دکتر محمد طبیبیان / اقتصاددان
در روزنامه دنیای اقتصاد - شماره 3955 نوشت:
لحظهاى كه خبر نابهنگام و بدون مقدمه را شنيدم بىاختيار اين جمله به زبانم جارى شد: «نظام الملك رفت». او كسى بود كه با حسن نيت و درايت تمام نيروهاى بعضا واگرا را در جهت حفظ منافع عمومى و با دقت در رعایت جانب جريانات مختلف هدايت گربود با شيوه ميانه روى و يافتن راه حل عقلايى مشكلات و در نظر داشتن هدف غايى پيشرفت و اقتدار كشور. او شيفته اعتلاى مردم ايران و كشور ايران بود و در اين مورد با شوق و ذوق سخن مى گفت و از موانع مختلفى كه در اين راه مى ديد، عميقا متاثر مى شد.
اولين خاطره حرفهاى كه از ايشان دارم مربوط به سال ١٣٦٠ است كه در زمان تدوين بودجه سالانه در شرايطى كه جنگ تحميلى در جريان بود و شرايط اقتصادى به شدت بحرانى و منابع دولت نا چيز با رئيس وقت سازمان و گروهى از مديران در جلسهاى با ايشان در محل مجلس شوراى اسلامى شركت كرديم تا با توجه به واقعيت ها، ايشان در جريان قرار گيرد و ايشان هم از نظر و ديدگاه خود و مجلس، سازمان را مطلع كند ودر مسير تنظيم و تصويب بودجه همكارى و همراهى نمايندگانى كه در آن زمان وضعيت خاصی ايجاد مى كردند، را جلب كند. به یاد دارم كه ايشان گفت شرايط انقلاب شرايط احساسى و هيجانى خاصى است، اما بايد متوجه باشيم كه با هيجان و شعار نمىتوان ادامه داد و كشور را اداره كرد. بايد راههاى منطقى و عقلايى حل مشكلاتمان را بيابيم و پيگيرى كنيم و در اين زمينه بار سنگينى بر دوش كارشناسان است و بايد توجه كنيم كه اين كار ساده و بدون درد سرى نخواهد بود. در آن روز من سى و پنج سال جوانتر بودم و مثل اكثر افراد حاضر جوان و بىتجربه. براى مثال وقتى كه من به سازمان برنامه منحل شده كه جناب آقاى دكتر محمد تقى بانكى با هدايت شهيد رجايى مشغول باز سازى آن بود، رفتم در هفتههاى اول يك مطالعه انجام دادم و براى خود يك فهرست از مشكلات اقتصاد كلان جمعبندى كردم. به اين منظور كه در حيطه اقتصاد كلان چند مساله كانونى و كليدى موجود است كه بايد حل شود و پس از حل آن، آنگاه من هم مى توانم به دنبال زندگى خودم بروم (براى مثال يكى از مسائل آن فهرست يكسان سازى نرخ ارز بود، كه هنوز پس از سى و پنج سال با دستاندازهايى كه ناشى از تمهيدهاى منافع خاص است روبهرو است). اين سخن ايشان كه راه حلهاى كارشناسى يعنى مبتنى بر شيوههاى عقلايى بسيار مسير مشكلى را در پيش خواهد داشت براى من بسيار بيدار كننده بود. طى سالها كارشناسانى كه در دولتهاى مختلف براى يافتن راه حل مشكلات اقتصادى كشور تلاش كردهاند در تجربه خود اين مطلب را تا مغز استخوان درك كردهاند. اين درسى بود براى ضرورت پايدارى كارشناسى بر منطق علمى در ارتباط با مشكلات اقتصادى كشور و ضرورت عدول نکردن از آن در مقابل مشكلاتى كه در اين مسير وجود دارد.
برنامه بازسازى كشور پس از جنگ، در زمانى كه بخشهاى بزرگى از كشور، بيش از پنج استان، جنگ زده تلقى مى شد و اقتصاد به حداقل كار كرد خود تنزل كرده بود و منبع در آمد عمده دولت كه از صادرات نفت بود به حداقل رسيده بود و قيمت نفت در حد ١٥ دلار يا كمتر قرار داشت و توان توليد و صادرات بسيار آسيب ديده بود و برخى قدرتها آمادگى تهاجم نظامى عليه كشور را وارد مرحله عملياتى كرده بودند، ايشان برنامه بازسازى وسيعى را به اجرا در آورد. به جرات مى توان گفت هنوز پايههاى قوت اقتصاد همان هايى است كه او بنا نهاد. ايشان ديد باز و وسعت نظر داشت. اگر همت ايشان براى ورود تلفن همراه و اينترنت به كشور نبود با زمزمههاى ترديد و مخالفتى كه در آن زمان شروع شد بعيد بود ديگرى بتواند از اين سد عبور كند.
در مورد خدمات ايشان طبعا سخن به درازا مى كشد و تاريخ قضاوت منصفانه خواهد كرد و اين بزرگمرد را در زمره بزرگمردان ديگر تاريخ ايران زمين قرار خواهد داد. همانقدر سخن مختصر كنم كه ايشان پرچمدار پيشرفت و اعتلاى كشور و اصلاحات همه جانبه بود. اكنون پرچمدار فرو افتاده است و به نظر مى رسد شانههاى قدرتمند منفردى براى بر گرفتن اين درفش وزين موجود نباشد. چاره اين كه بايد دكترين ايشان در ذهن و جان بسيارى از افراد پايدار بماند. دكترينى كه مبتنى بر مماشات، برخورد صبورانه، ميانهروى و به حساب آوردن تنوع ديدگاهها و منافع گروههاى سياسى و اجتماعى مختلف و پيگيرى راه حل عقلايى و اين اعتقاد كه صندوق راى، حَكَم و قاضى نهايى در حل تعارضهاى سياسى و اجتماعى بايد باشد و همه اين شيوهها و منشها در جهت يك هدف غايى قرار گيرد يعنى بهروزى و تعالى مردم ايران و قرار گرفتن شايسته كشور در جايگاه جهانى و بين ملتها و كشور ها. سخن كوتاه با اين چند بيت شعر از پروين دولت آبادى:
آورد او به خلوت خاصان چراغ را
لب بستگان درد از او گفتوگو کنید
بالانشین مصطبه عشق و حال بود
حالی چنان که رفت، بر او آرزو کنید
آن جان ناز پرور و غم خسته را مگر
در رود رود شور و نوا جستوجو کنید
داوود رفت و طرفه مزامیر او بماند
با نای دل حکایت هجران او کنید