دكترمحسن رناني
نگاهي به کتاب «گفتارهايي در زمينه اقتصاد، علوم اجتماعي و شناخت روش علم» اثر استاد دکتر محمدحسين تمدن جهرمي
وقتي کتاب «گفتارهايي در زمينه اقتصاد» اثر استاد بزرگ دکتر محمدحسين تمدن جهرمي را گشودم، نخستين نکتهاي که در فهرست مطالبش نظرم را جلب کرد، عنوان «مظلوميت علم اقتصاد» بود که بر يکي از نوشتههاي کوتاهش نهاده بود. دکتر تمدن، خود يکي از نمادهاي مظلوميت علم اقتصاد در ايران است. چه مخزن دانشي سالهاست خانه نشين شده است. آن زمان هم که هنوز بازنشسته و سپس اسير بيماري نشده بود، به واقع خانهنشين بود. يعني در آن دورهاي هم که هنوز نسل تازه پس از انقلاب، دانشگاه را تمام نکرده و نباليده بود، از انبان پرتنوع دانش او جز دانشجويانش بهره نميبردند. جايي نوشتهام كه «توسعهنيافتگي يعني ناتواني در توليد، حفاظت و ارتقاي سرمايههاي نمادين»، و تمدن سرمايه نمادين بالقوهاي است که در انبوه هياهوها به فراموشي سپرده شده است. درست مثل پاسارگاد که در غوغاي سياست و سيمان در حال غرق شدن است و درست مانند درياچه اروميه که در هياهوي روز، آرامآرام ميخشکد و درست مانند زندهرود که تا چشم بازکرديم، مرده بود و درست مانند
سي و سه پل که ضربههاي عطشآلود فناوري و کوبههاي رقابتها و خودمحوريها پايههايش را سست کرده است و دقيقا همچون «نقش جهان» که به هوس آن که خودمان «جهاننما» شويم، متروکهاش کرديم و سالي ميگذرد و هيچ خبري از گردشگر خارجي نيست و رواقهايش انباشته از بنجلهاي چيني است که تنها چشم همشهريهاي خودمان را روشن ميکند. بگذريم.
دکتر تمدن يک ويژگي بزرگ داشت و آن اين که با وجود گذشت ايام و بالا رفتن سن، همواره درمرز دانش روز حضور داشت و در همه زمينههايي که براي رسيدن به غناي فکري در يک علم لازم است، مطالعه داشت. به همين خاطر هيچگاه با نورسيدگان در نپيچيد و از حضور رقيبان نهراسيد، اما دريغ که کمتر کسي از ميان سياستگذاران اقتصادي، او را شناخت و کمتر کسي از ميان دانشآموختگان اقتصاد به عمق دانش او پي برد و او خود نيز چون اهل دلبري و جلوهگري نبود، نامش و عمق دانشش کمتر شناخته شد. همين عدم تمايل به جلوهگري باعث شده بود تا اهتمامي به انتشار نوشتهها و ديدگاههايش نيز نداشته باشد. معدود کتابهايي که از او به چاپ رسيده است نيز به همت دانشجويانش بوده است. نگاهي به همين کتاب که نام کاملش «گفتارهايي در زمينه اقتصاد، علوم اجتماعي و شناخت روش علم» است، گستره، تنوع و عمق دانش او را آشکار مي سازد. اين کتاب در واقع تصوير ساده و کوتاهي از زندگي علمي استاد را به نمايش ميگذارد.
از قلم زدن درباره شخصيتهاي علمي تاريخ ايران گرفته تا نوشتن در باب تاريخ انديشه اقتصادي، از مقالاتي در باب فلسفه علم و روششناسي علمي گرفته تا مساله کاربرد رياضي در اقتصاد، از رابطه بين علم و دين تا رابطه ميان حقوق و اقتصاد، از نظريه دموکراسي تا روشهاي برنامهريزي و سوسياليزم، از آزادي سرمايهداري تا عدالت رالزي و از نظريه حقوق طبيعي تا نظريه عمومي سيستمها، موضوعاتي هستند که استاد در باب آنها مطالعه کرده، انديشيده و قلم زده است. يک عمر پربار که البته همچون کوه يخ تنها درصد اندکي از آن از طريق نشر به نمايش عمومي درآمده است و بخش اعظم آن به صورت دانش و حکمت و تجربه خردورزانه به دانشجويانش منتقل شده است. ميراث دکتر تمدن کتابهايش نيست، بلکه نسل پرباري از دانشآموختگاني است که نگاهي متفاوت، نهادي و عميق به زندگي اقتصادي اين جامعه دارند و اکنون در گوشهوکنار اين ديار سر در کار آموزش اقتصاد به نسل نو و توليد انديشه اقتصادي نهادهاند. درواقع به جرات ميتوان دکتر تمدن را نخستين ترويجکننده انديشه اقتصادي نهادگرايانه در ايران معرفي کرد و او البته گذشته از دانش ژرف، به خصال انساني نيز آراسته است. در مراسم نکوداشت اين استاد بزرگ که نزديک به پانزده سال پيش در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران برگزار شد، براي معرفي کوتاه استاد به جمع اين بيت را خواندم:
تک درختي مانده از ايام دور
يک سبد گل، يک صدف، يک چشمه نور
اما در باب کتاب «گفتارهايي در زمينه اقتصاد، علوم اجتماعي و شناخت روش علم»؛ اين کتاب که در سال ۱۳۸۹ توسط «پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات اجتماعي جهاد دانشگاهي» منتشر شده است، بالغ بر چهارصد صفحه است که ذيل هفت فصل، سي و شش مقاله و نوشته از تراوشات فکري استاد را
در بر دارد. فصل اول اين مجموعه با عنوان «مسائل روش شناختي» حاوي هشت مقاله است که حول مفاهيم علم و فلسفه و مطالعات ميانرشتهاي و رابطه علم و دين و رياضيات و جنبههاي اختصاصي علوم اجتماعي است. يکي از مقالات مفصل و خواندني و عميق اين فصل که ظاهرا پيش از اين هم جايي منتشر نشده است، «بحثي در رابطه قضاوتهاي ارزشي و قضاوتهاي مبتني بر واقعيت در علوم اقتصادي و اجتماعي» است که به گونهاي روان و مستوفا فرآيند تاريخي جدايي اقتصاد دستوري از اقتصاد تحققي را - که امروز اقتصاد هنجاري و اقتصاد اثباتي مينامند - توضيح داده است. در همين فصل، مقاله «ابعاد رابطه دين و علم و مقام علم ديني» نيز مقاله خواندني ديگري است که تفاوت سه گونه معرفت ديني، معرفت علمي و معرفت فلسفي را به خوبي و به زباني ساده باز نموده است. اين مقاله براي آنان که امروز در پي توليد علوم اجتماعي بومي و احتمالا ديني هستند، مقاله روشنگري است و ظرافتهاي چنين رويکردي را به خوبي باز مينماياند.
فصل دوم کتاب، در باب «مکاتب اقتصادي» است و حاوي چهار مقاله در باب مکتب انتخاب عمومي، مکتب نهادگرايي قديم، مکتب تاريخي آلمان، سوسياليزم معاصر و مکتب تنظيم است. مقاله «دستاوردهاي مکتب انتخاب عمومي» که در واقع بخشي از گزارش پژوهشي مربوط به فرصت مطالعاتي استاد است ـ هنگامي که در سال ۱۳۷۰ به فرانسه عزيمت کرده بود ـ يکي از منابع ارزشمند براي دانشجويان تحصيلات تکميلي اقتصاد است که تمايل دارند با نظريه «انتخاب عمومي» آشنا شوند. فصل سوم، حاوي «موضوعات اقتصادي» متنوع است و دربرگيرنده نه مقاله است که موضوعاتي چون چالشهاي اقتصادي دولت، رسالت برنامهريز، اقتصاد رفاه ليبرال، مسووليتهاي اقتصاددانان، رابطه مزد و بهرهوري کار و برنامهريزي اقتصادي منطقهاي را پوشش ميدهد. يکي از نوشتههاي اين فصل، «درباره سرگذشت يک علم» است که برگرفته از مصاحبهاي است که از استاد در کتاب «سرگذشت يک علم» چاپ شده است.
در اين مصاحبه استاد در پرسش از نقايص نظام آموزشي علم اقتصاد در ايران، خيلي کوتاه و ساده به نکات عميق و دقيقي اشاره ميکنند: «جايگاه علم اقتصاد در بين علوم اجتماعي ديگر به درستي روشن نميشود، به واسطه کار و مشغوليت زياد برخي استادان، درسهاي موجود در برنامههاي آموزشي به نحو درست و منطقي تدريس نميشود و علاقهاي در دانشجويان به وجود نميآيد، مسائل تئوريک و کاربردي با هم مخلوط ميشود، به نحوي که گاهي دانشجويان تصور ميکنند اصول اقتصادي را مستقيما ميتوان در عمل به کار برد. توجه زياد به دروسي که جنبه رياضي دارد و تکيه زياد استادان به آن باعث کمتوجهي به مباني اجتماعي و فلسفي اين علم ميشود».
فصل چهارم با سه مقاله در باب «موضوعات حقوقي» بيانگر گستره دانش استاد در حوزه حقوق است؛ به ويژه مقاله «آراي گوناگون درباره حقوق طبيعي يا حقوق فطري» که دربردارنده دقايق فراواني در باب اين موضوع بسيار قديمي اما روزمره بشري است. يکي از فصلهاي خواندني اين کتاب فصل پنجم است که به انديشه «برخي شخصيتهاي اقتصادي» ميپردازد. در اين فصل بخشي از فعاليتهاي علمي برخي از بزرگان علم اقتصاد مانند جيمز بوکانان، اقتصاددان بزرگ مکتب انتخاب عمومي و برنده جايزه نوبل اقتصاد؛ جان رالز، فيلسوف بزرگ عدالت؛ پروفسور اسکارلانگه، انديشمند بزرگ اقتصاد سوسياليستي و دکتر حسين پيرنيا، بنيانگذار رشته اقتصاد در ايران معرفي ميشود.
فصل ششم نيز با عنوان «موضوعات منطقي» به منطق علوم قياسي ميپردازد و تقسيمبنديها و انواع مغالطه يا سفسطه را باز مينمايد. سرانجام فصل هفتم، پنج نوشته از قديميترين نوشتههاي استاد را که در سال ۱۳۳۸ در «مجله علمي و فني» سازمان برنامه آن زمان منتشر شده است، بازنشر ميکند. پنج مقاله درباره «پنج شخصيت تاريخ علم ايران» است که هر يک منشا خدمات و تحولات علمي چشمگيري شدهاند: محمد زکرياي رازي، ابوريحان بيروني، غياثالدين جمشيد کاشاني، خواجه نصيرالدين طوسي و حکيم عمر خيام. در مقاله «حکيم عمر خيام» خواننده هيچ اثري از شخصيت شاعري
خيام نميبيند.
تمرکز مقاله بر تلاشهاي فکري خيام درباره اصلاح نظام تقويم، تکامل علم جبر و اشکالات او به اصول هندسه اقليدس است. ما تاکنون خيام را هميشه از دريچه شعر او نگريستهايم. کمتر کسي متن منثوري از خيام را خوانده است. مقاله استاد در باب خيام با نقل جملاتي از مقدمه کتاب «جبر و مقابله» اين حکيم که درباره علمفروشان و متظاهران نوشته است، پايان مييابد. اجازه بدهيد ما نيز اين نوشتار را با همين جملات حکيم عمر خيام به پايان بريم و از خود بپرسيم كه آيا پس از هزار سال، گامي از آنچه خيام توصيف کرده است، فراتر رفتهايم:
«بسياري از معاصرين متظاهر و علمفروش ما حق را جامه باطل ميپوشانند و گامي از حد خودنمايي و تظاهر به علم و معرفت فراتر نميگذارند و آنچه را از علوم ميدانند، فقط در اغراض جسمانيه پست صرف ميکنند و اگر مشاهده کنند که کسي متوجه طلب حق است و شيوه او راستي است و در ترک باطل و دروغ و خودنمايي و مکر و حيله، جهد و سعي دارد، او را استهزاء و تحقير ميکنند».
منبع: اقتصاددان فروتن: پروندهاي درباره دكتر تمدن جهرمي
روزنامه دنياي اقتصاد ـ مورخ 7 و 8 آبان 1390