چهارشنبه, 20 آذر 1398 10:30

عباس عبدی: مانع اصلاحات اقتصادی؛ حکومت یا مردم؟

نوشته شده توسط

 

عباس عبدی: از ضرورت اجماع سیاسی برای برنامه‌های اصلاحی ازجمله اصلاح اقتصادی می‌گوید

 

بسیاری از صاحب‌نظران اقتصادی بر این باورند که اصلاحات اقتصادی بدون شکل‌گیری اجماع میان نخبگان سیاسی بر سرانجام برنامه‌های اصلاحی امکان‌پذیر نیست. عباس عبدی فعال سیاسی اصلاح‌طلب علاوه بر آنکه بر ضرورت وجود اجماع و همگرایی در عرصه عمومی از یک‌سو و اجماع میان نخبگان سیاسی از سوی دیگر، برای پیشبرد برنامه‌های اصلاحی ازجمله اصلاحات اقتصادی تاکید دارد، معتقد است که اصلاحات اقتصادی در درجه اول، بیش و پیش از آنکه اقتصادی باشد، پروژه‌ای سیاسی است زیرا سیاستمداران مجریان آن هستند. عبدی البته به وجود شکاف درون ساخت قدرت نیز اشاره می‌کند و می‌گوید: مردم وقتی ساختار قدرت را متشتت می‌بینند و شاهد وجود فساد و وجود تناقض حتی در افراد و نه‌فقط بین اجزای ساختار هستند، دلیلی برای اعتماد و همراهی نمی‌بینند و وجود این شکاف درون ساخت قدرت عملاً سیاستگذاری را بلاموضوع می‌کند.

 

♦♦♦

 

آیا اساساً باید برای انجام اصلاحات اقتصادی منتظر همگرایی و اجماع سیاسی بود؟

 

اصلاحات اقتصادی پیش از اینکه با مخالفت مردم مواجه شود بیشتر با مخالفت ساخت سیاسی مواجه می‌شود. به همین دلیل است که اصلاحات اقتصادی انجام نمی‌شود. فقط در موارد محدودی از برنامه‌های اصلاحات اقتصادی، نیازمند همگرایی و اجماع سیاسی در عرصه عمومی است.

 

اگر سوال شما را ناظر بر تغییر قیمت بنزین و سوخت بدانیم، به نظر من اجرای این سیاست به شکل اعلام‌شده موجود را نمی‌توان اصلاحات اقتصادی به شمار آورد که نیازمند جلب نظر مردم باشد. اصلاحات اقتصادی، حتماً باید به شکلی انجام شود که منافع مردم را تامین کند. تجربه گذشته نشان نمی‌دهد که این نوع اقدامات معطوف به سازوکارهای علمی اقتصاد باشد. بیشتر ناشی از کمبود بودجه و همچنین ناشی از اشتباهات دولت‌های قبل و دولت حاضر است که تغییر قیمت‌ها را به دلیل آنکه به دنبال منافع خود بودند انجام ندادند و به تعویق انداختند. همچنین به دلیل آنکه به دنبال منافع خود بودند، از اصلاحات اقتصادی سر باز می‌زدند و الان هم به نام اصلاحات اقتصادی ممکن است به دنبال تامین منافع خود باشند. به این دلیل است که با انجام این سیاست‌ها مخالفت می‌شود والا هیچ دلیلی ندارد که مردم با انجام اصلاحات و اجرای برخی سیاست‌های اصلاحی مخالفت کنند البته اگر به حکومت و دولت اعتماد داشته باشند و صداقت در رفتار آنها ببینند. برای نمونه آخرین باری که بنزین افزایش قیمت داشت سال 94 بود. از 94 تا الان حدود 100 درصد تورم داشتیم اما قیمت بنزین تغییری نکرد. طبق قانون برنامه باید افزایش قیمت صورت می‌گرفت. بنا بر قانون عمل نکردند و حالا که مشکلات در منابع درآمدی پیش آمده، نرخ بنزین را تغییر می‌دهند و در توجیه این سیاست به قانون اشاره می‌کنند. تا امروز در اکثر موارد همین سازوکار حاکم بوده و اینجاست که مردم اعتماد نمی‌کنند و از این منظر می‌توان قاطعانه گفت که سیاست‌های اینچنین ربطی به اصلاحات اقتصادی ندارد، زیرا آن زمان که دولت درآمد خوبی داشت از اجرای قانون سر باز زد و حالا از روی نیاز و حتی اجبار به اجرای نیم‌بند قانون روی آورده و دم از اصلاحات اقتصادی می‌زنند. با این همه اما اگر همه چیز فراهم باشد و اصلاحات اقتصادی بخواهد انجام شود، در وهله نخست باید معطوف به منافع مردم باشد و طبیعی است که مردم و نخبگان نیز باید در تصمیم‌سازی آن مشارکت داشته باشند. افزایش مشارکت، اجماع را محتمل‌تر می‌کند و در صورتی که میان نخبگان اجماع به وجود بیاید مردم نیز حمایت می‌کنند. البته در برخی موارد رسیدن به اجماع میان نخبگان سیاسی بر سر انجام اصلاحات ساختاری و اقتصادی و... سخت است اما غیرممکن نیست. برای مثال درباره اجرای سیاست اصلاح قیمت بنزین، اگر واقعاً اراده‌ای برای اینکه قیمت انرژی اصلاح شود وجود داشت، چرا تا حالا این کار صورت نگرفت؟ چرا منابع حاصل از اجرای این طرح را به جیب مردم منتقل نمی‌کنند؟ بنابراین معتقدم اگر مردم در حکومت صداقت ببینند و به آن اعتماد داشته باشند و دولت نیز سیاست‌های خود را بر مبنای کار کارشناسی تدوین و اجرا کند، اجماع سیاسی و همگرایی قابل شکل‌گیری و اصلاحات اقتصادی قابل انجام است. البته در دولت‌هایی که شکاف عمیق و نیز فضای گفتمانی پوپولیستی وجود دارد، مانع اصلی اصلاحات در درون ساخت قدرت است. آنجاست که موانعی برای شکل‌گیری اجماع و انجام اصلاحات وجود دارد. اگر واقع‌گرایانه به موضوع نگاه کنیم، در بسیاری از موارد، اصلاحات اقتصادی، اسم رمزی است برای اتخاذ سیاستی که هدف آن پر کردن جیب دولت‌هاست.

