جلد سوم از مجموعه سه جلدی کتاب «قانون، قانونگذاری و آزادی» نوشته فردریش هایک منتشر شد. جلد سوم این کتاب با عنوان فرعی «نظم سیاسی مردمان آزاد» همانند جلدهای اول و دوم ترجمه مشترک مهشید معیری و موسی غنینژاد است و انتشارات دنیای اقتصاد آن را منتشر کرده است. با انتشار این کتاب، دوره 3 جلدی کتاب «قانون، قانونگذاری و آزادی» تکمیل شد. متن زیر چکیده فصل آخر جلد سوم یا موخره کتاب به نقل از دنیای اقتصاد است.
توضيح علت توالي نظمهاي اقتصادياي كه تمدن در چارچوب تغييرات قواعد رفتار پشت سر گذاشته است بسيار جالب خواهد بود، اما من اينجا نميتوانم مبادرت به اين كار كنم. اين تغييرات خصوصا با تقليل ممنوعيتها امكانپذير شد، يعني رشد آزادي فردي و گسترش قواعدي كه از افراد حمايت ميكردند و نه اينكه به آنها براي انجام كارهاي خاص فرمان دهند. نبايد ترديد چنداني داشت كه از زمان پذيرفتن مبادله پاياپاي با غريبهها، به رسميت شناختن مالكيت خصوصي، به ويژه مالكيت خصوصي زمين، تضمين اجراي تعهدات مربوط به قراردادها، رقابت ميان اعضاي درون صنفها، تنوع در قيمتهاي مرسوم اوليه، وام دادن پول، خصوصا با بهره، اينها همگي در آغاز نقض قواعد مرسوم بودند. قانونشكنان كه همان پيشگامان بعدي بودند، مسلما به اين علت كه ميدانستند قواعد جديد مفيد به حال جامعه است آنها را رواج ندادند، بلكه بهسادگي شروع به استفاده از برخي شيوههاي عملی كردند كه به نفعشان بود و سپس معلوم شد اين شيوههاي عمل در هر گروهي كه رواج مييافت به نفعشان تمام ميشد. بهعنوان مثال، در درستي اين سخنان دكتر پيو نميتوان چندان ترديد كرد:
«در ميان جامعه انسانهاي اوليه «استفاده مشترک» نوعي سبك زندگي است... استفاده مشترک فقط شامل مواد خوراكي نميشود، بلكه همه انواع منابع را دربرميگيرد. نتيجه عملي اين است كه استفاده از منابع كمياب در داخل جامعه تقريبا به نسبت احتياجات صورت میگیرد. اين رفتار شايد حاكي از برخي ارزشهاي انساني فطري و خاصي باشد كه در خلال گذار به اقتصاد شكار به تدريج شكل گرفتهاند.»
احتمالا اين موضوع در آن مرحله از توسعه كمابيش صحت داشت. اما براي اينكه گذار به اقتصاد بازار و جامعه باز ممكن شود اين عادات نيز بايد كنار گذاشته ميشدند. مراحل اين گذار همگي «همبستگي» حاكم بر گروه كوچك را برهم ميزد، چيزي كه هنوز نيز موجب انزجار است. و با اين حال، اينها مراحل حركت به سوي چيزي بود كه ما امروزه تمدن ميناميم. مهمترين تغييري كه انسان هنوز نتوانسته هضم كند ناشي از گذار «جامعه چهره به چهره» به چيزي است كه كارلپوپر به نحو شايستهاي «جامعه انتزاعي» ناميده است: جامعهاي كه در آن رفتار با بيگانگان ديگر مبتني بر نيازهاي معلوم انسانهاي معلوم نيست، بلكه تنها مبتني بر قواعد انتزاعي و علامتهاي غيرشخصي است. اين امر موجب تخصصي شدن بسيار فراتر از آن حدودي شد كه هيچ انساني بتواند به تنهايي بسنجد.
حتي امروز اكثريت قاطع مردم، از جمله، متاسفانه، تعداد زيادي به اصطلاح اقتصاددان هنوز درك نكردهاند اين تقسيم اجتماعي همهجانبه كار كه براساس اطلاعات شديدا پراكنده شكل گرفته است، منحصرا با استفاده از آن علامتهاي فاقد جنبه شخصی امكانپذير شده است كه از فرآيند بازار سر برميآورند و به مردم ميگويند چه كنند تا فعاليتهايشان با وقايعي كه هيچ اطلاعات مستقيمي از آنها ندارند سازگار شود. اكثر مردم هنوز حاضر به قبول اين بينش نيستند كه در جامعهاي كه تقسيم كار بسيار گستردهاي وجود دارد، ديگر پيگيري اهداف مشترك ملموس امكانپذير نيست، بلكه تنها میتوان قواعد انتزاعي رفتار را دنبال کرد. من در جلدهاي قبلي اين اثر سعي كردم مجموعه روابطي را كه ميان اين چنين قواعد رفتار فردي و شكلگيري نظم وجود دارد توضيح دهم. نگرش صنعگرايانه حاكم در زمانه ما از قبول اين واقعيت سر باز ميزند كه آنچه اغلب موجب بهترين كاركرد جامعه ميشود قواعد سنتي موروثي است و نه آن چيزي كه فکر میکنیم به صورت غريزي درست است یا به صورت عقلاني براي خدمت به مقاصد خاص مناسب است، يعني آنچه نه غريزه است و نه عقل. اگر چه انسان مدرن دريافته است كه غرايز فطرياش هميشه او را به مسير درست هدايت نميكنند، اما دست كم به خود ميبالد كه به كمك عقل خود فهميده است كه نوع متفاوتي از رفتار بهتر ميتواند در خدمت ارزشهاي فطرياش باشد. به هرحال، اين تصور كه انسان براي خدمت به اميال فطري خود، آگاهانه يك نظم اجتماعي ايجاد كرد نادرست است، زيرا بدون تحول فرهنگي كه مانند پلي ميان غريزه و توانايي طراحي عقلاني عمل كرده است انسان از آن عقلي كه اكنون او را وادار به تلاش در اين جهت ميكند برخوردار نبود.
انسان به علت هوشمندياش قواعد جديد رفتار را اتخاذ نكرد. او با اطاعت كردن از قواعد رفتار جديد هوشمند شد. مهمترين بينشي که هنوز باید مورد تأكيد قرار گيرد و بسياري از خردگرايان در مقابل آن جبههگيري ميكنند و حتي بدشان نميآيد به آن انگ خرافات بزنند این است كه انسان نه تنها هيچگاه سودمندترين نهادهايش را، از زبان گرفته تا اصول اخلاقي و قانون، ابداع نكرده بلكه حتي امروز هم نميفهمد چرا بايد اين نهادها را حفظ كند در حالي كه نه غرايز او را ارضا ميكنند و نه عقل او را متقاعد ميكند. ابزارهاي بنيادين تمدن ـ زبان، اصول اخلاقي، قانون و پول ـ همگي نتيجه رشدی خودجوش هستند و نه طراحي عامدانه. قدرت سازمانيافته بر اين دو ابزار آخري دستيافته و آنها را كاملا خراب كرده است. هر چند «چپها» هنوز هم بدشان نميآيد همه اين تلاشها را توجيهگرانه بخوانند، اما شايد هنوز هم يكي از مهمترين وظايف عقل ما كشف اهميت قواعدي باشد كه هيچگاه آنها را آگاهانه وضع نكردهايم و اطاعت از آنها نظمهايي پيچيدهتر از حد فهم ما ايجاد ميكند. قبلا خاطرنشان كردهام كه لذتی که انسان را به تلاش وامیدارد مسلما هدفي نيست كه فرآيند تحولي معطوف به آن است، بلكه علامتي است كه در شرايط [انسان] اوليه معمولا فرد را به انجام كاري وادار ميكرد كه براي حفظ گروه لازم بود؛ اما ممکن است که در شرايط كنوني ديگر چنين كار كردي نداشته باشد. بنابراين نظريههاي صنعگرايانه فايدهگرايان كه قواعد معتبر كنوني را از لذتي كه براي فرد تامين ميكند استنتاج ميكنند كاملا اشتباه است. قواعدی که انسان معاصر یادگرفته از آنها اطاعت کند در واقع افزایش شدید نژاد انسان را ممکن گردانده است. مطمئن نيستم كه اين موضوع لذت تكتك افراد را نیز افزايش داده باشد.