روشني به اين ده دغدغه نيز ميانديشند. چه بسا كه از نگاه افرادي، اين دغدغهها تعلق چشمگير و محسوس و ملموسي به حوزه معرفتي مربوطه نداشته باشند، اما به واقع كنكاش در آنها نشان ميدهد كه ارتباطشان با حوزههاي مختلف علوم انساني، ارتباطي است موجود، اگر چه گاهي نامحسوس و ناآشكار و نيازمند توضيح. اين دغدغهها را كه از دغدغههايي صرفا ذهني شروع ميشوند و به دغدغههايي كاملا واقعي و مرتبط با واقعيت(factual) ميرسند، به ترتيب برميشمارم. لازم به ذكر است كه از اين پس بحث خود را عمدتا با نظر به علم اقتصاد پيش ميبرم.
1- توجه به فلسفه علم انساني در كنار خود آن علم. نخستين موضوعي كه عالمان علوم انساني بايد دغدغهمند آن باشند و اين دغدغه در آثار دكتر تمدن نيز ديده ميشود، آن است كه عالم علوم انساني بايد در كنار علم خاص مورد مطالعه خود به فلسفه آن علم نيز بينديشد. دكتر تمدن علاوه بر اقتصاد به فلسفه علم اقتصاد، يعني به مباحث فلسفي ناظر به علم اقتصاد و نه ناظر به خود پديده اقتصادي زيستن نيز دلمشغول است. ايشان به تحليل فلسفي مفاهيم اصلي اقتصاد يا مداقه در پيشفرضهاي بنيادين اين علم از منظر فلسفه صرف كه نام فلسفه اقتصاد را بر آن مينهيم، ميپردازند. بسياري از مقالات ايشان و از جمله برخي از مقالات كتاب «گفتارهايي در زمينه اقتصاد، علوم اجتماعي و شناخت روش علم» كه به تازگي از ايشان منتشر شده، در حوزه فلسفه اقتصاد جاي ميگيرند.
2- ربط اقتصاد به فلسفه. ربط اقتصاد به فلسفه با فلسفه اقتصاد تفاوت دارد. فلسفه اقتصاد، تحليل فلسفي مفاهيم اصلي اقتصاد و مداقه در پيشفرضهاي بنيادين آن است؛ اما ربط فلسفه به اقتصاد مفهوم ديگري دارد. مساله اين است كه علم اقتصاد به مثابه يك علم انساني، چه سودهايي ميتواند از فلسفه ببرد و به آن برساند. به اين معنا بحث داد و ستد فلسفه و اقتصاد به عنوان دو حوزه معرفتي مطرح است. داد و دهشها و گرفتوگيرهايي كه در اين ميان رخ ميدهد، در ربط فلسفه و اقتصاد بحث ميشوند.
3- ربط اقتصاد به ساير علوم انساني و فلسفههاي آنها. اقتصاد وجهي از وجوه و ساحتي از ساحات زندگي انسان را بررسي ميكند. اما از آنجا كه انسان موجودي نيست كه حجرهها و غرفههاي وجودياش به هم در و پنجره نداشته باشند و با يكديگر بيارتباط باشند، بلكه موجودي است كه همه ساحات مختلف وجودياش همچون ظروف مرتبط داراي پيوند هستند، طبعا نميتوان بعدي از ابعاد وجودي او را كه اقتصادي زيستن است، بيخبر از ساير ابعاد وجودياش مورد مداقه قرار داد. بر اين پايه اقتصاد با ساير علوم انساني هم سروكار پيدا ميكند. هر كدام از ما داراي ويژگيهاي روانشناختي هستيم، در ظرف زندگي اجتماعي در نهاد خانواده زندگي ميكنيم، و افزون بر آن، در نهادهاي سياست، تعليم و تربيت، حقوق، اخلاق و دين و مذهب نيز زندگي ميكنيم. به اين معنا علاوه بر اينكه ساحت فردي روانشناختي داريم، ساحاتي اجتماعي نيز داريم كه به زيست ما در نهاد اقتصاد منحصر نميشوند، بلكه زيست ما در نهادهاي ديگر را نيز دربرميگيرند و چون هر كدام از علوم انساني به زيست ما در يكي از اين نهادها توجه دارند، طبعا ارتباط علم اقتصاد با هر يك از آنها نيز بايد واكاوي شود.
