در دوره ی افشا و حاشا، یعنی دوره ای که هم اکنون در آن به سر می بریم، یکی از مناقشه های رایج در شبکه های اجتماعی رو کردن نام و مشخصات نسل دوم و سوم مسئولانی است که اکنون در خارج از ایران کار، تحصیل یا زندگی می کنند. دو گروه بسیار به این موضوع می پردازند و تا آنجا پیش رفته اند که خواستار اخراج (دیپورت) این افراد از کشورهای غربی به ویژه آمریکا هستند. اما آنچه که تاکنون به آن کمتر پرداخته شده است، ریشه یابی این پدیده است.
به باور من، مهمتر از برخورد انتقادی و چکشی با این پدیده، توجه به این نکته است که کسانی که زمانی جزو بنیانگذاران و بانیان انقلاب و جمهوری اسلامی بودند، اکنون حتی در مجاب کردن فرزندان و نوه های خود به ماندن در ایران و پذیرفتن سبک زندگی ایرانی-اسلامی در مانده اند. شاید گفته شود کسانی که زندگی در خارج از ایران را اختیار کرده اند کسر کوچکی از فرزندان مسئولان هستند. اما سنجش درست این مسئله زمانی اتفاق می افتد که آماری از فرزندان مسئولانی که مدتی در کشورهای غربی خدمت کرده اند، و در آن زمان فرزندانشان فرصت تحصیل و زندگی در آن کشور را یافته اند، داشته باشیم و بسنجیم که اکنون چه تعداد از این فرزندان در خارج از ایران به سر می برند. بر خلاف شخصیتهای تراز اول کشور، که بیشتر نام فرزندان یا نوه هایشان رسانه ای شده است، این بار باید مسئولان رده دوم و سوم مانند سفرا و کارکنان وزارت امور خارجه و مأموران دیگر دستگاهها و نهادها به خارج از کشور، خصوصاٌ کشورهای غربی، در ٤٠ سال گذشته را به عنوان جامعه هدف در نظر گرفت.
به شخصه با موارد متعددی برخورد کرده ام که فرزندان این افراد در خارج از ایران مشغول کار یا زندگی هستند. یادم می آید که در بازدید از یکی از سفارتخانه های ایران در اروپا، هنگامی که عکسهای سفرای بعد از انقلاب که به دیوار یکی از سالنهای سفارت زده شده بود را نگاه می کردیم، مشخص شد که دو تن از همین سفرا، پس از پایان مأموریت یا بازنشستگی، مشغول زندگی در آن کشور هستند.
پس مسئله چیز دیگری است. موضوع این نیست که مثلاٌ یک مسئول با سوء استفاده مالی فرزندانش را به آن سو فرستاده، مسئله درک زندگی و تحصیل در کشورهای آزاد و پیشرفته و داشتن فرصت برای مقایسه است. عموم فرزندان این گروه از مسئولان کشور هم، عیاش یا سوء استفاده چی نیستند، و یقیناٌ با تعالیم اسلامی و ایرانی هم به دلیل تربیت خانوادگی به خوبی آشنا هستند و کم و بیش اینگونه بار آمده اند. اما آنها فرصت داشته اند که معنای انتخاب، اختیار، رواداری و آزادی را در آن جوامع از نزدیک درک کنند، همچنین کیفیت حکمرانی و خدمت رسانی دولت به مردم را در آن کشورها ببینند و با شرایط مشابه در ایران مقایسه کنند.
آنها به گمان من، گفتگوهای متعدد و طولانی با پدران و مادران خود داشته اند و چه بسا حتی اختلاف نظرهایی هم داشته اند. دور از تصور نیست که حتی بخشی از فرزندان این مسئولان که آنجا نمانده اند، یا به اجبار یا به تمکین از دستور پدر به ایران بازگشته باشند، و لذا این آمار می توانست بیش از آنچه که هست هم باشد.
امروز ما، مانند بسیاری از اتفاقات و پدیده های دیگر رایج در کشور، در حال محکوم کردن معلول هستیم و کمتر از علت سخن می گوییم، علتی که در سینه ی این مسئولان و فرزندانشان نهفته است. آنها شاهد زنده ای برای خوب و جذاب نبودن سبک زندگی تعریف و ترویج شده در ایران و کیفیت رو به افول مستمر زندگی در کشور هستند. آنها کسانی بودند که با باور و اعتقاد (برخی هم البته با تظاهر) وارد سیستم شدند و این باور و اعتقاد را حتی به فرزندان خودشان نتوانستند بفروشند. به گمان من بزرگترین ظلمی که این گروه به کشور کردند این بود که صریح و گشوده با بالادستانشان حرف نزدند، نگفتند که با آرمان نمی شود عمری زندگی کرد، نمی شود فرزند را قانع کرد، چه برسد به مردم، نمی شود توقعات مردم را از داشتن یک زندگی آبرومندانه و آزادانه مدیریت کرد، نمی شود حس زندگی و حق انتخاب سبک زندگی را در آنها از بین برد، و نمی شود و نمی شود و نمی شود....
آنها بدل شدند به کسانی که در هوای مقام (یا شاید جبر معاش) واقعیت را در خانه ی خود دیدند و چشم بر آن بستند. انتظار اینکه این مسئولان بیایند و با افکار عمومی سخنان رفته میان خود و فرزندانشان را فاش بگویند انتظار بعیدی است، اما سزا و بایسته است آنهایی که هنوز دهان خود را پر از شعارهای قدیمی می کنند، دوستانه با این افراد گپی بزنند و با خود صادقانه خلوت کنند و بپذیرند که مردم برای آرمانهای آنها زندگی نمی کنند، آنها باید برای آرمانهای مردم کار کنند.
منبع: https://t.me/pedram_soltani