یادداشت مجتبی هاشمی در روزنامه همشهری ورزشی
▫️میان این همه آشوب و بلوا، وسط این حجمِ غريبِ سنگ و دود و دعوا، ایکاش فرصتی دست میداد تا فقط برای یک دقیقه خیره شویم به چشمهای هراسان این کودک. به احترام این همه ترس ایکاش دست نگه داریم، فقط برای یک ثانیه سنگها و صندلیها را غلاف کنیم و فکر کنیم به اینکه چه به سر هیجان فوتبال و لذت هواداری آوردهایم؟ مگر قرار ملاقاتمان در استادیومها برای کشف بالاترین درجات لذت و سرخوشی نبود؟ پس کجا قرارمان به هم خورد که این کودک زبانبسته بهجاي «بازي» انگار شاهد يك سنگسار دستهجمعی است؟ حالا دقیقا کجای این تراژدی کثیفی که روی صحنه بردهایم را باید به اسم «بازی» صدا کنیم؟
▫️وسط اين همه آشوب ای کاش لحظهای در چشمهای گرخیده این کودک، نفس تازه کنیم. بعد از اين يك لحظه، ساعتها و روزها فرصت داريم تا دوباره به جان هم بيفتيم و هر چه اطرافمان هست بشکنیم و به هزار قسمت نامساوی تقسیم کنیم. فرصت داریم تمام صندلیهای جهان را توی مغز هم خرد کنیم. به قيمت یک گل بیشتر. یک رتبه بالاتر. یک جام افزونتر. ای کاش تمام جامهای جهان را داشتم تا به هر کدامتان یکی تقدیم میکردم.
▫️شما هم در عوض چشمهای پسرک را به من میدادید تا قابشان کنم و بزنم به ديوار تمام استاديومهاي جهان. که هیچ چیز این دنیا، هیچ شوت و گل و جام و جبروتی، ارزش گرفتن لبخند از لبها و نگاه از چشمهای او را نداشت.
برايتان ميترسم! ميترسم به عاقبت شفق دچار شويد. همان چریک خسته «به رنگ ارغوان» که سالها مبارزه کرد و پيروز شد و شكست خورد و جنگید و کوچید و در غربت ماند، اما دم مرگ خودش را به دخترکِ سالها ندیدهاش در ایران رساند تا پيش پايش اعتراف کند تمام آن بحثها و مبارزهها، زدنها و کشتنها و کشته شدنها، تمام آن فتوحات هرگز ارزش این را نداشتهاند که از تماشای لبخند دخترش محروم بماند. حالا شمایید و سرگذشت شفق. کلاهتان را قاضی کنید. اصلا همان سربندهای سفید را قاضی کنید كه روی سرهای شکسته بستهاید به یادگار رشادتهایتان!
▫️سربسته بگویید كه از هر چه برد و امتیاز و رتبه و سهمیه، هر چه جام و رکورد و عنوان توی این دنیای فکسنی هست، کدامشان ارزش آرامشِ ازكفرفته این چشمها را دارند؟ این چشمهای سنگساردیده کِی دوباره میتوانند خوابِ آرام و بیکابوس بببینند؟ چند روز دیگر؟ چند هفته؟ از شمردن جامهای تیمتان که فارغ شدید این هفتهها را هم بشمارید لطفا. ثواب دارد.