مردی که برای آزمایش آمده بود، دستش را در کاسهای کرد که در آن کاغذهای مختلف به صورت تا شده قرار گرفته بود. قرار بود با چیزی شبیه قرعه کشی، مشخص شود که او «آزمایشگر» خواهد بود یا «آزمایش شونده». برگه را درآورد و دید: نقش او «آزمایشگر» بود.
هیچکس به مرد نگفت که روی تمام کاغذهای داخل آن کاسه، نوشته شده: «آزمایشگر». به همین دلیل، در تمام مدت آزمایش، آن فرد فکر میکرد که در اتاق مجاور، مرد دیگری نشسته است که قرعه «آزمایش شونده» به نامش درآمده.
ژنراتور را روشن کردند. هدف از آزمایش، «ارزیابی اثر تنبیه بر روی حافظه و کارکرد آن» بود. به آزمایشگر لیستی از کلمات و معانی آنها داده میشد تا آنها را با میکروفونی که داخل اتاقش بود برای «آزمایش شونده اتاق مجاور» بخواند و سپس سوالاتی چهار جوابی را برای او میخواند تا ببیند آیا میتواند گزینهی درست را انتخاب کند؟
آزمایش شونده، با انتخاب یکی از چهار کلیدی که پیش روی او قرار داده بودند، گزینه مورد نظرش را اعلام میکرد. گاهی درست و گاهی نادرست.
هر بار که پاسخ نادرستی داده میشد، با فشار یک دکمه، شوک الکتریکی به مردی که در اتاق مجاور بود وارد میشد. میزان شوک با توجه به تعداد خطاها افزایش پیدا میکرد. طبیعی است که با افزایش شدت ولتاژ، صدای فریاد مردی که در اتاق مجاور بود به گوش میرسید.
بعضی وقتها، نگرانی و ناراحتی در چهره «آزمایشگر» دیده میشد. گاهی میپرسید: «واقعاً اینقدر زجر دادن لازم است؟ اصلاً انسانی است؟» و مردی که با لباس سفید آزمایشگاه، بالای سرش ایستاده بود توضیح میداد که: «بله. باید ادامه دهیم. چاره دیگری نداریم.»
به آزمایشگر گفته نشد که صداهایی که میشنود، صداهای ضبط شده است و واقعاً شوکی در کار نیست. او در مقابل خودش ژنراتوری را میدید که هر بار، ولتاژش را بالا میبرد و با فشار یک دکمه، شوکی را به مرد دیگری که در اتاق مجاور است وارد میکند.
این آزمایش ۴۰ بار و با ۴۰ نفر مختلف انجام شد. از این ۴۰ نفر، هیچکدام وقتی شنیدند که طرف مقابل میگوید: من مشکل قلبی پیدا کردم، آزمایش را متوقف نکردند. ۲۵ نفر از آنها، حاضر شدند تا ۴۵۰ ولت شوک به طرف مقابل وارد کنند. این در حالی است که از ۳۴۵ ولت به بالا، صدای جیغ و اعتراض قطع میشد و به نظر میآمد که آزمایش شونده، یا مرده یا از هوش رفته است!
نکته دردناک این آزمایش، که استنلی میلگرام آن را ترتیب داد این بود که: این مردها، شوک را به یک غریبه وارد نمیکردند. آنها در زمان قرعه کشی، طرف مقابل را دیده بودند و کاملاً باور داشتند که یک تصادف، آنها را به «آزمایشگر» تبدیل کرده و ممکن بود خودشان روی صندلی اتاق مجاور نشسته باشند.
آزمایش میلگرام در سالهای بعد به شکلهای مختلف تکرار شد و در هیچ آزمایشی، تعداد کسانی که اعمال این شوکها را متوقف کرده و به آزمایش اعتراض کردند از یک سوم جمعیت بیشتر نشد.
میلگرام، در تفسیر آزمایش خود، به نکته مهمی اشاره میکند: رفتار ما انسانها به دو دسته تقسیم میشود. زمانهایی که بر اساس «مسئولیت شخصی» تصمیم میگیریم و زمانهایی که بر اساس «ماموریت شغلی» رفتار میکنیم.
ما زمانی که بر اساس «مسئولیت شخصی» رفتار میکنیم، وجدان خود را دخالت میدهیم. از منطق خود استفاده میکنیم و به پیامدهای تصمیم و رفتار خود فکر میکنیم. اما زمانی که بر اساس «ماموریت شغلی» رفتار میکنیم، نیازی نمیبینیم که به منطقی بودن یا اخلاقی بودن کاری که انجام میدهیم فکر کنیم. اصطلاح «مامور هستم و معذور»، بیان دیگری از تجربه میلگرام است که در فرهنگ ما هم شنیده میشود.(نویسنده: محمدرضا شعبانعلی)
این آزمایش ۳ ماه بعد از شروع دادگاه آدولف آیشمان، سرهنگ نازی، انجام شد. این آزمایش جهت پاسخ به این سؤال طراحی شد که آیا میلیونها آلمانی مسبب هولوکاست، همگی گناهکار بودند؟
چه ارتباطی بین اقتصاد رفتاری و آزمایش میلگرام وجود دارد؟
آزمایش میلگرام اگرچه که به تبعیت و فرمانبرداری از مراجع قدرت اشاره دارد اما میتواند به عنوان یک تلنگر مهم در حوزه سیاستگذاری و تغییر رفتار مورد استفاده قرار گیرد. در واقع آزمایش میلگرام به صورت تلویحی به این مساله اشاره دارد که چگونه فشارهای اجتماعی میتواند افراد را به پذیرش نتایجی سوق دهد که از دید همان افراد عجیب و غیرعادی است و چگونه این فشارهای اجتماعی رفتار آنها را شکل میدهد.
هنجارهای اجتماعی و فرهنگی، انتظارات یا قاعدههای رفتاری در یک اجتماع یا گروه هستند. هنجارها گاه آشکارا اعلام میشوند (به عنوان مثال، علامت «سیگار کشیدن ممنوع» در مکانهای عمومی) و گاه در رفتارهای قابل مشاهده پنهان هستند (به عنوان مثال، دست دادن با کسی که برای اولین بار با او ملاقات میکنید). مردم فهم خود را از هنجارهای اجتماعی، اغلب از رفتار دیگران فرا میگیرند، این بدین معناست که هنجارها میتوانند به سرعت توسعه و گسترش یابند. برخی از هنجارهای اجتماعی تاثیر غیرارادی قدرتمندی بر رفتار دارد (مثلا ساکت بودن در کتابخانه) و میتواند بر کنشها به شیوهای مثبت یا منفی تاثیر بگذارد. قدرت هنجارها میتواند برآمده از مجازات همراهی نکردن با آنها و یا منفعت اجتماعی برآمده از پیروی از آنها باشد. در حقیقت این هنجارها هستند که به مردم میگویند که دیگران در چنین موقعیتی چه کاری انجام میدهند.
یکی از مهمترین نمونههایی که از این بینش رفتاری در سیاستگذاری حوزه انرژی استفاده کرده است، مورد Opower است. در این برنامه برای صرفهجویی انرژی در مقیاس بزرگ (800 هزار خانوار)، نامههایی برای شهروندان فرستاده شد که علاوه بر ارائه اطلاعات ساده مصرف انرژی، مقایسه اجتماعی بین آن شهروند و همسایگان او در زمینه مصرف انرژی انجام میداد. نتیجه این طرح کاهش 2% مصرف انرژی نسبت به مصرف پایه و اولیه بود.
آزمایش آسانسور میلگرام توضیح می دهد که چگونه ترس ما از قضاوت شدن، ما را به سمت هم رنگی با دیگران سوق می دهد...
منبع: کانال اقتصاد رفتاری
https://t.me/BEconomics