پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، فوکویاما نظریهپرداز امریکایی، نظریه پایان تاریخ را ارائه و پیشبینی کرد که پس از سقوط کمونیسم، تنها ایده غالب اندیشه لیبرال دموکراسی و اقتصاد آزاد خواهد بود و طبعاً بر اساس این نظریه و با پذیرش عمومی آن، تنشهای پیشین جهان کمتر میشود.
این اندیشه همراه شد با تحولات اقتصادی و نظریه جهانی شدن که جهان از نظر اقتصادی به سوی یکپارچگی خواهد رفت و یکی از مؤلفههای مهم آن کاهش قدرت و اهمیت دولتها و پررنگ شدن نهادهای بینالمللی از جمله سازمان ملل متحد است. سالهای متمادی نیز این روند در جریان بود. بسیاری از اقدامات در سازمان ملل متحد و شورای امنیت با اجماع جهانی شکل گرفت. اقدامات علیه عراق، دخالتهای نظامی در بالکان، افغانستان و حتی قطعنامههای علیه ایران ماهیتی اجماعی داشت. اقتصاد جهان نیز به سرعت به سوی یکپارچگی حرکت میکرد. سهم تجارت جهانی با سرعت زیادی از تولید جهان افزایش پیدا میکرد و کلاً چشمانداز نوینی را در جهان رقم میزد.
اولین خلل در این فرآیند 11 سپتامبر و سپس رکود اقتصادی سال 2008 بود. ولی روند کلی همچنان در همان مدار قبلی بود. هر چند کند شده بود. تفوق چین در اقتصاد نیز تحولی جدید بود، بهطوری که مرزهای همزیستی و رقابتی را رد کرد و به ستیز میان چین و امریکا نزدیک شد. اوباما همچنان به پارادایم قبلی متعهد بود. پارادایمی که تا حدودی در زمان جرج بوش تضعیف شده بود. اوباما سعی میکرد که نقش رهبری ایالات متحده را حفظ کند. معنای چنین نقشی جلب مشارکت دیگران و احترام گذاشتن به خواستهای غالب جهانی بود. به همین علت نیز وی در کنفرانس پاریس که درباره تغییر اقلیم از سوی سازمان ملل برگزار شد، مشارکت فعال داشت. ولی ترامپ پس از ورود به کاخ سفید بیرون آمدن از این توافق را اعلام کرد.
با آمدن ترامپ تمامی گزارههای پیشین از قبیل رهبری جهانی، جهانی شدن و اجزای این مؤلفهها کنار گذاشته شد. اتحاد اروپا و امریکا دچار تزلزل شد. چین و روسیه تا حدی از انزوای روانی خارج شدند، زیرا که منطق بینالمللی و تعاملی ایالات متحده در جهان به حاشیه میرفت. هنگامی که قطعنامهای را با اصلاحات فراوان ارائه میکنند که میتوانند فقط یک رأی دومینیکن را با خودشان همراه کنند، به منزله شدت این انزوا است، و ناظران سیاسی را به یاد دوران برژنف در اتحاد جماهیر شوروی میاندازد. آن زمان نیز روسها تا این حد منزوی نبودند و اگر قطعنامهای میدادند، میتوانستند چند رأی بیاورند.
اکنون ایالات متحده یک گام دیگر به پیش برداشته و درخواست فعال کردن مکانیسم ماشه را دارد. کشوری که قبلاً سهام خود در این توافق را فروخته و رفته اکنون مدعی ایفای نقش اول در هیأت مدیره این توافق شده است و حتی تهدید میکند که اگر روسیه و چین مخالفت کنند تحت تحریم قرار میگیرند. در حالی که توجه ندارد که مخالفت چین یا روسیه و اروپا با فعال کردن مکانیسم ماشه، فقط مسأله ایران نیست بلکه در درجه اول مسأله همه جهان، بویژه این کشورها در برابر قلدریهای ترامپ است. به همین علت نیز تروئیکای اروپایی نیر صریحاً با آن مخالفت کردهاند. برخی گمان میکنند که این کشورها به دلیل ایران است که با این سیاست ترامپ مخالف هستند. در حالی که چنین نیست. مسأله اصلی دفاع آنان از خودشان است. بیانیه تروئیکای اروپایی به وضوح نشان میدهد که علت مخالفت آنان با اقدام ترامپ مورد سؤال قرار گرفتن مرجعیت و تمامیت شورای امنیت و فرآیندها و نهادهای چندجانبهگرایی است.
رفتار ترامپ و پمپئو نوعی توهین به همه کشورها، بویژه کشورهای طرف توافق در برجام است. حمایت از چنین طرحی به منزله خودکشی این کشورها است و تن دادن به اقدامات غیر معقول و نامشروع امریکا تلقی میشود. بنابراین نظام بینالملل در یک دو راهی قرار گرفته است. یا باید به خواسته نامشروع ترامپ رأی داد و با آن همراهی کرد، که در این صورت احتمال آن وجود دارد که این اقدام موجب برتری سیاسی ترامپ بر بایدن در انتخابات امریکا نیز بشود، و چهار سال دیگر و حتی بیشتر از آن باید با این موجود عجیب و غریب و آخرالزمانی دست و پنجه نرم کنند. در ادامه مخالفت با قطعنامه قبلی، همچنان جلوی این زیادهخواهیهای یکجانبه ایستادگی کنند تا ترامپ کاخ سفید را ترک نماید.
بنابراین فعالسازی ماشه اگر چه مربوط به ایران است، ولی در اصل مسأله میان ترامپ و جهان است. جهانی که در روزگاری نه چندان دور قطعنامههایی با ۱۵ رأی و اجماعی را علیه ایران تصویب میکرد، امروز در تقابل کامل با سیاستهای ترامپ قرار گرفته است. در ابتدای دهه 90 قرن گذشته، شاید هیچ کس تصور نمیکرد که 30 سال بعد، جهان در چنین وضعی باشد اکنون میبینیم که آن پیشبینیها به سراب تبدیل شده است. فردا چه خواهد شد؟ امیدواریم وضع بدتر نشود.
ایران