در حکایتی نقل کردهاند که زمانی در ویتنام تعداد زیاد موشها دردسرساز شده بود. دولتیها خواستند با کمک گرفتن از مردم محلی با زاد و ولد بالای موشها مبارزه کنند. طرح «یارانه موشکشی» پیشنهاد شد که طبق آن هر یک از ویتنامیها میتوانستند بعد از شکار و از بین بردن موشها، دم آنها را تحویل دهند و پاداش خود را دریافت کنند. از قرار بسیار هم امیدوار بودند که این طرح «مشارکتی» موثر باشد. اما ماجرا به شکل دیگری پیش رفت، تعداد موشهای دم بریده به شدت افزایش یافت! قضیه این بود که مردم موشها را به دام میانداختند، دم آنها را میبریدند تا پاداش دولتی دریافت کنند، ولی خود موشها را رها میکردند تا دوباره زاد و ولد کنند؛ کاری که در واقع میتوانست درآمد آنها را هم در آینده تضمین کند.
یارگیری سیاسی در رسانهها
گفته میشد که حتی برخی از رندان سراغ پرورش موش هم رفته بودند، کارشان هم البته «عاقلانه» بود وقتی از چیزی بشود پول درآورد، خیلیها سراغ «سرمایهگذاری» روی آن میروند. با این حال روشن بود که طرح «یارانه موشکشی» به اهدافش دست نیافت، موشها تعدادشان کم نشد و البته هزینههای بیحاصل هم فراوان بود. از قضیه موشها که بگذریم در مورد بسیاری از مداخلههای دیگر دولت در اقتصاد هم کار متفاوت نیست. وقتی دولتها با ابزارهایی مانند یارانه و مالیات سعی در دستکاری ساختار مشوقها در اقتصاد میکنند، میتوان انتظار داشت این پیامدهای ناخواسته رخ دهند، غریب نیست که میلتون فریدمن بزرگ هم زمانی گفته بود راههای دولت برای گشودن یک مشکل اغلب از خود آن مشکل بدتر است. چندی پیش یکی از همین مداخلات دولت در کشور خودمان هم خبرساز شد. میدانیم که وزارتخانهها و سازمانهای دولتی، بهویژه وزارت ارشاد، برای اهدافی مانند «حمایت از اهل فرهنگ»، «ترویج فرهنگ مطالعه» و «کمک به اهل قلم» قدمهایی بر میدارند. برخی کمکهای دولت به مطبوعات و رسانهها شامل پرداخت یارانه، اعطای سهمیه کاغذ، گرفتن اشتراک روزنامهها و مجلات، آگهی دادن در مطبوعات و طرحهای خرید مجلات و روزنامهها است. البته در مورد پرداخت یارانهها به مطبوعات انگار معیارهایی مانند شمارههای منتشرشده و تعداد صفحات و قطع آن هم وجود دارد؛ اما قضیه پیچیدهتر از اینهاست و بهویژه نام شرکتی رسانهای فراوان به گوش میرسد.
یک روزنامهنگار مدتی پیش نوشته بود که این شرکت ۳۹ مجله دارد که خبری از هیچکدام از آنها روی دکهها مطبوعاتی نیست. نامهای جالبی هم دارند. از قرار در فضای اینترنتی هم خبری از آنها نیست و ردی از آنها به چشم نمیخورد. از سال گذشته برای مجلههای این شرکت بیش از یک میلیارد و۷۰۰ میلیون تومان یارانه مستقیم دریافت شده است. همچنین صاحبان شرکت ۳۱۱ تن سهمیه کاغذ یارانهای دریافت کردهاند و در طرح خرید نشریات ارشاد سال۹۶ نیز ۶۳۲ میلیون تومان ناقابل در جیب گذاشتهاند. بهرهمندی از پول عمومی بدون نیاز به افتادن در عرصه پرخطر کار مطبوعاتی کسبوکار خوب و پرسودی به نظر میرسد! شباهتها با پرورش موش (به جای از بین بردن آن) در مثال قبلی را میبینید؟
البته که با بالا گرفتن کار، کسانی از وزارت ارشاد قول رسیدگی دادهاند که این کمکهای مطبوعاتی به اهلش برسد، یحتمل برخی از آنها نیت خیر دارند تا چراغ مطبوعات روشن بماند و روزنامهچی و اهل قلم بیکار نمانند. با این حال دنیای ما بهویژه در حوزه اقتصاد شباهتی به دنیای خوب قصههای جن و پری ندارد، در واقع نتایج یک طرح بسیار اوقات هیچ ربطی به نیت خیر طراحان آن ندارد. از نظر اقتصادی به قضیه نگاه کنیم، وضعیت روشنتر میشود، دولتیها باید پول عمومی را که به احتمال زیاد از یکی از سه طریق مالیات، فروش داراییهای عمومی و «چاپ پول» تامین شده است، با رعایت قواعدی میان اهالی مطبوعات تقسیم کنند. همین گرفتن از برخی و زدن به زخم برخی دیگر میتواند تناسب و توازن را در اقتصاد بر هم بزند، خیلی از سرمایهگذاران و نیروی کاری که میتوانند در حوزههای به واقع جذاب وارد شوند، وارد حوزهای میشوند که به صورت مصنوعی با یارانههای دولتی جذاب نگاه داشته شده است. سرمایهای که میتوانست در جایی دیگر ارزشی واقعی ایجاد کند، در عمل هدر میرود. از آن سو غریب نیست که یارانههای سرشار دولتی خیلیها را وسوسه کند تا به نام مطبوعات و به کام خودشان پول فراوانی به جیب بزنند، این قبیل به اصطلاح «فسادها» را به جای پیامد ناخواسته باید قابلپیشبینیترین پیامد پول پاشیها دولت دانست.
اما حتی اگر فرض کنیم به زبان اهالی اقتصاد، این یارانهها به مخاطبش (مطبوعاتیهای واقعی) اصابت کند، باز هم یک مشکل جدی باقی میماند و «فساد» به شکل دیگری رخ مینماید، همانطور که به اصطلاح حمایت از تولید داخلی به ظهور نورچشمیها و رانت خوارها میانجامد، حمایت از فرهنگ/ مطبوعات هم بهدنبال خود نورچشمیهای فرهنگی/ مطبوعاتی ایجاد میکند.
به قول معروف کسی که پول نیزن را میدهد، تعیین میکند چه آهنگی هم نواخته شود، روزنامه و مجلهای هم که پولش از بودجه دولت تامین شود، طبیعی است که تلاش میکند اهالی دولت را از خود نرنجاند و دنبال سوژههایی نرود که جریان درآمدی اش را به خطر بیندازد. در چنین وضعیتی استقلال مطبوعات و نقادی بیرحمانه اهالی سیاست هم بیشتر به شوخی شبیه است، کافی است رسانه دریافتکننده کمکهای دولتی، به قطع آگهیها یا یارانهها تهدید شود، کار تمام است. اگر هدف از این یارانهها ارتقای سطح فرهنگی جامعه است، شاید دکهها پر بماند؛ ولی بعید است سطح فرهنگ شهروندان تکان بخورد. دولت در همه جا بیش و پیش از هر چیز نهادی سیاسی است که ذیل منطق سیاست عمل میکند، اینکه فکر کنیم چیزی مبهم به نام «بهبود فرهنگ عمومی» را آن هم با اسلحه زنگزدهای مثل یارانه هدف گرفته است، بیش از حد خوشبینانه است.
میتوان پرسید چرا کار مطبوعات سودآور نیست؟ به احتمال زیاد پاسخ چیزی از جنس گرانی کاغذ و بالا بودن هزینهها و اهل مطالعه نبودن مردم است. سازمانهای رسانهای نیز مانند هر بنگاه دیگری در مواقعی که سود مورد انتظار را کسب نمیکنند دو راه بیشتر ندارند؛ تغییری اساسی در شیوه هزینهکرد و پول در آوردن (یا به قول مدیریت خواندهها همان مدل کسب وکار) ایجاد کنند یا بنگاه را تعطیل کنند و سرمایهها را به حوزههای پرسودتری منتقل کنند. پخش پول عمومی و یارانهها به بهانه حمایت از فرهنگ و مطبوعات تنها انگیزه برای تغییر را کاهش میدهد و عقب میاندازد. کاری که یک مجله یا روزنامه انجام میدهد یا به حد کافی خواهان دارد که حاضر باشند دست در جیب کنند و برای آن قیمت مناسب پرداخت کنند یا ندارد؛ اگر تعداد مشتریان به حد کافی باشد که نیازی به حمایت نیست، اگر هم نباشد که اتلاف منابع عمومی و حاتمبخشی از جیب همه شهروندان برای یک گروه خاص است. البته میتوان حدس زد که با رواج فناوری اطلاعات و ارتباطات، شیوههای قدیمی اطلاعرسانی و تولید متن و خبر، اقبال پیشین را ندارد و تقاضا برای خواندن روزنامههای کاغذی هم کاهش یافته است. باید طرحی نو درانداخت و شیوههای تازه را آزمود وگرنه با هر میزان حمایت دولتی اتفاق مثبتی نخواهد افتاد.
اگر هدف حمایت از مطبوعات و ارتقای سطح فرهنگ و معلومات مردم است به نظر میرسد راههای بهتری از پولپاشی وجود دارد، آن هم کم کردن هزینه کسبوکار بنگاههای رسانهای است که از قضا با مداخله کمتر دولت و بیرون کشیدن پای آن از صنعت رسانه ممکن میشود. اگر تعداد مجوزها و مراحل گرفتن آن کاهش یابد، حمایت قانونی و حقوقی (نه پولی) بیشتر شود تا رسانهها و مطبوعات آزادی عمل بیشتری داشته باشند و نگران تعطیلی و باطل شدن مجوز بهدلیل عتاب این یا آن گروه قدرتمند نباشند و همچنین به اصطلاح نظارتها و کنترلها و برخوردهای سلیقهای کمتر باشد، بسیار موثرتر خواهد بود. واقعیت این است که کالای فرهنگی هم کالایی است مثل هر کالای دیگری در اقتصاد، درجات کیفی متنوعی دارد که البته عیار نهایی آن را مصرفکننده تعیین میکند و اگر حمایت از ما بهتران (دولت) نباشد، بنگاهها مجبورند چیزی مطابق خواسته بازار هدف خودشان تهیه کنند، حضور دولت و یارانههای دولتی قاعده را به کلی عوض میکند و رقابت بر سر مشتری جای خودش را به رقابت برای جلب نظر فلان مقام دولتی میدهد. علم اقتصاد به ما میآموزد که برای بالیدن یک صنعت (گیریم «صنعت فرهنگ») باید دستاندازها را از پیش پای فعالان آن برداشت و اجازه داد برای جلب نظر داور نهایی (مشتری، مخاطب، مصرفکننده) با هم رقابت کنند، رقابت با تمام فشارهایی که برای شرکتها به بار میآورد، زاینده خلاقیتها و نوآوریهاست. ضعیفترها میروند و آنهایی که حرف شنوایی دارند و از بقیه قویتر کار میکنند. پیش نیاز به وجود آمدن انگیزه خلاقیت در «صنعت فرهنگ» البته این است که بازیگران آن بدانند در صورتی که بد عمل کردند و در جلب نظر مخاطب اقبالی نیافتند، دستی از غیب! به نام کمک دولتی به یاریشان نمیآید.
اما اجازه دهید در پایان روی نکتهای مهم تاکید کنیم در مسیر این «دولتزدایی از فرهنگ» نباید روی دولتها و خیرخواهی اهل سیاست حساب کرد؛ دولتها نه تنها از اعطای این قبیل «یارانههای فرهنگی» بدشان نمیآیند، بلکه حتی به درجاتی از آن استقبال هم میکنند. میتوان گفت رسانههای وابسته به دولت را باید به قول لویی آلتوسر، فیلسوف معروف چپ، بخشی از سازوکار یک دولت دانست که کارش رام و مطیع نگاه داشتن شهروندان است، بعید بهنظر میرسد دولتی بخواهد این سلاح کارساز خود را دور بیندازد، والله اعلم.
دنیای اقتصاد