در روزنامه دنیای اقتصاد - شماره 3955 نوشت:
خبر ساده است و بهتآفرین. گرچه ۸۲ نوروز را دیده بود، هنوز مردم بودنش را میخواستند. آیتالله اکبر هاشمیرفسنجانی برای بسیاری ستونی از ستونهای انقلاب و نظام بود که با خردمندی به چالشها مینگریست و به فرآیند توسعه در کشور باور داشت.
درگذشت آیتالله هاشمیرفسنجانی شاید پایان یک سفر خاکی باشد، ولی حضور او در آینده اقتصادی کشور و روند توسعه ایران ماندگار است. این فرمانده جنگ و سیاستمدار کارکشته فرآیند توسعه را درک کرده بود و شاید «سردار سازندگی» یکی از برازندهترین عنوانهای اوست.
یکی از مهمترین ابعاد توسعه برتری داشتن نهاد به فرد و شخصیت است. تاریخ ایران پر از شخصیتهای مختلف از خطوط فکری و سیاسی گوناگون است، اما برخلاف تاریخ کهن ایران نهادهایش نوپایند. جالب است که وقتی نگاهی به تاریخ میاندازیم میبینیم حتی شخصیتهایی که به نهادسازی روی آوردهاند، آنقدر نماندهاند که بتوانند موسساتشان را نهادینه کنند. هاشمیرفسنجانی که زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر را بهخوبی مطالعه کرده بود میدانست که امیر، دارالفنون را تاسیس کرد ولی نتوانست در ایران آموزش و آموزش عالی را نهادینه کند. میدانست فقط صاحب منصب بودن کافی نیست، برای رسیدن به هدف باید کوشید، صبور بود و از خود گذشت. زمانی که فرصت تاریخیاش پیش آمد او در تاسیس دانشگاه آزاد تردید نکرد. دانشگاهی که آموزش عالی را به شهرهای مختلف ایران برد و تحصیلات دانشگاهی را در ایران نهادینه کرد. زمانی که بازیهای سیاسی نقش او را در این دانشگاه به خطر انداخت نگذاشت بهای قدرت سیاسیاش از هم پاشیدگی نهادی باشد که بخشی حساس از حیات اقتصادی کشور و برنامهریزیهای فردی شده بود.
آنچه هاشمیرفسنجانی را از گذشتگان متمایز میکرد باورش به حفظ تعادل بین روند توسعه و ویژگیهای اقتصادی و اجتماعی جامعه بود. او نمیخواست ایران را به یک نمونه غربی یا شرقی در منطقه تبدیل کند؛ بلکه میخواست ایران بهترین کشوری باشد که میتواند باشد. در این باور شاید یک گام از دولتمردان پیش از خود جلوتر رفته بود. او میدانست که هدف پیوسته رفتن است نه تند رفتن و درجا زدن یا نرفتن و جا ماندن. هستند کسانی که نفس سیاستهای او و شیوههای اجرایشان را نقد کنند و حتی نفی کنند. ولی کسی نمیتواند این واقعیت را نفی کند که بدون مدیریت و توانایی او در مقام رئیس دولت و سپس در جایگاه ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام بسیاری از پروژهها و تلاشها بیثمر میماندند و حتی به مرحله اجرا نمیرسیدند.
نگاهی به تاریخ پرحادثه ایران در دو سده گذشته هر ناظری را به دشواری فرآیند توسعه و چالشهای مدیریت آن آگاه میکند. هیچ یک از پادشاهان ایران بعد از مظفرالدین شاه در خاک ایران درنگذشتهاند و تبعید برای بسیاری از صاحب منصبان ایرانی فرجامی ناگریز بوده است. درایت او در حفظ تعادل و میانهروی نهتنها به حفظ تعادل در کشور کمک کرد؛ بلکه فضا را برای فعالیت اقتصاد و رشد کشور پس از هشت سال جنگ تحمیلی و ویرانیهایش هموار کرد. این یک ذهن سادهاندیش است که بهدنبال یک فعال مایشاء خاکی میگردد تا او را مسوول همه خوبیها و همه کاستیها بداند. بسیاری بدون در نظر گرفتن پیچیدگیهای اجتماعی و تنوع نیروهای سیاسی حاضر در رقابتهای داخلی کوشیدند هاشمی را مسوول بسیاری از کاستیها بدانند. حال آنکه مانند هر دولتمرد دیگری کارآیی او محدود به کارآیی دستگاههای دولتی و دیوانسالاران و منابع موجود بود.
جالب است که بهخاطر بیاوریم در دوران ریاستجمهوری او نه خبری از قیمت سهرقمی برای هر بشکه نفت بود و نه ارتباطات گسترده بینالمللی. با این حال او در جذب سرمایهگذاری آنقدر موفق بود که حتی یک شرکت نفتی آمریکایی برای توسعه حوزههای نفتی پا پیش گذاشت و این تحریمهای یکطرفه دولت وقت آمریکا به ریاستجمهوری کلینتون بود که مجوز شرکت مذکور برای فعالیت در ایران را لغو کرد. او بازار بورس اوراق بهادار را احیا کرد و در سیاستگذاری اقتصادی نقش بخش خصوصی را به رسمیت شناخت و تقویت کرد. او نشان داد که مدیریت و دولتمردی یک هنر است و رشد کشور تنها در گرو منابع بیکران نیست.
از او نه فقط زیرساختهای اقتصادی، سدهای متعدد و یک شبکه دانشگاهی گسترده در کنار دهها یادگار دیگر به جا مانده است؛ بلکه این باور که ایران اسلامی میتواند خود یک الگوی توسعه در جهان باشد نیز به میراث میماند. مانند هر کس دیگری که به کاری سترگ همت میگمارد او و زندگیاش همچنان مورد نقد خواهد بود، ولی مانند هر بزرگمرد دیگری نباید فراموش کرد که بزرگمردی بود در دورانی سخت و دولتمردی بود که از چالشها نمیهراسید و همواره خود را در معرض آزمون صندوق رای قرار میداد. او راهی را پیمود که باور داشت مردی مانند امیرکبیر آن را آغاز کرده است و در دستاوردهایش از قهرمانش پیشی گرفت.
و این دستاوردی است ستودنی و تجربهای که راه آینده را روشن میکند.