آمریکا مدعیه که:
1 بیست سی سال پیش، چین با تولید محصولاتی با فناوری ساده شروع کرد. به مرور، به سمت تولید محصولات پیچیدهتر رفت. اما برای موفقیت، چین سه استراتژی نادرست اتخاذ کرد: یک استراتژی، دزدیدن اختراعات آمریکاییها بود. استراتژی دیگه، مهندسی معکوس محصولات آمریکایی بود. استراتژی سوم، وارد شدن به «جوینت ونچر» با شرکتهای آمریکایی، و مشروط کردن دسترسی به بازار چین به انتقال تکنولوژی بود. به این ترتیب، به تدریج فناوری تولید چین پیشرفت کرد، اما نه با تحقیق و توسعه، بلکه با دزدی و زورگیری.
2 از سوی دیگه، چینیها اعتنایی به حقوق شرکتهای آمریکایی نسبت به برندشون نمیکنند. در حجم بالا، جنس قلابی با برند تقلبی تولید و صادر میکنند، که به بازار شرکتهای آمریکایی لطمه میزنه.
3 به موازات همه اینها، چین یوان رو نسبت به دلار ارزون نگه میداره. ارزون نگهداشتن یوان، رقابت با تولیدکننده آمریکایی رو برای صادرکننده چینی راحتتر میکنه.
این برعکس کاریه که ما در این پنجاه ساله کردیم. سیاست ما ارزون نگهداشتن دلار بوده، سیاست چین گرون نگهداشتن دلار بوده. لذا تو کشور ما واردات بیشتر میصرفه، تو چین صادرات بیشتر میصرفه. ما هی دلار کم میاریم و دچار جهش ارزی میشیم، اما چین اقتصادش رشد میکنه و ثروتمندتر میشه.
4 علاوه بر اون، چین جمعیت فقیر زیادی داره، و استانداردهای محیط کار در سطحی خیلی پایینتر از آمریکا هستند. لذا شرکتهای چینی، از کارگر بیگاری میکشند. به این ترتیب هزینه تمام شده محصولات چینی، نسبت به مشابه آمریکایی کمتر میشه. اما این مزیت اقتصادی، نتیجه رفتار غیرانسانی با کارگره.
5 مشکل دیگه صادرات بنگاههای دولتی چینه، که بطور غیر اقتصادی بالاست.
۱۰٪ کل شاغلان چینی، برای بنگاههای دولتی کار میکنند، در حالیکه در بخش صنعتی، ۲۰٪ شاغلان برای بنگاههای دولتی کار میکنند.
۲۰٪ کل فروش شرکتهای چینی، مال بنگاههای دولتیه.
۳۰٪ تولید ناخالص اقتصادی چین، توسط بنگاههای دولتی تولید میشه. به عبارت دیگه، تولید ناخالص بنگاههای دولتی چین از کل تولید ناخالص ژاپن بیشتره.
۴۰٪ کل داراییهای شرکتهای چینی، دارایی بنگاههای دولتیه.
دولت چین انواع حمایتهای مالی رو از این بنگاهها میکنه، تا ظرفیت صادراتیشون رو افزایش بدهند.
اما از اونجا که ۴۰٪ داراییها به ۳۰٪ تولید، و ۲۰٪ فروش منجر شده، نشون میده که فعالیتشون غیراقتصادی و رانتیه.
یعنی حمایتهای دولتی، باعث شده تا ظرفیتهای صادراتی بنگاهها، بطور غیراقتصادی و غیرسودآوری بالا باشه.
6پس از یک طرف، ظرفیت تولیدی چین به میزان غیراقتصادی بالاست. از طرف دیگه، چین موانع غیرتعرفهای بر سر راه محصولات آمریکایی گذاشته که حضورشون در بازار چین رو به میزان غیراقتصادی پایین نگه میداره. همه اینها باعث میشه که در یک رقابت ناسالم، رقبای آمریکایی در میان مدت حذف بشن. با حذف رقبا، بنگاههای دولتی چین در دنیا انحصار پیدا میکنند، انحصاری که در نهایت منجر به اجحاف به همه خواهد شد.
7 رقبایی که در بازار میمونند، با کاهش سود سرمایهگذاری مواجه میشن. کاهش سود، انگیزه سرمایهگذاری رو کاهش میده، و نوآوری رو خفه میکنه. متعاقبا استخدام در بخشهای تحقیق و توسعه شرکتها کم میشه، که باعث میشه در بلندمدت، تمایل دانشجوها به تحصیل در رشتههای فنی مهندسی کمتر بشه. این برای رشد بلندمدت اقتصاد آمریکا مضره.
8 مشکل دیگه تعامل نزدیک شرکتهای چینی با بخش نظامیه. شرکتهای چینی در زنجیره تامین شرکتهای آمریکایی قرار میگیرند، و بعد به نیابت از سوی بخش نظامی چین، علیه آمریکا اقدام میکنند. یک نمونه، قرار گرفتن تجهیزات مخابراتی شرکت هواوی در زنجیره تامین شرکتهای مخابراتی آمریکایی بود، که بعد برای استراق سمع توسط نیروهای نظامی چین مورد استفاده قرار میگرفت. آمریکا نگرانه که اگه زمانی خصومت تشدید بشه، چین از طریق همین شرکتها و تجهیزات، اقدامات خرابکارانهای علیه شرکتهای غیرنظامی آمریکا صورت بده.
9 نکته آخر اینکه به شرکتهای فعال در چین، یک «امتیاز اجتماعی» داده میشه، و اعطای جواز برای فعالیتهای مختلف، تابعی از این «امتیاز اجتماعی» هست. یعنی شرکتی که امتیاز بیشتری داشته باشه سریعتر و راحتتر، مجوزهای مختلف رو میگیره. تو چین، هر فعالیت اقتصادی نیاز به انواع مجوز داره، لذا امتیاز اجتماعی خیلی مهمه.
یکی از فاکتورهایی که امتیاز اجتماعی شرکتی رو افزایش میده، ارزش دادههاییه که در اختیار دولت چین قرار میده. برای همین شرکتها انواع اطلاعات مشتریان و شرکتهای طرف قراردادشون رو دودستی تحویل دولت میدن. این مسئله هم آمریکا رو نگران کرده.
منبع: https://t.me/Economics_and_Finance