سه شنبه, 17 فروردين 1400 17:11

علی دینی ترکمانی: ناسازگاری اجتنا‌ب‌‌ناپذیر میان منافع ملی و دشمنی دائمی

نوشته شده توسط

خبری که در تیرماه سال گذشته در فضای رسانه‌ای مطرح و موجب نگرانی افکار عمومی شده بود، سرانجام به واقعیت پیوست. معاهده ۲۵ ساله میان چین و ایران، توسط وزیران خارجه دو کشور امضا شد و بدون آن که مفاد آن علنی شود، رسمیت یافت. من در ۲۵ تیر ۱۳۹۹ در یاداشت کوتاه "قراداد ایران و چین: از کدام موضع؟" بر مبنای روند تحولات اقتصادی چین و تبدیل آن به ابرقدرت اقتصادی نوظهور جهان، در مقام جمع‌بندی، به اجمال، سه نکته‌ی زیر را ذکر کردم:

"۱. چین به عنوان یک بازیگر مهم جهانی در حال ظهور هست. نمی‌تواند قواعد مهم بازیگری جهانی از جمله تامین امنیت برای تولید و سرمایه خارجی را نادیده بگیرد. نمی‌تواند بدون همکاری با غرب به فناوری‌های پیشرو دست یابد. از این رو، منافعش، در محکم کردم میخ قدرت نئواستعماری در حال ظهور خود هست که لازمه‌ آن همکاری با قدرت‌های بزرگ جهانی است. یعنی، برای چین، یک کشور خاص، فرع بر مساله هست. آنچه اهمیت دارد، تاثیر تعاملات با چنین کشوری بر کلیت تعاملاتش با جهان هست. اگر، تاثیر منفی بگذارد، به احتمال زیاد، از آن پس می‌کشد. اگر در راستای منافعش باشد، بازی را به گونه‌ا‌ی پیش می‌برد که دیگران را در خدمت تامین منافع خود قرار دهد.

 

۲. نتیجه‌ همکاری یا منازعه میان دو طرف با قدرت خیلی نابرابر از قبل مشخص است. نتیجه منازعه، حذف سریع طرف ضعیف از صحنه هست. نتیجه‌ همکاری نیز شکل‌گیری بازی با توزیع نابرابر منافع حاصله هست. در جایی که قدرت چانه زنی طرفین برابر نیست، امکان شکل گیری بازی برد – برد با توزیع منصفانه وجود ندارد. طرف ضعیف، برای جلب همکاری طرف قوی‌تر، ناچار از پرداخت امتیازهای خاص هست. این قاعده‌ کلی در هر رابطه ای است. از رابطه‌ میان دو فرد و دو شرکت گرفته تا دو کشور.

 

۳. اگر مسیری که چین در چند دهه‌ اخیر طی کرده است، اقتصاد ایران نیز تجربه می‌کرد، امروز نیازی به چنین قرادادی پیش نمی‌آمد تا چین تامین‌کننده فناوری و سرمایه مالی در حوزه های کلیدی از جمله نفت و گاز و شیلات و غیره باشد. با ادامه‌ روندهای گذشته در عرصه‌ سیاست خارجی، چنین قراردادی مانع از بدتر شدن شرایط نمی‌شود. چین، در چارچوب قدرت چانه‌زنی نابرابر طرفین، با اقتصاد ایران همان کاری را خواهد کرد که نظریه پردازانی چون پاول باران و پاول سویزی در کتاب "اقتصاد سیاسی رشد" از آن به عنوان "انتقال مازاد" از کشورهایی پیرامونی به کشورهای مرکز نام می‌برند. یعنی، وابستگی فناورانه و مالی و سیاسی به چین با پیامد منطقی توزیع نابرابر منافع. در تحلیل نهایی یعنی "توسعه‌ توسعه نیافتگی". راه‌کار اساسی برای پرهیز از تشدید وضعیت، درک جهان‌بینی است که چینی‌ها به آن رسیدند. توسعه مقدم بر هر چیزی است."

 

 

در اینجا، با طرح دو نکته‌ی دیگر این بحث مختصر را تکمیل می‌کنم.

 

به تعبیر نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل، از زمانی که به دنبال جنگ‌های سی‌ساله‌ی خونین میان قدرت‌های بزرگ اروپایی وقت، معاهده‌ی صلح وستفالی در سال ۱۶۴۸ منعقد شد، تعادل قدرت، مبنای مهمی هم در یارگیری‌های بین‌کشوری و هم در تامین نظم منطقه‌ای و جهانی بوده است. این واقعیت مهم است که در جنگ جهانی دوم، موجب همکاری شوروی با انگلستان و فرانسه و امریکا در برابر المان و ایتالیا و ژاپن شد. یعنی، ضرورت برقراری موازنه میان قدرت المان با نیروی نظامی برتر، موجب همکاری جبهه‌ی متفقین با شوروی شد.

 

در دوران جنگ سرد نیز واقعیت ائتلاف‌های منطقه‌ای و جهانی و سرمایه‌گذاری‌های کلان روی تسلیحات نظامی پیشرفته، اصل اساسی تنظیم‌کننده‌ی موازنه‌ی قدرت میان دو بلوک شرق و غرب بود. در ماه‌های اخیر، نزدیک شدن کشورهای عربی به اسرائیل و برقراری روابط دیپلماتیک میان این کشورها، نمونه‌ی دیگری از کارکرد موازنه‌ی قدرت از طریق یارگیری‌های بین کشوری است.

 

در تمام این موارد، البته، واقعیت مهم دیگری وجود دارد که مبنای نظام وستفالی، از زمان تاسیس ان تاکنون بوده است. واقعیتی که لرد پالمسرتون، دولتمرد قدرتمند انگلستان در قرن نوزدهم، آن را این گونه بیان کرد: " ما دیگر هیچ هم‌پیمان دائمی و هیچ دشمن همیشگی نداریم؛ منافع ما هستند که دائمی و همیشگی‌اند، و بر ماست که آن منافع را دنبال نمائیم... همگامی که مردم از من می‌پرسند که سیاست‌گذاری دقیقا بر مبنای چیست، تنها پاسخ من این است که هدف ما انجام کاری است که بسته به هر موقعیت، بهترین کار ممکن به نظر می‌رسد و دنبال این هستیم که منافع کشور خود را سر لوحه‌ی کار قرار دهیم".

 

طبعاً، تاکید بر منافع ملی، به معنای چشم‌پوشی از اصول اخلاقی و آرمانگرایی اجتماعی نیست. اما، به مصداق جمله‌ی قصار "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است"، اولویت اول در سیاستگذاری، تامین منافع ملی و هم راستا کردن آن با آرمان‌های اجتماعی است. راه‌کار اساسی این نیز در نظام حکمرانی دموکراتیزه شده قرار دارد.

نظام حکمرانی که هم به خوبی از پس وظایف حاکمیتی در داخل بر ‌آید و هم بتواند با نقش آفرینی‌های مترقی در منطقه و جهان، موازنه‌ی قدرت را در جهتی تحت تاثیر قرار بدهد که جهان همراه با صلح و رهایی و رفاه حداکثری و عادلانه برای همگان بشود.

 

با این توضیحات، می‌رسیم به دو نکته‌ی دیگر قابل طرح در باره‌ی قرارداد چین و ایران:

 

اول اینکه، چین با ظهور خود به عنوان ابرقدرت اقتصادی نوین، در پی اعمال هژمونی خود بر جهان است. طبعا، این امر، موجب به چالش کشیده شدن قدرت آمریکا و متحدان آن می‌شود. اما، این به چالش کشیدن با به چالش کشیدن شوروی در دوره‌ی جنگ سرد تفاوت اساسی دارد.

چین خود جزیی از نظام جهانی کنونی است و بنابراین هدفش جایگزینی این نظام با نظامی دیگر به عنوان آلترناتیو نیست. در نتیجه، در چارچوب اصلی اساسی منافع ملی، به گونه‌ای عمل می‌کند که با استفاده از برگ بازی کشور دیگری چون ایران، موقعیت خود را در جهان، بیش از قبل تثبیت کند. درجایی هم که لازم باشد، در راستای سخن لرد پالمسرتون، می‌تواند به‌راحتی این برگ را با برگ دیگری جایگزین کند. چنین امکانی برای ایران وجود ندارد که سیاست خارجی آن بر مبنای دوست و دشمن دائمی عمل می‌کند.

 

این نوع بازی، به معنای ناتوانی در استفاده از فرصت‌های احتمالی است که در صورت رعایت اصول نظام موازنه‌ی قدرت وستفالی، در دسترس قرار دارد. یعنی، به زبان ساده، در حالی که چین می‌تواند در هر لحظه‌ی تاریخی نوع بازیش را بسته به موقعیت، تغییر دهد و منافع ملی خود را حداکثر کند، چنین امکانی برای ایران وجود ندارد. در نتیجه، بدون ورود به مفاد این قرارداد، می‌توان این نتیجه را گرفت که چنین قراردادی بدلیل ابتنای بر قاعده‌ی بازی نادرست، نمی‌تواند تامین کننده منافع ملی باشد.

 

نکته‌ی دوم، از زاویه آرمانگرایی اجتماعی است. آمریکا، بعد از جنگ جهانی دوم که به قدرت هژمونیک تبدیل شد، تلاش کرده موازنه‌ی قدرت را با اشاعه‌ی ارزش‌هایی چون مردم‌سالاری و آزادی و حقوق بشر در جهان پیوند بزند و دست‌کم ظاهری موجه برای سیطره‌ی خود فراهم کند. چین، بر مبنای عملکرد نظام تک حزبی بسته‌ی خویش، در این حوزه‌ها، حتی در مقام حفظ ظاهر، چیزی برای گفتن ندارد. بنابراین، چنین قراردادی که در جهت تثبیت پایه‌های ابرقدرتی چین، با نظام تک حزبی و سوابقی چون سرکوب خونین جنبش دانشجویی در میدان تیانان‌من و حمایت از دیکتاتوری کره شمالی است، نه تنها با مولفه‌ی ارمانگرایی اجتماعی و انسانی نظام بین الملل سازگار نیست که در تضاد با  آن است.

 

خلاصه از هر سو که بنگریم، داستان قراداد، غم‌اگیز است. وقتی، سخنگوی دولت اعلام می‌کند که به دلیل تمایل چین بر علنی نشدن مفاد قرارداد، از نشر مفاد آن معذوریم، داستان غم انگیزتر نیز می‌شود.

https://t.me/alidinee

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: