وحید صابری: 22 و 23 مهر ماه 1393 دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی برگزارکننده همایشی دو روزه با عنوان «چهارمينهمايشآموزشوپژوهشعلماقتصاددرايران» بود. در این دوروز چهرههای برجستهای حضور داشتند. چهرههایی چون محسن رنانی، محمدسعید نوری نایینی، عباس شاکری، فرشاد مومنیو ...
متن برنامه و عناوین سخنرانی چهارمین همایش آموزش و پژوهش علم اقتصاد در ایران
سخن امروز من چهار محور کلی دارد. نخست اینکه علم بهطورکلی در ایران امروز به ایدئولوژی تبدیلشده . دوم آنکه آموزش علم بهطور کل و علم اقتصاد بهصورت خاص در ایران اهداف آموزشی خود را محقق نمیکند. سوم بحث قلمروهای دانش و فناوری است و چهارم اینکه در زنجیره تولید دانش ما باید از داده بهسمت علم حرکت کنیم و ما متاسفانه استعدادهای زیادی را با حرکت در عکس این مسیر از دست میدهیم.
از منظر ایدئولوژی هم تعلیم و هم تعلم در ایران به ایدئولوژی تبدیل شده است. ایدئولوژی یعنی انگارههایی که علت دارد اما دلیل ندارد. ما چیزی را قبول میکنیم نه بهعلت استدلالهایی که داریم بلکه به دلیل سابقهای که با آن مساله داریم. اصولا ایدئولوژیها به دلایل دیگری غیراز نگاه متدولوژیک مدرن مطرح میشود. ایمان رابطه فرد را با خالق هستی، دین رابطه فرد را با دیگران و ایدئولوژی رابطه فرد با قدرت را تعیین میکند. دانش در ایران به ایدئولوژی تبدیل شده بهگونهای که جوانان احساس میکنند که اگر دانشگاه قبول نشوند کار خطایی کردهاند. تمام تلاشهای اخلاقی و غیراخلاقی برای ورود به دانشگاه انجام میگیرد و اگر کسی در این مسیر شکست بخورد در مورد او قضاوت اخلاقی منفی صورت خواهد گرفت. از طرف دیگر ما در نظام آموزشی در مورد آموختنیها ایدئولوژیک عمل میکنیم. کدام استاد ولو مومن که در سوسیالیسم تخصص داشته باشد در دانشگاههای ما استخدام شده است؟ کدام رساله در این 20سال اخیر خارج از فضای اقتصاد نئوکلاسیک نوشته شده است؟ اگر بوده با هزار مشکل روبهرو شده است. من زمانی که میخواستم اولین پایاننامه را در موضوع سرمایه اجتماعی راهنمایی کنم، استادان دیگر بهشدت مخالفت میکردند. یعنی نهتنها اجازه مطرحشدن نظرات مخالف داده نمیشود که حتی با موضوعات میانرشتهای نیز مخالفت صورت میگیرد. 10سال پیش این مساله برای سرمایه اجتماعی وجود داشت و امروز همان رویکرد در مقابل اقتصاد فیزیک وجود دارد. اینها همه انگارههای ایدئولوژیک است و نمیگذارد که تحول و تنوعپذیری دانش راه خود را برود.
از منظر ماموریت نظام آموزشی، یونسکو چهار هدف را برای نظام آموزشی تعریف کرده است. اول آموختن را بیاموزد نه اینکه ما را بیاموزد. ما هنوز مهارت آموختن را یاد نگرفتهایم. در اینجا تاکید یونسکو بر سرمایه انسانی است. سرمایه انسانی وقتی میتواند پویا باشد و رشد کند که آموختن از تجارب را یاد گرفته باشد. ضریب هوشی یا IQ دو جنبه دارد: جنبه هوشی و جنبه اندیشهای. که متاسفانه ما در ایران بیشتر بر جنبه هوشی آن سرمایهگذاری میکنیم اما این رویکرد بر جنبه هوشی آن تاکید دارد. دوم: توانایی زیستن را بیاموزد. یعنی توانمندمان کند بهجای دانشمند. در کنار دانشمندی به ما توانمندی بدهد. قابلیتهایی مانند توانایی نقد، گفتوگو و همکاری جمعی چیزهایی است که باید در الگوی نظام آموزشی در راستای توانبخشی به دانشآموزان و محصلان ارایه شود. در این قسمت تاکید یونسکو بر EQ یا هوش اجتماعی است که شرط لازم تحقق توسعه است. وظیفه سوم آموختن توانایی همزیستی است. اینجا یونسکو بر سرمایه اجتماعی برای بستر توسعه تاکید میکند. وظیفه چهارم آموزش توانایی بهرهبردن از آموزشها برای بهبود حیات را بیاموزد. اینجا بر فناوری و بهبود بازدهی سرمایه تاکید میشود. اگر ما نتوانیم سرمایههای انسانی را برای بهبود شرایط زندگی بهکار بگیریم عملا این سرمایهها را هدر دادهایم. به گمان من نظام آموزشی ما هر چهار وظیفه را کنار گذاشته است. امروز که ما نیروی انسانی فراوانی داریم وقت آن است که نظام آموزشی اولویت خود را از تولید مدرک تحصیلی به تولید تواناییهایی که سرمایه اجتماعی را افزایش میدهد عوض کند.
