مداخلههای بیجا در قرارداد آزادانه!
تصور کنید در قرن ۱۹ میلادی و در یک کشور صنعتی آن دوران مثل انگلستان یا بعدا آمریکا بودیم (آمریکا تا اوسط قرن ۱۹ کشور صنعتی به حساب نمیآمد). وضعیت روزمره بازار کار چه طور بود؟
تصورش سخت نیست چون کسانی مثل دیکنز به ما برای فهم این وضعیت کمک کردهاند: ساعت کار میتوانست تا «۱۸ ساعت در روز» هم برسد، میلیونها کودک از سن ۶ سالگی مجبور به کار کردن بودند، تعداد روزهای کاری هفته ۶ یا حتی ۷ روز بود، بسیاری از کارگران در مقابل بیش از صد ساعت کار در هفته، فقط غذا و جای خواب دریافت میکردند. چیزی به اسم حق از کار افتادگی، مرخصی سالیانه، بیمه درمانی یا بازنشستگی وجود نداشت. چیزی به اسم ایمنی محیط کار تقریبا بیمعنی بود و کشته شدن در اثر تصادفهای ناشی از حوادث کار عادی بود. و بقیه ماجراها که خود خوانندگان بهتر میدانند.
شرکتها و بنگاهها در این اقتصاد دقیقا طبق نظریه اقتصاد خرد عمل میکردند، سعی میکردند عوامل تولید را از ارزانترین شکل نیروی کار تامین کنند: مثلا از بین زنان و کودکانی که قدرت چانهزنی کمتری در مزد داشتند و ضمنا اگر دستشان میرسید از «بردهها».
حال تصور کنید که همان بحثهایی که در بین روشنفکران و فعالان مدنی و مطبوعات ترقیخواه آن روز در جریان بود را دنبال میکردیم. این جریان درخواست میکرد که مثلا ساعات کار به ۱۲ ساعت در روز محدود شود، حداقل دستمزد تعیین شود، استخدام بچههای زیر ۱۳ سال ممنوع شود، هفتهای یک روز مرخصی داده شود، استانداردهای ایمنی محیط کار اجباری شود، برای اقلیتها (مثلا زنان و سیاهپوستان) فرصتهای اضافهتری برای رشد در محیط کار فراهم شود، چانهزنی جمعی و حق اعتصاب به رسمیت شناخته شود و الخ.
شبیهسازی و تصور واکنشها و سرمقالهها و یادداشتهای بازارگرایان افراطی در آن روزها برایم جالب است. دور از ذهن نیست که مثلا میدیدیم آقا/خانم ... (سر)مقاله نوشته و از اجبار برای محدود کردن ساعتهای کار به ۱۲ ساعت انتقاد کرده و این را مداخله در «قرارداد داوطلبانه» دو طرف و مانع «آزادی» و «راهی به بردگی و استبداد» بنامند. استدلال هم این خواهد بود که اگر یک کارگری «میخواهد» ۱۸ ساعت در روز کار کند، چرا باید ساعت کار را به ۱۲ محدود کرد؟ گروه دیگری استدلال میکردند که خود «بازار» این مشکلات را رفع خواهد کرد، مثلا اگر کارخانهای خیلی ناامن باشد که در اثر آتشسوزی در آن ۱۴۰ نفر در آتش بسوزند (۱۹۱۱ نیویورک)، نیازی به برقراری کمیسیون ایمنی محیطکار نیست چون خود بازار باعث میشود تا نیروی کار در شرکتهایی که ایمن نیستند کار نکنند یا «پرمیوم» طلب کنند و این باعث افزایش هزینههای تولید این شرکتها و خروج آنان از بازار خواهد شد. گروه دیگری احتمالا میگفتند با این محدودیتهای خفقانآور، هزینه نیروی کار بنگاهها بالا رفته، روند رشد اقتصادی بسیار کند شده و سرمایه از این کشور میرود و اقتصاد ما فلج خواهد شد و خیلی استدلالهای دیگر که خود خوانندگان میتوانند شبیهسازی کنند.
این داستان خیالی تلنگری است به برخی دوستان ما که در دفاع از آزادی مبادله و نقد مقررات و مداخله دولت افراط میکنند. من هم متوجه افراط از این طرف - مقررات بیش از حد به نفع نیروی کار - هستم و مثلا میتوانم تصور کنم که افتادن از این سمت بام (مثلا در برخی کشورهای جنوب اروپا) باعث فلج شدن و از دست رفتن پویایی اقتصاد شده است. ولی از آن طرف هم با شبیهسازی برخی موارد میتوانیم نشان بدهیم که افراط در بسط دادن استدلالهای ذهنی مبتنی بر اصل «آزادی مبادله» میتواند بسیار خطرناک و ارتجاعی باشد و از روند رشد جامعه هم عقب بیفتد. میانهروی، توجه به شواهد عینی و انضمامی، نچسبیدن مطلق به یک نظریه افراطی و دیدن موضوع «قدرت و نابرابری» در تحلیل پدیدههای اجتماعی شاید به صواب نزدیکتر باشد.
پ.ن: بدیهی است که وضع امروز نیروی کار در کشورهای صنعتی فقط محصول این مقررات و مبارزات نیست و بخش مهمی از آن محصول رشد اقتصادی و افزایش مازاد در اقتصاد هم هست. این نکته این قدر بدیهی است که نیازی به تصریحش نبود. ما فقط یک واکنش استاتیک و در آن زمان را شبیهسازی کردیم.
https://telegram.me/hamedghoddusi
واکنش محمد طبیبیان
جو فروشى و گندم نمايى در حيطه انديشه اقتصاد
بزرگوار گرانقدرى كه دلسوز وضعيت انديشه اقتصادى در كشور هستند متن زير را براى من فرستاده اند. متن از فردى است كه مصداق 'جوان است و جوياى نام آمده'. انگيزه اينگونه تحليل هاى ايشان هم چنانكه هر خواننده مى تواند درك كند به ملايمت آب انداختن زير انديشه ضرورت آزادى اقتصادى مردم است از طريق وارد كردن مطالب نا مرتبط، و از اين طريق جستجوى نزديكى به مراكز خاص .
پاسخ مختصر اينجانب؛
من نسبت به انگيزه و هدف اين افراد حقيقتا مشكوك هستم . به نظرم منظور او از ديكنز چارلز ديكنز است كه يك طنز نويس بود و در رمان هايش از شرايط روز قرن نوزدهم انتقاد مى كرد، نه انتقاد علمى بلكه طنز نويسى. يك نفر ديگر هم مى تواند به طنز باستيات و مطلب مشهور به "اعلاميه شمع ساز ها اشاره كند" كه در سال ١٨٤٥ منتشر شد، در مورد زشتى دخالت هاى دولت در اقتصاد. در نامه طنز آميز خود به دولت پيشنهاد مى كند كه مردم را مجبور كند تا پنجره هاى منازل فروشگاه ها و كار گاه ها را گل بگيرند تا مردم در روز هم مجبور به روشن كردن چراغ باشند و فروش شمع و چراغ نفتى افزايش يابد و رونق و اشتغال ايجاد شود. با بحث طنز نمى توان عقلانيت را اشاعه داد!! به اين آقا بايد گفت ضابطه مقررات و غير مقررات وحد دخالت دولت اوهام نيست بلكه شرايط موجود كشور و نقش حكومت در كنترل ،دستور، تعزير،پيگرد، تنبيه و تحميل در اقتصاد است. اگر فردى از وجدان متوسط بر خوردار باشد بايستى بر اساس وضعيت موجود نسبت به ضرورت و حدود دخالت دولت صحبت كند و راهى به بيرون اين ماز تارانكبوتى براى حل مشكلات مردم بيابد نه بر اساس طنز نويسى قرن نوزدهم.
https://telegram.me/MohammadTabibian
پاسخ حامد قدوسی: آداب پیشکسوتی
یکی از دوستان مطلبی از یکی از استادان محترم و پیشکسوت اقتصاد ایران را فرستادند که ابتدا تصور کردم نقد علمی بر مطلب آخر این کانال است و بسیار مشتاق خواندنش شدم. ولی مایوس شدم وقتی دیدم نوشته نوشته این استاد عزیز صرفا چند حمله شخصی به نویسنده و «نیتخوانی» وی بود است. دوستان متعددی خواستند که پاسخی بدهم ولی عرض کردم که نیازی به پاسخ نیست و وقت ارزشمند خوانندگان را با این موضوعات بیاهمیت و انفرادی نباید تلف کرد. ولی برای اینکه فایدهای از ماجرا هم ببریم این مورد را بهانهای میگیرم برای طرح موضوعی بزرگتر و طرح یک سوال برای همفکری و یادگیری از هم که گرچه مستقیم به این موضوع مربوط نیست ولی بیربط هم نیست.
راستش وقتی مطلب ایشان را دیدم دلم گرفت، فکر کردم که چرا به جای اینکه فردی با این همه تجربه و هوشمندی، نقش مربی و مرشدیت برای محققان جوان را به عهده بگیرد و همه از این رابطه منتفع شوند، وضعیت باید به این شکل خصومتآمیز باشد؟ با احتیاط میپرسم که با بزرگانمان چه میکنیم و چه عناصری در فرهنگمان داریم که برخی از ایشان وقتی از حدی از شهرت و ارشدیت گذر میکنند رفتارشان تغییر کرده و از اصول رفتاری و دیسپیلین و استانداردهایی که با آن رشد کردهاند دور میشوند. گروهی فرسوده و تندخو و کم تحمل میشوند و به جای تشویق تنوع آرا هر نقد و نظر اندکی متفاوتی را میکوبند و گروه دیگری به سرعت و در سن خیلی کم به بازنشستگی فکری و خلاقیتی میرسند و به جای نوآوری و تولید محتوای جدید، داستانگویی و تکرار پیشه میکنند؟ چرا این خصوصیات را در مورد محققان و روشنفکران ارشد در کشورهای دیگر کمتر میبینیم؟ بسیاری از محققانی که ما میبینیم - حتی در سطح برندگان نوبل - همچنان در سن ۷۰-۸۰ سالگی مقاله میخوانند و معادله حل میکنند و با داده کار میکنند و به دقت پای ارائههای جوانان میشنینند و در نقدها و سخنرانیهایشان گزارههای دقیق تحلیلی، فنی و بهروزی ارائه میکنند که گویی از دهان یک محقق جوان ۳۰ ساله بیرون آمده است.
برخی مصداقهای این داستان در کشور ما:
۱) برخی استادان سلبریتی وقتی برای سخنرانی دعوت میشوند، آن را جدی نمیگیرند. مثلا تصور میکنند داستان و خاطره تعریف کردن و بیان نظر شخصی و ردیف کردن تعدادی اسلاید نامرتبط به هم و ارائه یک مقاله قدیمی و تکراری پشت تریبون به اندازه کافی برای مخاطب جذاب است.
۲) به وقت تخصیص داده شدن توجه نمیکنند. بارهای بار دیدهایم که سخنران پیشکسوت علی رغم تذکرات متعدد برگزارکنندگان کنفرانسها، بسیار بیشتر از وقت خود صحبت میکنند و دقت نمیکنند که این کار تضییع حقوق بقیه سخنرانان یا شرکتکنندگان است. وقتی هم اعتراض میشوند ناراحت میشوند و میگویند حرفهایی برای گفتن دارند که در این وقت تنگ نمیگنجد.
۳) به خودشان اجازه میدهند که در پوشش مصونیتی که برایشان فراهم میشود نقدکنندگان خود را تحقیر کنند. مثلا سوالکننده را «جوانک» یا حتی بدتر و زشتتر از آن «دخترک» بنامند یا مثلا به برگزارکنندگان دستور بدهند فلان «آدم بینام و نشان» را از سالن بیرون بیندازد.
۴) نظرات بسیار شاذ و رادیکالی در مورد مسائل بدهند و حاضر به پاسخگویی دقیق هم در مورد آن نباشند - مثلا اصرار کنند که راه حل مشکل دریاچه ارومیه واردات مگس آفریقایی است و بس - و خیل عظیمی از محققان جوانتر و بهروزتر را که با ابزارهای مدرن مشغول مطالعه دقیق و متعادل مساله هستند و نظر متفاوتی دارند بیسواد بنامند.
اینها را به عنوان مثالهایی طرح کردم تا همفکری کنیم و به خودمان هم تلنگر بزنیم تا خدای نکرده در چنین دامهایی نیفتیم. البته یک چراغ پیش ما، استادان و هنرمندان و محققان برجستهای در داخل کشور است که در سنین بالا با نظم و دیسپیلین و دقت بسیار کار میکنند و با سعه صدر سخن میگویند و برای جوانانی امثال ما الگو هستند.
https://telegram.me/hamedghoddusi