غنی نژاد: انقلاب منشا و دليل اقتصادي نداشت

تحليل انقلاب و اقتصاد در گفت و گوي «اعتماد» با موسي‌ غني‌نژاد



موسي غني‌نژاد در 60 سالگي همچنان پشت خط قرمز اقتصاد چپ ايستاده است و از پشت همين خطوط قطور به سوال «چرا انقلاب شد» جواب داد. او در اول كار آب پاكي را بر سر مصاحبه ريخت و گفت نه اقتصاد را منشا انقلاب مي‌داند و نه به تحليل طبقاتي انقلاب معتقد است. غني‌نژاد مي‌گويد ديدگاه ماترياليستي نمي‌تواند انقلاب ايران را توضيح دهد. انقلاب ايران به نظر اين اقتصاددان تحصيلكرده دانشگاه سوربن دلايل اجتماعي داشت. ناسيوناليسيم اسلامي- ايراني روح انقلابي بود كه روشنفكران و طبقه متوسط شهري محرك آن بوده‌اند. شهرنشينان و تحصيلكردگان شهري مناديان انقلاب شدند. تحليلگران ماركسيست بايد به اين سوال پاسخ دهند كه چرا كارگراني كه وضع‌شان به مراتب بهتر از قبل شده بود، بايد نقش موتور انقلاب را بازي مي‌كردند. شعار دفاع از پابرهنه‎‌ها و ايدئولوژي ماركسيستي ايجاب مي‌كرد كه بعد از انقلاب هم نقش اين گروه‌ها پررنگ‌تر از آنچه در واقع بود، تحليل و بيان شود.


چقدر مي‌توانيم انقلاب ايران را نتيجه شرايط اقتصادي ايران در دهه 50 بدانيم و عوامل اقتصادي چه تاثيري روي اين انقلاب گذاشتند؟


در ابتدا و براي اينكه ديدگاهم را براي كل اين مصاحبه روشن كنم، بايد بگويم كه از نظر من انقلاب ايران منشا و دليل اقتصادي نداشت. انقلاب 57 در مقطعي رخ داد كه وضعيت رفاهي مردم بهتر شده بود. فقر وجود داشت اما بدتر از قبل نبود. داده‌هاي تاريخي نشان مي‌دهد 15 -10 سال قبل از انقلاب شاهد رشد اقتصادي بالايي در ايران بوديم. اوايل دهه 50 درآمدهاي نفتي كشور به‌شدت افزايش يافت و شاه با جديت پيگير هزينه كردن بي‌محاباي اين درآمدها را در پروژه‌هاي بزرگ و جاه طلبانه بود. تزريق زياد نقدينگي به اقتصاد ايران تاثيراتي در موقعيت اجتماعي افراد گذاشت و اين تاثيرات البته در شكل‌گيري نارضايتي‌ها دخيل بود. پولي كه به يك‌باره وارد اقتصاد شد، علاوه بر تورم، عده‌يي را يك شبه ثروتمند كرد و گروهي از نوكيسه‌ها را پديد آورد. اين مساله باعث ايجاد وضعيت اجتماعي تازه و نابساماني شد كه سنت‌هاي چندين ساله را به هم مي‌ريخت و نارضايتي‌هايي ايجاد مي‌كرد كه در ابتدا شكل اجتماعي آنها بارزتر بود و به مرور مي‌توانست به نارضايتي‌هاي سياسي هم دامن بزند. تفاوت‌هاي درآمدي رو به افزايش گذاشت و نوكيسه‌هاي تازه به دوران رسيده با هنجارشكني‌هاي خود نارضايتي‌هاي اجتماعي را دامن زدند. اما نارضايتي‌هايي از اين دست به تنهايي نمي‌تواند موجب انقلاب شود.

با همين تحليل هم نمي‌شود گفت كه انقلاب منشا اقتصادي داشت.


شعارهاي اصلي انقلاب هيچ گاه اقتصادي نبود. برعكس، مي‌گفتند ما براي نان و خربزه، پول و ثروت انقلاب نكرديم. شعار‌هاي غالب و رايج در مقطع انقلاب از جنس ديگري بود. از اين رو، براي كساني كه تحولات جوامع را صرفا از منظر ماترياليستي تحليل مي‌كنند درك اين انقلاب و تحولات بعدي آن بسيار مشكل است. ماركسيست‌ها سعي در تحليل طبقاتي انقلاب كردند، اما اين تحليل هيچ توضيح قانع‌كننده‌يي به سوال «چرا انقلاب شد» نمي‌دهد. براي توضيح انقلاب 57 بارها از انقلاب فرانسه به عنوان يك نمونه مشابه اروپايي استفاده شده است. اما اين انقلاب را با انقلاب فرانسه نمي‌شود مقايسه كرد، چون محتواي كاملا متمايزي دارند. اين مقايسه و تحليل، پاسخي به سوال شما نمي‌دهد، مگر از اين منظر كه مردم فرانسه هم، زماني به خيابان آمدند و سر به شورش گذاشتند كه در يك رفاه نسبي بودند. تحليل ماركسيستي، فقر و مبارزه طبقاتي را عامل انقلاب مي‌داند. ماركسيست‌ها اين ايده را براي تحليل انقلاب‌هاي كوچك و بزرگ به كار بردند. بسياري از تحليلگران غربي هم به دام ماركسيست‌ها افتادند و اين ايده را باور كردند. آنها بعد از جنگ جهاني دوم برنامه‌هايي براي كشورهاي خود و خصوصا كشورهاي جهان سوم تدارك ديدند كه اساس آن بر پايه اين ديدگاه ماركسيستي كه فقر عامل انقلاب است، بنا شده بود. ترس از گسترش ماركسيسم بود كه آنها را به دام ماركسيسم انداخت. اگر به انقلاب ايران و آنچه در ايران روي داد، نگاه كنيم، درمي‌يابيم كه اين ايده از ريشه اشتباه بود و مردمان ايران در دهه 40 و پيش از آن فقيرتر و البته آرام‌تر و فاقد انگيزه براي انقلاب بودند.

يعني كارگران و اين طبقه را صاحب نقش انقلابي نمي‌دانيد يا فكر مي‌كنيد به طور خاص در انقلاب ايران نقشي بازي نكردند؟

كارگران بدون حزب و سنديكا نمي‌توانند آن نقشي را كه مد نظر ماركس بود، ايفا كنند. موتور محركه انقلاب ايران نه طبقه كارگر بود، نه كشاورزان و دهقانان. به هيچ‌وجه اين طبقات نقش لكوموتيو انقلاب را نداشتند. اگر نمونه‌هاي موثري مثل اعتصاب كارگران شركت نفت را به عنوان يك نمونه قابل اتكا براي اين ادعا در نظر بگيريم، اين هم تحليل ما را به خطا مي‌برد. چون اين گروه از كارگران هم زندگي نسبتا مرفهي داشتند. كارگراني كه در انقلاب نقش كليدي داشتند به نوعي نماينده اشرافيت كارگري بودند. كارگران ديگر پراكنده از هم بودند نمي‌توانستند نقش موتور محركه را بازي كنند و مردم را به مسير انقلاب بكشند.

ادبيات پيش و پس از انقلاب همچنان روي مسووليت و نقش كارگران در انقلاب تاكيد دارد، سنديكاها و تشكل‌هاي كارگري هم پيش از انقلاب فعال بودند و در اعتصاب‌هاي كارگري در روزهاي آخر تا اعتصاب در ادارات دولتي و روزنامه‌ها هم كشيده شد. اگر اين گروه‌ها را از فعالان و تاثيرگذاران جريان انقلاب حذف كنيم، چه كساني به عنوان موتورهاي محركه‌ انقلاب باقي مي‌مانند؟


شهرنشينان، روشنفكران و تحصيلكردگان شهري مناديان انقلاب شدند. تحليلگران ماركسيست بايد به اين سوال پاسخ دهند كه چرا كارگراني كه وضع‌شان به مراتب بهتر از قبل شده بود، بايد نقش موتور انقلاب را بازي مي‌كردند. شعار دفاع از پابرهنه‌ها و ايدئولوژي ماركسيستي ايجاب مي‌كرد كه بعد از انقلاب نقش اين گروه‌ها پررنگ‌تر از آنچه در واقع بود، تحليل و بيان شود. اين حرف من به اين معنا نيست كه اين گروه مطلقا در انقلاب شركت نداشتند، برخي از آنها در جريان انقلاب بودند اما اكثريت آنان بعد از پيروزي انقلاب وارد ميدان شدند. اتفاقا آن كساني كه به عنوان پابرهنه‌ها و آغازگران انقلاب معرفي شدند در آخر صف بودند. بشكه باروت انقلاب به دست آنان جرقه زده نشد. اما هر انقلابي نياز به آرمان دارد. چپ‌هاي سياسي بر حسب ايدئولوژي خود بايد نقش اين گروه‌ها را بزرگ‌تر مي‌كردند، به اين آرمان پر و بال مي‌دادند و در تحليل‌ انقلاب اين نقش را بر عهده كارگران مي‌گذاشتند. اما واقعيت اين است كه آرمان‌هاي تحصيلكردگان و شهرنشينان، شعارهاي مشخص انقلاب بود. «استقلال و آزادي» شعار اقتصادي به معناي اعتراض به تبعيض طبقاتي و... نيست. اينها شعارهاي روشنفكران و تحصيلكردگان است. استقلال‌طلبي در اين انقلاب عمدتا بار فرهنگي و ارزشي داشت. شعار استقلال و آزادي بود كه عمده مردم را تهييج مي‌كرد. اين شعارها بيشتر ريشه ناسيوناليستي داشتند. شعار بازگشت به خود و بازگشت به اصالت و گذشته تاريخي بر شعارهاي اقتصادي غالب بود.

سعي مي‌كنيد از تحليل طبقاتي انقلاب براي اين بحث اجتناب كنيد ولي به هر حال تا همين قسمت از مصاحبه هم طبقات را تفكيك كرده و نقش هر كدام از آنها را روشن كرديد و خب سهم اندكي به كارگران داديد.


سخن گفتن من از طبقات براي تحليل رويكرد ماركسيستي و نشان دادن اشتباهات آن است. من به رويكرد طبقاتي و تحليل طبقاتي اعتقاد ندارم. اين رويكرد تحليلي را علاوه بر ماركسيست‌ها، نزد برخي مكتب‌هاي جامعه‌شناسي غربي هم مي‌توانيد پيدا كنيد. به باور من طبقه به منزله هويت اجتماعي مستقل، ساخته ذهن نظريه‌پردازان است و ربطي به واقعيت ندارد. آنچه واقعيت دارد سنديكاها و تشكل‌هاي كارگري است كه به صورت سازمان‌هاي اجتماعي شكل مي‌گيرند و عمل مي‌كنند. من حداكثر و با مسامحه مي‌توانم بگويم نماينده‌هايي از كارگران در انقلاب سهيم بودند. اگر هم سنديكايي به معناي واقعي كلمه وجود داشت، باز نمي‌توان گفت كارگران و سنديكاهاي آنان نقش مهمي داشتند. تحليل طبقاتي براي توضيح انقلاب ايران جوابگو نيست. جامعه‌شناسان ما اين تحليل را براي توضيح انقلاب كپي كردند و اين كپي حتي كپي درست و كاملي هم نيست. قبلا در جاهاي ديگري هم توضيح دادم كه چرا تحليل طبقاتي جواب سوالات ما را درباره چرايي انقلاب نمي‌دهد. انقلاب ايران ريشه در تفكرات نخبگان و خصوصا نخبگان ناسيوناليست داشت، ناسيوناليسمي كه ويژگي مهم آن بيگانه‌ستيزي بود.

به نظر من، انقلاب ايران را بيش از هر قالب ديگري در همين نوع از ناسيوناليسم مي‌توان تحليل كرد. البته بازگشت به خويش و ناسيوناليسم خاص انقلاب بيشتر صبغه اسلامي داشت، طبيعي هم بود چون اسلام بخش مهمي از هويت تاريخي و فرهنگي مردم ايران است.

در ابتداي مصاحبه شرايط اقتصادي ايران در دهه 40 و 50 را ترسيم كرديد كه با افزايش درآمد فروش نفت، تغييراتي در ساختار اجتماعي پديد آمد. چه تحليلي از سياست‌هاي اقتصادي دولت‌هاي بعد از انقلاب و تاثير آنها در مناسبات اجتماعي داريد؟


بعد از انقلاب حدود هشت سال درگير جنگ و تبعات اقتصادي آن بوديم. تا سال 68 وضعيت اقتصادي كشور و مردم رو به افول گذاشت و شاهد رشد منفي اقتصاد و كاهش درآمد سرانه بوديم. مشكلات اقتصادي بعد از جنگ زياد بود، اما هنوز روح انقلاب جريان داشت. گراني و فشارهاي اقتصادي بهايي بود كه با طيب خاطر براي انقلاب و استقلال داده مي‌شد و تبديل به نارضايتي عمومي نمي‌شد. در دوران رياست‌جمهوري آقاي هاشمي و هشت ساله بعد از جنگ بازسازي كشور همچنان به دور از آرمان‌هاي انقلاب نبود. بهبود وضعيت اقتصادي و ساخت و سازهاي عمراني سطح زندگي عمومي را بالاتر از دوران جنگ ‌برد.

