در دنیای اقتصاد نوشت: سیاستها و توصیههای مکاتب اقتصادی، چه چپگرا و چه راستکیش، برای توسعه اقتصادی کشورهای فقیر و درحال توسعه، با کاستی پشتوانه ارزیابیها و شواهد در سطح خرد از تاثیر سیاستها برای سیاستگذاری کلان توسعه در این دست کشورها مواجهند و واقعیات محلی و محدودیتهای نهادی را نادیده میگیرند. فروغلتیدن در دام قضاوتهای کاملا ارزشی (نورماتیو) و صرف تکرار شعارهای کلی مثل بازار خوب است یا دولت، دولت کوچک خوب است یا دولت بزرگ، آزاد ساختن قیمتها خوب است یا کنترل قیمتها، خصوصیسازی خوب است یا دولتیسازی، رسیدن به کارآیی خوب است یا برابری و توجه نداشتن به خلأهای نهادی، جنبههای اقتصاد سیاسی و ظرفیتها و قابلیتهای حکومت، به شرایطی مثل شوکدرمانی، آزادسازی و اصلاحات یکباره اقتصادی در روسیه پس از فروپاشی شوروی منجر میشود که باعث نابرابری شدید و فقر و سرخوردگی تودهها شده و سرانجام نظام یکهسالاری پوتین را به ارمغان میآورد.
یا از آنسو اقتصاد ایدئولوژیمدار سوسیالیستی کوبا را به ارمغان میآورد که از تامین نیازهای اولیه مردم خویش هم عاجز است. تجربه نزدیکتر به زمان حال هم ونزوئلای چاوزی و پس از چاوز است که با ادعاهای گزاف و توهمات ایدئولوژیک، توسعه را متوقف ساخت. من نام این رسته از نظریهپردازان اقتصادی را سادهاندیشان، برجعاجنشینان یا کوتهبینانی میگذارم که تنها موفق به دیدن نوک کوه یخ مسائل و معضلات یک جامعه پیچیده میشوند و از عمق و عظمت مسائلی که با آن مواجهیم و باید حل شوند، غافل هستند. اینان در چنته و جعبهابزار خود ابزارهای بسیار محدودی دارند که معمولا با مسائل جامعهای که برای آن نسخه میپیچند، تناسبی ندارد. آنها همچنین از درد و رنج و هزینههایی که سیاستهای پیشنهادی و از بالا به پایین آنها بر جامعه تحمیل میکند بیخبر هستند. آنان شباهت به کودکانی دارند که با در دست داشتن تنها یک لوگوی به شکل خاص میخواهند آن لوگو را به زور درون حفرههای متنوع فرو کنند و چکش خود را با شدت و حدت بر سر لوگو میکوبند که عاقبت امر شکسته شدن لوگو خواهد بود.
سیاستهای خوبی که بد اجرا میشود
در همه سالهای گذشته، این دسته از اقتصاددانان سادهاندیش در واکنش به شکست مرتب توصیههای خود از توجیه «سیاستهای ما خوب و درست است و مشکل به اجرای بد و نادرست آنها مربوط میشود» استفاده میکردند. پیروان چنین دیدگاهی، نظریههای خود را کامل و بیعیب و نقص میدانند و مشکل را به اجرا و نبود مجری خوب ربط میدهند. اما بهنظر میرسد دامنه و تعداد سیاستهای خوبی که بد اجرا شده باشد دستکم در مورد سیاستهای اساسی و مهم کشور، بسیار کوچک و کم باشد. برای مثال برخی از مهمترین سیاستها و درعین حال بزرگترین شکستهای سیاستگذاری اقتصادی در ایران پس از انقلاب را در نظر بگیرید. اجرای برنامه تعدیل اقتصادی در سالهای پس از جنگ، نخستین اقدام برای اصلاحات اقتصادی گسترده بود؛ سیاستی که کپیبرداری کامل از توصیههای نهادهای بینالمللی و مشاوران و کارشناسان کشورهای پیشرفته بود. کسانی که بدون شناخت از واقعیات کشور مشتری و جامعه هدف، بر اجرای موبهمو و بیکم و کاست آنها خیلی زود و خیلی سریع (همهجانبه و در سطحی گسترده) اصرار داشتند که به تورم نزدیک پنجاه درصدی، جهش بدهیهای کوتاهمدت خارجی، افزایش نابرابری و اعتراضات شدید اجتماعی و به توقف اجباری و بستهشدن پرونده اصلاحات اقتصادی برای سالهای زیاد انجامید.
طراحی و تدوین برنامههای متمرکز و شیک پنجساله اقتصادی در پشت درهای بسته و با اوامر از بالا به پایین بدون توجه به ملاحظات و واقعیات جوامع محلی که شکست آنها از پیش معلوم است. اجرای سیاست خصوصیسازی در میانه دهه ۱۳۸۰ که نگاه مکانیکی و محدود به شکل انتقال ظاهری مالکیت از دولت به بخش خصوصی داشت و نتیجه آن حجیمشدن بخش عمومی غیردولتی غیرپاسخگو، افزایش فساد و بیکلاه ماندن سر بخش خصوصی واقعی از این نمد شد. مثال همزمان دیگر آزادی ورود بانکهای خصوصی به بخش مالی اقتصاد و به امان خدا سپردن وظیفه تنظیمگری نظام مالی و عملیات بانکی و اعتباری بود. نمونه متاخر هم دعوا بر سر سیاست هدفمندی یارانهها و اینکه آیا به کاهش مصرف انرژی و مصرف بهینه و عدالت اجتماعی میانجامد یا خیر. مشکل چنین سیاستهایی این است که در صحنه عمل و اجرا، یا صورت مساله اصلی را پاک کرده و نادیده میگیرند یا راهکاری که میدهند خود مشکلی میشود که بر مشکلات پیشین میافزاید.
خطا و گناه اصلی را باید به تولید این ایدهها و اندیشههای واقعا بد یا ناقص نسبت داد که توسط اقتصاددانان تکبعدی و سادهاندیش که اقتصاد را همچون یک ماشین در محیط فیزیکی تصور میکنند ترویج میشود. معدود کسانی پیدا میشوند که بر این باور باشند با اجرای بهتر و متفاوت این سیاستها امکان رسیدن به نتیجه و موفقیت وجود دارد. نکته مهم این است که اجرا هم باید جزئی از سیاستهای پیشنهادی باشد و اجرا، جدای از سیاستگذاری نیست. یعنی سیاستگذار خوب کسی است که از تدوین تا مرحله اجرا را پوشش دهد. توجه به تاریخ، فرهنگ و روانشناسی جامعه، درجه پذیرش و آمادگی مردم برای اجرای سیاستها، نظام اداری کشور که این سیاستها را دور نزند و قابلیت و توانمندی و ظرفیت اجرای آنها را داشته باشد. عرصه سیاست و اقتصاد سیاسی جملگی از عوامل مهمی هستند که توجه به آنها میتواند باعث انحراف و توقف یا شکست سیاستها نشود. سیاستگذاری با یادداشت نوشتن برای روزنامهها و سرمقاله و ستون پرکردن تفاوت دارد.
سیاستگذاری مانند حرکت در زمینهای سنگلاخ و ریز کردن مساله به اجزای قابل مدیریت و داشتن تصویری بزرگ از کار همراه با جزئیات است، بنابراین شکست در اجرا را اغلب باید نشانه بیتوجهی به جزئیات دانست. نظریهپردازی و رهنمود سیاستیدادن یعنی آستینها را بالا زدن و همراه با مجریان به دل حادثه رفتن است. آن شخصی که بر روی آبهای اقیانوس تنها نوک کوه یخ مشکلات را میبیند را نمیتوان سیاستگذار نامید. سیاستگذار مانند غواصی است که برای پی بردن به ابعاد و عظمت مساله به زیر آب هم میرود تا بخش بسیار بزرگتر در زیرآبمانده کوه یخ را واقعا ببیند و آنگاه تشخیص دهد حل چنین معضل بزرگی نه کار یک شبه و نه به دستان یک قهرمان و مجری توانا ممکن است، بلکه باید همه ذینفعان و کارشناسان و متخصصان حوزههای سیاسی، اجتماعی، اداری و... نیز به خدمت گرفته شوند تا مساله واقعا و نه فقط بر روی کاغذ حل شود. واقعیت بسیار پیچیده و درهمبرهم است و به سختی تحت کنترل یا تغییر درمیآید. ناتوانی در دیدن اینها صرفا مساله درک و فهم نکردن جزئیات نیست؛ این اساسا نشانه درک و فهم نادرست داشتن از جهان است. اگر ما از اینکه چرا گربه پرواز نمیکند تعجب کنیم، ناشی از این است که نظرات و ایدههای اشتباهی درباره چیستی و قابلیتهای گربه داریم. بنابراین در بیشتر اوقات پنهان شدن در پشت استدلال «سیاست خوب، اجرای بد» پذیرفتنی نیست. بیشتر اوقات اجرای بد نشانه این است که خود سیاست پیشنهادی بد است.