محسن يزدانپناه . محقق دانشگاه اراسموس
در شرق نوشت: چنديپيش در فضاي مجازي بحث داغي در رابطه با مؤسسه نياوران درگرفت؛ پرسش محوري اين بود که آيا فارغالتحصيلان آن اقبال مناسبي براي کسب فرصتهاي آموزشي آتي در کشورهايي مانند آمريکا خواهند داشت يا نه. در ميانه بحث برخي از صاحبنظران توجه را به سوي ديگري چرخاندند. از نظر ايشان، بيشتر از آنکه چشمانداز ارتقاي درجات براي دانشجويان اين مؤسسه ملاک باشد، تجهيز نيروهاي فکري و قابلِ بوروکرات براي توسعه و اقتصاد ايران مطلوب است؛ بيشتر از آنکه بنا باشد کساني در فضاي صرفا آکادميک و منتزع از واقعيات اقتصاد ايران به حل معادله و تخمين بپردازند، مهارتهاي انضمامي در کاربست نظريات در عمل مورد نياز است. استدلال ايشان اين بود که با اين ملاک مؤسسه نياوران به نسبت موفق بود. اين تحليل کوتاه اما ميخواهد استدلال کند که با همان ملاکهاي مطرحشده، جريان مؤسسه نياوران در تغذيه فکر توسعه که قرار است عمل حکمراني را متحول کند، با وجود توفيقاتش در مواضع مهمي کامياب نبود. بنابراين موضوع اين نقد، افق يا چشمانداز دانشجويان براي آينده شغلي و مثلا توان پيداکردن موقعيتهاي برتر در مراکز دانشگاهي آمريکا نيست و در اين باره نفيا و اثباتا اطلاع و نظري ندارد. موضع اين تحليل نقشآفريني اين مؤسسه در تفکر و عمل توسعه، چه از نظر برنامههاي پژوهشي و طراحيهاي راهبردي توسعه و چه از نظر تجيهز نيروهاي قابل بوروکرات است. براي شروع لازم است تأکيد شود که جريان فکر دانشگاهي در غرب تا حدي از اهميت و کلاننگري «فکر توسعه» فاصله گرفته و به نگاه تکنيکال و فني در اقتصاد درغلتيده است. نيرويي «جبري» در فضاي فکر سربر آورده که امکان دگربيني، دگرفکري و زيست علمي مماس با واقعيت ايران را محدود ميکند. در دل اين نيروي جبري، دغدغههاي شغلي و اعتباري نميگذارد مسير جدي ديگري پيشروي جستوجوگران قرار گيرد. با اين حال، هنوز رگههاي جدي و متفاوت در فضاي آکادميک غربي در اين موضوع زنده و در آنها بدنه بزرگي از مطالعات، آموزش و گردهماييهاي فکري در جريان است. اين مراکز محل مطالعات بينارشتهاي از اقتصاد، مردمشناسي، حقوق، تاريخ و جامعهشناسياند. هر هفته سمينارهاي مختلفي برگزار ميشود که هر يک از آنها تکهاي از تجربه، تاريخ و نظريه را از گوشهاي از دنيا براي شنونده به ارمغان ميآورد. يکي از چين، ديگري از هند و آن ديگري از آرژانتين، ترکيه يا مالزي. از علل مهم زندهبودن اين مراکز پيوند و مبادله عميق آنها با مراکزي مشابه در کشورهاي غيرغربي است. اما در رابطه با مؤسسه نياوران، به نظر ميرسد روح فکري پشتيبان آن مغلوب همان نيروي جبري اشارهشده در فضاي تفکر است. توان غلبه اين نيرو براي اقتصاد و کشورهاي غربي قابل فهم و حتي توجيه است، اما آيا براي کشورهايي مانند ايران هم همينطور؟ آيا تجربه کشورهايي مانند ژاپن، کره، چين و... ميتواند به ما نشان بدهد که راهبردهاي توسعه ميتواند با وجود استفاده از آموزهها و تجربهها، تأليفي و ناظر بر شرايط انضمامي باشد؟ مطالعه تجربه اين کشورها پاسخ مثبت را تأييد ميکند. عنوان مؤسسه نياوران «مؤسسه عالي آموزش و پژوهش مديريت و برنامهريزي» است. خود را «اتاق فكر دولت جمهوري اسلامي» معرفي کرده است. مهمترين اهداف خود را «حمايت از اشاعه و ترويج مکاتب و الگوهاي فکري توسعه و دانش توليدشده در زمينه مديريت و برنامهريزي و توسعه» و «تبيين مدلها و الگوسازي توسعه بر اساس بررسيها و مطالعات تطبيقي در سطح بينالمللي جهت تعيين راهبردهاي کلان ملي، با گرايش بوميسازي» ناميده است. بعد از تجربه بيش از دو دهه بايد پرسيد تا چه ميزان مطالعات اين مؤسسه از فکر توسعه غني شده و دانشآموختگان آن در معرض مهارتهاي مربوط به آن قرار گرفتهاند؟ چه خطوط مطالعاتي و چه کساني انديشههاي سترگ اين حوزه توسعه را کاويدهاند؟ از شومپيتر گرفته تا آرتور لوييس، گونار ميردال، دنيس گولت، آلبرت هيرشمن، آمارتياسن، پيتر برگر، مارتا نوسبام و بسياري ديگر که در روزگار ما زندهاند و قلم ميزنند. کار عظيم ميردال در مطالعه آسياي شرقي يک دنيا درس و تجربه براي آموختن و عمق فکر تطبيقي دارد. همچنين است کار عظيم هيرشمن در آمريکاي لاتين و مطالعات آن در رابطه با تاريخ سرمايهداري. هنوز آثار شومپيتر يکي از زندهترين و جديترينها در حوزه فکر توسعه است. در اين مؤسسه چه ميزان تجربههاي عملي توسعه کاويده شده است؟ از دنياي بزرگ تجربيات ژاپن، کرهجنوبي، چين، اندونزي، هند، اروپا و آلمان بعد از جنگ، مالزي، برزيل و... در کجاي خوشههاي پژوهشي فکري اين مؤسسه پردهبرداري شده است؟ بررسي خروجيهاي مؤسسه نياوران مؤيد جواب منفي به اين سؤالات است. مرتبط با همان نيروي جبري در فضاي فکر، همچنين بايد پرسيد که چرا يک رويکرد اقتصادي (همان جريان متعارف اقتصاد) خود را براي تسلط بر فضاي فکر اقتصادي در ايران ابتدا در اين مؤسسه مستقر کرد و سپس (مثلا) آن را در دانشکده اقتصاد دانشگاه شريف توسعه داد. مسئله ابدا اين نيست که نبايد به اين رويکرد در فضاي آکادميک ايران توجه شود.
به عکس، هم اين رويکرد داراي مواهب گوناگون است و هم زندهماندن آن در فضاي آکادميک لازم. مسئله چيز ديگري است: کيشوارگي به آموزههاي نگاه اتميک به اقتصاد و ترجمه «تحقق توسعه» به مقدمات اين آموزهها. بررسيهاي تاريخ توسعه؛ چه در غرب و چه در کشورهاي ديگر، بهخصوص بعد از جنگ جهاني دوم، نشان ميدهد که توسعهيافتگي معلول اصول اوليه اقتصاد متعارف نيست. جدا از زمينههاي سياسي، انگيزشي و... يکي از تورشهاي مهم فکري براي نخبگاني در جوامعي مثل ما در مقابل موفقيتهاي غرب اين است که اين موفقيت را نتيجه «لابد» دستهاي از اصول و تجاويز سادهشده (با پيشفرض سادهشده از علم اقتصاد) تفسير ميکنيم. وقتي هويت ما هم با اين اصول گره خورد، مايههاي کيشوارگي نيز پررنگ ميشود. نتيجه اين ميشود که پاسخ به سؤال از قبل روشن و حکم از پيش تعيين شده است. اما از آنجا که اسم علم و پژوهش همچنان بر سردر فعاليت ما حک شده است، ناگزير بايد براي رسيدن به پاسخهاي از پيش روشن، محملي فراهم، رنگولعابي مهيا و قطر صفحاتي نشان داده شود. اين همان چيزي است که استیگليتز در صندوق و بانک جهاني به تواتر تجربه کرده بود؛ کارشناسان نسخههاي ازقبلآماده دارند و آينده شغلي آنها هم به نحوي ترسيم شده که بايد به آن اصول پايبند بوده و آنها را تبليغ و توجيه کنند. اين کارشناسان در نهايت مدلهاي خود را بهگونهاي سامان ميدهند که خروجيهايش هماهنگ با نسخههاي ازقبلمعلوم باشد. از طرح بزرگ استراتژي توسعه صنعتي تا طرح (احتمالا بزرگتر) اقتصاد ايران که سال گذشته رونمايي شده و از طرف يکي از استادان آن مؤسسه «نسخه آشپزي» براي اقتصاد ايران خوانده شد، مبتلا به آسيب نسخههاي از قبل معلوماند. مطالعه خلاصه اجرائي، نتايج و توصيههاي سياستي نشان ميدهد که قريببهاتفاق آنها بدون اجراي اين طرح و تفصيل و جزئیات آن، هم براي مخاطبان آشنا روشن بود و هم براي مؤلفان آن. در آن پيوندهاي معنيدار با شرايط خاص امروز ايران وجود ندارد. عناصر مهم:
گونه منحصربهفرد نظام بانکي و اعتباري ، پيکربندي فرهنگي و اجتماعي در ايران ، شاکله نهادي در ايران، دستگاه سياسي و ساخت و موازنه قدرت ، موازنه بينالمللي، جايگاه به غايت ويژه ايران در مقابل آمريکا و برخي از کشورهاي همسايه و...
دخلي جدي به آن تجويزهاي تا حد زيادي از پيش معلوم ندارد. از اجماع واشنگتني به اين سو تقريبا همه ما آنها را ميدانيم. آيا در ژاپن، کره، چين، هند و... اتاقهاي فکر و مراکزی (نه دانشگاهها) که قرار است سياستگذاري را در مراحل تطوري، تکاملي و بهشدت متغير، تغذيه کنند اينگونه بود؟ يک مورد مهم در سالهاي گذشته درسآموز است. جريان فکر نياوران يک نقشآفريني روشن و مؤثر در سياستگذاري اقتصادي ايران در اوان دولت يازدهم داشت؛ مبارزه با تورم رکودي که از اوجش گذشته بود، با ابزار افزايش نرخ بهره و در تنگنا قراردادن عرضه ذخاير به بانکها؛ رونوشتي روشن از همان نسخههاي ازقبلمعلوم که نياز به کاوش و پژوهش هم ندارد. براي همين لازم نبود که ديده شود، رفتار و کيفيت نقدينگي در ايران آن زمان بهگونهاي است که اين سياست تبديل به يکي از خسرانآورترين تجربيات اقتصاي کشور خواهد شد. نقدينگي که کنترل نميشود هيچ، رکود، بيکاري و دام نرخ بهره بهزودي از کشور رخت برنخواهد بست. ميشد با نظر به سرعت گردش پول، توزيع نقدينگي، ترکيب دارايي بانکها و مسير رشدشان در 10 سال پيش از آن، پيشبيني کرد که نهتنها اين سياست موفق نميشود، بلکه به عکس آن منتهي ميشود که امروز در متن تجربه تلخ آنيم، اما، چه ابزار نظري و مفهوميای اين توان را به ما ميداد؟ در نهايت، اين سؤالات همچنان براي ما مهماند که آيا هستند مشاوران و پژوهشگراني که در کارزار مطالعات تجربيات کشورها در مراحل توسعهشان زبده شده باشند؟ بدانند که چگونه کشورها در موقعيتهاي تاريخي خطير و بزنگاهها (tipping points) توانستهاند تهديد را فرصت کنند و در اين مسير، هم نوآور و مؤلف بودند و هم غني از درسآموزي از ديگران؟ آيا اين موارد را در متن تجربيات چين، کره، ژاپن، هند، روسيه، اروپا و آمريکا کاوش کردهاند که اکنون با ذهني مجهز و درنظرگرفتن مختصات ايران امروز توصيهشان چيزي باشد که اگر دسترسي به تجارت بينالملل از سوي آمريکا بهعنوان يک ابزار سياسي تحديد شده، انگيزهها در بخش خصوصی و در ساختي از زنجيره ارزش و طراحي از بازار به حرکت درآيد؟ که اقتصاد نه براي اعسار روي اعسار، بلکه در بهکارگيري منابعش براي پاسخ به نيازهايش «پاداش» دهد. کاوش در «تجربيات و نظريات توسعه» به ما ميگويد که دست ما خالي نيست، اما مراکزي مانند مؤسسه نياوران که عليالقاعده بايد مأموريتشان چنين چيزي باشد، دستشان از اين مهم خالي است.
پ.ن: ظاهرا در دورهاي اول حوزههايي از علوم انساني از قبيل جامعهشناسي و معرفتشناسي مورد توجه بوده است. جدا از اينکه چنين فعاليتهاي نظريای فينفسه مثبت است، موضع اين تحليل تأکيد بر گسترش چنين سبکي از تفکر در مؤسسه نيست. توجه عملگرايانه به توسعه نقطه عزيمت است؛ نياز به ورود به حوزههاي متنوع علوم انساني هم از سر «ضرورت» است،نه احيانا ذوق فکري.