هشت ساله دوره آقاي خاتمي كه به دوره اصلاحات معروف شد، باز از اين منظر قابل تحليل و ارزيابي است كه با تقويت قواي اقتصادي مردم و بهبود نسبي شرايط اقتصادي جريان فكري پا گرفت كه در پي اصلاحات در مباحثي چون حقوق شهروندي، قانون‌گرايي و رشد و آزادي مطبوعات و... بود. اراده‌يي براي تغيير در اين موارد به وجود آمد و خصوصا در چهار ساله اول رياست‌جمهوري آقاي خاتمي قوام پيدا كرد. در حوزه اقتصادي هم در اين دوره و با وجود گرايش چپ اسلامي كابينه، عقلانيت در حوزه اقتصادي با جديت پيگيري شد تا به برنامه توسعه سوم رسيد كه يكي از بهترين سندهاي اقتصادي ايران است. چهار سال دوم رياست‌جمهوري آقاي خاتمي از نظر اقتصادي دوره درخشاني بود كه سرمايه‌گــذاري‌هاي كلاني در حوزه نفت و گاز صورت ‌گرفت و رشد اقتصادي به رقم بالاي پنج درصد ‌رسيد. اما به هر طريق برنامه سوم و سياست‌هاي اقتصادي اين دولت مستعجل با مجلس هفتم يك دور برگردان ‌خورد.

از سال 84 گفتار جديدي پديد آمد كه در چارچوب پوپوليسم قابل تحليل و پيش‌بيني است. البته اين را به عنوان يك برچسب مطرح نمي‌كنم. به هرحال پوپوليسم هم يك نرم سياسي و علمي است. سياستمدار پوپوليست در جست‌وجوي مردمي است كه در پي او روان باشند. از او استقبال و او را بدرقه كنند. شعار اين سياستمدار رضايت مردم است و تصاويري كه حضور هيات دولت در شهرستان‌ها را در ميان جمعيت و بدرقه ماشين رييس‌جمهور توسط مردم نشان مي‌دهد، گوياترين تصوير در تعريف پوپوليسم است.

مردمي كه پشت اتومبيل رييس‌جمهور بدوند، نامه بدهند و همچنان راضي باشند،... اينها واقعيت پوپوليسم است. منشا اين سياست‌ها امريكاي لاتين و آرژانتين بود. پوپوليسم چارچوب نظري مشخص و منسجمي ندارد و مجموعه‌يي از سياست‌هاي عمل گرايانه براي فراهم آوردن رضايت بلافاصله توده‌هاي مردم به ويژه كم درآمد‌ترين‌هاست. پوپوليسم تقيدي به انديشه چپ يا راست ندارد، اين است كه در آن راست‌ترين ايده‌ها در كنار چپ‌ترين ايده‌ها به راحتي كنار هم مي‌آيند و اين خود علت و نشانه فقدان انسجام در تئوري و عمل است. به اين ترتيب مي‌توان گفت كه پوپوليسم معمولا عمر كوتاهي دارد و تداوم آن مستلزم رنگ عوض كردن است. اقتصاد نقطه قوت پوپوليسم در آغاز و پاشنه آشيل آن در ادامه و پايان است؛ «كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل‌ها». حكايت چند سال پيگيري سياست پوپوليستي به طور كلي و در كشور ما همين است. ادامه اين سياست براي سال‌هاي طولاني غيرممكن است. حتي اگر تحريم‌ها و مشكلات ديگر هم وجود نداشت باز اين سياست در حوزه اقتصادي و سياسي جوابگوي زماني بيش از هشت سال نبود.

شايد فقط ظهور طبقه نوكيسه جديد، با شرايط پيش از انقلاب قابل مقايسه باشد، اما همه طبقات نسبت به وضع اقتصادي‌شان ابراز نارضايتي مي‌كنند.

امروز هم وضع اقتصادي همه مردم بدتر نشده است. در نخستين دريافت‌ها خصوصا در روستاها و شهرهاي كوچك رضايت عمومي از دولت بالاتر رفته‌است. استقبال‌ها و بدرقه‌ها گرم‌تر شد و شعار «آوردن نفت سر سفره‌هاي مردم» نزد مردم تحقق پيدا كرد. شعاري كه دولت در روزهاي نخست داد و بعد پس گرفت، در پرداخت نقدي يارانه‌ها ديده شد. همان‌طور كه گفتم اين سياست در درازمدت پاسخگو نيست، براي همين هم شادي مردم از ديدن حساب بانكي‌شان چند ماه بيشتر دوام نياورد و افزايش قيمت‌ها نتيجه اين سياست را نشان داد. اين حرف من به معناي تخطئه مردم است و نه تبرئه آنها. موضوع اين است كه بسياري از مردم، حتي تحصيلكرده‌ها به پوپوليسم راي دادند. در دور دوم انتخابات كه رقابت ميان احمدي‌نژاد و هاشمي بود بخش بزرگي از اهالي فكر، دانشگاهي و تحصيلكرده در سال 84 به همين سياست راي دادند. همه كساني كه به احمدي‌نژاد راي دادند مردم عادي يا اصولگرايان نبودند. شايد عده‌يي اين حرف را نپسندند ولي بالاخره بايد به اين سوال جواب داد كه چه چيزي مردم را جذب پوپوليسم كرد. من تا به امروز تحليل جدي‌اي نديدم كه جواب اين سوال را بدهد.

شعارهاي اقتصادي و بهبود وضعيت معيشتي مردم هم از شعارها و آمال انقلاب بود و هم جزو مهم‌ترين شعارهاي احمدي‌نژاد ولي شعارهاي انقلاب را نمي‌توان به پوپوليسم ربط داد.

اين شعارها با شعارهاي انقلاب، فرق داشت. شعار انقلاب آوردن نفت سر سفره نبود. مردم به خاطر پول نفت انقلاب نكرده بودند و اساسا چنين مطالبه‌يي هم نداشتند.

واقعيت آن است كه از نيمه‌هاي دهه 1380 درآمدهاي نفتي به‌شدت افزايش يافت و آنچه با اين درآمدها صورت گرفت كم و بيش شبيه وقايع سال‌هاي نيمه اول دهه 1350 بود. پول نفت وارد اقتصاد ملي شد و از يك سو، به تورم دامن زد و از سوي ديگر، واردات رشد چشمگيري پيدا كرد و به توليد داخلي لطمه زد. طرح‌هاي زودبازده اقتصادي، پروژه‌هايي مثل مسكن مهر و... درآمدهاي نفتي را بي‌ضابطه بلعيد و با دسترسي به رانت‌ها عده زيادي يك شبه ثروتمند شدند. بخشي از كارخانه‌داران و تجار قديمي و فعالان اقتصادي در اين ميان با وضعيتي دشوار روبه‌رو شدند. توزيع يارانه نقدي، در دو سال گذشته، بخشي از نارضايتي‌هاي كم درآمدها را كاهش داد اما ارزش واقعي يارانه نقدي، به علت تورم، به سرعت پايين آمد. اين پول اگرچه از روز اول براي ساكنان شهرهاي بزرگ و گراني مثل تهران چندان رقمي نبود، اما در شهرهاي ديگر شوك بعدي افزايش قيمت‌ها را تا حدي كنترل كرد. توزيع يارانه نقدي كاركردهاي مشخص پوپوليستي هم دارد و يكي از اين كاركردها «توهم پولي» است كه در طبقات پايين ايجاد مي‌كند. همين كه مي‌دانيد در فلان تاريخ، مبلغ مشخصي بدون اينكه كار كرده باشيد از سوي دولت به حساب‌تان ريخته مي‌شود، اين توهم را ايجاد مي‌كند كه شما علي‌الحساب پول و قدرت خريد داريد، ولو اينكه اين مبلغ كم باشد. اما در دراز مدت، تورم با چهره خشن خود واقعيت را نشان مي‌دهد و دولت ناگزير بايد مبلغ يارانه‌ها را زياد كند. سياست‌هاي پوپوليستي راه‌حلي براي اين دور باطل ندارد و نهايتا بايد جاي خود را به سياست‌هاي عقلاني و كارشناسي بدهد.

هشت ساله دوره آقاي خاتمي كه به دوره اصلاحات معروف شد، باز از اين منظر قابل تحليل و ارزيابي است كه با تقويت قواي اقتصادي مردم و بهبود نسبي شرايط اقتصادي جريان فكري پا گرفت كه در پي اصلاحات در مباحثي چون حقوق شهروندي، قانون‌گرايي و رشد و آزادي مطبوعات و... بود.

منبع: سالنامه اعتماد (الناز انصاري - خبر نگار)