×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 93
یکشنبه, 05 بهمن 1393 12:06

میزگردی با حضور مرتضوی، صداقت و مالجو: انباشت سرمایه در نظر و عمل

نوشته شده توسط

عصر پنجشنبه ٢بهمن ١٣٩٣، سمینار «مباحثی پیرامون انباشت سرمایه» در موسسه پرسش با حضور تعداد زیادی از علاقه‌‌مندان برگزار شد و در آن سخنران‌ها به بررسی این مفهوم در وضعیت ایران نیز پرداختند. در اقتصاد سیاسی مارکسی تولید ارزش اضافه و انباشت سرمایه (تبدیل ارزش اضافه به سرمایه) دوجنبه‌ اصلی فرآیند تولید سرمایه هستند. حسن مرتضوی با عنوان «مفاهیم نظری انباشت سرمایه» به بررسی سیر نظری این مفهوم در جلد اول سرمایه مارکس پرداخت و از شکل‌های متنوع انباشت از طریق سلب مالکیت توده‌ها در شکل‌گیری پیشاتاریخ سرمایه‌داری غرب گفت. پرویز صداقت با بحث «معمای انباشت سرمایه موهومی» به بررسی انباشت این نوع از سرمایه در سطح جهان و ایران پرداخت. آخرین نمونه آن شرکت ایرانی است که اخبار تخلفاتش این‌روزها در مطبوعات زیاد به‌گوش می‌رسد؛ شرکتی که در عرض ١٠سال توانست به رقم خیره‌کننده ارزش سهامی معادل سه‌برابر ارزش یکی از بزرگ‌ترین بانک‌های ایرانی دست یابد. او انباشت سرمایه موهومی را یکی از بیماری‌های ساختاری در اقتصاد ایران می‌داند که پیامدهای متعددی بر اقتصاد ایران و پیکره‌بندی ساختار قدرت در اقتصاد سیاسی ایران وارد کرده است. محمد مالجو نیز در انتها با عنوان «زنجیره انباشت سرمایه در ایران» به بررسی این پرسش پرداخت که «آیا اقتصاد ایران سرمایه‌دارانه است؟» او از چارچوبی مفهومی استفاده کرد که در دوسال گذشته در مورد چندپرسش مهم دیگر مطرح کرده بود؛ چارچوبی که مبتنی بر تجربه سال‌های پس از جنگ هشت‌ساله است و به گمان او همراه با جرح و تعدیل‌هایی می‌تواند برای تاریخ معاصر ایران نیز به کار گرفته شود. آنچه در ادامه می‌آید، خلاصه‌ای از مباحث مطرح‌شده در این سمینار است:

حسن مرتضوی: مفاهیم نظری انباشت سرمایه

من در این جلسه تلاش می‌کنم تا نظریه انباشت سرمایه‌ را از دیدگاه جلد اول «سرمایه‌« مارکس بررسی کنم. انباشت سرمایه - یا تبدیل ارزش اضافی به سرمایه - یکی از دوجنبه فرآیند تولید سرمایه است. جنبه دیگر خود تولید ارزش اضافی است که ما در اینجا به آن نخواهیم پرداخت.

در اینجا توضیحی لازم است: سه جلد کتاب «سرمایه» کلی را تشکیل می‌دهند که هرکدام عرصه معینی را کندوکاو می‌کند. فرض‌های حاکم بر هر جلد منظر متفاوتی را ایجاد می‌کند. در جلد اول از منظر تولید به کل سازوکار جامعه نگریسته می‌شود. فرض‌های اصلی همان فرض‌های اقتصادسیاسی‌دانان کلاسیک یعنی اسمیت و ریکاردو است. در این منظر قیمت کالا با ارزش آن برابر است. از تجارت صادراتی که به‌واسطه آن کشوری می‌تواند اجناس تجملی را یا به وسایل تولید یا به وسیله معاش یا برعکس تبدیل کند، صرف‌نظر شده است. کل جهان بازرگانی چون یک کشور در نظر گرفته و فرض شده که تولید سرمایه‌داری در همه‌جا استقرار یافته و بر تمام رشته‌های صنعت مسلط شده است. مارکس نظام بسته‌ای را فرض می‌کند که درون آن، سرمایه به شیوه‌ای «عادی» گردش می‌کند. این فرض مهم و آشکارا محدودکننده‌ است. ما با یک مدل سروته‌زده از پویش‌های انباشت سرمایه روبه‌روییم که از نظریه ارزش اضافی مطلق و نسبی در نظامی بسته استنتاج یافته است. در آن چیزی به نام تجارت خارجی وجود ندارد و سود به مقولات اساسی درآمد یعنی سود صنعتی، بهره تاجر و رانت زمین‌دار تقسیم نمی‌شود و دخالت دولت در عرصه کسب‌وکار به حداقل می‌رسد. در چنین شرایطی مارکس آرمان‌های این اقتصاددانان لیبرال را تا انتها دنبال می‌کند و نتیجه انباشت بی‌رحمانه سرمایه و ایجاد انحصارات بزرگ سرمایه‌داری از دل رقابت آزاد را نشان می‌دهد: فقیرشدن مستمر توده‌های مردم و از‌بین‌رفتن شرایط معاش آنها و پدیدآمدن مولتی‌میلیاردها؛ وضعیتی که در ٣٠سال گذشته در سطح جهانی با رواج نولیبرالیسم شاهد آن هستیم. اما در جلد دوم مساله گردش سرمایه با تعدیلاتی در این فرض‌ها وارد می‌شود. در آنجا سوال بزرگ این است: «تقاضای موثر برای کالاهای فزاینده که تولید می‌شود از کجاست». نگاه مارکس جنبه‌های دیگری از انباشت سرمایه‌ را دربرمی‌گیرد. اگر قرار است جامعه سرمایه‌داری به حرکت روان خود ادامه دهد، باید نوعی توازن بین دوبخش عمده اقتصاد این جامعه، یعنی بخش تولید کالاهای مصرفی و بخش تولید کالاهای تولیدی، ایجاد شود. به عبارتی باید شرایطی ایجاد شود که طبقه کارگر توانایی خرید کالاهای مصرفی تولیدشده را داشته باشد. مارکس باز هم با طرح فرض‌هایی محدودکننده این موضوع را بررسی می‌کند. نتیجه این بحث همان چیزی است که ما در اقتصاد رفاه دهه‌های ٥٠ و ٦٠ تا اوایل دهه١٩٧٠ شاهدیم؛ دوران رونق بزرگ و طلایی سرمایه‌داری یا همان دولت رفاه. از این منظر ما با موقعیتی متفاوت روبه‌روییم. در جلد اول زاویه دید محدود بود. در جلد دوم این زاویه گسترده‌تر می‌شود. در جلد سوم تمامی فرض‌های تعدیل‌کننده مارکس کنار گذاشته می‌شود و در شرایطی که عوامل گوناگون بر هم اثر می‌گذارند، سازوکار سرمایه‌داری از بُعدی تمام‌گستر یا پانورامیک بررسی می‌شود. دیگر، ارزش با قیمت فروش یکی نیست. تجارت خارجی و بنابراین رقابت بین‌المللی یکی از عوامل موثر در اقتصاد است. تقسیم سود میان طبقات جامعه به یک‌عنصر مهم در تحلیل تبدیل می‌شود. همین شرایط مساله بروز بحران و به عبارت دیگر گرایش نزولی نرخ سود را مطرح می‌کند که با ضدگرایش‌های گوناگون روبه‌روست. پای نظام بانکی، نظام‌ اعتباری، سرمایه‌ربایی، سرمایه‌ تجاری و سرمایه موهومی به میان کشیده می‌شود. از ترسیم چنین گستره‌ای از عوامل، ما با واقعیت جامعه سرمایه‌داری به صورتی مشخص روبه‌رو می‌شویم. من در بحث خودم انباشت سرمایه را با فرض‌هایی که مارکس برای جلد اول سرمایه مطرح کرده است، پیش خواهم برد. در بخش دوم این جلسه آقای پرویز صداقت به مساله نظام اعتباری و پدیده شاخص آن یعنی سرمایه موهومی خواهد پرداخت و در نتیجه‌ چشم‌انداز انباشت سرمایه گسترده‌تر خواهد شد.

