آمار دانشگاههای پیام نور، کابردی، آزاد، فنی و حرفهای، فرهنگیان و تمام دانشگاههای کشور را حساب کنید، متوجه میشوید 2859 مرکز آموزش عالی داریم. حالا به تعداد مراکز آموزش عالی کشورهای دیگر دقت کنید. چین 2481، هند 1620، آلمان 412، انگلیس 291، کانادا 329.
۱۲۹مین نشست تخصصی ماهانه بنیاد باران با سخنرانی ابوالقاسم مهدوی و موضوع «آسیبشناسی آموزش عالی در ایران» در محل مرکز همایشهای بینالمللی رایزن برگزار شد. در ادامه متن کامل سخنرانی وی آمده است:
واقعیت این است که بحث درباره آسیب شناسی آموزش عالی ایران، دو دشواری دارد. هم از باب مخاطبان بزرگوار و فرهیختهای که همه نسبت به فرهنگ، اجتماع، سیاست و آموزش عالی ورود دارند. هم از جهت ابعاد این بحث. من در یک مقدمه و شش باب، ابعاد این بحث را روشن میکنم.
باید در نظر داشت نمیشود در سال هجدهم از قرن بیست و یکم، سخن از آموزش عالی هیچ کشوری از جمله ایران گفت و از جهانی شدن یاد نکرد. طبیعتا جهانی شدن و جهان جهانیشده، بر همه مسائل اثر گذاشته، از جمله آموزش عالی. این در حالی است که ادعای این تحقیق، عبارت است از مجموعه نظاماتی که در کشور داریم، از نظام ورزشی و اجتماعی گرفته تا حتی نظام سیاسی، متاسفانه بستهترین نظام، نظام آموزش عالی کشور است. نکته دوم، بستر تاریخی است که این بحث در آن مطرح میشود. ما اسنادی از دوران پیشااسلامی آموزش عالی داریم که در میانه سخن، از جندیشاپور به اجمال خواهم گفت. اما در حال حاضر به حواشی فرهنگی و اجتماعی بحث آموزش عالی خواهم پرداخت. به طور کلی نیز آموزش عالی را باید در دل فرهنگ و اجتماع مطرح کرد. چون این موضوعی دوسویه است. یعنی هم آموزش عالی بر اجتماع و فرهنگ تاثیر میگذارد و هم بسترهای فرهنگی و اجتماعی بر آموزش عالی موثر است. همچنین دانشگاه و آموزش عالی از دیرباز تاکنون نسبت به سیاست، هم تاثیرگذار بوده و هم از آن تاثیر گرفته است. مثلا دولتهای توتالیتر آموزش عالی و دانشگاه را تحدید و تهدید میکنند. دانشگاهیان دیر یا زود، در تحولاتی که انجام میشده، بر تحولات سیاسی همیشه موثر بودند. کشور ما هم از این ماجرا مستثنا نیست. چون در معنای جدید آموزش عالی، دانشگاهها را تنها انتقالدهنده دانش رسمی از نسل قدیم به نسل جاری نمیدانند، بلکه بسیاری از مسائل دیگر در حوزه آموزش عالی مطرح است. راجع به حدود و ثغور پژوهشی که ارائه خواهم داد، باید این نکته را یادآور شوم که آموزش پزشکی در این پژوهش، در نظر گرفته نشده است که همین موضوع باعث نوعی پریشانی در آموزش عالی کشور شده است؛ درست مثل بدنی که یک عضو از آن جدا باشد. بر اساس همین تحقیقی که ما داشتیم، تقریبا در اکثر کشورهای دنیا، بدنه پزشکی متصل به آموزش عالی است. همچنین جدایی پزشکی از آموزش عالی، آنچه را که بدوا به ذهن متبادر میکند، عدم دادوستد بین علوم پزشکی و سایر علوم است. پس آموزش پزشکی از بحث من خارج خواهد بود. همچنین آموزشوپرورش همانطور که از عنوان موضوع مشخص است، از بحث من خارج است. ولی چرا مطرح میکنم؟ برای این که بگویم ورودیهای آموزش عالی از آموزش و پرورش است و آن بخش هم واقعا اهمیت بالا و چه بسا بالاتری دارد. در واقع خیلی از مسائل آموزش عالی، متاثر از آموزشوپرورش ماست. یکی از متخصصان توسعه میگوید اگر سالیان تدریس ابتدایی را اضافه کنیم و جامعه مخاطب تعلیمات عمومی را هم بیشتر کنیم، آثار بسیار زیادی در جامعه خواهد داشت. اما از سوی دیگر، معنایش این نیست که آموزش عالی اهمیت ندارد. آموزش عالی سرمایه انسانی تربیت میکند و از این حیث، حائز اهمیت ویژه است.
