پنج شنبه, 10 ارديبهشت 1394 08:40

محمد مالجو و پرویز صداقت در دانشگاه تهران: دولت، كميته اجرايي سرمایه‌داران نباشد

نوشته شده توسط

دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران اين هفته پس از سال‌ها، ميزبان نشست «بررسي وضعيت كارگران پس از انقلاب اسلامي » بود. كه به همت انجمن اسلامي اين دانشكده و به مناسبت 11ارديبهشت روز جهاني كارگر و به­منظور بزرگداشت مقام كارگر برگزار شد، از دو تن از اقتصاددانان صاحب­نظر در حوزه مسائل كار و سرمايه «محمد مالجو »و «پرويز صداقت» دعوت به عمل آمده بود. اين دو كارشناس اقتصادي البته با نقد نظريات آموزه‌هاي مكتب بازار آزاد، نسبت به روندي كه بازتاب انديشه‌ها و تحليل­هاي آن مكتب ارزيابي شد، انتقاداتي را مطرح كرده و راهكارهايي را براي بهبود معيشت كارگران ارائه كردند. مطالبه­بازكردن بيشتر فضا براي تشكل­هاي صنفي و ساير مطالباتي از اين دست، از مباحثي بود كه در كنار ساير تحليل­هاي اقتصادي مطرح شد. صد البته اين نشست كه با وجود عدم تبليغات كافي از استقبال نسبتا خوبي برخوردار بود، حواشي هم داشت. نشست صريحي كه ساير حضار در جلسه و دانشجويان نيز در آن مشاركتي فعال داشتند.

 

  وابستگي به مسير تعديل ساختاري در توسعه
پرويز صداقت: براي شروع بحث بايد روي روندهاي انباشت سرمايه­در ايران تمركز كرد. دهه نخست انقلاب (يعني از سال‌هاي 1357تا1367) كه سال‌هاي انقلاب و جنگ و استقرار بود. به همين دليل روند انباشت سرمايه­در اين دوران استقرار دولت پسا انقلابي كند بود. اين دوره دوران درون­تابي ساختاري ناميده­شد. در اين روند مختل شدن انباشت سرمايه ما شاهد گسست در برنامه‌هاي توسعه و سرمايه ­سالارنه از زمان پايان حيات رژيم شاه تا پايان جنگ تحميلي بوديم. از سال 68نخستين برنامه­توسعه کشور تدوين شد. هدف برنامه تسريع انباشت سرمايه به دليل جبران عقب‌ماندگي عصر جنگ و انقلاب بود. اما محورهاي عام سياست‌گذاري­هاي اقتصادي موجود در كشور از زمان تصويب آن برنامه (يعني برنامه اول توسعه) تاكنون ثابت بوده­است. به اين معنا، با وجود اينكه پس از جنگ تحميلي 5برنامه­توسعه تدوين شده­است، اما با اين حال دولت‌هاي مختلف تاكنون كه حتي در سال آخر اجراي برنامه­ي پنجم توسعه هستيم، همچنان روي اصول همان برنامه­ي اول توسعه پافشاري مي‌كنند. در مطالعه­برنامه‌هاي پنج ساله، با عبارات زيبايي مانند تامين عدالت اسلامي  و حداقل نيازهاي اساسي  و... نيز مواجه هستيم. اما با توجه به تجربه­تاريخي ديديم كه اين برنامه‌ها نه قادر به تامين عدالت بوده­است و نه حداقل نيازهاي اساسي مردم را تامين كرده­است. مي‌توان موارد متعددي از انحراف برنامه‌ها از آنچه در عمل گفته­شد نام برد. اما مساله اين نيست. بلكه مساله اين است كه آن عبارات در حقيقت مقدمه­اي زيبا براي اجراي سياست‌هايي بود كه در بطن خود ضامن اجراي هيچ يك از آن ارزش‌ها نبودند. گويا در كشور برنامه‌نويسي توسعه تنها پاسخ به يك الزام قانوني بوده است. چرا كه تقريبا هيچ يك از ارقام و شاخص­هاي پيش بيني شده در برنامه در سال پاياني اجراي آن تحقق نيافت. روند پس رفت در بسياري از شاخص‌هاي رفاه اجتماعي و برابري درآمدي ادامه داشت. اما بحث غيرقابل انكار اين