می‌دانیم که نخستین مرحله از حرکت سرمایه تبدیل مبلغی پول به وسایل تولید و نیروی کار است. این تبدیل در قلمرو گردش رخ می‌دهد نه در قلمرو تولید. هنگامی که وسایل تولید به کالایی تبدیل شوند که ارزش آن بالاتر از اجزای تشکیل‌دهنده آن باشد، یعنی به کالایی که شامل سرمایه اولیه پرداخت‌شده به اضافه ارزش اضافی باشد، آنگاه دومین مرحله حرکت سرمایه انجام می‌شود. سپس این کالاها باید به قلمرو گردش راه یابند، آنجا فروخته شوند، ارزش آنها به شکل پول تحقق یابد و باردیگر به سرمایه تبدیل شوند. این فرآیند باید مرتبا تکرار شود و در هر تکرار، مراحل یکسانی رخ می‌دهد. به کل این فرآیند گردش سرمایه اطلاق می‌شود. بنابراین، شرط انباشت این است که سرمایه‌دار موفق شود کالاهای خود را بفروشد و بخش بیشتر پولی را که از فروش دریافت کرده به سرمایه تبدیل کند.

چگونه انباشت سرمایه از طریق استخراج ارزش اضافی در طول زمان بازتولید می‌شود و تداوم می‌یابد؟ انباشت سرمایه را باید «در یک به‌هم‌پیوستگی مستمر و در جریان بی‌وقفه‌ای از تجدیدحیات» ببینیم، به گونه‌ای که «هر فرآیند اجتماعی تولید در همان حال فرآیند بازتولید است» و علاوه بر این «اگر تولید شکل سرمایه‌داری دارد، بازتولید هم شکل سرمایه‌داری دارد.» اگر ارزش اضافی‌ای که شکل درآمد را برای سرمایه‌دار دارد، فقط صرف مصرفش شود، بازتولید ساده رخ داده است. اگرچه بازتولید با مقیاس ثابت فقط تکرار فرآیند تولید است، «اما تکرار ساده یا پیوسته، مشخصه‌های جدیدی را بر این فرآیند تحمیل می‌کند یا به بیان دیگر سبب ناپدیدی برخی از مشخصه‌های آشکار این فرآیند به‌صورت منفرد می‌شود». کارگران برای نیروی کار خود که به سرمایه‌دار می‌فروشند به شکل مزد پول دریافت می‌کنند و سپس آن پول را برای خرید بخشی از کالاهایی می‌دهند که خود جمعا تولید کرده‌اند؛ یعنی کارگران نه‌تنها ارزش اضافی، بلکه مزد خود یعنی سرمایه متغیر را تولید می‌کنند. هنگامی که به جای سرمایه‌دار منفرد و کارگر منفرد کل طبقه سرمایه‌دار و کل طبقه کارگر را در نظر بگیریم، این موضوع آشکار می‌شود. درواقع مجموعه کارگران از منظر سرمایه، تسمه نقاله گردش بخشی از سرمایه است. کارگر پیوسته در فرآیند C-M-C است. اما به جای اینکه این را یک رابطه ساده خطی ببینیم، اکنون باید به آن چون رابطه‌ای مداوم و دوار بیندیشیم. بخشی از سرمایه به عنوان ارزش منعقدشده کارگران در کالاها جریان می‌یابد، مزد پولی آنها را دریافت می‌کند، پول را برای کالاها خرج می‌کند، آنها را بازتولید می‌کند و بار دیگر روز بعد به کار برمی‌گردد تا ارزش بیشتری را در شکل کالاها منعقد کند. کارگر با گردش سرمایه متغیر به این شکل زنده می‌ماند.

این مفهوم، بحثی را درباره خاستگاه سرمایه‌داری مطرح می‌کند: باید شروعی وجود داشته باشد که سرمایه‌داران به‌نحوی صاحب دارایی کافی شده باشند، چه به شکل پولی و چه غیر آن، تا وسایل معاش کارگران را به پول بپردازند. چگونه و به وسیله چه کسی این سرمایه اولیه بازتولید شده است؟

انباشت اولیه سرمایه با روندهایی مانند سلب مالکیت از روستاییان، انحلال دارودسته‌های فئودالی، فروپاشی جامعه سنتی با پول و شکل‌گیری جهانی که پول بر آن حاکم است، با ایجاد املاک بزرگ، بنگاه‌های دامداری بزرگ و نظایر آن و تکثیر همزمان مبادله کالایی ملازم بود. سلب‌مالکیت اجباری مردم در قرن‌شانزدهم محرکی جدید و دهشتناک یافت و پس از آن مقاومت نظم اجتماعی سنتی فرونشست. به جای آنکه نابرابری‌های حاصل از قدرت پولی، نقش تبعی پیدا کند، دولت متحد قدرت پولی شد و شروع به اعمال فرآیندهای پویای پرولتریزه‌کردن کرد. بر این پایه، اتحادهای طبقاتی جدید و قدرتمندتری شکل گرفت. اشراف زمین‌دار جدید متحد طبیعی بانک‌سالاری جدید، سرمایه مالی تازه‌رشدیافته و کارخانه‌دارهای بزرگی ‌شدند که در آن زمان به تعرفه‌های حمایتی گمرکی وابسته بودند. به بیان دیگر صورت‌بندی بورژوازی ترکیبی از سرمایه‌داران زمین‌دار، سرمایه‌داران تاجر، سرمایه‌داران مالی و سرمایه‌داران کارخانه‌دار در اتحادی گسترده بود. آنان دستگاه دولتی را تابع اراده جمعی خود کردند و در نتیجه به قول مارکس خودِ قانون بدل به ابزاری شد که به مدد آن زمین‌های مردم دزدیده می‌شد.

دزدی نظام‌مند مالکیت اشتراکی در این دوره با حرکت بزرگ حصارکشی زمین‌های مشاع گسترده شد. غصب اجباری زمین‌های مشاع که معمولا با تبدیل مراتع مزروعی به زمین‌های چراگاه همراه بود، در اواخر قرن‌پانزدهم آغاز شد و به قرن‌شانزدهم امتداد یافت. چپاول املاک کلیسا، واگذاری مزورانه املاک دولتی، دزدی از اراضی اشتراکی، غصب مالکیت فئودالی و طایفه‌ای و تبدیل آن به مالکیت خصوصی جدید با ارعابی بی‌شرمانه، جملگی روش‌های گوناگون انباشت بدوی هستند. روش‌های یادشده زمین‌ را برای کشاورزی سرمایه‌داری تسخیر کرد، آن را در سرمایه گنجاند و برای صنایع شهری منبعی از پرولتاریای آزاد و بی‌حقوق ضروری را تامین کرد.

تمامی این افرادی که از زمین‌ها رانده شده بودند، از چشم دولت به خانه‌به‌دوش، دزد، سارق و گدا تبدیل شدند. دستگاه دولتی به همان شیوه‌ای واکنش نشان داد که تا به امروز ادامه داشته است. آنها را مجرم اعلام می‌کرد و به زندان می‌انداخت. از آنان اوباشی به تصویر درمی‌آورد و اغلب خشن‌ترین مجازات‌ها را بر آنان اعمال می‌کرد. به این گونه توده‌های روستایی را که ابتدا از زمین‌شان سلب مالکیت کرده؛ از خانه‌های خود بیرون رانده و به ولگردی کشانده بودند، اکنون با قانون‌هایی به‌شدت ارعاب‌آور به ضرب شلاق و داغ و درفش و شکنجه به پذیرش انضباطی وادار کردند که برای نظام مزدبگیری ضرورت داشت. خشونت اجتماعی‌کردن کارگران در دستگاه انضباطی سرمایه در ابتدا شفاف بود، اما سپس قانونمندی بورژوایی برای بازداری قدرت‌های جمعی بالقوه کارگران استفاده ‌شد.

در کنار این تحولات، تکوین مزرعه‌دار سرمایه‌دار رخ داد. فرآیند پولی‌شدن و کالایی‌شدن شالوده «انقلاب کشاورزی» در زمین بود که به سرمایه اجازه داد به شیوه‌های معینی بر زمین مسلط شود. تاثیر این انقلاب دوجانبه بود. نه‌تنها تعداد زیادی کارگر را آزاد کرد، بلکه وسایل معاش را که پیش‌تر مستقیما روی زمین مصرف می‌شد، آزاد کرد. نتیجه این امر، گسترش مبادله بازار و افزایش اندازه بازار بود. در این میان سرمایه بسیاری از حِرف پیشه‌وری و خانگی را نه‌تنها در هند، بلکه در خود بریتانیا نابود می‌کرد. این موضوع به ایجاد بازار داخلی قدرتمندتر و بزرگ‌تری انجامید. به نظر مارکس رشد بازار داخلی در بریتانیا از سده‌شانزدهم به بعد عنصر مهمی در رشد سرمایه‌داری بود. این موضوع ما را به بخش بعدی یعنی تکوین سرمایه‌دار صنعتی می‌رساند که نقش رهبری‌کننده را از سرمایه تجاری، سرمایه‌ربایی، بانک‌سالاری (سرمایه مالی و سرمایه‌ ارضی) تصاحب می‌کند و این تصاحب از همان ابتدا به نحو فشرده‌ای با استعمار، تجارت برده و آنچه در آفریقا و آمریکا رخ داد، درهم آمیخته بود.