 

 اجماع پیش از انجام اصلاحات انجام می‌شود یا نشانه‌های خوب از نتایج اصلاحات، گروه‌ها را به اجماع می‌رساند؟

 

همان‌طور که در پاسخ به سوال قبل هم گفتم آنچه تاکنون انجام شده در حوزه اقتصاد چه در دولت فعلی یا دولت‌های پیشین و حتی دولت آقای هاشمی را نمی‌توان اصلاحات اقتصادی خواند. در واقع برخی سیاست‌ها در دولت‌های مختلف پیگیری و اجرا شد که سیاستمداران به دلایلی نام اصلاحات اقتصادی را بر آن نهادند، حال آنکه اصلاحات پایدار فقط اصلاح اقتصادی نیست. در واقع باید به آن به شکل مجموعه و بسته‌ای بنگریم که علاوه بر اقتصاد باید در حوزه اجتماعی، سیاسی، فرهنگ و سیاست خارجی نیز رخ دهد. ما نمی‌توانیم اصلاحات اقتصادی انجام دهیم بدون آنکه بخش‌های دیگر را متناسب با آن اصلاح کنیم. با توجه به نکاتی که گفته شد، اصلاحات اقتصادی در درجه اول، بیش و پیش از آنکه اقتصادی باشد، پروژه‌ای سیاسی است و سیاستمداران می‌خواهند آن را اجرا کنند. بنابراین سیاستمداری که در موقعیت قدرت سیاسی قرار گرفته همواره در تلاش است که منافع خود را حداکثر کند. اگر آن سیاستمدار برآمده و منبعث از مردم باشد می‌تواند این اصلاحات را پیش ببرد در غیر این صورت احتمال انجام اصلاحات ضعیف است. بر این مبنا، عبارت اصلاحات اقتصادی گرچه دارای پسوند اقتصادی است اما معنای عام اصلاحات را به همراه دارد که اصلاح در حوزه اقتصاد بخشی از آن خواهد بود. اگر از این منظر به اصلاحات بنگریم، طبیعی است که هم اصلاحات باید مورد اجماع نسبی قرار بگیرد و هم آنکه نتایج آن می‌تواند بر تفاهم بیشتر مردم اثر بگذارد و اجماع سیاسی برای انجام اصلاحات بیشتر را تقویت کند.

