معاون رفاه وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی
در شرق نوشت: به دو تجربه متفاوت و شاید بیارتباط توجه کنید؛ هنگام رأیاعتماد به کابینه دوازدهم، بههمراه وزیر پیشنهادی رفاه به چند فراکسیون مجلس رفتیم. فراکسیونها یا مانند فراکسیون امید سیاسی بودند یا مانند فراکسیون آذریزبانها و زاگرسنشینان، قومی بودند. در فراکسیونهای سیاسی حداکثر٤٠ تا ٥٠ نماینده حضور داشتند اما وقتی به یکی از فراکسیونهای قومی رفتیم، یکمرتبه بهتزده شدم. بیش از صد نماینده در یک فراکسیون قومی شرکت کرده بودند و وزرا برای ملاقات با آنها در نوبت بودند.
در مجلس ششم که نماینده بودم، دو فراکسیون حزبی داشتیم؛ یکی ١٨٠ عضو و دیگری ٩٠ عضو داشت و خبری از فراکسیونهای قومی نبود. چه تحولی در این ١٥ سال رخ داده است که فراکسیونهای سیاسی بیاعتبار شدهاند و جای آنها را فراکسیونهای قومی گرفته است؟ این مشاهده بیانگر تحولی عمیق در نظام و ساخت سیاسی کشور است. اما مشاهده دوم؛ پس از زلزله کرمانشاه تعدادی از مؤسساتِ خیریه و مردمی را به معاونت رفاه اجتماعی دعوت کرده بودم تا درباره کمکرسانی بحث شود.
اول جلسه یکی از مؤسسات خیریه گفت این بار دیگر مردم به مؤسسات خیریه هم اعتماد نمیکنند و کمکهایشان را به شخصیتهای مشهور میدهند. او میگفت در بم کمکهای مردمی به مؤسسات خیریه سرازیر شده بود و به دولت اعتماد نداشتند و امروز به ما هم بیاعتماد شدهاند. این فعال اجتماعی نیز مانند نگارنده از این تحول بهتزده شده بود و هرچند علتش را میدانست اما تحملش برای او سخت بود. این تجربه نیز حکایت از یک تغییر مهم در نظام اجتماعی دارد؛ اشخاص جایگزین نهادها شدهاند و بدبینی و بیاعتمادی دامن مؤسسات خیریه را هم گرفته است. این دو تجربه کاملا متفاوت از یک روند (ویرانگر) خبر میدهند: اشخاص و محفلها جای نهادهای رسمی را در نظام سیاسی و اجتماعی گرفتهاند. شخصیتها، نهادهای مردمی و دولتها در کشورهای دیگر مکمل هم هستند و در ایران نیز نمیتوان یکی را جایگزین دیگری کرد. هریک بدون دیگری از کارکرد میافتد. صادق زیباکلام و علی دایی در صورتی میتوانند کمکهای مردمی را به زلزلهزدگان برسانند که در کنار خود نهادهای مردمی و دولت را داشته باشد. بهزودی شخصیتها نیز بیاعتبار میشوند زیرا اعتماد به اشخاص زمانی ادامه مییابد که آنها بتوانند بهطور صحیح هدایای مردمی را توزیع کنند و بهدست زلزلهزدگان برسانند. شخصیتها برای کمکرسانی نیازمند ارتباط با سازمانهای اجتماعی کارآمد و دولت مؤثر هستند. ناکارآیی و بیاعتمادی به دولت و نهادهای مردمی که متأسفانه فراگیر شده است، کارآمدی شخصیتها را از بین خواهد برد و در دوره بعد به علت ناکارآمدی اشخاص که در فقدان نهادهای مردمی و دولت اجتنابناپذیر است، بیاعتمادی دامن آنها را هم خواهد گرفت.
به نظر من این سؤال از سؤالات مهم پیشروی مسئولان کشور است که چرا فراکسیونهای سیاسی وزن خود را به نفع فراکسیونهای قومی از دست دادهاند و چرا نقش شخصیتها پررنگ شده است و مؤسسات خیریه و دستگاههای دولتی، مورد اعتماد نیستند؟کاهش نقش سازمان چه سیاسی و چه اقتصادی و اجتماعی، یکی از شاخصهای پسرفتگی است. داگلاس نورث و همکارانش در کتاب اخیرشان (خشونت و نظمهای اجتماعی، مترجمان جعفر خیرخواهان و رضا مجیدزاده، ناشر روزنه ١٣٩٦) این را بهخوبی نشان دادهاند. معمولا کشورهایی که در آنها مؤسسات اقتصادی بزرگ فعالیت میکنند، حزبهای قوی و مؤسسات مردمی فراگیر دارند. سازمانیافتگی و بیسازمانی در همه عرصهها (اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی) بستر و ریشه مشترک دارد. درباره علل و پیشنهادها میتوان به تفصیل صحبت کرد اما این بیسازمانی در شبکههای اجتماعی و افول فراکسیونهای سیاسی زنگ خطری برای همه محسوب میشود. اعتراف به این مشکل مقدمه شناخت علل و پیشنهاد برای رفع آن است.