سرمایه‌داری صنعتی در انگلستان در مکان‌های توسعه‌نیافته روستایی رخ داد که خالی از سازمان صنوف و بورژوازی شهری بود. بنابراین بخش اعظم صنعتی‌شدن بریتانیا در مکان‌های روستایی مانند منچستر، لیدز، بیرمنگام انجام می‌شد (تمام شهرهای پنبه‌بافی اساسا دهکده‌های کوچک بودند). نقش نظام مستعمراتی و تجارت برده را نیز نباید فراموش کرد. همچنین نمی‌توان نقش تعیین‌کننده دولت را به عنوان نیروی سازمان‌ده و بانی نظام استعماری درک کرد، بدون آنکه اهمیت بدهی ملی و نظام اعتباری ملی را به عنوان وسایلی که از طریق آن قدرت پولی بر قدرت دولت کنترل می‌یابد، نادیده بگیریم. ادغام بین قدرت پولی و قدرت دولتی از سده‌شانزدهم به بعد با ظهور نظام مالیاتی مدرن و نظام اعتباری بین‌المللی مشخص می‌شود. بانکداران، ماموران مالیه، رانت‌خواران، کارگزاران و دلالان بورس و... که این نظام را رواج دادند، نقش قدرتی مهمی را ایفا کردند. نظام مستعمراتی اجازه داد تا گنجینه‌های تصاحب‌شده خارج از اروپا که با غارتگری آشکار، برده‌سازی و قتل و کشتار به دست آمده بود، به سرزمین مادری بازگردد و در آنجا به سرمایه تبدیل شود. این در حالی است که قرضه عمومی به قدرتمندترین اهرم انباشت سرمایه تبدیل می‌شود.

اکنون پس از این شرح کوتاه به بحث خود برمی‌گردیم. انباشت سرمایه بازتبدیل ارزش اضافی به سرمایه است بنابراین مستلزم تبدیل بخشی از محصول اضافی به سرمایه است. اگر تمام محصول اضافی توسط سرمایه‌دار مصرف می‌شد، ما با بازتولید ساده روبه‌رو بودیم. اما اگر بخشی از محصول اضافی از نو وارد چرخه تولید و به سرمایه تبدیل شود، تغییرات معینی هم در وسایل تولید و هم در نیروی کار رخ می‌دهد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. این مرحله را بازتولید گسترده می‌نامند. چرخه بازتولید ساده شکل خود را تغییر می‌دهد و به یک مارپیچ صعودی دگرگون می‌شود. محصول اضافی فقط به این دلیل می‌تواند به سرمایه تبدیل شود چون ارزش آن، که همانا ارزش اضافی است، اجزای تشکیل‌دهنده مادی کمیت جدیدی از سرمایه است. به عبارت دیگر، انباشت سرمایه درون روند تشکیل ارزش اضافی انجام می‌شود. اکنون انباشت را از لحاظ تاثیری که بر سرنوشت کارگران می‌گذارد، بررسی می‌کنیم. مارکس دومدل انباشت را در طرح خود ارایه می‌دهد: در مدل‌اول هیچ تغییر تکنولوژیکی وجود ندارد و در مدل‌دوم ما با تغییر تکنولوژیک مداوم روبه‌رو هستیم.

سرمایه‌داری فقر را با ایجاد مازاد نسبی کارگران از طریق استفاده از تکنولوژی‌هایی ایجاد می‌کند که کارگران را از کار بیرون می‌اندازد. برای اینکه انباشت بتواند گسترش یابد، ذخیره دایمی از کارگران بیکار به‌لحاظ اجتماعی ضروری است. بنابراین خود تکنولوژی نیست که اهرم عمده انباشت است، بلکه ذخیره کارگران مازاد است که به ظهور آن منجر می‌شود. به گفته مارکس شیوه تولید سرمایه‌داری مستقل از مرزهای افزایش واقعی جمعیت، توده‌ای از مصالح انسانی را خلق می‌کند که همیشه جهت استثمارشدن توسط سرمایه به‌نفع نیازهای متغیر ارزش‌افزایی آن، حاضر و آماده است. نوعا ارتش ذخیره به تولید کشیده  و با فوران‌های متناوب، بیرون انداخته می‌شود و در نتیجه حرکتی چرخشی را در بازار کار به وجود می‌آورد. به گفته مارکس «مراحل متغیر چرخه صنعتی، این اضافه جمعیت را به خدمت خود درمی‌آورد و به یکی از فعال‌ترین عوامل بازتولید آن بدل می‌شود

پیامدهای این فرآیند به مهارت‌زدایی بخش‌های بزرگی از نیروی کار و فرآیندهای صنعت‌زدایی از طریق تغییر تکنولوژیک می‌انجامد که در طول ٣٠سال گذشته بیش از حد بارز شده است. وجود این مازاد جمعیت نسبی نوعا به زیاده‌کاری کسانی منجر می‌شود که شاغل هستند زیرا همواره با خطر اخراج روبه‌رویند مگر آنکه بیش از حد کار کنند و بپذیرند که کارشان با شدت انجام شود، چون سرمایه در زمان ما مایل نیست هزینه غیرمستقیم کارمندان تمام‌وقت را برعهده بگیرد (مانند هزینه‌های درمانی و حقوق بازنشستگی). اولویت به اینکه بر شاغلان فشار بیشتری آورده شود تا بیش از حد کار کنند چه بخواهند چه نخواهند، سبب شده است تا ذخیره کار بیکار افزایش یابد. حتی توافق بر سر اضافه‌‌کاری گاهی به شرط اشتغال تبدیل شده است. نتیجه این کار، اضافه‌کاری و استثمار مفرط شاغلان است. این موضوع به وسیله‌ای چشمگیر برای توانگرکردن سرمایه‌داران منفرد بدل می‌شود. تاثیر این موضوع بر مزدها نیز چشمگیر است. به عبارت دیگر در این فرآیند سرمایه‌داران هنگامی که با افزایش مزد روبه‌رو می‌شوند، به تغییرات تکنولوژیکی روی می‌آورند و عملا یک‌شبه می‌توانند بسیاری از کارگران را مازاد بر نیاز کنند.

همان‌طور که دیدیم، انباشت بدوی، چیزی جز فرآیند تاریخی جدایی تولیدکننده از وسایل تولید نیست. این فرآیند از آن جهت همچون فرآیندی «بدوی» ظاهر می‌شود، چون پیشاتاریخ سرمایه و شیوه تولید منطبق با آن را شکل می‌دهد. اما آیا این گفته به معنای این است هنگامی که سرمایه‌داری انباشت بدوی را از سر گذراند، هنگامی که پیشاتاریخ به پایان می‌رسد و جامعه سرمایه‌داری بالیده‌ای ظهور می‌کند، دیگر آن فرآیندهای خشنی که مارکس در اینجا توصیف می‌کند، بی‌اهمیت می‌شود و دیگر برای کارکرد سرمایه‌داری ضروری نیست؟ مارکس معتقد است پس از فرآیندهای قهرآمیز انباشت اولیه، اجبار خاموش مناسبات اقتصادی دست‌بالا را می‌یابد. پروژه سیاسی مارکس در سرمایه این بود که به ما هشدار دهد چگونه این اجبارهای خاموش بر ما عمل می‌کنند، بدون اینکه حتی ما متوجه باشیم و در پشت ماسک‌های بت‌واره‌ای که همه ما را محاصره کرده جاری است. او می‌خواست به ما نشان دهد هیچ‌چیز نابرابرتر از برخورد برابر نابرابرها نیست؛ چگونه نابرابری از پیش‌مفروض در مبادله بازار، ما را به باور در برابری افراد سوق می‌دهد و چگونه آموزه‌های بورژوایی حقوق ناشی از مالکیت خصوصی و نرخ سود، کاری می‌کند که به‌نظر برسد ما همگی از حقوق انسانی برابری برخوردار هستیم و چگونه توهمات ناشی از برابری و آزادی شخصی از آزادی‌ها‌ی بازار و تجارت آزاد برمی‌خیزند.

منبع: شرق - علی سالم

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: