مدیریت دلارهای نفتی نادرست است
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی اتاق بازرگانی، جوزف استیگلیتز، استاد دانشگاه استانفورد و برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 2001 میلادی، هفته گذشته در همایش جهانی شدن، خصوصی سازی و عدالت اقتصادی درتهران از طریق ویدئو کنفرانس به ایراد سخنرانی پرداخت.
وی یکی از پر سروصداترین اقتصاددانان معاصر جهان محسوب میشود که در سال1997 به ریاست اقتصاددانان بانک جهانی برگزیده شد و انتقادهایی از توصیههای یکسان این بانک به کشورهای جهان سوم بدون در نظر گرفتن اقتضائات ساختاری و نهادی این کشورها ارائه کرد که به اعتقاد وی نه تنها آنها را به توسعه اقتصادی نرسانده بلکه مشکلات این کشورها را حادتر هم کرده است. متن کامل سخنرانی پروفسور جوزف استیگلیتز در همایش جهانی شدن، خصوصیسازی، عدالت اقتصادی به شرح زیر است: از فرصتی که در اختیار من قرار دادید متشکرم. میتوان گفت که نفت مهمترین بخش اقتصادی ایران است. از سال 2003 بهای نفت از 23دلار در هر بشکه به 100 دلار در هر بشکه رسیده است. با توجه به نسبت نفت و تولید ناخالص داخلی و میزان افزایش بهای نفت انتظار میرفت که میزان GDP یعنی تولید ناخالص داخلی رشد بیشتری را داشته باشد. علاوه بر این میزان افراد جوان کشور و نیروی کار چالشهای زیادی را برای ایران جهت ایجاد مشاغل جدید ایجاد میکند، ولی ایران آن مقدار که انتظار میرفته نتوانسته در این زمینه موفق باشد.سوال این است که ایران چه باید بکند تا بتواند عملکرد اقتصادی خود را ارتقا و افزایش دهد و بتواند با توجه به افزایش قیمت نفت، نیروی کار جوان و میزان بالای پسانداز به آنچه که انتظار میرود دست یابد.
مشکلاتی که ایران با آن مواجه است مشابه بسیاری از کشورهای دیگر در اقصی نقاط جهان است. از کشورهایی که دارای ذخایر طبیعی غنی هستند، انتظار میرود که بتوانند خیلی سریع رشد کنند، ولی در حقیقت نتوانستهاند به این رشد دست یابند. مشکل کشورهایی که دارای منابع طبیعی غنی هستند این است که نتوانستهاند به خوبی از چنین موارد و فرصتهایی استفاده نمایند و تقریبا میتوان گفت کشورهای فقیری محسوب میشوند. در رابطه با برخی فاکتورهایی که منجر به ایجاد چنین مشکلاتی در دنیا میشوند میخواهم بر این موضوع تاکید کنم که روشی که ما برای اندازهگیری موفقیت به کار میبریم بسیار وسیع است که فایده چندانی هم ندارد؛ چرا که آنچه ما اندازهگیری میکنیم در واقع چیزی است که انجام میدهیم. اگر به GDP نگاه کنیم و ببینیم که میزان آن خوب است فکر میکنیم که موفق هستیم و به دنبال اصلاح مشکلات نمیرویم، ولی در واقع GDP روش درستی برای اندازهگیری میزان واقعی موفقیت نیست و این باعث عقب ماندن ما میشود. اگر چه ایران موفقیتهای زیادی را از سال 1990 داشته به نظر میرسد که میزان GDP پایین مشکلاتی را ایجاد کرده است.
