اصولگرایان میخواهند «عدالت» هم همراه و کنار تفکر و سیاستگذاری اقتصادی لیبرالی، حضور داشته باشد، اما بین مبانی لیبرالیسم و عدالتطلبی لزوما وحدتی وجود ندارد.
مهتاب قلی زاده
بر صندلی مدیریت گروه اقتصاد اسلامی، پولی و مالی دانشگاه تهران، مردی ۶۰ ساله نشسته است. دامغانی است و در سالهای گذشته چهره مستقلتری نسبت به دیگران از خود به نمایش گذاشته است. «حسن سبحانی» از آن اقتصاددانهایی است که همواه در هفت، هشت سال اخیر سعی کرده نقدهایی جدی به سیاستهای اقتصادی اصولگرایان و اصلاحطلبان وارد کند. او دغدغه خود را فارغ از اصلاحطلب و اصولگرا، «معیشت مردم» میداند. هرچند تا همین چند سال پیش، زمانی که در مجلس هفتم حضور داشت به عنوان نمایندهای اصولگرا شناخته میشد. سبحانی در تحمیل طرح تثبیت قیمتها به دولت خاتمی همگام با «احمد توکلی» وارد عمل شد؛ او هنوز هم از این سیاست دفاع میکند، اما آن روزها این دو نماینده با تمام زوایای اصولگرایی، رخ نمایاندند.سبحانی در گفت و گو با ماهنامه صنعت و توسعه تاکید میکند:«اصولگرایان میخواهند «عدالت» هم همراه و کنار تفکر و سیاستگذاری اقتصادی لیبرالی، حضور داشته باشد، اما بین مبانی لیبرالیسم و عدالتطلبی لزوما وحدتی وجود ندارد. میخواهم بگویم افرادی که در عمل لیبرال اقتصادی هستند اما عدالت را هم میخواهند در واقع وارد جمع نقیضین میشوندااین یک نقد جدی روششناسانه بر جریان اصولگرایی در سیاستگذاری اقتصادی است.
به نظر شما آیا اقتصادی بهنام «اقتصاد اصولگرایی یا اصلاحطلبی» وجود دارد؟ و اگر بله معیارهای این اقتصاد چیست؟
اگر بخواهم مستقیم به سوال شما پاسخ دهم باید بگویم خیر؛ من چیزی به نام اقتصاد اصولگرایی یا اقتصاد اصلاحطلبی نمیشناسم. اما برای اینکه دلیل این پاسخ را توضیح دهم باید به سیر تاریخی یک سری از مباحث بپردازم تا به آن واسطه ابعاد مختلف این پاسخ هم روشن شود. دقت کنید که دو جایگاه یا دو مقام وجود دارد که برای این بحث حتما باید از یکدیگر جدا شوند و به آنها توجه شود. نخست مقام «آگاهی و علم» و دوم مقام «سیاستگذاری» است. این دو باید جدا از یکدیگر بررسی شوند. در مقام آگاهی و علم که عمدتا در دانشگاهها در عرصههای مختلف ارائه میشود، تلاش برای آن است که ناشناختهها شناخته شود؛ اصولا کار علم این است که ناشناختهها را بشناسد. البته اینکه چقدر ناشناختهها شناخته میشوند، بستگی به شرایط و میزان توانمندیها دارد؛ یعنی چنین نیست که اگر فردی راجع به موضوعی علم دارد، به معنای آن است که میتواند صد در صد آن موضوع را از ابعاد مختلف بفهمد و ادراک یقینی کند. یعنی معلوم نیست آگاهی و «علم»ی که در اختیار عالم قرار میگیرد، ده درصدی است؟ بیست درصدی است یا صد در صدی. -در این بحث منظور از عالم همان اقتصاددان است.
حتما شنیدهاید که مشخص شده بسیاری از تئوریها پس از سالها که دانشمندان به آنها اعتقاد داشتهاند، غلط از آب درآمده است. مثل این نظریه که کره زمین ثابت است و بعد ها حرکت زمین اثبات شد. در اقتصاد هم از این مباحث فراوان وجود دارد
میخواهم بگویم وادی «آگاه شدن به اینکه حقیقت چیست» عمدتا در دانشگاهها وجود دارد و مورد تحقیق و بررسی است. البته شاخهبندیهایی دارد. معمولا عدهای که تفکرات نزدیک به هم داشتهاند، دور هم جمع شدهاند و «مکتب»ی را بهوجود آوردهاند. مثل مکتب کلاسیک؛ مکتب نهادگرایی؛ مکتب کینزی و... . اینها همه تلاش اقتصاددانان برای شناختن پدیدههای اقتصادی است. تاکید میکنم این شناخت هرگز این اطمینان را نمیدهد که تئوریهای علمی لزوما صحیح یا صد درصدی است
با این جمله از پوپر که میگوید «آگاهی و علم «حدس» است» از این بحث خارج میشوم. پوپر کتابی هم به نام «حدسها و ابطالها» دارد. او میگوید هر علمی که شما در مورد موضوعی به دست میآورید حدسی راجع به آن موضوع است که ممکن است درست باشد و ممکن است نباشد. بنابراین تئوریهای علم تجربی که اقتصاد هم در زمره همانهاست ادعای حقیقتگویی ندارد.
اما در مقام سیاستگذاری چطور ؟
در این مقام در حقیقت وارد بحثهای اجتماعی و سیاسی میشویم. این همان مقامی است که مظاهرش ممکن است در هر جامعهای در قالب احزاب مختلف و در جامعه ما در قالب اصولگرایی و اصلاحطلبی دیده میشود. سیاستگذاری اقتصادی به دنبال آنچه که در قسمت پیش به آن اشاره شد نیست. سیاستگذاری اقتصادی به دنبال تامین اهداف اقتصادی است. در واقع سیاستگذاران اقتصادی در پی آن هستند که با در نظر گرفتن اهداف اقتصادی که دربلند مدت در توسعه اقتصادی و در کوتاه مدت در ثبات قیمت ها، اشتغال کامل و بهبود در موازنه پرداختهای کشور خلاصه میشود، آنچنان برنامهریزی کنند تا اقتصاد به نقطه دلخواه آنها برسد. پس سیاستگذاری را اینگونه تعریف میکنیم: «معین کردن چگونگی رسیدن از وضع موجود به وضعی که میخواهیم به آن دست یابیم.»
ادامه مصاحبه را در خبرآنلاین بخوانید
منبع: خبرآنلاین