بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و سهدهه از پایان جنگ میگذرد؛ اما هنوز بسیاری از آرمانهای اقتصادی و البته غیراقتصادی انقلاب و انقلابیون که در ده ها سند بالادستی (قانون اساسی و ۶برنامه توسعه اجرا شده و...) منعکس شده، هنوز محقق نشده و در اغلب موارد در مسیر تحقق نیز قرار ندارد. بهراستی چرا بعد از چهار دهه تجویز نسخههای متعدد اقتصادی در همه حوزهها، از تولید تا تجارت (وضع بالاترین تعرفههای وارداتی و صادراتی در کشور، بیشترین نظارتهای دولتی و بیشترین قیمتگذاریهای دستوری)، هنوز هیچ صنعت یا خدماتی نتوانسته است جای نفت را در ایران بگیرد و اقتصاد و معیشت مردم همچنان به درآمدهای حاصل از فروش نفت وابسته مانده است و البته استقلال اقتصادی و سیاسی کشور همچنان آسیبپذیر است؟ آیا هنوز زمان آن نرسیده است که در روندهای گذشته تجدید نظر اساسی و ساختاری کنیم؟
در پاسخ به این سوالات، بهعنوان مقدمه ابتدا باید به چند غلط رایج، پرتکرار و همچنان ادامهدار در تشخیص ریشههای مشکلات و در نتیجه در سیاستگذاریها و تصمیمگیریهای اقتصادی که به ناکامیهای فعلی منجر شده است اشاره کنم. مرور این اشتباهات خود پاسخ سوالات فوق و دهها سوال از ناکامیهای دیگر اقتصادی را در بر میگیرد:
۱. یکی از عبارات پرتکرار من در نوشتههای گذشته این است: «در حوزه پزشکی، تشخیص اشتباه ریشه بیماری، عامل تجویز اشتباه نسخه و در نتیجه وخیمتر شدن یا مرگ بیمار است.» در حوزه علوم اجتماعی، بهخصوص در اقتصاد نیز تشخیص اشتباه ریشه مشکل، تجویز اشتباه نسخه سیاستی به اتلاف وسیع منابع (انسانی، طبیعی، و مالی) و فرصتسوزیهای جبرانناپذیر منجر میشود (شده است). در طول چهار دهه گذشته تشخیص ریشه بسیاری از بیماریهای اقتصادی غلط بوده و در نتیجه نسخههای اشتباه تجویز شده که حاصلی جز اتلاف وسیع منابع و از دست رفتن فرصت ۴۰سال طلایی نداشته است.
۲. بسیار تکرار کردهام که اغلب مشکلات فعلی کشور نمود اقتصادی دارند (تورم، بیکاری، فقر، عدمرشد اقتصادی، فقدان سرمایهگذاری و...)، اما ریشههایی غیراقتصادی دارند و چون ریشهها غیراقتصادیاند با نسخههای ساده و صرفا اقتصادی قابل حل نیستند. در طول چهار دهه گذشته به دلیل همین اشتباه تکرار و همچنان ادامهدار، سیاستگذاران و برنامهریزان و بهخصوص برخی متخصصان اقتصادی غافل یا بیاعتنا به ریشههای غیراقتصادی مشکلات اقتصادی، تلاش کردهاند با فرمولهای ساده اقتصادی مشکلات را حل کنند که حاصل آن باز هم اتلاف وسیع منابع، فرصتسوزیهای جبرانناپذیر و عقبماندن از کشورهای همتراز منطقه و فرامنطقه بوده است.
- سومین اشتباه رایج، پرتکرار و همچنان ادامهدار، نوع تعریف سیاستگذار و تصمیمگیر از مفاهیم تخصصی است. فراموش نمیکنیم که در پیش و همزمان با انقلاب، یکی از مهمترین اتهامها به شاه این بود که کشور را به صادرات نفت خام وابسته و کشور را از صادرات غیرنفتی محروم کرده و بنابراین استقلال سیاسی و اقتصادی کشور را در معرض آسیب قرار داده است. به همین دلیل عمده شعارهای اقتصادی این بود که برای رهایی کشور از وابستگیهای اقتصادی و سیاسی باید صادرات غیرنفتی را افزایش داد. مشکل اتفاقا از همین واژه غلطانداز شروع شد و از همان روز تلاش شد صادرات غیرنفتی افزایش یابد. اما چون اصولا مسیر حرکت به سمت توسعه واقعی نبود، هرگز به سمت تولید محصولات غیرنفتی به معنای واقعی (یعنی کالاهای نهایی و متکی به فکر و اندیشه و ابداع انسان) حرکتی جدی صورت نپذیرفت و بهناچار علاوه بر استخراج و فروش، باز هم به طبیعت متوسل شدند و با کشف و استخراج معادن، صادرات بهاصطلاح غیرنفتی اما همچنان خام را ادامه دادند.
یعنی به جای حرکت به سمت تولید کالاهای نهایی و پیشرفته که محصول فکر و اندیشه و ابداع نیروهای متخصص داخلی باشد، حکمرانان بهناچار تلاش کردند به منابع خام یا نیمه خام دیگری مثل معادن غیرنفتی، محصولات کشاورزی و در بهترین حالت محصولات پتروشیمی و فولادی که نیمه خام بودند روی آوردند. مرور آمار صادرات غیرنفتی نشان از آن دارد که بیش از ۹۰درصد صادرات بهاصطلاح غیرنفتی همان مواد خام و نیمهخام صنعتی یا کشاورزی هستند که نه قابل اتکا برای کشور هستند و نه قابل تفاخر برای موفقیت سیاستگذاران و تصمیمگیران.
منبع:دنیای اقتصاد