سوالی که در اینجا مطرح میشود مساله تداومپذیری است. GDP نشان نمیدهد که آیا رشدی که ایجاد شده تداومپذیر است یا خیر. بیشتر دولتها امروزه بر این عقیده هستند که برای اندازهگیری مناسب موفقیت نباید از GDP استفاده شود. بلکه باید در این زمینه به میزان منابع طبیعی و رتبه بندی محیطزیست توجه نمود و بدین ترتیب مشخص میشود که ایران خیلی خوب عمل نکرده، چرا که بهرغم فروش هر ساله نفت ثروت کمی در کشور ایجاد شده است. به عبارت دیگر کشور ایران دارای منابع طبیعی زیادی در زیرزمین است. هدف مدیریت اقتصادی درست، نظارت بر این موارد و ویژگیهایی است تا بتوان آنها را از منابع زیرزمینی به روی زمین منتقل کرد. وقتی آنها از زیرزمین به روی زمین منتقل میشوند و وقتی سرمایهگذاری درست در این زمینه ایجاد میشود، باعث ثروتمندتر شدن و ایجاد درآمد بیشتری برای کشور میشود. مساله دیگر این است که وقتی ویژگیهای منابع زیرزمینی جهت استخراج مورد توجه قرار میگیرند و جهت مصرف خارج میشوند باعث افزایش درآمدزایی میشود، و اگر به این ویژگیها توجه نشود کشور فقیر خواهد ماند. البته این مشکل ایران نیست؛ چرا که ایران توانسته این منابع زیرزمینی را استخراج کند و بر روی آن سرمایهگذاری کرده است. مشکل ایران این است که وقتی منابع زیرزمینی را خارج میکند بر روی مواردی که قابلیت تولید بالا دارند سرمایهگذاری نمیکند تا بتواند درآمد خوبی را از این طریق کسب نماید. برای مثال نفتی که در زیرزمین بود، در همان حال افزایش 4 برابری قیمت داشته و اگر بتوان آن را استخراج کرد میتواند باعث ایجاد درآمد بسیاری شود. بنابراین لازم است مدیریت صحیحی در رابطه با ثروت جامعه صورتگیرد. در مورد اصول استاندارد مدیریت، ثروت، درآمد، بازدهی و سرمایهگذاری موارد دیگری نیز وجود دارد که میخواهم نظرتان را به آن جلب کنم و آن مدیریت منابع طبیعی است اول این که بهای مربوط به منابع طبیعی ناپایدار است و کشورهای بسیاری مدیریت صحیح در این زمینه نداشتهاند. بنابراین کشورها باید مدیریت صحیح در رابطه با عدم پایداری بهای منابع طبیعی داشته باشند تا بتوانند آن را پایدارتر کند. مشکل دوم که بسیاری از کشورها با آن مواجه هستند در مورد فروش نفت و سایر مواد معدنی است. متاسفانه نفت به عنوان یک منبع طبیعی نمیتواند باعث ایجاد شغل شود و بدین ترتیب رقابت در بازار صادرات و واردات برای کشور مشکل میشود. به این دلیل است که بسیاری از کشورها با داشتن منابع طبیعی غنی، کشورهای ثروتمند با مردم فقیر هستند. و برای مبارزه با این مساله باید به میزان تبادلات توجه کرد و تبادلات خارجی در این رابطه بسیار موثر خواهد بود و البته باید اطمینان حاصل شود که این موارد باعث ایجاد شغل میشوند. سوال دیگر این است که در مورد موارد مربوط به استراتژی و در مواجهه با شرایط خاص چه باید بکنیم؟ بهتر است که در رابطه با جهانیسازی که موضوع همایش شماست توضیحاتی دهم. اگر بخواهیم عدالت را در جهانی شدن ایجاد نماییم باید به آن نه تنها از بعد اثربخشی بر اقتصاد و ثروت بنگریم بلکه باید بر اثر بخشی آن بر عدالت اجتماعی نیز توجه کنیم.
جهانیسازی برای کشورهایی که طریقه مدیریت بر روند جهانیسازی را میدانند بسیار مفید خواهد بود و این مساله درست است گرچه به نظر من برخی از قوانین جهانیسازی عادلانه نیستند و اگر عادلانه باشد جهانیسازی بسیار گسترده خواهد بود. کشورهای کمی با داشتن جمعیت زیاد در استفاده از جهانیسازی موفق شدهاند و توانستهاند آن را تحت مدیریت خود درآورند. مثال این مساله چین است که با داشتن جمعیت بسیار زیاد توانستند از فواید جهانی شدن دانشها، جهانی شدن بازارها و جهانی شدن تکنولوژی بهرهمند گردد و مدیریت جهانیسازی را به گونهای انجام داده که توانسته بیش از 300میلیون نفر را از فقر نجات دهد و البته حتی این کشور نیز که توانسته مدیریت درستی بر روند جهانیسازی داشته باشد، باز هم با مشکلاتی در رابطه با فاصله طبقاتی بین افراد ثروتمند و فقیر مواجه است که البته دولت متوجه این مشکل شده و توجه به این مساله را در دستور کار خود قرار داده است و سعی کرده سیاستهایی را جهت کاهش فاصله طبقاتی بین فقیر و غنی و مناطق شهری و روستایی ایجاد نماید. بنابراین گرچه از فواید جهانیسازی استفاده کرده، ولی ریسک و خطرهای موجود را نیزپذیرفته است. در رابطه با قوانین موجود در جهانیسازی که بسیاری از آنها عادلانه هم نیستند، برخی از موسسات بینالمللی نتوانستهاند مدیریت صحیحی را در این زمینه ایجاد کنند و باعث عدالت اجتماعی شوند. مذاکرات بسیاری تاکنون در رابطه با عدالت جهانی انجام شده و نگرانیهایی در رابطه با عدم عدالت وجود دارد ولی آنچه مشخص است این است که کار خاصی در این زمینه صورت نگرفته است. مساله مهم در رابطه با جهانیسازی این است که باعث ارتباط بیشتر شده است و آنچه در یک قسمت جهان اتفاق میافتد بر تمام دنیا اثر خواهد داشت و هر چه ما منزوی شویم کمتر در ایجاد موسسات جهانی موفق خواهیم بود و نمیتوانیم مدیریت درستی را بر اقتصاد جهانی داشته باشیم و هرچه بیشتر به یکدیگر متصل شویم نیاز به همکاریهای بیشتری با یکدیگر خواهیم داشت و به جای سیستمهای یک جانبه از سیستمهای چند جانبه استفاده خواهیم کرد.
مثال دیگری که من در کتابم نیز به آن اشاره کردم این است که رژیم تجاری درست در کشورهای فقیر جهان باعث توسعه تجارت خواهد شد.
میخواهم در رابطه با 2 ویژگی استراتژی جهت ارتقای رشد اقتصادی در ایران صبحت کنم. اول اینکه باید به دنبال هماهنگسازی در جهانیسازی باشیم. چین نشان داده که میتواند مدیریت صحیحی بر روند جهانیسازی داشته باشد، به طریقی که باعث ارتقا و رشد اقتصادی شود. البته چین تنها کشور نبوده و هند نیز توانسته رشد اقتصادی داشته باشد، نه بر اساس منابع طبیعی غنی، بلکه با سود جستن از روند جهانیسازی توانسته این کار را بکند. البته هند بهاندازه چین در کاهش فقر موفق نبوده است.
این مثالها نشان میدهند که جهانیسازی میتواند به گونهای که باعث ارتقا و رشد اقتصادی شود، مدیریت شده و این مساله نیازمند سیاستگذاریهای درست از طرف دولت است. بدین ترتیب یکی از ویژگیهای رسیدن به موفقیت در جهان این مساله میباشد؛ یعنی ایجاد تعادل در روند جهانیسازی. مساله دوم ارتقا و افزایش بهره وری در زمینه سرمایهگذاری در تحصیل و سرمایهگذاری در زیرساختارها است. مشکل ایران در رابطه با میزان پسانداز است که بهاندازه چین نیست و این مساله بر اساس ماهیت سیستمهای کشور چین است. در چین میزان پساندازها 50درصد بوده است و این کار را با اطلاع از اینکه میزان GDP پایینتر از حد موجود محاسبه شده، انجام دادهاند و با تغییر سیاستهایشان متوجه شدهاند که 20درصد از GDP را ذکر نکردهاند و الان در حال برنامهریزیهایی هستند که بتوانند با افزایش میزان مصرف، وابستگی شان را به صادرات کم کنند و بیشتر وابسته به سرمایهگذاریهای داخلی شوند. مشکل ایران در رابطه با سطح سرمایهگذاری نیست، بلکه در رابطه با سرمایهگذاری در زمینه بهرهوری است.
مساله دیگر در مورد ایجاد تعادل بین بخشخصوصی و دولتی است. هر اقتصاد موفقی دارای تعادل بین بخشهای دولتی و خصوصی است، که هر دو دارای نقشهای کلیدی هستند و موفقیت در صورتی حاصل میشود که میزان درست حضور هر کدام را مشخص کنیم. نقشهای بسیاری توسط دولت ایفا میشود و بنابراین دولت میتواند ناظم، تنظیمکننده و کارآفرین باشد. در دهه گذشته از آمریکا جهت عدم نظارت بر بازارهای بینالمللی انتقاداتی شد قبلا میگفتند که آمریکا به عنوان یک الگو است؛ ولی امروزه کسی بر این باور نیست نه بر اساس شفافسازی و نه بر اساس نظارت درست و ما خودمان در حال مواجه شدن با مسائل و مشکلات مالی هستیم. مساله دیگری که برای دولت مهم است، ایجاد توسعه است. این مساله برای کشورهای صنعتی مانند آمریکا اهمیت بسیاری دارد. مهمترین مساله نوآوری و منبع مهمی که در سالهای اخیر باعث رشد در آمریکا شده، اینترنت و تکنولوژی زیستی بوده که بر اساس حمایت دولت ایجاد شده و این مثالی از حضور بخشهای دولتی است. در واقع تحقیق اصلی توسط دولت باید انجام شود، ولی انجام آن باید توسط بخشخصوصی صورتگیرد. بنابراین بدون ایجاد زیرساختارهای اصلی و ارائه عقاید اصلی توسط دولت، بخشخصوصی به تنهایی قادر به انجام آن نخواهد بود؛ البته این مساله برای دولت نیز مشکل خواهد بود که بتواند این عقاید را وارد عرصه بازار کند. مساله مهم بعدی این است که بتوانیم برای بخشخصوصی فرصتهایی را ایجاد کنیم. بنابراین باید این فرصتها ایجاد شود و از بخشخصوصی خواسته شود که به دنبال این فرصتها بوده و استفاده لازم را از آنها کند؛ چرا که با توجه به این مساله میتوان به یک اقتصاد موفق دست یافت و این مساله فقط با حذف قوانین غیر ضروری امکانپذیر نیست، بلکه باید بتوانیم ارتباط نزدیکی را با بخشخصوصی ایجاد کنیم. برای مثال باید بتوانیم مقاطع تحصیلی را با توجه به نیاز بخشهای خصوصی هماهنگ کنیم. تفاوت بین چین و روسیه مربوط به ایجاد این تفاوت بوده است که در چین در اوایل روند خصوصیسازی شان به دنبال گسترش و ایجاد فرصتها بودند و آنچه مورد توجه شان بوده ایجاد فرصت بوده است نه تنها مساله خصوصیسازی. ولی مشکل روسیه این بود که فقط به مساله خصوصیسازی توجه کرد و فقط زیرساختهای موجود را مورد توجه قرار داد و همچنین به ایجاد چارچوب برای شرکتهای جدید پرداخت؛ در حالی که چین با ایجاد یک بخشخصوصی درست توانست تمامی این کارها به طور درست و هماهنگ انجام دهد. مساله نهایی در رابطه با بحث خصوصیسازی این است که به نقش بخش دولتی و خصوصی توجه نماییم و باید بگویم که در واقع عمومیت و تعمیم برای مشخص نمودن دقیق نقش دولت و بخشخصوصی وجود ندارد و این مساله بستگی به موقعیتهای مختلف دارد و نمیتوان آن را یک مساله ثابت و قابل تعمیم در نظر گرفت.
منبع : روزنامه ی دنیای اقتصاد شماره 1433