از منظر فناوری، تقسیمبندیهای زیادی وجود دارد. فناوریهای بسیار پیشرفته، پیشرفته، متوسط و سطحپایین یک تقسیمبندی مکانیکی از انواع فناوری است. اما تقسیمبندی حقیقی فناوری بهاینترتیب است که ما چهاردسته قلمرو فناوری داریم. قلمرو سرحدی فناوری، قلمرو پیشرو، قلمرو پیرو و قلمرو مصرف. در قلمرو سرحدی فناوری ابداع میشود. مانند تجهیزات تازهای که کارخانههای موبایل عرضه میکنند. قلمرو پیشرو کشورهایی هستند که میتوانند فناوریهای تولیدشده را بازتولید کنند. قلمرو پیرو قلمرویی است که میتواند از این فناوریها برای تولید استفاده کند و بهاندازه کافی سرمایه انسانی دارد که بتواند با واردکردن ماشینآلات از آنها بهره گیرد. کارخانههایی مانند ایرانخودرو و بیشتر کارخانههای تولیدی ما. آخرین قلمرو، قلمرو مصرف است که میتواند محصولات فناوری را مصرف کند. مثل استفادهای که از موبایل میکنیم. رسیدن به قلمرو سرحدی مستلزم طیکردن سه قلمرو پیش از آن است. فناوری اتمی برای ما قلمرو سرحدی است. تا زمانی که دو قلمرو پیش از آن را طی نکردهایم، درست نیست که به آن وارد شویم. وارد شدن به چنین زمینههایی یک رشد میلهای و منفرد به بار خواهد آورد که ارتباط سیستماتیک با اقتصاد ما نخواهد داشت. همین تقسیمبندی برای دانش نیز یکسان است. قلمرو سرحدی علم قلمرو نوبلیستها و دانشگاههایی است که نوبلیستها را میسازند. هماکنون در نظام آموزشی معیار مقالات ISI است. این یعنی ما باید برویم در قلمرو سرحدی کار کنیم درحالیکه قلمروهای قبلی را تسخیر نکردهایم. یعنی ما سرمایهگذاری میکنیم که نیروی انسانی تربیت کنیم که برود برای آنها که در قلمرو سرحدی سیر میکنند کار کند. ما برای قلمرو سرحدی نیروی کار ارزان تولید میکنیم. قلمرو پیشرو قلمرویی است که میتواند از قلمرو سرحدی و اکتشافاتش الگوبرداری کند. معمولا دانشجویان دکترا باید این کار را بکنند یعنی الگوهای نوین علمی را مشاهده کنند و آن را در داخل کشور در بخشهای مختلف پیادهسازی کنند. قلمرو سوم قلمرو پیرو است که معمولا در سطح کارشناسیارشد برای الگوبرداریهای ساده استفاده میشود. میتوانیم تئوری تولیدشده را مصرف کنیم. نمیتوانیم آن را بسط دهیم یا بازتولید کنیم. قلمرو آخر که قلمرو مصرف است دو بعد دارد. یک بعد در سیاستگذاری و دیگری در بصیرت عمومی. یعنی علم باید هم در سیاستگذاریها و هم در تحلیلهای روزمره ما و توانبخشی به جامعه در نقد و تحلیل دولت وارد شود. دانش اگر به این مرحله نرسد به دردی نخواهد خورد. دانش ابزاری است برای بهبود زندگی روزمره ما. ما تمام انرژیهایمان را بر قلمرو سرحدی و قلمرو پیشرو متمرکز کردهایم. من خودم برای خودم تکلیف کردهام که در قلمرو مصرف کار کنم. یعنی چیزی تولید کنم که به درد سیاستگذار یا بصیرت عمومی بخورد. من باافتخار میگویم که من با 20سال سابقه تدریس، هنوز یک مقاله ISI ندارم.
زنجیره دانش از داده شروع میشود تا به حکمت و خردمندی برسد. دیتا دادههای گسسته تکپایه است. دادهها در انبار ذهن ما کنار هم قرار میگیرند و استفاده بیشتر مردم از دانش در همین حد است. مانند گوشدادن به اخبار. داده بهتنهایی به هیچ دردی نمیخورد. اگر ما توانستیم دیتاها را در ارتباط با هم قرار دهیم و از آنها نتیجهای بگیریم آنوقت دادهها به دردمان خواهد خورد. در اینجا ما به اطلاعات میرسیم. اطلاعات، دادههای فرآوریشده است. مانند متوسط طول عمر یا درآمد سرانه و از این قبیل. اما اطلاعات همچنان کارکردی مانند دادهها دارند. بعد از اینکه اطلاعات را در نسبت باهم قرار دادیم و رابطههای علتومعلولی بین آنها را کشف کردیم، وارد عرصه علم شدهایم. وقتی این کشفیات علمی به سایر حوزههای علوم وارد میشود، تبدیل به دانش میشود. وقتی این دانش در فکر و رفتار ما اثر میگذارد به حکمت میرسیم. نظام آموزشی باید بتواند این زنجیره را مرحلهبهمرحله طی کند. اما اتفاقی که افتاده این است که ما تئوریها را بهصورت دیتا به دانشآموزان ارایه میدهیم. بچههای ما باید این تئوریها را حفظ کنند. این علم نیست چون آن چهار مرحله طی نشده است. این رابطهای که شخص حفظ میکند اگر چارچوب فکری او را بههمریخت دانش است ولی اگر بههم نریخت دانش نیست.
منبع: شرق