است كه روح ايدئولوژي نئوليبرالي بر تمامي برنامه‌هاي توسعه­ربع قرن گذشته در ايران حاكم بوده­است و با وجود تغييرات جناح­هاي سياسي متعدد در كشور طي 26سال اخير، همچنان سايه سنگين خود را بر تصميمات و برنامه‌هاي كشور حفظ كرده­است. اساس برنامه‌هاي يادشده كه با عنوان تعديل ساختاري ياد مي‌شود، محورهايي از قبيل: خصوصي­سازي، آزادسازي تجاري، مقررات زدايي براي پيشبرد خصوصي­سازي و آزادسازي  بودند. اگرچه شايد در بسياري از موارد مالكيت به بخش دولتي سرعت بالايي نداشته­است و برخي جريانات معتقدند كه نوع واگذاري و خصوصي­سازي داراي اشكالات فرعي بوده، اما با اين حال در كالايي شدن هرچه بيشتر حيات اجتماعي مردم نقش به‌سزايي داشته است. جامعه كارگري و فرودستان از اين تفكر بسيار آسيب ديدند. در پرتوي مقررات زدايي و نظارت زدايي از قوانين كار، كارگران هرچه بيشتر كالايي شدند. كالايي كه با كوچك‌ترين تصميم صاحبان آن قابليت تعويض يا به‌كارگرفته نشدن داشت. اما ايدئولوژي نئوليبرالي وعده مي­داد كه در درازمدت به دليل انباشت سرمايه­در كشور، در اثر نشت و برون‌ريزي ثروت توليد شده در كشور توسط ثروتمندان، قطعا فرودستان، كارگران و بازنشستگان نيز از اثرات انباشت سرمايه­آنها استفاده خواهند كرد. اما بايد ديد كه آيا شواهد تجربي اين ادعا را تائيد مي‌كند؟ به نظر بديهي مي­آيد كه با وجود عدم اثبات آن ايده در عمل (چه در ايران و چه در ساير نقاط جهان) ورود به اين بحث چندان ضرورتي نداشته باشد. اما صرفا اشاره­اي گذرا به نكته­اي در كتاب سرمايه­در قرن بيستم،توماس پيكتي در اينجا لازم است. وي در چهارچوب نظريه نئوكلاسيكي به بررسي ايجاد نابرابري تاريخي در ساختارهاي سرمايه­سالار مي­پردازد. انبوهي از شواهد آماري نشان مي‌دهد كه به‌صورت يك قاعده­عام در سيستم سرمايه­سالار، ثروت سريعتر از توليد رشد مي‌كند. نرخ رشد درآمد همواره بيشتر از نرخ رشد اقتصادي است. همچنين اثبات مي‌شود كه هيچ عامل درون­زايي در ذات اين ساختار اقتصادي نيست كه خود به خود موجب توزيع عادلانه ثروت شود. استدلالي تاكنون در رد انديشه پيكتي ارائه نشده­است. لذا آنچه تا ديروز در ادبيات اقتصاد نئوليبرالي در حيطه­ توزيع به عنوان (trickle down) يا اثرات قطره چكاني  شناخته مي‌شد، فاقد اعتبار علمي و وجود خارجي نيز نداشته­است. از سوي ديگر شواهد تجربي بسياري نشان مي‌دهد كه در ايران نيز اين سر ريز ثروت به شكل برون‌ريزي قطره چكاني ناشي از انباشت سرمايه در ايران هم وجود نداشته­است. يك نمونه­ي دقيق آن بحث حداقل دستمزد است. پس از يك دهه ثبات دستمزدها در زمان جنگ (با وجود سقوط ارزش پول ملي و وجود نرخ تورم 10درصدي)، بررسي تطبيقي نرخ تورم و خط فقر با ميزان دستمزدها در سال‌هاي مختلف نشان مي‌دهد كه همواره نرخ دستمزد پايين­تر از تورم و خط فقر رشد داشته­است. در حقيقت ايران نيز مانند تمام كشورهاي درحال توسعه كه برنامه­تعديل ساختاري را اجرا كرده­اند، با كاهش نرخ دستمزد حقيقي مواجه بوده­است. طنز تلخ تاريخ اين است كه كارگراني كه در آغاز روند برنامه‌هاي پنج ساله با وعده‌هاي توسعه استخدام شدند، امروز با وجود ميلياردها دلار درآمد نفتي كشور طي ربع قرن اخير، در حالي بازنشسته مي‌شوند كه هيچ طعمي از شيريني ميوه­توسعه­وعده داده شده در پرتوي شعارهاي تعديل ساختاري نچشيدند. طي همين دوره اما ما با روند كالايي‌سازي آموزش و بهداشت نيز مواجه شديم. در حالي كه بنابر نص صريح قانون اساسي آموزش و بهداشت بايد براي همگان رايگان باشد، ما با گسترش پديده­مدارس و بيمارستان­هاي خصوصي مواجه بوديم. همچنين تعداد كارگراني كه امروز براساس حداقل دستمزد حقوق مي‌گيرند، رو به فزوني است. نكته سوم اينكه: تغيير سبك زندگي خانوارها موجب ايجاد هزينه‌هاي جديدي شده­است. در گذشته گذاشتن كودك در مهدكودك كالايي لوكس بود كه تنها نياز گروه محدودي از خانوارها به حساب مي­آمد. اما امروز با گسترش پديده­ي اشتغال همزمان مردان و زنان، نياز به اين نوع خدمات هم افزايش پيدا كرده­است. بگذريم از هزينه‌هاي حاشيه­اي كه دست كمي از كف دستمزد ندارد. ضمن اينكه امروزه به دليل گسسته شدن روابط خانوادگي سنتي و عدم وجود چترهاي حمايتي سنتي توسط خانوارها، فشار به نيروي كار مضاعف شده­است. با توجه به مناسبات فرهنگي اين روند كمرنگ شده­است. حال در نظر بگيريد كه به موازات اين كاهش نسبي درآمد، عوامل ديگري از قبيل موقتي‌سازي نيروي كار و كاهش شديد قراردادهاي دايم و استفاده از برون­سپاري و پيمانكاري در پروژه‌هاي مختلف چه تاثيرات ناگواري بر معيشتي كارگران گذاشته­است. در چهارچوب برنامه‌هاي اقتصادي يادشده، امروز به وضوح مشاهده مي‌شود كه دولت‌ها خود را صرفا كميته­هماهنگي و اجرايي صاحبان سرمايه مي­دانند. در شرايط خاص ايران، با توجه به تركيب و ريخت­شناسي فعلي سرمايه و جامعه­فرادستان، سرمايه­داري هنوز در مرحله مالي و نامولد است كه بيش از هرچيز تمايل به واردات دارد. درحالي كه اين نوع انباشت سرمايه آثار وخيم اجتماعي و زيست محيطي برجاي گذاشته­است. در ايران نيز با توجه به آمارهاي موجود، ما شاهد كاهش شكاف بين دستمزد كارگران يقه آبي (كارگران صنعتي) و كارگران يقه سفيد (كارمندان خدماتي) هستيم. البته دلايلي براي همگرايي نيروي كار يقه آبي و يقه سفيد وجود دارد. توهم بسياري از كارگران يقه سفيد به تعلق­شان به طبقه­متوسط به واسطه تغيير سبك زندگي و شيوه مصرف يقه سفيدها فعال در شهر، عاملي مهم براي واگرايي اين دو گروه اصلي نيروي كار شده­است. از سوي ديگر، انواع شكاف­ها قدرت سوژگي و يكپارچگي جامعه كارگري را سلب كرده­است. طبيعتا دستوركار مهم غلبه بر اين شكاف­ها و در اين چهارچوب، همگام كردن و پيوند دادن كارگران با ساير مقاومت­هاي اجتماعي است. حاصل مجموعه عوامل ياد­شده گذاشتن طبقه كارگر در يك موقعيت متناقض است. از يك سو اين طبقه بيش از هرچيز نياز دارد تا مقام خود را به مثابه سوژه تغيير بازيابي كند. از سوي ديگر عواملي ديگر در كنار لشكر بيكاران موجود و انواع شكاف­هاي ديگر، مانع از بروز اين بالقوگي است. لذا كارگران براي رسيدن به مقاصد خود و بهره­مندي بيشتر نيازمند ائتلاف مقطعي با ساير طبقات است. اما همين ضعف­ها در كنار فقدان تشكل‌هاي مستقل كارگران موجب مي‌شود كه نيروي كار در كشور به مثابه يك نيروي درجه2 در تحولات شركت كند. از اين رو دستوركار فعلي كارگران در وضعيت فعلي، بايد غلبه بر همين وضعيت متناقض و موانع بازدارنده باشد كه گامي ضروري­است.
 
ناتوان‌سازي نيروي كار از چانه‌زني
محمد مالجو: پرسش امروز ما اين است كه چرا در بيش از ربع قرن اخير كليه­ شاخص­هاي رفاهي، مسكن، مصرف و... در ميان كارگران افت داشته­است؟ در اين دقايق سعي دارم پاسخ جريان غالب انديشه­اقتصادي كه آرا و نظرات آن در حقيقت تا حد زيادي در دستور كار است را بازگو كنم و از راه‌حل­هاي آنان توضيحي دهم. روي صحبت در ابتدا بيشتر با تحليل اقتصادداني است كه بيشتر ما آنان را اقتصاددانان مدافع بازار آزاد رقابتي (نئوليبرال­ها) است. روي ديگر بحث با اقتصادداني است كه در هدف با اقتصاددانان نئوليبرال برابراند اما روش آن­ها براي رسيدن به هدف خود نابرابر متفاوت است. اين اقتصاددانان به اقتصاددانان «نهادگرا» معروف هستند. آنان تلقي راستي از انديشه‌هاي سوسيال دموكرات­ها هستند. اغلب رسانه‌ها زير چتر اين دو گروه است و در شرايط فعلي موفق شدند تا حدي ايده‌هاي خود را بر الياف نرم افكار عمومي بنويسند، بايد ديد پاسخي كه به افت وضعيت زيست فرودستان جامعه مي‌دهند چيست؟ جداي از شاخ و برگ­ها و تفصيلات و مستندات بسياري كه ارائه مي‌دهند، عمق كلام آنان و چكيده­بحث‌هاي ايشان اين است: شكاف بين عرضه و تقاضاي نيروي كار در ايران تشديد شده­است. اين بحث در ابتدا درست است. آنان تصور مي‌كنند كه مانند هركالاي ديگري كه اضافه عرضه­ي آن، ارزش و قيمت آن را پايين مي­آورد، كار  و كارگر نيز به‌دليل عرضه­مازاد پس از جنگ دچار افت قيمت شده­است. ارزش نيروي كار چيزي­است كه بيش از هرچيزي در دستمزد  تجلي مي­يابد. اما گمان نكنيم كه مساله فقط دستمزدهاست. ساير عوامل و شرايط كارگران جزئي از اين قضيه­است. اقتصاددانان نهادگرا و نئوليبرال هردو معتقدند كه چون ميزان عرضه­نيروي كار بيش از توان و ظرفيت خريداران نيروي كار (صاحبان سرمايه و كارآفرينان) است، لذا توان چانه‌زني نيروي كار براي بالابردن سهم خود از رفاه اجتماعي و افزايش دستمزد پايين خواهد بود. اين تصوير وضع فعلي را تاسف بار اما طبيعي نشان مي‌دهد. آنان اين وضعيت را برون­داد قوانين علمي اقتصاد مي­دانند. براي آنان اين مساله مايه­  خوشحالي نيست. اما اين وضعيت را طبيعي
مي­دانند. بنده در نيمه­دوم بحث خود نشان مي­دهم كه اين وضعيت طبيعي نيست. بلكه امري­است كه به مرور در بستر تاريخ شكل گرفته­است و رابطه­اي ابدي نيست. اين روابط تاريخي به سياست‌هاي اقتصادي پس از جنگ تحميلي بر مي­گردد. حتي به نظر مي­رسد كه اين وضعيت بيش از قوانين واقعي اقتصاد در جهان، معلول راه‌حل‌هايي است كه اغلب اين اقتصاددانان در برابر مشكلات گذاشته­اند. راه‌حل آن­ها براي بهبود وضع معيشتي كارگران تا امروز در دولت يازدهم اين بود­ه­كه تقاضاي كار را تحريك و افزايش دهند. آنان براساس مطالعات جمعيتي، رشد جمعيت نيروي كار وجود دارد. لذا اگر به اندازه جمعيت فرصت شغلي وجود ندارد، اين به واسطه­ي كاستي ميزان عرضه­ي فرصت شغلي و وضعيت بد توليدكنندگان و كارآفرينان است. آنان به نامساعد بودن شرايط كسب و كار و كند بودن چرخه­انباشت سرمايه در ايران به عنوان عامل كاستي طرف تقاضاي نيروي كار (صاحبان