پنج شنبه, 05 دی 1398 16:17

محسن جلال پور: فریادهای زیر آوار

نوشته شده توسط

امروز شانزدهمین سالگرد زلزله بم است. هر سال این روزها یاد آن زلزله،روح کرمانی‌ها را خراش می‌دهد.آنها که عمق فاجعه را دیدند،احتمالا تا مدت‌ها نتوانستند به زندگی عادی بازگردند. خیلی‌ها هنوز هم نیمه شب‌ها صدای ناله آدم‌های زیر آوار مانده را می‌شنوند.

 

یکی دو هفته‌ای از زلزله بم كه گذشت دیگر صدایی از زیر آوارها شنیده نمی‌شد.آنها که بیرون مانده بودند،دیگر امیدی نداشتند که عزیزانشان را زنده از دل خاک بیرون بکشند.حتی خیلی‌ها امیدی به پیدا کردن جسد عزیزانشان را هم نداشتند. فقط خاک بود و آوار.

ديگررفت و آمد سیاستمداران هم کم شد. به جایش مردم از داخل و خارج کشور می‌آمدند و می‌رفتند.

 

کار زیاد بود. سازمان‌ها،تشکل‌ها و گروه‌های کوچک و بزرگ مردمی هرکدام گوشه‌ای از کار را برعهده گرفته بودند. آن روزها اولين سالي بودكه مسوولیت ریاست اتاق کرمان روی دوش من قرارگرفته بود. ما تلاش می‌کردیم از خیرین بخش خصوصی برای آواربرداری و  بازسازی بم کمک بگیریم. اتاق کرمان وظیفه داشت مهمانان رسمی داخلی و خارجی را پذیرش کرده و مقدمات بازدید آنها را از شهر بم فراهم کند.هرکس به کرمان می‌آمد،مهمان اتاق بود.آنها را اسکان می‎دادیم و برای بازدید به بم می‌بردیم.

آن روزها اتاق کرمان یک خودروی پیکان قديمي داشت.ماشین شخصی من هم پژو پارس بود. این دو خودرو مدام بین بم و کرمان در رفت و آمد بودند. جز آن، از خودروهای کرایه‌ای هم استفاده می‌کردیم. اما مدتی بعد دیدیم هزینه‌های اتاق به شدت بالا رفته و مهمانان هم از برخورد رانندگان راضی نیستند.

 

تصمیم گرفتیم برای انجام بهتر کار، چند خودروی مناسب تهیه کنیم اما اتاق کرمان بودجه‌ای در اختیار نداشت. اولین کاری که کردم این بود که به دیدار رئیس وقت اتاق ایران بروم. گفتند خوب است در نشست هیأت رئیسه اتاق،گزارشی از وضعیت زلزله ارائه کنید. آن روزها علینقی خاموشی رئیس اتاق ایران بود. در نشست، از بم و گرفتاری‌هایش گفتم و از مردمی که همه چیزشان را از دست داده بودند. من روایت می‌کردم و آنها می‌گریستند. آن‌روز آقای خاموشی دستور خرید یک دستگاه پرشیا را صادر کرد. در قدم اول دست پر برگشتم.چند روز بعد هم موفق شدم سه دستگاه خودرو دیگراز شركتهاي بزرگ براي مدتي به امانت بگيرم. کارمان راحت‌تر شده بود و هر روز چند مهمان رسمی و غیر رسمی را به بم می‌بردیم و بر می‌گرداندیم. خیلی از این رفت و آمدها برای بم عایدی داشت اما وعده بعضی‌ها هم هرگز به سرانجام نرسید.

 

به خاطر دارم یکی از روزهای پایانی دی ماه بود که اعلام کردند محمودرضا خاوری، مدیرعامل وقت بانک سپه قرار است به کرمان سفر کند و این بانک تصمیم دارد در بازسازی ویرانه بم نقش داشته باشد. به استقبالش رفتیم و از فرودگاه مستقیم به سمت بم حرکت کردیم.

وقت نماز که شد آقای خاوری اصرار کرد که در اولین روستا توقف کنیم و بعد از اقامه نماز به راه خود ادامه دهیم. از جاده اصلی خارج شدیم و در مسجد کوچکی در یک روستای دور افتاده، نماز را به امامت آقای خاوری اقامه کردیم.

پس از آن به بم رفتیم و خاوری روی ویرانه‌های شهر کلی اشک ریخت. از آن دسته مدیرانی بود که به شدت تحت تأثیر قرار گرفت به گونه‌ای که تمام راه بازگشت،از ایده‌هایش برای بازسازی بم گفت. در طول راه با چند نفر از مدیران و مشتریان عمده بانک سپه صحبت کرد و من پیش خودم فکر کردم اگر این وعده‌ها عملی شود، دست کم نیمی از ویرانه‌ بم ساخته خواهد شد.

 

خاوری در طول راه چند بار گریه کرد و بارها گفت تا به حال این قدر از موضوعی عمیقا متأثر نشده است.

به هرحال سفر آن روز سفر آقای خاوری هم به پایان رسید اما پس از آن، از جانب او هیچ کاری برای بازسازی ویرانه‌ها انجام نشد و هیچ کدام از وعده‌هایی که داد به سرانجام نرسید. ممکن است اشتباه کرده باشم و خدا می‌داند راضی نیستم حتی درباره فردی مثل خاوری بی انصافی کرده باشم اما تا جایی که به خاطر دارم او هیچ گام مؤثری برای بازسازی بم برنداشت.

 

امروز شانزدهمین سالگرد زلزله بم است. خاوری و خاوری‌های زیادی از اطرافمان رفته‌اند و بردنی‌ها را برده‌اند. خاوری‌ها می‌آیند و وعده می‌دهند و می‌روند و بردنی‌ها را با خود می‌برند اما خیلی‌ها هنوز هم نیمه شب‌ها صدای ناله آدم‌های زیر آوار مانده بم و ورزقان و سرپل ذهاب و ازگله و... را می‌شنوند.

 منبع: https://t.me/mohsenjalalpour

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: