روایت موسی غنینژاد از ناامنی فضای اقتصادی کشور و خطرات احتمالی آن
در تحلیل تبعات سیاسی و اجتماعی احساس ناامنی اقتصادی، موسی غنینژاد از انتخابات پارلمانی اخیر بریتانیا یاد میکند که به پیروزی قاطعانه و غیرمنتظره بوریس جانسون انجامید: «به نظر میرسد احساس ناامنی و جستوجوی پاسخ برای این سوال که «بالاخره چه خواهد شد؟» عامل اصلی رای مردم به حزب محافظهکار انگلیس به رهبری بوریس جانسون بود.» به اعتقاد این اقتصاددان، «در کشور ما هم، البته در مقیاسی متفاوت، شرایط مشابه همین وضعیت است» و «منتقدانی که امروز تمام تلاش خود را برای فروپاشی دولت به کار میبرند، در انتخابات آینده پیروز خواهند شد. البته معنای این حرف آن نیست که پایگاه تودهای آنها گستردهتر میشود، بلکه چون احتمالاً عده زیادی رای نخواهند داد، این اتفاق میافتد و به تعبیری تکلیف یکسره میشود».
♦♦♦
وضعیت اقتصادی این روزهای کشور برای اغلب مردم نگرانکننده است و نوعی ناامنی عمومی در فضای اقتصاد کشور احساس میشود: عدهای از مردم نه شغل دارند و نه چشماندازی برای یافتن شغل؛ گروه دیگری شاغل هستند، اما درآمدشان کفاف حداقلهای زندگی را نمیدهد؛ و حتی گروه سوم که فعلاً وضعیت بدی ندارند، دائماً نگران از دست دادن قدرت خرید خود در آینده هستند. به نظر میرسد جای خالی امنیت اقتصادی به عنوان یک کالای عمومی غیرقابل رویت که هم حاصل ثبات اقتصادی و سیاسی است و هم تقویتکننده آن، به شدت احساس میشود و سرمایه اجتماعی رو به تضعیف است. به نظر شما چه چیز باعث گسترش احساس عمومی ناامنی اقتصادی در میان مردم ایران شده است؟
امروز هم آنهایی که شغل ثابت ندارند، هم آنهایی که شاغلاند (حتی کارمندان دولت) و هم آنهایی که کسبوکار شخصی دارند، در احساس ناامنی اقتصادی شریکاند. بنابراین یک اتفاق عمومی در سطح جامعه افتاده که باعث این وضعیت شده است. اگر از منظر اقتصادی به موضوع نگاه کنیم، به نظر من این اتفاق، وقوع تلاطمهای بزرگ در عرصه اقتصاد کلان است: تلاطم نرخ تورم و تلاطم نرخ ارز که باعث بیثباتی و عدم امکان تصمیمگیری شده است؛ چه تصمیمگیری بنگاهها و چه تصمیمگیری افراد برای زندگی خصوصی و آیندهشان.
علاوه بر تلاطمهای اقتصاد کلان، عامل دیگری که باعث بیثباتی اقتصادی شده و نباید فراموش شود، تشدید تحریمها در یکی دو سال اخیر است که به صورتهای مختلف خود را نشان داده است. از جمله مشکلاتی که در عرصه واردات دارو و واردات برخی کالاهای اساسی ایجاد شده و بهطور کلی معضلاتی که برای ارتباط اقتصاد ایران با دنیای خارج به ویژه در خصوص روابط مالی و بانکی پیش آمده است. در کنار اینها، سیاستگذاریهای نادرست اقتصادی در داخل نیز مزید بر علت شده و به جای اینکه ناامنی را کم کند، به آن دامن زده است.
مجموعه این دلایل باعث فراگیری احساس ناامنی اقتصادی شده است. همانطور که شما گفتید، احساس امنیت اقتصادی یک سرمایه مهم اجتماعی است و فقدان آن مانع بزرگی در برابر فعالیتهای اقتصادی و ایجاد رونق و پیشرفت کشور به حساب میآید و باید برای آن فکری اساسی کرد. در سطح اقتصاد کلان و سیاستگذاریهای اقتصادی، در درجه اول باید تورم کنترل شود و نرخ ارز ثبات پیدا کند. از سوی دیگر باید فکری به حال روابط بینالمللی ایران با دنیای خارج و مساله تحریمها کرد.
طبق تعریف، امنیت اقتصادی را در سطح فردی به داشتن درآمد، دارایی و مخارج مکفی و باثبات منوط میدانند. اما علاوه بر سطح «فردی»، به نظر میرسد امروز ما در سطح «بنگاهی» و همچنین در سطح «ملی» هم با ناامنی اقتصادی دستوپنجه نرم میکنیم. عواملی که باعث از دست رفتن این امنیت شده چه بوده است؟ به ویژه در سطح بنگاهی نقش دولت را در این زمینه چه میدانید؟
در مورد بخشی از فشاری که از طریق تحریمها به اقتصاد ایران وارد میشود، از مسوولان اقتصادی یا سیاسی داخلی کاری برنمیآید. این فشار، نتیجه وجود یک اختلاف اساسی بین ایران و دنیای غرب (به ویژه آمریکا) است. اما همانطور که در پاسخ سوال قبل اشاره کردم، سیاستگذاریهای دولت میتواند مزید بر علت شود. یعنی ناامنی وجود دارد، دولت هم ناامنی جدید ایجاد میکند. فشارهایی که امروز روی بخش خصوصی و بنگاهها وارد میشود، از مصادیق این ناامنی است. به عنوان مثال دولت برای تامین بودجه خود میخواهد مالیات را افزایش دهد. در حرف میگویند میخواهیم پایههای مالیاتی را افزایش دهیم و بنگاهها و افرادی را که پیشتر مالیات نمیدادهاند، زیر چتر مالیات ببریم. اما در عمل این اتفاق نمیافتد و بنگاهها و کسانی که تکیهگاه سیاسی قوی دارند، طبق روال سابق به کار خود ادامه داده و مالیات نمیدهند یا کم میدهند. برعکس، فشار روی کسانی که همین امروز مالیات میدهند و برای ممیزان مالیاتی کاملاً شناختهشده هستند، اضافه میشود و به آنها میگویند حسابهای 10 سال قبلتان هم باید بازبینی شود. این کارها واقعاً بخش خصوصی را کلافه کرده است. صادقانه عرض میکنم، برخی از دوستان ما که در بنگاههای کوچک و متوسط به فعالیت اقتصادی مشغول بودهاند، آنقدر تحت فشار قرار گرفته و اذیت شدهاند که بهطور جدی به فکر تعطیل کردن کسبوکار خود هستند. آنها بیش از آنکه از سیاستهای خارجی شاکی باشند، از سیاستهای داخلی شاکی هستند.
بخش عمده این فشارها مربوط به مالیات و البته تعزیرات و قیمتگذاری است که ناامنی را بیشتر کرده است. حال آنکه حمایت دولت برای ایجاد امنیت اقتصادی عمدتاً باید مبتنی بر این باشد که قیمتگذاری نکند و مالیات را در سطح معقول و قانونی نگه دارد. اتفاقاً در این شرایط باید کمتر مته به خشخاش بگذارند تا فعالیت اقتصادی ادامه پیدا کند. اینها دست دولت خودمان است و میتواند فشار را کم کرده و احساس امنیت بیشتری در جامعه ایجاد کند. ولی متاسفانه در قاموس سیاستگذاری دولت و سازمان برنامه ما-به ویژه در سالهای اخیر- حمایت از تولید داخلی تنها به معنای اختصاص وام ارزانقیمت تعبیر شده است. حال آنکه وام ارزانقیمت به دست آن گروه از فعالان اقتصادی که پایگاه یا تکیهگاه سیاسی محکمی ندارند، نمیرسد. اغلب بنگاههایی که به اینگونه وامها دسترسی پیدا میکنند، ورشکستگانی هستند که وام دادن به آنها بیفایده است و اصلاً نباید به آنها وام داد، چون این کار به منزله ریختن پول در چاه ویلی است که هیچ نتیجه مثبتی برای اقتصاد ملی ندارد و فقط موجب اتلاف منابع مالی ارزشمندی میشود که عایدی جز افزایش پتانسیل تورمی ندارد.
برخی از صاحبان بنگاهها میگویند «درست است که فشارهای خارجی خیلی سنگین است، اما دستکم چشمانداز آن معلوم است و میدانیم چقدر فشار وارد میشود. در مورد سیاستهای داخلی نوسان آنقدر زیاد است که هیچگاه تکلیف مشخص نیست».
دقیقاً همینطور است. یک نکته ظریف اینجا وجود دارد که وقتی از ناامنی اقتصادی صحبت میکنیم، نباید آن را با ریسک اشتباه بگیریم. همه بنگاههای اقتصادی با ریسک روبهرو هستند، منتها یک ریسک قابل ارزیابی که حد و حدود آن قابل تشخیص است و بنگاه میتواند شرایط خود را با آن ریسک تطبیق دهد. مشکل زمانی ایجاد میشود که ماجرا از سطح ریسک فراتر رود و بنگاه با عدم قطعیت یا عدم اطمینان شدید و غیرقابل پیشبینی روبهرو شود. در مورد مالیات، برخی اوقات ممیز مالیاتی سراغ بنگاه میرود و اصلاً معلوم نیست چه میخواهد. اگر در چارچوب قانون عمل کند، فعال اقتصادی تکلیف خود را میداند، ولی وقتی فشارهای نامعقول وارد میشود، چه؟ البته سوءتفاهم نشود؛ منظور من اکثریت ممیزان مالیاتی که آدمهای درستکار و قانونمندی هستند، نیست؛ ولی به هر حال عدهای از کارمندان دولت متاسفانه اینطور نیستند. علاوه بر این سازمانهایی در اقتصاد ما وجود دارند که مرتباً به بخش خصوصی فشار میآورند و آنها را کلافه میکنند. این ناامنیها دیگر ریسک نیست که فعال اقتصادی بتواند هزینه آن را محاسبه کند و با آن کنار بیاید. در نتیجه به جایی میرسد که ترجیح میدهد کل کسبوکار را تعطیل کند.
عمومیت یافتن احساس ناامنی اقتصادی چه تبعاتی دارد؟ اگر به نمونههای تاریخی جهان نگاه کنیم، به نظر میرسد هرگاه امنیت اقتصادی جامعهای به خطر افتاده، زمینه برای رشد و بروز نگاهها و گروههای افراطی به صورت ناسیونالیسم یا فاشیسم فراهم شده است. به نظر شما آیا ناامنی اقتصادی میتواند به بیثباتی در عرصه سیاسی مبدل شود؟
شواهد و تجربیات جهانی نشان میدهد که این اتفاق میافتد. موضوع برگزیت را در نظر بگیرید. اگر از اشتباهاتی که در طرح مساله اولیه این ماجرا انجام شد، بگذریم، به نظر میرسد احساس ناامنی و جستوجوی پاسخ برای این سوال که «بالاخره چه خواهد شد؟» عامل اصلی رای مردم به حزب محافظهکار انگلیس به رهبری بوریس جانسون بود. توجه داشته باشید که مردم این کشور از حزب محافظهکار دلخور بودند و بوریس جانسون هم در این حزب یک سیاستمدار سطح پایین بود و به اصطلاح چندان «آدمحسابی» تلقی نمیشد، ولی در شرایط ناامنی اقتصادی موفق شد بهرغم رفتار پوپولیستی در کشوری مانند انگلستان رای قاطعی از مردم بگیرد.
در دیگر کشورهای اروپایی هم، هرجا مشکلات اقتصادی افزایش پیدا کرده، گرایش به احزاب افراطی و پوپولیست، به ویژه راستهای افراطی -و در نقطه مقابل چپهای افراطی- بالا گرفته است. این مساله در همه جوامع صدق میکند و در کشور ما هم همینطور است. وقتی ناامنی اقتصادی زیاد شود، مردم همه ملاحظات را کنار میگذارند و مهمترین مساله برای آنها بازگشت امنیت به اقتصاد میشود. در چنین فضایی، این خطر وجود دارد که کسانی با شعارهای افراطی و رادیکال مردم را قانع کنند و قدرت را به دست بگیرند. به نظر من در شرایط ناامنی اقتصادی فعلی، احتمال اینکه گروههای پوپولیستی -البته نه به سیاق احمدینژاد، بلکه با شکل و شمایلی دیگر- دوباره پایگاه تودهای پیدا کنند و بتوانند رای بیاورند، زیاد است.
اشاره شما به انتخابات پارلمانی بریتانیا و ماجرای برگزیت اشاره جالبی بود. برخی تحلیلگران معتقدند مردم بریتانیا اینبار میخواستند کسی دولت را به دست بگیرد که کار برگزیت را یکسره کند و چون بوریس جانسون این قول را داده بود، به او رای دادند تا از این التهاب طولانی خلاص شوند.
دقیقاً. قبل از انتخابات اخیر، هیچ کارشناسی فکر نمیکرد بوریس جانسون و حزب محافظهکار بتواند اکثریت مطلق پارلمان بریتانیا را در اختیار بگیرد. نتایج انتخابات همه را شگفتزده کرد، چراکه حتی در حوزههایی که پایگاه سنتی حزب کارگر بود، محافظهکاران رای آوردند و در نتیجه اکثریت مطلق پارلمان در اختیار آنها قرار گرفت. از الان تا پنج سال آینده، حزب محافظهکار به رهبری بوریس جانسون به هیچ ائتلافی با احزاب دیگر نیاز ندارد و از نظر سیاسی و اقتصادی میتواند هر کاری بکند. چرا؟ چون مردم از عدم اطمینان و ناامنی اقتصادی کلافه شده بودند. چند سال بود که هیچکس نمیتوانست تصمیم بگیرد، پارلمان بریتانیا به یک پارلمان متزلزل تبدیل شده بود که به دلیل ترکیب احزاب، مجبور بود دولت ائتلافی تشکیل دهد و عملاً نمیتوانست کاری از پیش ببرد. انگلیسیها هم انسانهای عاقلی هستند، خواستند یکباره تکلیف را مشخص کنند، بنابراین اکثریت را به کسی دادند که مدعی است کار را تمام میکند. البته این دلیل نمیشود که برگزیت اتفاق خوبی باشد. اتفاقاً به نظر من اتفاق بدی است، ولی مردم انگلیس به مرحلهای رسیده بودند که دیگر نمیتوانستند عدم قطعیت را تحمل کنند.
در کشور ما هم، البته در مقیاسی متفاوت، شرایط مشابه همین وضعیت است. امروز دولت آقای روحانی به نوعی دولت ائتلافی است. این دولت یک دولت اصلاحطلب نیست، بلکه ترکیبی از اصلاحطلبان و اصولگرایان و نیروهای معتدل است. فشاری که امروز روی آقای روحانی و دولت او وارد میشود، با هدف متلاشی کردن دولت است و ممکن است در نهایت به از هم پاشیدن دولت بینجامد. اما بعد از آن چه؟ مردم میگویند کار را یکسره کنید و تمام قدرت را به منتقدان بدهید. اتفاقی که به نظر من رخ خواهد داد، منتقدانی که امروز تمام تلاش خود را برای فروپاشی دولت به کار میبرند، در انتخابات آینده پیروز خواهند شد. البته معنای این حرف آن نیست که پایگاه تودهای آنها گستردهتر میشود، بلکه چون احتمالاً عده زیادی رای نخواهند داد، این اتفاق میافتد و به تعبیری تکلیف یکسره میشود.
در تجربه گذشته ایران چه میتوان دید؟ در مقاطعی که جامعه ایران امنیت اقتصادی خود را از دست داده و گرفتار ناامیدی شده، در عرصه سیاست چه اتفاقاتی رخ داده است؟ آیا دورهای در تاریخ معاصر ایران وجود دارد که در اثر ناامنی اقتصادی، رویکردهای افراطی همچون ناسیونالیسم افراطی قدرت گرفته باشد؟
فکر میکنم روی کار آمدن رضاشاه و کودتای 1299 نتیجه چنین فرآیندی بود. نزدیک به 15 سال بعد از انقلاب مشروطه، کشور دچار هرج و مرج شده و نیروهای گریز از مرکز آنقدر زیاد شده بود که خطر متلاشی شدن و تجزیه کشور وجود داشت. نیروهای خارجی که در ایران نفوذ داشتند نیز هر یک کشور را به سمت خود میکشید. در نتیجه پیام اصلی مشروطه که حکومت قانون بود، تحتالشعاع حاکمیت ملی و حفظ یکپارچگی ایران قرار گرفت. به همین دلیل تقریباً اکثریت اهل فکر، تحصیلکردگان و سیاستمداران ریشهدار، حتی آن دسته از سران مشروطه که در آن زمان زنده بودند، پشت سر رضاشاه ایستادند و از ایده «استبداد منور» حمایت کردند: استبداد روشنگرانه و خیرخواه. اما مساله این است که وقتی استبداد روی کار بیاید، معلوم نیست چقدر منور خواهد بود. اصل استبداد میآید، اما منور بودن یا نبودنش دست خداست! کمااینکه در مورد رضاشاه این اتفاق افتاد. هرچند او واقعاً حاکمیت ملی و یکپارچگی کشور را حفظ کرد.
البته قیاس وضعیت امروز با آن دوره در همه زمینهها درست نیست. الان ما نظامی داریم که هر انتقادی به آن داشته باشیم، درباره مستقل بودنش در سطح بینالمللی بحثی وجود ندارد. امروز تصمیمگیرنده اصلی خود ایرانیها هستند و هیچ کشور خارجی در این مملکت چنان نفوذی ندارد که کشور را به سمت خود بکشد. از این نظر شرایط ما با دوران رضاشاه و دوران 15ساله بعد از مشروطه متفاوت است.
در عین حال شواهدی وجود دارد که نشاندهنده خطری است که ایران را تهدید میکند؛ از قضا به دلیل اینکه ما هیچ متحد قوی بیرونی نداریم. متحدانی که به ظاهر و بهطور مقطعی با ما همراه شدهاند-مثل روسیه و چین- قابل اتکا و اعتماد نیستند و مردم این را حس میکنند. امروز در سطح دولتها ایران دشمنان زیاد و دوستان بسیار کمی دارد. بعضی میگویند ملتها با ما دوست هستند، شاید هم اینطور باشد، اما ملتها که تصمیمگیر نیستند. تصمیمات را دولتها میگیرند و در سطح دولتها فعلاً ما دوست چندانی نداریم. معنای این وضعیت آن است که اگر یک روز ایران در معرض فروپاشی قرار بگیرد، اگر هم کشوری بخواهد از یکپارچگی ایران دفاع کند، به خاطر دوستی و اتحاد با ایران نخواهد بود؛ بلکه به خاطر منافع خودش خواهد بود. مثلاً اگر آمریکا بخواهد از یکپارچگی ایران دفاع کند، واضح است که به خاطر دوستی با دولت ایران نخواهد بود-چون با دولت ایران دوستیای ندارد. اگر آمریکا یا روسیه یا چین به این نتیجه برسند که فروپاشی ایران برای منافع استراتژیکشان خطرناک است، مانع آن خواهند شد، در غیر این صورت نه. اینگونه است که ما با یک عدم اطمینان سیاسی در سطح بینالمللی روبهرو هستیم که نمیدانیم چه اتفاقی برای کشور خواهد افتاد و این نگرانکننده است. چنین نگرانیای ممکن است ما را به سمت راهحلهایی شبیه «استبداد منور» ببرد که مردم بگویند «یک نفر بیاید که همه صداها را بخواباند و یکپارچگی مملکت را حفظ کند؛ دیکتاتور هم بود، باشد.»
اما معلوم نیست که آخرش به کجا ختم میشود.
همانطور که در زمان رضاشاه انتهای مسیر معلوم نبود، اینجا هم همینطور است. وقتی به یک سیستم یکپارچه دیکتاتوری تن بدهیم، معلوم نیست در نهایت چه خواهد شد. و متاسفانه این یک خطر جدی است.
تجارت فردا