متاسفانه باید عرض کنم که یک وضعیت بحرانی در بخش آموزش عالی داریم، گرچه موارد مثبتی در آموزش عالی کشور هست. بالاخره ۳۳ میلیون جوان داشتن و قریب به پنج میلیون دانشجو داشتن، دارای معناست و حتما موارد مثبتی دارد. ولی نکته این است که ما در رابطه با هر تحقیقی، چند موضع متفاوت میتوانیم داشته باشیم، در مقام توصیف، مقام نقد و تحلیل و مقام راهکار. بحث من در این فرصت، ترسیم وضعیت و توصیف بحران است. آگاهان هم میدانندمنظور از بحران، دامن زدن به بحران نیست. طرح بحران، طرح امتناع، یعنی شناختن وضعیت است. اگر وضعیت را بشناسیم، طبیعتا بهتر میتوانیم جلوگیر مسائلی باشیم که پیش میآید. کسانی راجع به زوال اندیشه سیاسی ایران و بحران امتناع نوشتهاند. آن مولفان هم هرگز مقصودشان این نبوده که به مشکل اضافه کنند. صرفا بحث اشراف به موقعیت، موضع و موقف خودمان است. مشکل آموزش عالی در کشور، ریشههای فلسفی هم دارد. یعنی نمیشود از آموزش عالی سخن گفت و از ریشههای فلسفی آن حرف نزد. گرچه من اهلیت فلسفی ندارم، ولی میدانم در این بحث باید به ریشهها و فلسفه قضیه هم اشاراتی داشت. مختصر اینکه در جهان توسعهنیافته، خیلی از علوم غریبه به حساب میآیند و به همین دلیل است که بعضی فیلسوفان وطنی، علوم وارده را علوم بیریشه یا نامناسب تلقی کردهاند. در این میان، آن دسته از علومی که به تکنولوژی تبدیل میشود، کمتر بحثبرانگیز است، ولی وقتی در حوزه علوم انسانی میآییم، گرفتاریها بیشتر میشود و به همین دلیل عدهای عنوان کردهاند که پروای بنیاد کردن علمی منفک از عالم کنونی، پروای محال است. عالمی که این علم در آن پرورش یافته و به اینجا رسیده است، به نظرم ترجمان همین گفتمان است. از آن طرف هم رشد کمی و تقلیدوار در تعداد مقاله، تعداد استاد و دانشجو، تعداد دانشجویان از کاردانی تا دکتری، و سایر مشکلاتی همچون عدم ارتباط صحیح آموزشی عالی با صنعت و جامعه، باز حاصل همین نکته است؛ یعنی علم و محل آن که دانشگاه باشد، از آن خودمان نبوده است. دانشگاه در غرب، تقطیع نداشته است. اسکلاها که همان توضیحدهنده قرون اسکولاستیک هستنند (به تعبیر ما قرون وسطا) ادامه یافتند تا تبدیل شدند به اسکولها در مجامع و جوامع غربی. به نظرم بعضی به درستی گفتهاند که ما از پدیدهای به نام ناهمزمانی دانش رنج میبریم. یعنی در واقع دانش با اجتماع و اقتصاد و فرهنگ، ارتباطی که باید داشته باشد، ندارد. داگلاس نورث، اقتصاددان نوبلیست، در خصوص ورود نهادهایی مانند قانون اساسی، پارلمان، دولت و همه نهادهای مونتسکیویی به کشورهای آمریکای لاتین، میگوید در کشورهای آمریکای لاتین (مثال او برزیل است) این نهادها خیلی کارآمد نبودند و جواب نداده است. همین گونه است تکنولوژی، سرمایه، دولت، قوه قضاییه، پارلمان و قانون اساسی. همه اینها مصداق نکتهای است که گفتم. در این شرایط توسعه، سخت محقق میشود. میدانید توسعه به معنی رسمی کلمه، توسعه مدرن، بعد از جنگ جهانی دوم شروع شده است، اروپای آشفته بوسیله سرمایههایی که از آمریکا گرفت، تا حدی از پریشانی درآمد. دانشمندان و اقتصاددانان فکر میکردند به همین ترتیب شاید بتوان با سرمایه وارداتی، سایر کشورها در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را از پریشانی درآورد. ولی جواب نداد و ادبیاتی تولید شد تحت عنوان سرآمدن بنیادگرایی سرمایه؛ یعنی دیگر سرمایه نمیتواند آنطور که باید و شاید جوابگو باشد. من به عنوان یک اقتصاددان کوچک به دو مثال اقتصادی ارجاع میدهم که بفهمم و بفهمانم که چه اتفاقی میافتد. توجه کنید نزدیک دویست سال سیطره مکانتریستها۹۹۹ بود. آنچه ما به دوران سوداگرایان ترجمه کردیم. تفکری که همه چیز را دولتی میخواستند. این ادبیاتی برای بریتانیای به اصطلاح کبیر آن موقع بود که آفتاب نه به عنوان یک شعار، که واقعا در آن غروب نمیکرد. اما چالشهایی به وجود آمد تا اینکه بالاخره اسمیتی پیدا شد -به عنوان پد علم اقتصاد- و گفت افکار مرکانتینیستی درست نیست. اسمیت وضعیت مطلقش را مطرح کرد. مسائل زیادی است که نمیخواهم بابت آنها وقت بگیرم، ولی اگر پدر علم اقتصاد از ۱۷۷۶ شروع کرد، حدود ۱۹۲۹-۳۳ که بحران بزرگ شروع شد که کینز میتوانست با انگشت سبابه نشان دهد و بگوید که نگاه کن، سرمایه از مسائلی رنج میبرد. از ۱۷۷۶ تا ۱۹۳۰، یک قرن و اندی گذشت تا کینز توانست مشکلات سرمایهداری را نشان دهد. در این مدت دعواهایی بود. برنارد شاو، طنزپرداز معروف به رفیقش، یکی از موسسان LandSchool میگفت نکند تو سوسیالیست یا کمونیست شدهای؟ میگفت نه، ولی من بیماری سرمایهداری را میبینم و میتوانم نشان دهم. پس دوره کینز شد و همه کینزی شدند. تا اینکه دهه ۸۰ میلادی شد و لوکاس آمد و انتظارات عقلایی آمد. «انقلاب متقابل» در برابر کینز بهوجود آمد. همه اینهایی که اینطور خلاصه میگویم بعد از چالشهای مفصلی بوده است. مختصر میگویم چون میخواهم به موضوع اصلی بازگردم و عرض کنم که آیا ما واقعا به پختگی لازم در رابطه این که حداقل از اندیشه غالب فاصله نظری بگیریم، رسیدهایم؟ آن دعواهایی که این پروسه اقتصادی طی کرده، میتوانیم انجام دهیم؟ به نظر میرسد این نهادهای ریشهدار متصلب تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، این اجازه را نمیدهند که ما حتی فاصله نظری بگیریم و خود اندیشه و اندیشه دینی غالب را فربه کنیم. قطعا عقل عمومی میگوید به نفع اندیشه غالب دینی و اندیشه غالب حاکمیتی است که بتوانیم فاصله نظری بگیریم. بتوانیم مسائلمان را به بحث و مجادله بگذاریم. اما این نمیشود. این در حالی است که دانشگاه، محل تضارب و تقاطع آراست. اما در کشور ما اینگونه نیست. تولید علم میگوییم، اما در واقع مدرک تولید میکنیم. از بومی سازی میگوییم تا شاید بساط علوم انسانی به معنی مدرن کلمه را جمع کنیم. توجه نداریم اگر علوم انسانی ضعیف باشد، در واقع جامعه ضعیف میشود. از اسلامی کردن میگوییم تا شاید یک فهم و یک نسخه از اسلام را فقط بروز دهیم. دانشگاه، به اعتبار تحقیقی ما انجام دادیم، حرف آخر را اول میزنم، با قرض گرفتن یک اصطلاح از اقتصاددانها، میگویم که دانشگاهها در شرایط فعلی در رکود تورمی به سر میبرند. در بخش تورمش با تورم تعداد دانشجو و تعداد استاد، تعداد مقالات و تعداد مراکز آموزش عالی که آن را نشان خواهم داد، مواجه هستیم. همچنین رکود داریم در اندیشه، تفکر، تضارب آرا، منش و اخلاق دانشگاهی، نوآوری علمی و در رابطه با صنعت و جامعه. یکی از وزرای اسبق وزارت علوم گفته بود که بنا دارم تا فلان تاریخ، ۱۵ هزار نفر بگیرم. یعنی چه ۱۵ هزار نفر بگیرید؟ طبیعی است که آسانسازیها و مسامحههایی وجود داشته که تنها در نظام آموزش عالی ما اتفاق میافتد.
به همین بهانه بد نیست که مختصری به روند دانشگاهها در غرب اشاره کنم. گویا اولین دانشگاه در قرن سیزدهم در شهری در ایتالیا به وجود آمد. ولی تقسیمبندیهایی که متفکران راجع به دانشگاه کردهاند، دانشگاه را به سه دوره تقسیم کردهاند. دوره پیش از رونسانس که بیشتر درگیر مسائل مذهبی بودند که همان اسکولاها بودند. در اسکولاها مسائل متافیزیکی محل طرح و بحث قرار میگرفت. بعد به عصر پساصنعتی یا پس از انقلاب صنعتی رسیدیم که دانشگاه میخواست شهروند مدرن، شهروند سکولار و دموکراتیک و شهروند مدنی تربیت کند و بالاخره به عصر انفجار اطلاعات رسیدیم که معمولا از سال ۱۹۷۰ به بعد آن را میدانند که میخواستند شهروند پستمدرن تربیت کنند. این شهروند پستمدرن، بیشتر بعد اجتماعی را میدید. به این ترتیب در این تقسیمبندی، اینطور فهم میشود که الان ما در وضعیتی هستیم که با شهروند پستمدرن مواجه هستیم. اما دانشگاههای امروز در محل به وجود آمدنشان هم از بحرانهای مختلفی رنج میبرند. از جمله اینکه هزینههای دانشگاه بسیار بالاست. مراکز آموزش عالی پرشمار در دنیا، دانشجویان پرشمار در دنیا، اجازه نمیدهند دولتها بتوانند مسائل مالی دانشگاهها را تامین کنند. در نتیجه گفتهاند که دانشگاه در دور باطل بازتولید تبعیض و نابرابری وارد میشود. بحران دیگر عبارت است از ضعف شناخت عمقی در دانشگاهها. چون پیش از این، بسط مرزهای دانش و کشف حقیقت برای دانشگاه مطرح بود. دانشگاهها در سه نسل مختلف قرار دارند. نسل اول، نسل آموزشمحور است. نسل دوم، دانشگاه پژوهشمحور است که بیشتر با حقیقت بحث میکنند. در صورتی که دانشگاههای نسل سوم، محصولی را که تجاریسازی شود، مد نظر قرار میدهد. به همین علت، متفکر آلمانی، جامعهشناس و فیلسوف آلمانی هابرماس، نظریهای را ابراز میکند تحت عنوان عقلانیت ارتباطی که معتقد است دانشگاهها خود به خود، جهت گیریهای ارزشی و هنجاری دارند. دانشگاهها باید بتوانند مصحح دولتها و حاکمیتها باشند. و به عقلانیتر ساختن تصمیمات دولتی و حاکمیتی، کمک رساننند. وظیفه دانشگاه عبارت است از نزدیکتر کردن آرا، افکار و انظار به هم. دانشگاه هابرماسی، بر اساس نظر عقلانیت ارتباطی او، دانشگاهی است که آن حالت پوزیتیوتیستی را ندارد که همه علوم را میخواهد یکپارچه تحت سیطره خودش درآورد. دانشگاه هابرماسی، دانشگاهی میانرشتهای است و دانشگاهی است که به ارتباطات اعتقاد دارد. او روشهای کمی و کیفی را با هم میخواهد. به این ترتیب، تقابل بین روشهای کمی و کیفی هم از نظر هابرماس و کنش ارتباطی او، برطرف میشود. او بر این اعتقاد است که هدف، محتوا و روش در دانشگاه، فرق کرده است. از این مقدمه عبور میکنم.
اولین سوال ما این است: دانشگاه برای چه؟ برای توسعه اقتصادی. بالاخره یک اقتصاددان این تحقیق را دارد. چرا و چگونه توسعه اقتصادی به وجود میآورد؟ چون سرمایه انسانی میآفریند. دانشگاه سرمایه انسانی را تامین میکند. دانشگاه، دستیابی به دانش و فناوری نو پیدا میکند. در نتیجه منجر به توسعه اقتصادی میشود. برای اولین سوال، باید پرسید ایران ما در چه وضعی است؟ بدین منظور چهار شاخص را مطرح کردم. جذب دانش، اشاعه دانش، بهرهوری نیروی کار و نوآوری. همه اینها معانی و تعریفهای دقیق خودشان را دارند که البته وقت جلسه را برای آنها صرف نمیکنم. یکی از موارد اشاعه دانش بود که نرخ دانش را اشاعه دادن، چقدر است؟ در سال ۲۰۱۷، آمار موجود برای دو سه قلم وجود داشت. در اشاعه دانش ۱۲۳ام در میان ۱۴۵ کشور هستیم. در بهرهوری ۱۳۰ام و در نوآوری ۱۰۶ام در میان ۱۴۵ کشور هستیم. سوال پیش میآید که آیا دانشگاه به عنوان یک روغنکاریکننده، واقعا به صورت رقابتی پیش میرود؟ روغنکاریکننده، یعنی ارکان قوای مختلف قضاییه، مقننه و مجریه را روغنکاری میکند. بالاخره بدنه همه اینها را فراوردههای دانشگاه تشکیل میدهد. با این توضیح، جواب آن سوال، منفی است. آمارها از GII بود که یکی از مهمترین مراکز بانک آماری است. وقتی پاسخ اولین سوال مهم، منفی بود طبیعتا باید گفت چرا اینچنین هستیم؟ یک برخورد، برخورد جزئینگر است که بگوییم تمام قصور و تقصیرات برعهده نظام آموزش عالی است. نظامی که بسیار پیچیده است و شامل وزارت علوم، شورای عالی انقلاب فرهنگی و اجزای آن مانند شورای تحول، و معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری میشود. یک سوال همین است. چرا متولیان باید چندگانه باشند؟ در برخورد جزئینگر، ضعف فقط مربوط به نظام آموزش عالی میشود. اما در برخورد کلینگر، ضعف فقط منتسب به نظام آموزش عالی کشور نمیشود. لذا میتوان پرسید آن مسائلی که در نظام آموزش عالی کشور ما وجود دارد، چیست؟ برخی پاسخها عبارتند از مدرکگرایی، بیکاری فارغالتحصیلان، عدم تطابق رشته تحصیلی با شغل، عدم تناسب عرضه سرمایه انسانی و تقاضای آن، مهاجرت به خارج و عزیمت به خارج. البته مهاجرت با عزیمت فرق دارد. دانشجو عزیمت میکند که تحصیل کند و با فراورده، به ایران برگردد. ولی مهاجرت میکند که بماند. اجازه دهید هر یک از این شش پاسخ را کمی جزئیتر بررسی کنیم. نخست، بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی است. از سال ۱۳۸۰ تا سال ۱۳۹۴، تعداد بیکاران فارغالتحصیل ما بیش از چهار برابر شده. آمار فارغالتحصیلان بیکار ۲۰ درصد است و آمار کل بیکاران ۴۱٫۵ درصد است. این آمار به تفکیک رشتهها هم موجود است. بالاترین آمار ۳۷٫۵ درصد فارغالتحصیلان محیط زیستی است اعم از کارشناسی، ارشد و دکتری. بیکارترین رشته، حفاظت محیط زیست است. بعد از آن علوم کامپیوتر است. سپس علوم زیستشناسی و معماری. اما چرا باتوجه به آمارهای بالای فارغالتحصیلان بیکار همچنان میل به ادامه تحصیل در همین رشتهها وجود دارد؟ یکی از متخصصان توسعه علت بالا بودن تقاضای آموزش در کشورهای توسعهنیافته را در برقراری رابطه مثبت بین دستمزد و تحصیلات میداند. ولی در کشورهای توسعهیافته اینگونه نیست. براساس آمارها، سنجش میشوند. اگر شما بالاترین مدارج دانشگاهی هم داشته باشید، باز باید مورد آزمون قرار گیرید که آیا توانایی کار در این بنگاه، شرکت یا وزارتخانه را دارد یا خیر. مثلا در آمریکا که مهارت و کاردانی، مورد ارزیابی و سنجش قرار میگیرد، نه رشته و سطح مدرک، در حالیکه در ایران نزدیک به یکسوم دانشجویان کشور از حدود ۲۱۵۷ رشته تحصیلی در ۲۰ رشته آموزشی تحصیل میکنند. مشکل بعدی آموزش عالی ما این است که ۸۵ درصد مشاغل ایران با تحصیلات دانشگاهی افراد، تناسب ندارد. منبع این آمار وزارت کار و رفاه است. موضوع بعدی، مهاجرت یا عزیمت به خارج بود. چون بناست زود از این مباحث عبور کنیم، به اختصار میگویم و باز برای اینکه غیرمستند صحبت نکرده باشم، به نقل از رئیس کارگروه نخبگان شورای انقلاب فرهنگی میگویم که مهاجرت حدود ۱۱۳۰۰ دانشجوی نخبه از ایران در سال ۲۰۱۵ با رشد ۱۶ درصدی نسبت به سال ۲۰۱۴ رسیده است. مجله رسمی ارگان وزارت بهداشت و آموزش پزشکی، چند سال پیش آورده بود که از المپیادیها، ۹۱٫۵ تا ۹۲ درصد رفتهاند. فعلا کار به این ندارم که بازگشت وجود دارد یا ندارد. آن خودش بحث مستوفایی است که میتوان به آن پرداخت. کشورهای محل تحصیل، یعنی جاهایی که افراد را برای تحصیل میفرستیم، در یک زمان، بیشتر آمریکا بود. اما در سالهای اخیر رفتهرفته، آمریکا چهارم شده و مالزی و هند و انگلیس در رتبههای اول تا سوم قرار گرفتهاند. اما نرخ ماندگاری چیست؟ یعنی میخواهم به این بپردازم که چقدر میمانند و چقدر برمیگردند. ۹۲ درصد نرخ ماندگاری پس از رفتن برای تحصیل است. معنی سادهترش این است که از هر ده نفر، ۹٫۲ نفر ماندگار هستند. ایران بالاترین میزان ماندگاری را دارد. بعد از ایران هند است، بعد چین و ترکیه. در مقابل ژاپن و تایلند کمترین نرخ ماندگاری را دارند. یعنی بیشتر دانشجویانشان بعد از اتمام تحصیل به کشورشان بازمیگردند. بازگردیم به ۶ مشکلی که برشمردیم؛ آیا این مشکلات فقط حاصل نظام آموزش عالی کشور است که وزارت علوم متصدی آن است؟ جواب خیر است. برخی دیگر مشکلات را ذکر میکنم. مثلا ما یک برنامه جامع توسعه علمی نداریم به همین دلیل است که اکثر آمارهای ما مشکل دارد. بعنوان نمونه در رقابتپذیری که خودش یک شاخص است، ما ۶۹ام هستیم. من کشورمان را با دو کشور مقایسه کردم، یکی ترکیه و دیگری آلمان. چراکه تقریبا جمعیتمان برابر است. تولید ناخاصل داخلی به معنی کلی کلمه، برای ما ۳۷۶٫۸ هست. یعنی ۳۷۶ میلیارد دلار اندازه اقتصاد ماست. اندازه اقتصاد ترکیه ۸۵۷ و اندازه اقتصاد آلمان تقریبا سه تریلیون و چهارصد است. وقتی به سرانه برسید، ما ۴۶۸۲، ترکیه ۱۰۷۴۲ و آلمان ۴۱۹۰۰ است. لذا میتوان این سه کشور را اینگونه توصیف کرد، ما منبعمحور هستیم، ترکیه کارآفرینمحور و آلمان نوآور. در نتیجه میبینیم که از این نظر هم با مشکل مواجه هستیم
بنیادهای نظری، قسمت دوم بحث من است که نمیخواهم خیلی روی آن تکیه کنم. اما پیش از سال ۱۹۶۰ و پس از ۱۹۶۰ را باید جداگانه بررسی کرد. در سالهای پیش ۱۹۶۰، ما چیزی تحت عنوان سرمایه انسانی نداریم. بحثی که راجع به آموزش میشود، به طور کلی و به معنای اعم کلمه، حتی آموزش به معنای پیشادانشگاهی آن نوعی علامتدهنده است. میتواند خوب را از بد جدا کند. در رابطه با طرفداران نظریه سرمایه انسانی پس از ۱۹۶۰ و کسانی که بحث سرمایه انسانی نداشتند و فقط میگفتند آموزش علامتدهنده است، برای این که بنگاه بتواند بهتر را از بدتر بازشناسی کند. در رابطه با تاریخچه آموزش عالی، حساس هستم که یکی دو نکته گفته شود. واقعا ما حس و لمسی از آموزش عالی داشتهایم. در قرن سوم در جندیشاپور طب تدریس میشده و افکار یونانی ترجمه میشده است. این خودش خیلی اهمیت دارد. تا بعد از دوران عباسی، بغداد نضج و رشد بیشتری پیدا کرد، جندیشاپور مقداری رو به افول رفت تا دوران پس از اسلام که جندیشاپور و یک سری مدارس و دانشگاههای دیگر کم و بیش فعالیت داشتند تا اینکه به پس از اسلام میرسیم و نظامیهها. بزرگترین نظامیهها، بیهقیه بودند و سعدیه. اما تمرکز نظامیهها فقه و حدیث بود. حتا در خبر است که مثلا خواجه نظامالملک اجازه نمیداده غیر این علوم در نظامیهها تدریس شود. یعنی علوم و فنون محدود بود به فقه، تفسیر، علم حساب و پزشکی. از تاریخ این دوران میگذریم تا میرسیم به دوران پهلوی، که تاسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ است. تاسیس این دانشگاه اتفاق درخشانی است، چون توجه به توسعه کیفی آموزش است. از این دوره هم میگذریم تا برسیم به دوران پس از انقلاب که محل بحث ما است. در برنامه اول، ما توسعه آموزش عالی در مناطق محروم را داریم و در برنامه دوم، تهیه برنامه جامع تقویت نیروی انسانی. در برنامه سوم، تثبیت موضوع استقلال دانشگاهها مطرح میشود که البته تا کنون محقق نشده و دانشگاه به استقلال نرسیده است. در برنامه پنجم توسعه، ارتقای کیفی دانشگاهها در قانون ذکر میشود. در برنامه ششم نیز ایجاد واحدها و شعب آموزش عالی با مشارکت دانشگاههای معتبر بینالمللی محل طرح و بحث است.
باید در مورد ساختار و سیاستهای آموزش عالی هم صحبت کنم. ساختار یعنی چه؟ یعنی کدام آدمها و چه نهادهایی متولی چه کاری هستیند. ما حداقل به صورت رسمی، سه مورد داریم. به غیررسمیها کاری ندارم. شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارت علوم و معاونت فناوری ریاست جمهوری. هر سه نیز فعالیتهایی موازی دارند. چراکه در هر کدام از این مراکز، اجزایی داریم مانند شورای تحول علوم انسانی که از اجزای شورای انقلاب فرهنگی است. معاونت فناوری ریاست جمهوری را داریم که بنیاد ملی نخبگان را اداره میکند. نکته عبارت از این است که شورای تحول، اصلا برنامه درسی رشته اقتصاد مینویسد. البته باید منصفانه صحبت شود. گفته میشود که ما از کسانی که در دانشگاهها هستند استفاده کردیم. شورای انقلاب فرهنگی، کاملا دخیل در قضایا است. میخواهید رئیس دانشگاه انتخاب کنید، نمیتوانید. من اینجا مصوبات را آوردم. ۵ سال اول فعالیت شورای انقلاب فرهنگی، ۷۵ درصد مصوبه لازمالاجرا و لازمالاتباع دارد. ۶۰ درصد در ۵ ساله دوم و ۵۰ درصد در ۵ ساله سوم فعالیت خودش دارد. در ساختار، عدم استقلال یعنی چه؟ مشکلات ساختاری در سطح دانشگاه، همین عدم استقلال است. عدم استقلال، منشق از چیست؟ فقدان اختیارات لازم مدیریت منابع مالی؛ یعنی یک مسئول دانشکده که هیچ، حتی یک مسئول دانشگاه فاقد اختیارات مالی است، چه رسد به این که بتواند منابع مالی را جذب کند. جذب باید مراتب خودش را داشته باشد. این همه در حالی است که ما از نقطه نظر داشتن قانونهای خوب، مشکل خاصی نداریم. یعنی قانون خیلی خوب داریم ولی اجرا نشده است. باز باید از نورث یاد کنم. ایشان در جایی میگوید که مهمترین مساله، به مورد اجرا گذاشتن است. به موقع اجرا گذاشتن قانونی که تصویب شده است. اگر بخواهیم نقبی به بانکها بزنیم، من یکسری را چک کردم. همه اینها مستند است. بانکهای ما از همان موقع که بانک مرکزی و بدنه حاکمیتی تصمیم گرفت که بانک خصوصی داشته باشیم، گفت که این بانک خصوصی چگونه میتواند کار کند. یک رشته فعالیتهایش را مقام ناظر میتواند معلوم کند، چه موقت و چه دائم. یک درصد بیشتر به شخص حقیقی، ده درصد بیشتر به اشخاص حقوقی از سرمایه پایهاش نمیتواند بدهد. همه اینها گفته شده است، ولی چرا نکردند؟ چون در جایی، زور جوری بود که یک نفر میتوانست میلیاردها و هزار میلیاردها را بگیرد و مقام ناظر هیچ کاری نکند. چرا؟ حتما مقام ناظر زورش نمیرسیده و مسائل از جای دیگری آب میخورده.
به بحث ساختار و سیاستها بازگردیم با پیش کشیدن موضوع نامنویسی. نامنویسی موضوع بسیار مهمی است. ما در عرض شش سال، ژاپنیها در عرض سی سال، دانشجوهایمان را از دو میلیون به ۴ میلیون رساندیم. معلوم است از نظر تعداد ثبتنام، ما به طور فاجعهآمیزی عمل کردیم. بیش از ۲۰ برابر شدن نرخ ثبتنام آموزش دانشگاهی در ایران در فاصله ۴۲ سال و بیش از ۱۱ برابر شدن تعداد فارغالتحصیلان دانشگاهی. باز در ساختار سیاست، قضیه ایران را در مقایسه با کشورهای دیگر، یک بار با کشورهای متوسط درآمد، یک بار با آسیای غربی، یک بار هم با جهان مقایسه کردم، سال ۱۹۹۵ و ۲۰۱۶٫ در سال ۱۹۹۵ نرخ ناخالص ثبتنام در ایران، ۱۶٫۲۵ بوده است. در کشورهای با درآمد متوسط ۹٫۳۷، در آسیای غربی، بیشتر از ۸ و در جهان بیشتر از ۱۵ بوده. رتبه ما از متوسط جهان بالاتر بوده است. این در حالی است که وقتی به ۲۰۱۶ رسیدیم، نرخ ثبتنام ناخالص، نزدیک ۶۹ میشود، کشورهای با درآمد متوسط ۳۵٫۴ است، برای آسیای غربی کمتر از ۵۴ و برای جهان به طور کلی کمتر از ۳۸ است که حاکی از وحشتناک بودن مقدار ثبتنام دارد. همچنین آمار تعداد دانشجویان در هر مقطع، آمار تکاندهندهای است. تعداد دانش آموختگان سال ۱۳۷۴ را با سال ۱۳۹۴ مقایسه کردم، در حدود ۲۰ سال. این آمار از ۷۴هزار نفر به ۷۹۸هزار نفر رسیده است. در واقع بیش از ده برابر. این خیلی گویا و ناراحتکننده است. حالا برویم سراغ تعداد دانشگاهها. آمار دانشگاههای پیام نور، کابردی، آزاد، فنی و حرفهای، فرهنگیان و تمام دانشگاههای کشور را حساب کنید، متوجه میشوید ۲۸۵۹ مرکز آموزش عالی داریم. حالا به تعداد مراکز آموزش عالی کشورهای دیگر دقت کنید. چین ۲۴۸۱، هند ۱۶۲۰، آلمان ۴۱۲، انگلیس ۲۹۱، کانادا ۳۲۹٫ در این بخش هم خیلی اعوجاج داریم. برسیم به تعداد اعضای اعضای هیئت علمی. ما در این سالها مدام به اعضای هیئت علمیمان افزودیم، لابد از جنس همان ۱۵ هزار نفری که قول داده بودیم حتما باید افزوده شود. حالا از سال ۷۳-۷۴ شمسی، افق نشان دهنده سالهاست. ۷۳-۷۴ شمسی به ۹۱-۹۲ شمسی. در سال ۷۳-۷۴ نسبت تعداد دانشجو به استاد، ۲۰ نفر بوده است، چقدر خوب، نزدیک به استاندارد جهانی بوده. ولی در سال ۹۱-۹۲ به ۶۰ و بالاتر از ۶۰ نفر رسید. استاندارد بینالمللی زیر بیست نفر است، ۱۶٫۵ نفر. در جهت تایید مقدماتی که گفتم میخواهم حرف زده باشم. بپردازیم به تحقیقات و پژوهشهای دانشگاهی. سال ۹۷، سهم تحقیقات از GDP مقدار ۰٫۷۲ درصد است یعنی به یکدرصد نرسیده است. سهم تحقیقات موسسات پژوهشی وزارت علم از GDP مقدار ۰٫۰۶ درصد است. ولی گزارش پایگاه استنادی ISI میگوید که شاخص H ما چقدر است. شاخص H، شاخص اندازه استناداتی است که یک مقالهنویس به آن مقاله دارد. نتیجه چیست؟ نتیجه این است که علیرغم تعداد زیاد مقالات و کسب رتبه ۱۵ ایران در تولید مقالات، رتبه ایران در تجاریسازی مقالات، ۱۱۰ است. یعنی از آن نظر جلو نیستیم. چون اصل بر تجاریسازی است. حوصله سرنمیبرم. منابع مالی را گفتم. راجع به منابع مالی حرف خواهم زد. خصوصیسازی یک موضوع بسیار مهم است. نمیگویم همه دانشگاهها باید دولتی باشند. اما نکته عبارت از این است که اصل ۳۰ قانون اساسی میگوید تحصیلات تا دانشگاه رایگان است. ما خلاف این اصل عمل میکنیم. به چه اعتبار؟ به این اعتبار که ۸۴ درصد، شهریه میپردازند. ۱۶ درصد شهریه نمیپردازند. ولی کنترل چطور؟ خیر، حتما کنترل سیاسی و سیاستی بر آن اعمال میشود. آدم یاد آن شعر میافتد که: گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد / جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
دانشگاه، غیر انتفاعی است ولی باید کنترل سیاسی شود. آزاد است، ولی باز باید کنترل شود. ولی حاکمیت کمکی به آن ندارد. مثل پردیسهای خودگردان که به ضرس قاطع عرض میکنم که از دانشگاه آزاد بدتر هستند. اگر آزاد را بد بنامیم، چون واحدهای علوم تحقیقات آزاد مثل علوم و تحقیقات تهران، واقعا آبرویی دارند، اما پردیسهای خودگردان همان خرده آبرو را هم ندارند. فقط به فکر خصوصیسازی بودیم و در نتیجه تعداد دانشجویان ما پنج برابر شده است. در خصوصیسازی، هم فقط یکطرفه از دانشجو پول گرفتهایم. شما ببینید در کشورهای توسعهیافته دولتشان چقدر برای دانشگاههایشان خرج میکند و ما چقدر خرج میکنیم. سهم هزینههای صرف شده در آموزش فنلاند که از بهترینهاست ۱٫۹ GDP آنهاست. کانادا ۲٫۸ و انگلیس ۱٫۲ است. آمریکا که به طنز، جامعه شناسان اروپایی به آن «شرکت سهامی آمریکا» میگویند (از بس کشور را خصوصی اداره میکنند) وضعیتی به مراتب بهتر از ما دارند. ناچیز بودن هزینه سرانه تخصیصی یک دانشجوی ایرانی کمتر از هزار دلار است.
اما نوبت جمعبندی است. ما در نظام آموزش عالیمان از بحرانهای مختلف رنج میبریم. بحرانهایی مانند بحث کیفی آموزش عالی، نسبت دانشجو به استاد، بحران کمی آموزشی، از دانشجو، از مقاله، از استاد، از مراکز آموزش عالی. بحران متولیان متعدد در آموزش عالی، بحران کمی و کیفی در پژوهش، بحران خصوصیسازی که در واقع کالایی شدن آموزش عالی است و بالاخره بحران مالی. با ارائه یک مدل بحث را تمام میکنم. یک مدلی به نام DDA. یعنی تجزیه و تحلیل جمعی دادهها. در این خصوص با نرمافزار از نظام آموزش عالی ایران، نهاده میگیریم تا ۶ ستانده بدهد. هرکدام از این ۶ ستانده به توسعه پایدار کشور کمک میکند. دو نهادهها چیست؟ یکی عبارت است از مخارجی که دولت برای آموزش عالی دارد، دیگری عبارت است از ورودیهایی که میگیرد، مثل دانشجوهایی که میگیرد. بعد گفتیم آموزش عالی که این دو نهاده را گرفت، در کاهش نابرابر درآمدی چه کار کرد، چه اثری بر توسعه پایدار گذاشت، چقدر به افزایش امید به زندگی کمک کرد، چقدر به افزایش نرخ باسوادی کمک کرد، چقدر به افزایش رشد سالهای تحصیل کمک کرد، چه تاثیری در افزایش رشد ناخالص ملی داشته، کاهش انتشار دیاکسید کربن و کلا کمک به محیط زیست و توسعه پایدار. این کار ظرف سالهای دهه ۶۰ تا الان انجام شده است. نتیجه این بود که سال ۶۹، بهترین سال است و سال ۹۴، بدترین سال. یعنی از حیث رسیدن به توسعه پایدار، این دو نهاده یا ورودی که در نظام آموزش عالی گرفتید، کمک نکرد، کارا نبود. یعنی اگر ما محاسبه کردیم، ۶۹٫۶۵ درصد، کمتر مخارج دولتی میکردیم و کمتر از ۸۲ درصد کمتر ورودی دانشجویی داشتیم، همان نتایج را داشتیم. مخاطب کنجکاو ممکن است بگوید چه میگویی؟ یعنی ۸۱٫۵ درصد دانشجو کمتر میگرفتیم؟ خانوادهها حسرت داشتند و دانشجو میخواهد دانشگاه بیاید. ولی،خیر پیامش این نیست که ۸۱٫۵ درصد دانشجو ظرف این سالیان، باید کمتر میگرفتیم. میخواهم بگویم از لحاظ کارایی، مدل میگوید که کارا عمل نکردهایم. این در حالی بود که اگر کارا عمل میکردیم، کارایی بیشتر میشد. در جمع بندی گفتم که بیهدف هستیم. سیاستهای آموزش عالی ما بیهدف است. بد نیست به نتیجه این پژوهش در دوره دوم آقای خاتمی هم اشاره کنم. چون دوره اول، از ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰، خیلی خوب نبوده است. کارایی پایینی داشتیم. ولی دوره دوم را بر اساس مدلی که گفتم، خوب شد. از سال ۸۱ تا سال ۸۳ روند ما صعودی بوده و کارایی بالا میآمده. شاید بتوان اینگونه تعبیر کرد که بالاخره متغیرها در دوره اول، متاثر از دوران قبلی بودند. در دوره بعدی، خود را خوبتر نشان دادهاند. اما متاسفانه به طور کلی باید عرض کنم که در سیاست آموزشی، بیهدف هستیم. مشکلات ما ناشی از مشکلات ساختاری است و همانطور که گفتم قصور و تقصیر فقط برعهده آموزش عالی نیست. برخورد و رویکرد جزئی نگر با آموزش عالی، صحیح نیست. در نتیجه باید به رویکرد کلی نگاه کنیم. در برخورد کلی نگر هم یعنی مجموعه کلان کشور مساله دارد. لذا مایل هستم پیش از این که توصیههای سیاستی را بخوانم، چند سرفصل را بخوانم. ما باید پارادیمشیفت داشته باشیم. تا مبحث فکری در همه موازین، تغییرات ماهوی نکند و فکر غالب فعلی عوض نشود، اتفاق خاصی هم در کل نظام بوجود نمیآید تا بالتبع در آموزش عالی هم تغییری بوجود آید. این یک مساله است. در هر حال تا ساحت اندیشه دستخوش تغییر قرار نگیرد، ما مشکل داریم. مشکل ارتباط با جهان، مشکل انگاره نحوه آمدن در این معادلات پیچیده جهانی، به وجهی که بمانیم و آبرومند هم باقی بمانیم. احساس من این است که شاید خیلی نتوان به آلمان و کشورهای اسکاندیناوی رجوع کرد، ولی چین که نمونه خوب و نزدیکی است. گرچه میدانم تفاوت ما با چین هم جدی است ولی به هر حال این که گفتم بمانیم و آبرومند و واقعا با نیت خوش باقی بمانیم، مثل مدل چین هستیم که در اقتصاد خودش را به جهان عرضه میکند. منافع اقتصاد را هم از جهان میبرد. ولی در رابطه با بحث سیاسی، پارادایم خودش را نگه داشته است. شاید به این معنی ما هم بتوانیم به همان نکاتی که خیلی به آنها تاکید داریم،پایبند بمانیم و خط قرمزها را رد نکنیم اما میتوان یک سری اقدامات را هم انجام نداد، مثل گسترش پردیسهای خودگردان. هیچ دانشگاه دولتی سرآمدی نیست که پردیسهای خودگردان نداشته باشد. دانشگاه تهران، سه تا دارد. پردیس خودگردان ارس، پردیس خودگردان کیش، پردیس خودگران البرز. همچنین اقداماتی مانند افزایش بودجه دولتی در آموزش عالی، افزایش کاردان معطوف به نیاز جامعه، اتخاذ سیاستهایی در جهت استقلال دانشگاهها، خیلی نیاز به تغییرات بنیادین در کل نظام فکری ندارد. راهکارها را هم گفتم به دلیل ناکارآمدی آموزش عالی در استفاده از منابع، باید بودجهها را نتیجهگرا بریزیم. برای ارتقای سطح بهرهوری در آموزش عالی هم جهت گیری سیاستی ما از توسعه کمی به کیفی بیاید. تعامل بیشتر صنعت و دانشگاه. تعامل بیشتر صنعت و دانشگاه و این که آموزش عالی کشور باید نسبت به رشتهها و گرایشهای تحصیلی در مناطق مختلف، انتخابی عمل کند. ما نیاز نداریم همه رشتهها را داشته باشیم.
بنیاد باران