سرمايه) به عنوان علت اصلي مشكلات اشاره مي‌كنند. از دل اين مساله‌شناسي راه‌حل آنان اين است كه بايد براي تحريك تقاضاي صاحبان سرمايه­به استخدام نيروي كار و انجام پروژه كارآفريني  بايد انگيزه­توليد و سرمايه­گذاري را براي صاحبان سرمايه­ايجاد كرد. براي افزايش حاشيه­سود سرمايه بايد هزينه‌هاي صاحبان سرمايه­را كاهش داد. يكي از مهم‌ترين اقلام مصرفي صاحبان سرمايه و كارآفرينان كه هزينه‌هاي آنان را تامين مي‌كند يكي منابع طبيعي (مواد اوليه) و مهم‌تر از آن نيروي كار  است. لذا براي كاهش سطح هزينه‌ها و افزايش انگيزه­ي كارآفرينان براي كار و استخدام، بايد هزينه­نيروي كار را براي وي در كنار ساير نهاده‌هاي توليد پايين آورد. اين به معناي توجيه كاهش دستمزدها و تضعيف شرايط محيطي كارگران است. به اين معنا پس از اين اتفاق صاحبان سرمايه­انگيزه­  سرمايه‌گذاري پيدا مي‌كنند و بدليل پيدا شدن حاشيه سود بيشتر نيروي كار جديد استخدام كرده و بازار را رونق مي‌دهند و از رهگذر اين رونق، بخش‌هاي فرودست جامعه بهره­مند مي‌شوند. اين استدلال و راه‌حلي است كه با وجود برخي تفاوت­ها بين اقتصاددانان متعارف، به آن متوسل مي‌شوند. اين تحليل نه فقط غلط است بلكه خطرناك هم هست. بنده اينجا در حضور شما اكثريت اقتصاددانان بازارگرا و نهادگرا را به نداشتن تحلیل قوی در این زمینه مورد سوال قرار می‌دهم. جهلي كه به جز اندكي از آنان در ارتباط با ديناميسم و مكانيسم­هاي اقتصاد ايران، همگي دچار آن هستند. اين محتوا عميقا عاري از محورهاي علمي نقد اقتصاد سياسي است. در اين بخش مي‌خواهم دلايل عمده­ي افت شرايط زيستي جامعه كارگران ايران را با روايتي مستقل­اما با توجه به واقعيت­هاي موجود به دست دهم. عوامل تعيين‌كننده شرايط زيستي كارگران پس از جنگ با اين پاسخ كوتاه قابل جمع‌بندي است. علت اين افت، كاهش توان چانه‌زني مستقيم فردي و جمعي نيروي كار در كشور است. اگر توان چانه‌زني نيروي كار طي ربع قرن اخير در كل مناطقي كه سياست تعديل ساختاري در آنها اجرا شده­است، كاهش يافته، اين نه ناشي از فزوني تقاضاي شغل بر عرضه­ي فرصت شغلي، كه ناشي از خود سياست‌هاي اقتصادي غلط و تحليل­هاي غلط همان برنامه‌هاي توسعه­اي است كه قبلا به آن اشاره شد. لذا به­نظر مي­رسد راه‌حل جريانات اقتصادي متعارف را نه راه‌حل كه بخشي از خود مشكل بايد دانست. توان چانه‌زني فردي نيروي كار، معلول عواملي است كه چهار مورد آن را به تفصيل اشاره مي‌كنم. بيش از هرچيز نخستين دليل، اجراي پروژه­موقتي‌سازي نيروي كار با ربودن امنيت شغلي از كارگران است. اين وضعيت توان چانه‌زني در محل كار را كاهش داد. در سال‌هاي پاياني جنگ تنها حدود 6درصد از قراردادهاي كارگران شامل قراردادهاي موقت بود. بيشتر آنها نيز مشاغلي بودند كه خود به خود ماهيت موقت داشت و طبيعتا قرارداد آنها نيز موقت بود. امروز بنابر اذعان مسئولين وزارت كار امروز بيش از 93درصد قراردادهاي كارگران موقت است. بدين معنا مي‌توان گفت كه دقيقا شرايط برعكس شده­است و ديگر چيزي به نام امنيت شغلي وجود ندارد. مبناهاي اين موقتي‌سازي تماما قانوني بوده­است. در قانون كار مصوب سال 1369 در تبصره دوم ماده­7عملا قراردادهاي داراي تاريخ به رسميت شناخته مي‌شود. مورد دوم حضور شركت­هاي پيمانكار نيروي انساني و دلالي آنان است. آنان با تامين نيروي كار شركت­ها (كاري كه برعهده­ي وزارت كار است) بخشي از هزينه‌هاي آگهي استخدام شركت­ها را كاهش داده و بخشي از سهم نيروي كار را برمي­دارند. اين روند نيز به كاهش توان چانه‌زني نيروي كار مي­انجامد. آنان به دليل ارتباطات گسترده با وزارتخانه‌ها با چم و خم مسائل چانه‌زني در مسائل كارگري آشنا هستند. در دادگاه‌هاي حل اختلاف و پرونده‌هاي حقوقي كارگران حرفه­اي هستند و از اين توانايي به نفع كارفرما استفاده مي‌كنند. عامل سوم خروج بنگاه‌هاي داراي زير 10نفر كارگر از شمول قانون كار است. از سال 81به اتكاي ماده­ي 191قانون كار (كه شوراي عالي كار را مختار مي‌كند كه موقتا برخي كارگاه‌هاي كوچك را از شمول قانون كار خارج نمايد) در هيات دولت آمدند و مصوب كردند كه از شمول قانون كار خارج شوند. چندسال بعد در سال 86مصوب شد كه اين عبارت موقت هم حذف شود و تقريبا تمام بنگاه‌هاي توليدي و خدماتي زير 10نفر از شمول قانون كار براي هميشه خارج شد. براي كارگاه‌هاي زير10نفر 36ماده­قانون قبل از اين حذف شده­بود. امروز آن 36ماده كه نبود آن با عدم شموليت قانون كار به‌طوركلي برابر است، براي هميشه براي اين بنگاه‌ها حذف شده است. اين در شرايطي است كه بيش از 90درصد بنگاه‌هاي توليدي كشور زير20نفر نيروي كار را دارا هستند و توليد اساسا در ايران توليدي كوچك مقياس است. از سوي ديگر از سال 81به بعد شما در مركز آمار ديگر درصد بنگاه‌هاي زير 10نفر را اعلام نمي‌بينيد. تنها آمار موجود تعداد اين بنگاه‌هاست. اما چيزي كه واضح است، خروج اكثريت نيروي كار كشور در اثر اين تغييرات از شمول بندهاي اساسي قانون كار امري قطعي است. اين مساله در حوزه‌هاي ديگر هم هست. به اين اضافه كنيد نيروي كار مهاجر خارجي، بنگاه‌هاي خانگي، برخي كارگران دولت، كارگران مناطق آزاد و بسياري از كارگران ديگر كه از شمول قانون كار خارج هستند. لذا بخش بزرگي از كارگران ايران اكنون از شمول بندهاي قانون كار خارج هستند و در حقيقت ديگر تقريبا چيزي به نام قانون كار وجود خارجي ندارد. عامل چهارم اخراج آزاد نيروي كار يا آزادي تعديل نيروي كار است. از اوايل دهه هفتاد اين مساله در دستور كار قرار گرفت. با خصوصي‌سازي بخشي از شركت­هاي دولتي بخش قابل ملاحظه­اي از كارگران دولتي تعديل نيرو شده و به سمت بازار كار پرتاب شدند. توان كارفرما براي اخراج سريع نيروي كار نيز توان چانه‌زني كارگران را تا حد قابل ملاحظه­اي كاهش داده­است. تمام اين پروژه­كاهش توان چانه‌زني و امتيازات نيروي كار از طريقي كه عنوان شد بخشي از سياست‌هاي تعديلي است كه قصد آن بهبود شرايط كسب و كار و انگيزه­كارفرما و كاهش هزينه‌هاي اوست. لذا اين باخت در چانه‌زني قاعدتا به افت استانداردهاي زيستي طبقه­  كارگر خواهد انجاميد.

منبع: آرمان- رضا اسدآبادي

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: