1- در سرزمینهای ناشناخته و هرگز دیده نشده، مردمی بودند که در نعمت فراوان و رفاه حداکثری زندگی میکردند! در کنار سرزمین آنها، سرزمین ناشناخته دیگری بود که آنسوی رودخانه عظیم بود. آنها هر روز با حسرت به آنجا نگاه میکردند که اگر میتوانستند از رودخانه عبور کنند، میتوانستند از نعمتهای آن سرزمین نیز استفاده کنند! اما حیف که هیچکدام حاضر نبود برای عبور از رودخانه پلی روی آن بسازد! تا اینکه آنها باهم "گفتمان" کردند و به این نتیجه رسیدند که از بین خودشان، چند نفر را انتخاب کنند که بروند و پل بسازند که همه بتوانند از آن استفاده کنند. اما هزینه ساخت پل و حقوق آن چند نفر که از کار و زندگی خود قرار بود بزنند و برای بقیه پل درست کنند را همه باهم پرداخت کنند! منتخبین، ابتدا با تمام تلاش شروع به ساختن پل کردند. کار پل به خوبی پیش میرفت و آنها بدون توجه به اینکه امسال بارندگی نشده و مردم درآمد ندارند، یا امسال سیل آمده همه محصول را برده، از مردم به همان اندازه همیشگی طلب دستمزد میکردند و مردم هم ناچار از خرج زندگی خود میزدند به امید اینکه بعدا در سرزمین ناشناخته به مواهب عظیمی خواهند رسید! اما هرچقدر کار پل به اتمام نزدیک میشد، مسئولین سازنده پل متوجه می شدند که بعد از اتمام این پل، باید به کار قبلی خود برگردند و دیگر درآمد بدون ریسک و دائمی را نخواهند داشت! به همین خاطر، آنها سعی کردند که سرعت کار را کمتر کنند و بعضا مشکلاتی ایجاد کنند که کار متوقف یا حتی بخشی از پل از بین برود و مجبور به ساخت دوباره آن شوند.
صدها سال گذشت! حالا دیگر در آن سرزمین ناشناخته، کسی نمیداند که چرا باید آن پل ساخته شود! اما میدانند که هرسال بخشی از درآمد خود را باید به مسئولین سازنده پل بدهند تا پل آبا و اجدادی شان ساخته شود!
2- لابد داستان شیر و حیوانات جنگل را شنیده اید! شیر هر روز صبح به شکار می رفت و بالاخره یکی از حیوانات جنگل را شکار میکرد و میدرید و میخورد! جدا از مسئله خورده شدن توسط شیر، حیوانات جنگل، از ترس شیر، جرات بیرون آمدن از خانه خود و دنبال یه لقمه نان حلال رفتن نداشتند! استرس و نگرانی دردی بدتر از خورده شدن داشت چون نهایت یک بار خورده میشدی و تمام! اما ترس و اضطراب همیشگی بود! آنها یک روز باهمدیگر "گفتمان" می کنند و تصمیم میگیرند که نزد شیر رفته و به او بگویند که حاضرند هر روز خودشان یکی از حیوانات را برای خورده شدن به او تحویل دهند ولی او به شکار نرود تا لااقل آنها دچار ترس و وحشت نشوند! و اینگونه بود که شیر سلطان جنگل می شود!
در روزگاران قدیم، یکی از روشهای برخورد با اراذل و اوباش و راهزنان نیز، همین بود. مردم با آنها صحبت میکردند که حاضرند بخشی از دارائی خود را به آنها دهند تا آنها بدون نیاز به راهزنی و گردن کلفتی، در نعمت باشند! بعضی مواقع نیز، از آنها خواسته میشد که در قبال اینکه بدون زحمت، این دارائی در اختیارتان قرار میگیرد، باید از ما در مقابل راهزنان دیگر دفاع کنید! و اینگونه بود که برخی دولتها شکل گرفتند!
پ.ن: فلسفه شکل گیری دولتها بسیار مهم است. باید دید که فلسفه شکل گیری دولت چه بود؟ اگر فلسفه شکل گیری دولت، کمک به افزایش رفاه عمومی از طریق هماهنگ کردن رفتارهای فردی است، اعمال و رفتارهای او نباید برخلاف این موضوع باشد! به عنوان مثال در روزهای اخیر، با یک تصمیم عجیب و غریب (عدم استقبال مردم از کارت سوخت و سقلمه!!! زدن از طریق کاهش سهمیه بنزین کارتهای جایگاه به 30 لیتر!!!)، کیلومترها صف بنزین ایجاد کرده و مردم را با مسئله و مشکل مواجه کرده اند!
اگر هم فلسفه دولت، از نوع دوم باشد، خب! باید بپذیریم که سهممان را بدهیم تا بیشتر غارت نشویم!
منبع: https://t.me/maolad