بررسی نقش روشنفکران در انحراف علم اقتصاد در گفتوگو با موسی غنینژاد
موسی غنینژاد درباره تاثیر روشنفکرانی مثل جلال آلاحمد و علی شریعتی در جهتدهی غیرعلمی به افکار عمومی در حوزه اقتصاد میگوید: این انقلابیون و روشنفکران فضای جامعه را طوری تحت تاثیر قرار دادند که بعد از انقلاب هم پیامی که بین تودههای مردم رفت همین پیامها و شعارهای پوپولیستی بود که میگفت انباشت ثروت یعنی سرمایهداری و سرمایهداری یعنی استثمار، یا همه مظاهر غربی را استعماری و ضدعدالت میدانست و به نفی غرب میپرداخت. این اقتصاددان علت این مساله را که افکار چپ و پوپولیستی در جامعه امروز ایران هم خریدار دارد، در این میداند که هنوز این مساله روشن نشده که علت عقبماندگی اقتصادی و فقر اقتصاد دولتی و ناکارآمدی این اقتصاد است یا اقتصاد آزاد. او میگوید: یک عده معتقدند علت وضع بد اقتصادی ما محصول تسلط نئولیبرالیسم است و ادعا میکنند از سال 68 که جنگ تمام شد تا حالا، نئولیبرالیسم در اقتصاد حاکم بوده است. این مشابه همان شعارهایی است که امثال آلاحمد قبل از انقلاب میدادند. پوپولیسم همین است: واقعیتها را نبینید و حرفی بزنید که فقط مردم خوششان بیاید.
♦♦♦
چرا علم اقتصاد را اقتصاددانان وارد کشور نکردند و به جای آنها روشنفکران و چهرههایی مانند عبدالحسین نوشین به اظهار نظر و تالیف و ترجمه در زمینه اقتصاد پرداختند؟
اولین کتاب مهم اقتصادی که به زبان فارسی تدوین شد، ترجمهای بود تحت عنوان «اصول ثروت ملل» که ترجمه عنوان اصلی آن «مبانی اقتصاد سیاسی» است. آن کتاب را پل بُروگار، یک چهره معتبر دانشگاهی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در فرانسه نوشته بود. محمدعلی فروغی این کتاب را برای تدریس در مدرسه علوم سیاسی ترجمه کرد که ریاست آن را پدر فروغی و بعد از فوت پدر، خود او بر عهده داشت. فروغی در ترجمه وفادارانه این کتاب زحمت زیادی کشیده و آن را با معادلهای بسیار دقیق و قابل فهم تدوین کرده است. او به جای استفاده از عنوان «اقتصاد سیاسی»، این کتاب را به نام «اصول ثروت ملل» ترجمه کرده است تا ایرانیان متوجه شوند موضوع اصلی این علم و این کتاب چیست. کتاب «اصول ثروت ملل» در سال 1323 قمری (1284 شمسی) یعنی یک سال قبل از نهضت مشروطه منتشر و در مدرسه علوم سیاسی تدریس شد، اما خود فروغی در سال 1315 در یک سخنرانی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران از اینکه بعد از 30 سال هنوز کتاب دومی در این حوزه ترجمه نشده ابراز تعجب میکند. درواقع او میخواهد بگوید این علم نادیده گرفته شده است. «اصول ثروت ملل» کتابی است که تاکید زیادی بر استقلال علم اقتصاد و جدایی اقتصاد از سیاست دارد و کاملاً از منظر اقتصاد آزاد و عدم دخالت دولت در اقتصاد بحث میکند. فروغی چنین کتابی را ترجمه کرده بود و دیدگاه خودش هم همین طور بود، اما دوران رضاشاه دوران دخالت دولت در اقتصاد بود و این کتاب به کار نمیآمد و پذیرفته نمیشد. در نتیجه آن را کنار گذاشته بودند و دومیای هم برایش نیامده بود. کتاب دوم بعد از «اصول ثروت ملل» که مثل این اثر یک کتاب روز علم اقتصاد با بررسی جوانب مختلف و قابل درک برای عموم باشد، 30 سال بعد از سخنرانی فروغی یعنی 60 سال بعد از «اصول ثروت ملل» آمد و آن کتاب «اقتصاد» پل ساموئلسون بود که با نظارت و همکاری حسین پیرنیا، بنیانگذار دانشکده اقتصاد، در سال 1344 ترجمه شد. این نشان میدهد که در این فاصله در دانشگاههای ما هم به علم اقتصاد توجه نمیشده است. از آنجا به بعد میتوانیم بگوییم رویکردهای روز علم اقتصاد وارد محافل دانشگاهی و جامعه ایران شد. اما در این فاصله موضوع اقتصاد به دست چپها افتاد. از سال 1320 به بعد چپگراها دنیای روشنفکری و افکار تحصیلکردهها را از همه جهت تسخیر میکنند.
این جالب است و جای تعجب دارد که چرا نوشین که کارش هنر و ادبیات است، دو کتاب اقتصادی مارکسیستی را ترجمه و تالیف کرده است؛ یکی ترجمه کتاب «مزد، بها، سود» که یک کتاب کوچک از مارکس است و یکی «اصول علم اقتصاد» که نوشین آن را ترجمه و تالیف کرده است. اما چرا نوشین؟ اول اینکه چون نوشین تحصیلکرده فرانسه بود، از معدود کسانی بود که در بین تودهایها زبان فرانسه را خوب میدانست. دیگر اینکه مارکسیستها کلاً اعتقاد ندارند که علم اقتصاد موضوعی جدا از مارکسیسم است. اقتصادی که آنها از آن حرف میزدند، اقتصاد مارکسیستی بود. آنها میگفتند بزرگترین اقتصاددان هم «مارکس» است. بنابراین همه مارکسیستها به خودشان اجازه میدادند راجع به اقتصاد حرف بزنند چون مارکس راجع به اقتصاد حرف زده است!
درحالیکه مارکس این طور نبود. حتی «سرمایه» مارکس یک کتاب تخصصی اقتصاد است و کسی که اقتصاد بلد نباشد، از آن سر درنمیآورد. اما به هر حال مارکس در «مانیفست» و کتابهای دیگرش کلیاتی هم گفته است که نوشین تلفیقی از آنها ارائه کرده است. البته فکر میکنم بنای کتاب «اصول علم اقتصاد» نوشین یک کتاب فرانسوی از حزب کمونیست فرانسه است.
به هر حال مارکسیستها مدعی علم اقتصاد هم بودند، اما به اینکه علم اقتصادی که در دنیا درس داده میشود واقعاً به معنی دقیق کلمه چیست اعتنا نداشتند و وارد نمیشدند و آموزههای اقتصادی که در آن دوران بین روشنفکران ما رواج پیدا کرد، این دیدگاه بود. این موضوع به درک علم اقتصاد در ایران لطمه جدی وارد کرد.
یعنی فکر میکنید علت اصلی اینکه روشنفکران و تودهایها به خودشان اجازه دادند وارد حیطهای شوند که در آن تخصص ندارند این بود که اصلاً قائل به وجود این تخصص جدا از مارکسیسم نبودند؟
اول اینکه علم اقتصاد را به تاسی از مارکس علم بورژوایی برای توجیه سرمایهداری میدانستند و لذا ترویج آن را مضر تلقی میکردند و دوم اینکه خلأ وجود داشت و از زمانی که فروغی کتاب اقتصادی مهمی را ترجمه کرد تا زمانی که کتاب دیگری در آن سطح ارائه شود، دههها طول کشید. در واقع جریان علم اقتصاد روز در ایران در این مدت عملاً مطرح نشده بود. البته این ناشی از کمکاری کسانی بود که علم اقتصاد را قبول داشتند ولی توجه نداشتند که وقتی در دانشگاه علم اقتصاد تدریس میکنند، باید منبع و ماخذ بهروزی هم در دسترس دانشجویان باشد. در واقع تعداد معدودی بودند که اقتصاد میدانستند و مثلاً در دهه 30 اقتصاد در دانشگاهها تدریس میشد و حرفهای علمی مطرح میشد، ولی نمیدانم به چه علت به این موضوع اهمیت داده نمیشد که باید منابع اصلی این علم ترجمه شود و در دسترس قرار بگیرد. حدس و گمان من این است که چون در دوره رضاشاه و بعد از آن اقتصاد دولتی حاکم بود، به کتابهای اقتصادی که معمولاً تاکیدشان روی اقتصاد آزاد، نظام بازار و بازار رقابتی بود، چندان توجه نمیشد. یعنی احساس نیاز به علم اقتصاد وجود نداشت.
پس نمیتوان همه تقصیر را متوجه روشنفکران دانست.
بله؛ در واقع کاری که نوشین یا چپها میکنند پر کردن یک خلأ است، ولی خلأ را با چیز بدی پر میکنند! البته آنها هم مقصر نیستند چون اعتقادشان این بوده است. دهه 1320 که کتاب «اصول علم اقتصاد» نوشین ترجمه و در ایران منتشر میشود، دورهای است که روشنفکران چپ در جامعه ایران دست بالا را دارند و احساس میکنند نیاز دارند راجع به اقتصاد هم حرف بزنند و کتاب بنویسند و ترجمه کنند. در واقع کمکاری از این طرف است. حکومت هم در این زمینه بیتفاوت بوده است. من اعتقاد دارم که حتی خود شاه هم اعتقادی به نظام بازار نداشت و فکر میکرد همه چیز را باید مدیریت، سازماندهی و برنامهریزی کرد. مارکسیستها هم همین حرف را میزدند. به هر حال شاه تظاهر نمیکرد، واقعاً چنین رویکردی داشت. او به خاطر سابقهای که داشت و دوران نوجوانیاش را در سوئیس تحصیل کرده و گذرانده بود، با ایدهها و آرمانهای سوسیالیستی آشنا شده بود. البته شاه با کمونیستها و مارکسیستها رابطه خیلی بدی داشت، ولی با چپها و سوسیالیستها مشکلی نداشت. علینقی عالیخانی هم که از نزدیک شاه را میشناخت و در سالهای وزارت با او ارتباط داشت، در خاطراتش به این مساله اشاره کرده و گفته است که شاه اگر شاه نمیشد از نظر ذائقه و تفکر، اول اینکه دنبال مهندسی میرفت و دیگر اینکه عضو حزب ایران که یک حزب سوسیالیست است، میشد. یعنی شاه سوسیالیست بود. تفکر شاه تفکر مهندسی و آرمانهایش آرمانهای سوسیالیستی بود. او با کمونیستها رابطه بدی داشت چون آنها را عوامل شوروی و وطنفروش میدانست، اما حتی با مارکسیستهای مستقل هم مشکلی نداشت. شاه چندین بار با خلیل ملکی ملاقات کرده بود و درواقع خودش خواسته بود که خلیل ملکی را ببیند. خلیل ملکی فردی بود که صراحتاً میگفت مارکسیست است ولی مخالف حزب توده و مخالف شوروی بود. شاه حتی با او هم مساله نداشت. شاه در دیدار آخر که فکر میکنم در سالهای 1340-1339 انجام شد، به خلیل ملکی گفته بود به این رفقایت در جبهه ملی بگو که بیایند دولت تشکیل بدهند، من مانعی نمیبینم. خلیل ملکی این پیغام را به جبهه ملی داده بود اما چون جبهه ملی دوم خودشان سردرگم بودند، این پیشنهاد را قبول نکردند که باعث تکدر خاطر و ناراحتی خلیل ملکی شد. خلیل ملکی در نامهای به مصدق شکایت کرده بود و گفته بود اینها (جبهه ملی دوم) سیاستمدار نیستند و دارند لجبازی میکنند.
گفته میشود محمود عسگریزاده در نگارش جزوه «اقتصاد به زبان ساده» که به منبع اصلی مجاهدین خلق در حوزه اقتصاد تبدیل شد، تحت تاثیر کتابهای اقتصادی نوشین بود، اما کتاب «اقتصاد به زبان ساده» برخلاف آثار نوشین، مباحث اقتصادی را بهشدت سادهانگارانه و پوپولیستی مطرح میکند. آیا پوپولیسم در ایران مانع از طرح علمی مباحث اقتصادی شده بود؟
کتاب «اصول علم اقتصاد» نوشین در حد خودش کتابی جدی است که از منابع اصلی ترجمه و تالیف شده و بهعنوان منبع و سند اقتصادی یک حزب دارای سازمان درستوحسابی منتشر شده است. این کتاب یک اثر منسجم است و میتواند مقدمهای برای یاد گرفتن اقتصاد مارکسیستی باشد. اما کتاب «اقتصاد به زبان ساده» یک اثر کاملاً پوپولیستی و حتی بیتوجه به مبانی استدلالی مارکس و ایدئولوژی مارکسیسم است. تنها چیزی که در این کتاب دیده میشود شعارهای مردمپسند است. البته حزب توده هم بهعنوان حزبی که میخواست بین مردم پایگاه پیدا کند، شعارهای پوپولیستی میداد، ولی آن شعارها دیگر به اندازه شعارهای کتاب عسگریزاده نبود که اصول خودش را هم زیر پا بگذارد. عسگریزاده در کتاب «اقتصاد به زبان ساده» نمونه انقلابیونی بود که دیگر اصلاً به تئوری اعتقاد نداشتند. حزب توده همیشه یک تئوری داشت. چپگراهای دوره بعد میگفتند حزب توده سازشکار بود و همراه با رد کردن حزب توده، هرگونه تئوری را هم رد میکردند. در نتیجه وقتی کسی کتاب اقتصادی مینوشت هم معلوم نبود تئوریاش چیست. حتی از تئوری مارکسیستی خبری نبود و فقط فحش و ناسزا به سرمایهداری و به غرب، آمریکا و امپریالیسم دیده میشد. فقط میخواستند مبارزان را جمع کنند که اسلحه بردارند و با رژیم بجنگند. میگفتند دیگر تئوری را همه میدانند و الان وقت عمل است. به چارچوب فکری و استدلالی و مبانی تئوریک اصلاً اعتقادی نداشند. حرفهایشان کاملاً پوپولیستی بود و فکر میکردند دوره تئوری گذشته و اگر بحث تئوریک بکنند، همان گرفتاری حزب توده برایشان پیش میآید و به قول خودشان سازشکار میشوند.
بسیاری از آن مارکسیستهای سطحی معتقد بودند با جزوه سه مساله اساسی سوسیالیسم استالین مسائل اقتصاد، سیاست و تاریخ حل شده است، دیگر نیازی به تئوری نیست و باید به سراغ عمل رفت. «اقتصاد به زبان ساده» هم در واقع نوعی جزوه مبارزاتی است و نه حتی جزوه سیاسی. انگار فقط خواسته یک چیزی بنویسد و به دست کارگرهای کارخانهها بدهد تا بهزعم خودش بخوانند و به محض خواندن عضو این گروههای مسلحانه بشوند.
مساله دیگر وجود زمینه پذیرش پوپولیسم در جامعه ایران است. چرا در جامعه ایران این افکار پوپولیستی طرفدار پیدا کرده بود؟
آن موقع مبارزان جوان مارکسیست میگفتند حزب توده سازشکار بوده و مثلاً در قضیه 28 مرداد واداده و درست عمل نکرده است. آنها میخواستند موضع افراطیتری بگیرند که حاصل آن همان جنگ مسلحانه و جزوههایی بود که منتشر میکردند. مضافاً اینکه روشنفکرانی مثل آلاحمد یا شریعتی نیز که در جهتدهی به افکار عمومی نقش مهمی داشتند همین حرفها را میزدند؛ یعنی به نوعی از سازشکاری حزب توده انتقاد میکردند، از وضع موجود کشور و از سرمایهداری هم انتقاد میکردند. بعد دیگر چیزی برای گفتن نداشتند غیر از شعارهای پوپولیستی. این انقلابیون و روشنفکران فضای جامعه را طوری تحت تاثیر قرار دادند که بعد از انقلاب هم پیامی که بین عامه مردم رفت همین پیامها و شعارهای پوپولیستی بود که میگفت انباشت ثروت یعنی سرمایهداری و سرمایهداری یعنی استثمار، یا همه مظاهر غربی را استعماری و ضدعدالت میدانست و به نفی غرب میپرداخت. البته نفی شرق و غرب مطرح بود، اما این شعار بود. «نه غربی» کاملاً مشخص بود، اما «نه شرقی» روشن نبود چون همه حرفهایی که میزدند، چپ بود. وقتی با سرمایهداری و نظام بازار مخالفت میکنید، در واقع دارید از یک اقتصاد دولتی متمرکز که همان ایده به اصطلاح شرقی یا مارکسیسم است دفاع میکنید. پس «نه شرقی» فقط یک تعارف بود. همین بود که سفارت آمریکا را گرفتند، نه سفارت شوروی را، درحالیکه از نظر تاریخی، دشمنیهای تاریخی روسیه با ایران و لطمههایی که روسیه به ما زده بود اصلاً با دشمنیهای آمریکا قابل قیاس نیست. به هر حال اگرچه شعار نه شرقی و نه غربی دادیم، ولی ایدئولوژی غالب در آن مقطع بهویژه از منظر اقتصادی، ایدئولوژی چپ بود که ادامه هم پیدا کرد. مصادرههای اول انقلاب و دولتی کردن کامل اقتصاد همه نتیجه همین ایدئولوژیهای به اصطلاح شرقی بود.
البته از نظر سیاسی شعار «نه شرقی، نه غربی» اجرا شد. درست است، ایران واقعاً از انقلاب 57 به این طرف کشور مستقلی است و به حرف هیچ کس گوش نمیدهد. ولی از نظر اقتصادی ایدئولوژیای که از اول انقلاب در ایران حاکم شده ایدئولوژی چپ و مارکسیستی بوده است. البته این ایدئولوژی با رنگ و لعاب اسلامی آمیخته و به خورد مردم داده شده است، وگرنه مردم مسلمان کمونیسم را قبول نمیکنند. البته نمیگویم کسانی عمداً این کار را کردهاند، نه، ملت ایران در دام این ایدئولوژی افتاد. به هر حال در آن دوره شعارهای پوپولیستی ضد ثروتمندان، ضد تکاثر ثروت و سرمایه بسیار هوادار داشت.
چرا حتی امروز هم این نگرانی جدی مطرح است که افکار پوپولیستی در جامعه خریدار پیدا کند؟
افکار چپ و پوپولیستی الان هم خریدار دارد چون هنوز این مساله روشن نشده که علت عقبماندگی اقتصادی و فقر اقتصاد دولتی و ناکارآمدی این اقتصاد است یا اقتصاد آزاد. گرفتاری ما این است که در این شرایط یک عده معتقدند علت وضع بد اقتصادی ما محصول تسلط نئولیبرالیسم است و ادعا میکنند از سال 68 که جنگ تمام شد تا حالا، نئولیبرالیسم در اقتصاد حاکم بوده است. این مشابه همان شعارهایی است که امثال آلاحمد قبل از انقلاب میدادند. پوپولیسم همین است: واقعیتها را نبینید و حرفی بزنید که فقط مردم خوششان بیاید. کدام مورخ و کدام صاحب عقل سلیمی که در این 40ساله جمهوری اسلامی زندگی کرده، میپذیرد که از سال 68 به بعد لیبرالیسم یا نئولیبرالیسم در ایران حاکم بوده است؟ این حرف مسخرهتر از آن است که من اینجا آن را تجزیه و تحلیل بکنم. اما عدهای تلاش میکنند این حرف را جا بیندازند و میگویند راه چاره این است که به سالهای قبل از 68 برگردیم و انحرافی را که مثلاً لیبرالیسم ایجاد کرده از بین ببریم. سال 1388 موسوی چنین شعاری میداد. سال 1384 هم احمدینژاد با شعارهای پوپولیستی به قدرت رسیده بود. در ابتدای بحث اشاره کردم که کتاب بسیار مهمی که فروغی ترجمه کرده بود در قفسه کتابخانهها مغفول ماند و کسی آن را نخواند و به آن اهمیت نداد. الان هم ما گرفتار وضعیتی مشابه هستیم؛ یعنی گفتار علمی اقتصادی خریداری ندارد و مغفول واقع شده و محدود به دانشگاهها مانده است. در افکار عمومی و دعواهای روشنفکری امروز فقط افکار چپها و حرفهای پوپولیستی دیده میَشود.
منبع: تجارت فردا