 

 با توجه به اینکه شکل‌گیری اجماع سیاسی همه گروه‌ها امری سخت است، آیا حواله دادن انجام اصلاحات اقتصادی به اجماع سیاسی، موکول کردن آن به هیچ‌وقت نیست؟

 

دلیلی ندارد که کارهای سخت را به دلیل سختی کنار بگذاریم. اگر واقعاً کاری را می‌توان بدون اجماع سیاسی به سرانجام رساند، خب دولتمردان آن کار را انجام دهند! اما اگر اجماع سیاسی و تفاهم پیش‌شرط انجام کاری است، بدون شک باید صورت گیرد تا هدف اصلی و در اینجا انجام برخی اصلاحات به سرانجام برسد. چنانچه این پیش‌شرط انجام نشود و اجماع نسبی محقق نشود آن هدف هم به نتیجه نخواهد رسید. نمونه عینی در این زمینه، اعلام برنامه‌های پنج‌ساله توسعه است که اولین آن در سال 68 اعلام شد. بگذریم از اینکه در میانه راه اجرای آن که بر اساس برنامه قیمت ارز نباید تغییر می‌کرد، ولی به محض آنکه با مشکل منابع مالی روبه‌رو شدند، قیمت ارز را تغییر دادند و کل اعداد برنامه به هم خورد. نتیجه این شد که در سال 73 کل برنامه بی‌اثر شد. این برنامه‌ای بود که در یک اتاق فکر نوشته شد و پشتوانه اجماع نسبی و تفاهم عمومی را نداشت و در اولین گام مواجهه با مشکل کنار گذاشته شد.

 

این یک واقعیت است که ایجاد تفاهم کار سختی است اما وظیفه سیاستمدار انجام آن است. کار سیاستمدار با اقتصاددان فرق دارد. یک اقتصاددان مشاوره و نظر اقتصادی خود را مطرح می‌کند و قرار نیست در سیاست دخالت کند، اما وظیفه سیاستمدار زمینه‌سازی برای اجرای سیاست‌های اصلاحی است. وظیفه سیاستمدار تدوین برنامه اصلاحی نیست بلکه اجرای آن برعهده سیاستمدار است. برای مثال می‌توان به مقایسه سناریونویس و کارگردان پرداخت. سناریونویس متنی را می‌نویسد اما این کارگردان است که باید بتواند داستان را در قالب یک فیلم به بهترین شکل ارائه کند. باید بهترین هنرپیشه‌ها را انتخاب کند. بهترین طراحی صحنه را داشته باشد. حتی در برخی موارد در سناریو دست می‌برد تا آن را با واقعیت عملی، جذاب بودن و تاثیرگذاری‌اش هماهنگ کند. متاسفانه ما توجه نداریم و انتظار داریم یک سیاستمدار نقش یک اقتصاددان را بازی کند و برعکس. این اشتباه محض است. آن‌که در جایگاه سیاستمدار نشسته اگر نمی‌تواند مشارکت مردم را جلب کند و نمی‌تواند اقناع نسبی و اجماع نسبی برقرار کند، نمی‌توان نام سیاستمدار بر او نهاد. وظیفه سیاستمدار ایجاد اجماع و شکل‌دهی به مشارکت مردم و نخبگان است. اگر حتی بهترین طرح‌ها را اجرا می‌کند باید بتواند بر روی همان، بیشترین توافق جمع را نیز حاصل کند. سیاستمداری که فکر می‌کند طرحی بسیار عالی دارد اما همه مردم با آن مخالف‌اند، در واقع سیاستمداری شکست خورده است و خودش کارش را به درستی انجام نداده است.

 

 گروه‌های سیاسی که دارای ایدئولوژی و رویکردهای اقتصادی سیاسی متفاوت هستند، چگونه ممکن است روی برنامه‌ای اصلاحی به اجماع برسند؟

 

درست است. ولی وقتی ما می‌گوییم که گروه‌های سیاسی، ایدئولوژی و رویکردهای متفاوت دارند، به معنای آن نیست که بر سر هیچ موضوعی نمی‌توانند به تفاهم برسند. ممکن است برنامه‌ای را برای تفاهم پیش ببرید اما عملاً زمانی که می‌بینید گروه‌های دیگر سیاسی غیرمنطقی با این برنامه و سیاست مخالفت می‌کنند، همین مخالفت به تدریج به پاشنه آشیل آن گروه و ضعفشان تبدیل می‌شود. هرچند در عمل با برخی گروه‌ها نمی‌توان حتی وارد روند تفاهم‌زایی و اجماع شد اما وقتی گروهی که دارای پایگاه اجتماعی خوبی است، درباره موضوعی قانع نشود و در مقابل نیز کسی که می‌خواهد اصلاحات انجام دهد استدلال کافی ندارد، طبیعی است که مردم در میانه میدان یا حتی در ابتدای راه جلوی آن سیاست می‌ایستند. بنابراین درست است که در برابر این نوع اصلاحات مقاومت خواهد شد، اما باید توجه کنیم که اگر استدلال و منطق قوی وجود داشته باشد، می‌تواند به جلب افکار عمومی و ایجاد تفاهم نسبی منجر شود.

 

بنابراین وقتی از اجماع سخن می‌گوییم منظورمان ایجاد اجماع میان صد درصد مردم و گروه‌های سیاسی و نخبگان سیاسی نیست بلکه یک ایده در کلیت عمومی مورد پذیرش قرار گیرد. یا حداقل مخالفت جدی با آن نباشد. حتی اگر این اتفاق نظر نیز رخ داد نمی‌تواند دلیل محکمی برای درستی آن ایده باشد. این بحثی دیگر است اما موضوع اصلی این است که برای پیشبرد یک ایده صلاحی که مستقیماً با منافع بسیاری از مردم ارتباط دارد باید اجماعی نسبی و اتفاق نظر به وجود آید زیرا در فقدان این اجماع نسبی، مقاومت‌هایی در مقابل سیاست مدنظر و در حال اجرا صورت می‌گیرد، در نتیجه به اجبار پای سرکوب به میان می‌آید و اگر سرکوب صورت بگیرد، تبعات منفی و خاص خود را دارد؛ تبعات خاصی که اولین آنها شکل‌گیری موانع بی‌شمار در مسیر اجرای آن سیاست و برنامه است.

 

 آیا کسب این اجماع در نتیجه قربانی کردن برخی سیاست‌های اصلاحی نخواهد بود؟

 

دقیقاً. ممکن است برخی بخش‌های اصلاحی را به خاطر تبعات آن انجام ندهید و این کاملاً معقول است اما در طرف دیگر ماجرا، چگونه بدون شکل‌گیری تفاهم، به سرانجام رسیدن کامل یک برنامه فراگیر ممکن است؟ امکان ندارد و برنامه شکست خواهد خورد. بنابراین، اتفاقاً اینجا وظیفه سیاستمدار است که فراتر از مفهوم اقتصادی طرح خود، بتواند سیاست و برنامه خود را راهبری کند و به جلو ببرد. بر این مبنا سیاستمدار برای انجام برنامه و سیاست خود، نیازمند گفت‌وگو است و نمی‌تواند با خودرایی و بدون اجماع نسبی، اجرای سیاست خود را آغاز کند چراکه آن سیاست بدون پشتوانه اجماع به سرانجام نخواهد رسید. همه چوب لای چرخ اجرای آن خواهند گذاشت درواقع وظیفه سیاستمدار ایجاد تفاهم دست‌کم در ساخت قدرت است. سیاستمداری که نتواند در ساختار قدرت چنین تفاهمی را ایجاد کند در همان گام نخست شکست خواهد خورد چه رسد که بخواهد با عرصه عمومی، نخبگان و دیگران این تفاهم را ایجاد کند.

 

در ادامه باید بپذیریم، درست است که گرایش‌ها و رویکردهای مختلفی میان احزاب و گروه‌ها و افراد وجود دارد اما سیاستمدار همه نیروی خود را باید صرف این امر کند که برای پیش بردن برنامه‌های خود حداکثر همراهی و موافقت و حداقل مخالفت را به وجود آورد. به نظر من در میان سیاستمداران ایران، آقای خاتمی کسی بود که تا حدی این کار را می‌کرد. بقیه سیاستمداران نه به موافقان خود اهمیت می‌دهند و نه به مخالفانشان. موافقان باید از آنها تبعیت کنند و اگر نکنند مغضوب می‌شوند و مخالفان هم به دلیل مخالفت، انواع القاب و عناوین بد نثارشان می‌شود. این رفتار یک سیاستمدار مدرن و عاقل نیست. اولین کار سیاستمدار این است که هر تصمیمی را برای عرصه عمومی بگیرد. باید تفاهم ایجاد کند و بتواند اقناع کند. حتی اگر توانایی اقناع مردم را ندارد باید بتواند در میان نخبگان، اجماع نسبی و همراهی نسبی با برنامه‌های خود به وجود بیاورد و سپس از طریق آنان دنبال اقناع افکار عمومی روانه شود.

 

  مسوولیت‌پذیری اجماع سیاسی با توجه به نبود احزاب سیاسی مشخص، چگونه باید باشد؟ اینکه اگر به نتیجه خوب دست یافتیم مصادره به مطلوب نکنیم یا اگر نتایج مطلوب نبود از پذیرش مسوولیت آن فرار نکنیم.