به تعبيري ديگر چون به لحاظ انتولوژيك نميتوان ساحات وجود انسان را كاملا مجزا و منفك از يكديگر تلقي كرد، به لحاظ اپيستمولوژيك نيز نميتوان علمي را كه به يكي از آنها ميپردازد، از علومي كه به ساحات ديگر ميپردازند، كاملا مجزا كرد و نميتوان دانش خود در اين حوزه را مستقل از دانشي كه ميتوانيم در ساير حوزهها كسب كنيم، مطالعه نمود.
4- ارتباط اقتصاد و حوزههاي ميانرشتهاي. هم از اقتصاد و هم از ساير علوم، يك رشته حوزههاي مطالعاتي سرچشمه ميگيرد كه حتي اگر نتوان نام دقيق شاخه علمي(discipline) را بر آنها نهاد، به هر روي حوزه پژوهشي هستند. به بيان ديگر، از آميزش اقتصاد با ساير علوم، حوزههاي پژوهشي ميانرشتهاي فراواني پديد آمده است. بايد به مداقه در سهم اقتصاد در اين حوزههاي ميانرشتهاي، به ويژه در قياس با سهم ساير علوم انساني در آنها پرداخت. هر چه سهم يك علم در حوزههاي پژوهشي ميانرشتهاي بيشتر شود، آن علم به ساحت عملي زندگي ما نزديكتر خواهد بود.
5- ربط علم اقتصاد با ارزشها. اقتصاد به مثابه يك علم با فاكتهاي اقتصادي سروكار دارد، اما به هر حال زندگي ما در همه جنبههاي خود و از جمله در بعد اقتصادي آن، از ارزشها خالي نيست. انسان در تصميمگيريهاي خود در كنار توجه به فاكتها و واقعيات، ارزشها را نيز (چه اخلاقي، چه حقوقي، چه زيباييشناختي و چه ساير ارزشها) مبنا قرار ميدهد و آنها نيز در تصميمگيريهاي ما سخت دخالت ميكنند. در اين ميان، آنچه بيشتر به اقتصاد ربط پيدا ميكند، دو دسته ارزشهاي حقوقي و اخلاقي است. پرداختن اقتصاددانان به نقش و اهميت اين ارزشها در قلمرو اقتصاد، چه در اقتصاد نظري و چه در فعاليتهاي عملي برخاسته از اين دانش ميتواند محل دغدغه باشد.
6- ربط اقتصاد به انسان انضمامي. مساله اين است كه اقتصاد چه بر سر يك انسان گوشت و پوست و خوندار ميآورد. اگر اقتصاد بسامان باشد، در بهبود وضع همين انساني انضمامي،(concrete) و اگر ناسالم نباشد، در بدبود او اثرگذار است. چه بپذيريم و چه نپذيريم، گاهي از اقتصاد با ابعاد انساني صحبت ميشود؛ به اين معنا كه اقتصاد فارغ از آنچه در آكادميها و پژوهشكدهها گفته ميشود، تاثيرات محسوس و ملموسي در بهتر يا بدتر كردن وضع و حال اين انسان دارد. او فارغ از اينكه چه سني دارد، به چه قشر و لايه اجتماعي متعلق است، چه تعليم و تربيتي ديده و چه سنخ روانياي دارد، به هر حال با اقتصاد ربط پيدا ميكند. از اين رو بايد اين دغدغه را داشته باشيم كه اقتصاد چه تاثيرات مثبت يا منفياي را ميتواند در ساحت جسم و ذهن و روان آدميان پديد آورد.
7- وضع اقتصادي جامعه. اين دغدغه با مورد قبل مرتبط است، اما بيشتر در سطح اجتماعي مطرح ميشود. عالم اقتصاد بايد به وضع اقتصادي حاكم بر جامعه بسيار نظر داشته باشد. دغدغه قبل بيشتر به اين نكته مرتبط بود كه اقتصاد چه تاثيراتي بر فرد آدمي و بر جسم و ذهن و روان و مناسبات او ميگذارد. اما اين جا بحث اصولا اين است كه در اقتصاد سالم يا ناسالم، چه بر سر كيان اجتماعي ميآيد. مساله اين است كه اگر واقعا التزام نظري و عملي به دلالتهاي علم اقتصاد ورزيده شود و تصميمگيران مسائل اقتصادي واقعا به آن چه در آكادميها ميگوييم باور داشته باشند، در وضع اقتصادي جامعه ملي و بينالمللي چه تغييري پديد خواهد آمد. تاثير اقتصاد بر اين وضع بايد محل دغدغه باشد. نوعي ديالكتيك بين مقام نظر و عمل، اين دغدغه را تامين ميكند. نظريهپردازان اقتصادي كه مطلقا به وضع اقتصادي جامعه نظر نميكنند، درست به اندازه همان افرادي به خطا ميروند كه به وضع اقتصادي جامعه مينگرند، اما با هر گونه نظرورزي اقتصادي بيگانهاند و ميخواهند اوضاع اقتصاد را با روزمرگي تمشيت كنند.
8- تاثير مطالعه و تحقيق در اقتصاد بر شخصيت(personality) و منش(character) خود اقتصاددان. يكي از تفاوتهاي اصلي علوم انساني با علوم تجربي طبيعي مثل فيزيك و شيمي و زيستشناسي كه جمادات و حيوانات و نباتات را بررسي ميكنند، اين است كه در علوم انساني وقتي سوژه شناخته ميشود، خود او نيز دگرگون ميشود، اما شكي نيست كه در علوم طبيعي، شناخت ما از موضوع مورد مطالعه هيچ تاثيري بر خود آن ندارد، در حالي كه شناخت از آدمي هم بر سوژه و هم بر ابژه شناخت تاثير ميگذارد. انسان در اينجا هم سوژه و هم ابژه شناخت است. اين نكتهاي است كه دكتر تمدن در يكي از مقالات كتاب اخيرشان به آن توجه كردهاند. بحث اين است كه آيا خود روانشناسان كه بخشي از عمرشان را صرف روانشناسي ميكنند، تاثيري از مطالعات خود نميگيرند؟ آيا كندوكاوهاي عالمان سياست در اين حوزه بر شخصيت و منش خود آنها تاثيري نميگذارد؟ آيا سوگيريهاي تازهاي را كه قبل از پرداختن به سياست نداشتهاند، در آنها ايجاد نميكند؟ به نظر ميرسد كه علوم انساني، شخصيت و منش عالمان را نيز دگرگون ميكند؛ به اين معنا كه خود كسي كه در جامعهشناسي يا اقتصاد يا سياست يا روانشناسي كار ميكند، آهستهآهسته و بسيار متدرجانه دگرگون ميشود و سوگيريهايش نسبت به قبل تفاوت پيدا ميكند. اگر اين سوگيريها دگرگونيپذير باشند كه ظاهرا هستند، مناسب است كه اقتصاددان در اثرگذاري مطالعاتش در حوزه اقتصاد بر شخصيت و منش خود نيز مداقه كند.
9- مسووليتهاي اخلاقي اقتصاددان. اقتصاددان به همان ميزان كه در اين حوزه از ديگران داناتر است، مسووليت بيشتري نيز دارد. اين جزو الفباي فلسفه اخلاق هنجاري است كه مسووليت و وظيفه هر فرد، بستگي مستقيمي با داناييها و تواناييهاي او دارد. دغدغه پرداختن به مسووليتهاي يك اقتصاددان يا عالم سياست يا روانشناس، از آن رو كه اقتصاددان، عالم سياست يا روانشناس است، بايد در عالمان اين دست علوم وجود داشته باشد.
10- توجه به آن چه در حوزههاي آموزش، پرورش و پژوهش اقتصاد ميگذرد. اقتصاددان بايد بررسي كند كه روشهاي درستي در حوزههاي آموزش اقتصاد، پرورش متفكران اقتصادي و پژوهش اقتصادي به كار گرفته ميشوند يا خير، چرا كه به واقع هر حوزهاي براي دستيابي به رشد متناسب، بايد به هر سه اين حوزهها توجه كند. غفلت از هر يك از اين سه حوزه يا تركيبي از آنها مسلما وضع آن علم خاص را ضعيف ميكند. گذشته از آموزش در اقتصاد، دو حوزه ديگر نيز اهميت زيادي دارند. شيوه رفتار با دانشجو، طرز جولان در محيط آكادميك، روش تعامل با مخاطب، چه فرادست و چه فرودست، بسيار پراهميت هستند، بنابراين عالم اقتصاد بايد علاوه بر آموزش در اين علم، به پرورش عالم اقتصادي و پژوهش در آن نيز توجه كند.
اين ده دغدغه با مراتب متفاوت در آثار استاد تمدن مشاهده ميشوند، البته اينها به يك اندازه مورد توجه ايشان نيستند، اما در عين حال دكتر تمدن به همه آنها توجه داشتهاند و به باور من، اين امر از نگاه همه كساني مثل بنده كه نوآموز علوم انساني هستيم، بسيار ميمون و استقبالكردني و تشويقكردني است.
منبع: اقتصاددان فروتن: پروندهاي درباره دكتر تمدن جهرمي
روزنامه دنياي اقتصاد ـ مورخ 7 و 8 آبان 1390