 

بله، این یکی از اشکالاتی است که در جامعه پوپولیستی شکل می‌گیرد. جامعه‌ای که مبتنی بر نهادهای مدنی نباشد و تمایزات فکری و سیاسی در آن سازمان‌یافته نباشد، همین وضعیتی شکل می‌گیرد که امروز در جامعه ما وجود دارد. فردی سوار بر موجی می‌آید و همه برنامه‌های خوب را در زمره فعالیت‌های خود به حساب می‌آورد و اقدامات نامطلوب را نیز به گردن دیگری می‌اندازد و از پذیرش مسوولیت فرار می‌کند. دیگران هم عیناً همین کار را می‌کنند. یکی از عوارض رفتارهای این‌گونه، شکاف در درون ساخت قدرت است. این موضوع را می‌پذیرم که یک حکومت حتی با داشتن شکاف میان خود و مردمانش، به دلایلی می‌تواند سیاست‌ها و برنامه‌های خوبی را تا حدی به انجام برساند، اما نکته‌ای که وجود دارد شکاف درون ساخت قدرت است. این شکاف و تناقضاتی که از درون جامعه و در ساخت قدرت بازتاب پیدا می‌کند، بدون شک مساله‌ساز می‌شود. مثال این موضوع این است که یک نفر می‌تواند خودرویی را بدزد و مدت‌ها از آن خودرو دزدی استفاده کند اما دو نفر که صاحب یک خودرو باشند نمی‌توانند به صورت همزمان از آن استفاده کنند. اساساً در مرحله کنونی مساله اصلی ما اقناع مردم نیست. مردم اگر ببینند ساخت قدرت متحد و دقیق پشت ایده‌ای ایستاده و به آن اعتماد داشته باشند، وارد جزئیات آن نمی‌شوند، بلکه از آن حمایت می‌کنند. اما وقتی ساختار قدرت را متشتت می‌بینند و شاهد وجود فساد و وجود تناقض حتی در افراد و نه‌فقط بین اجزای ساختار هستند، دلیلی برای اعتماد و همراهی نمی‌بینند. وقتی این شکاف درون ساخت قدرت وجود دارد، عملاً سیاستگذاری بلاموضوع می‌شود.

 

 اساساً چگونه می‌توان در نبود احزاب مشخص و نهادهای سیاسی مسوولیت‌پذیر، به اجماع سیاسی برای انجام اصلاحات اقتصادی و ساختاری دست یافت؟

 

واقعیت این است که این کار بسیار سخت است. به همین دلیل یکی از پیش‌شرط‌های اصلاحات اقتصادی برای حکومت انجام اصلاحات سیاسی است. صریح بگویم؛ چرا با وجود اقتصاددانان معتبر بسیاری که در کشور ما وجود دارد، نمی‌توانیم اقتصادمان را پیش ببریم؟ اصلی‌ترین دلیل آن شکل نگرفتن اصلاحات سیاسی است. بنابراین اصلاحات سیاسی مقدم بر اصلاحات اقتصادی است. نه آنکه سیاست ذاتاً بر اقتصاد مقدم است بلکه هر اصلاحات اقتصادی که بخواهیم انجام دهیم نهایتاً باید ساختار سیاسی آن را اجرا کند. اگر آن ساختار سیاسی، توانایی کافی، فهم کافی و هماهنگی لازم و کافی را نداشته باشد چگونه می‌تواند دست به اصلاحات اقتصادی بزند؟ البته این‌گونه نیست که اصلاحات سیاسی را انجام دهیم به امید اینکه با پایان اصلاحات سیاسی، اصلاحات اقتصادی را آغاز کنیم. خیر اما بدون تردید در غیاب اصلاحات سیاسی، در نبود حاکمیت قانون و... نمی‌توان اصلاحات اقتصادی انجام داد. افرادی که آمدند و سیاست را دور زدند و خیال‌پردازانه به سمت انجام اصلاحات اقتصادی رفتند نتیجه اقدامات و برنامه‌های خود را دیدند. با همه اینها باید بر این نکته نیز تاکید کنم که اصلاحات سیاسی بدون اصلاحات اقتصادی ثبات و پایداری پیدا نمی‌کند و این دو، تقریباً لازم و ملزوم یکدیگر هستند. بنابراین باید به تامین مقدمات اصلاحات سیاسی برای انجام درست اصلاحات اقتصادی پایبند بود.

تجارت فردا

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: