نشست مجازی «فرصت پساشوک برای اصلاحات اقتصادی با الگویابی از معجزه اقتصادی آلمان» برگزار شد
طی دو دههای که اقتصاد ایران درجا میزد، کشورهایی توانستند رفاه شهروندانشان را سه و چهار برابر کنند؛ کشورهایی که زمانی نامشان نماد جنگ داخلی، بدبختی و نسلکشی بود؛ مانند ویتنام و بنگلادش. اتفاقا اغلب این کشورها، اصلاحات ساختاری را در بدترین شرایط اقتصادی آغاز کردند. عنصر کلیدی که باعث شده برخی مخروبههای اقتصاد روی ریل توسعه قرار بگیرند، چیست؟
دوراهی ادامه وضع موجود با نتایج اقتصادی اسفناک قابل پیشبینی و انجام اصلاحات اقتصادی شجاعانه متکی بر اصول علمی با نتایج اجتماعی-سیاسی کوتاهمدت غیرقابل پیشبینی، چکیده تمام مصیبت یا راه نجاتی بود که در انتظار آلمان پس از جنگ جهانی دوم بود، آلمان، تجربه کابوس تورم نجومی بعد از جنگ جهانی اول را داشت، چراکه «آلمان هیتلری» برای مهار تورم اقدام به قیمتگذاری دستوری و کنترل قیمتها و دستمزدها کرده بود. از سوی دیگر پول رایج آلمان، رایش مارک، به دلیل سیاست پولی بهشدت انبساطی آلمان هیتلری در سالهای جنگ برای تامین مالی هزینههای نظامی عملا بیارزش شده بود. در چنین شرایطی آلمان بار دیگر در یک قدمی کابوس دوباره بود که در شبی از ماه ژوئن لودویگ ارهارد، معمار اصلاحات اقتصادی این کشور با اقدامی جسورانه، مسیر تاریخ اقتصادی این کشور را تغییر داد و معجزه آفرید.
نشست مجازی «فرصت پساشوک برای اصلاحات اقتصادی با الگویابی از معجزه اقتصادی آلمان» دوشنبه شب هفته گذشته در کلابهاوس روزنامه «دنیایاقتصاد» برگزار شد. در این نشست که محور آن سخنرانی دکتر موسی غنینژاد بود، علیرضا بختیاری مدیرمسوول دنیای اقتصاد، علی میرزاخانی سردبیر دنیایاقتصاد، محمد طاهری سردبیر مجله تجارت فردا و دبیران گروههای اقتصادی و تنی چند از کارشناسان اقتصادی حضور داشتند.
علی میرزاخانی
در آغاز این نشست مجازی، علی میرزاخانی صحبتهای خود را با چرایی انتخاب موضوع این نشست شروع کرد و گفت: در اقتصاد ایران سالهاست که برای رهایی از فقر، فساد و بیثباتی اقتصادی و حرکت به سمت شکوفایی اقتصادی و افزایش رفاه اجتماعی، سخن از اصلاحات اقتصادی میرود. هدف از اصلاحات اقتصادی را همه میدانند؛ ولی این اصلاحات چیست؟ در این باره اختلاف نظر وجود دارد و میدانیم که بعضا بحثهای آشفته مطرح میشود. با قاطعیت میشود گفت که نسخههای غیر علمی بر نسخههای علمی غلبه دارد. متاسفانه تعداد کسانی که خود را صاحبنظر و دارای اهلیت برای ارائه نسخه اصلاحات اقتصادی میدانند، بهویژه در میان بوروکراتها و کارمندان اداری بسیار زیاد است. همین موضوع باعث شده است که نسخههای علمی در میان انبوهی از نسخههای بیاعتبار از انظار پنهان بماند. باید شرایطی فراهم شود تا مختصات نسخه صحیح اصلاحات اقتصادی را بتوان مبتنی بر علم و تجربه جهانی ارائه کرد. مختصاتی که اهمیت تبیین علمی چارچوب فکری اصلاحات اقتصادی و آشنایی با فضای قبل و بعد اصلاحات را دوچندان میکند. متاسفانه در شرایط فعلی سخنان ناامیدکننده زیادی شنیده میشود. میگویند اصلاحات اقتصادی برای ایران غیرممکن است و اگر بشود دهها سال طول میکشد.
علی میرزاخانی در ادامه سخنانش به دو نکته کلیدی اشاره کرد: اولین نکته اینکه کشورهای جنگزده مسیر توسعه را از دل فلاکت پیمودند؛ دومین نکته اینکه لزوما فلاکت منجر به خلق فرصت نمیشود.
او گفت: طی دو دههای که اقتصاد ایران در حال درجازدن بود، کشورهایی توانستند رفاه شهروندانشان را سه و چهار برابر کنند؛ کشورهایی که زمانی نامشان نماد جنگ داخلی، بدبختی و نسلکشی بود؛ مانند ویتنام و بنگلادش. نکته جالب این است که اتفاقا اغلب این کشورها، اصلاحات ساختاری را در بدترین شرایط اقتصادی آغاز کردند. البته این عبارت به این معنی نیست که وضعیت مصیبتبار همواره به اصلاحات اقتصادی منجر میشود؛ نمونه آن زیمبابوه است. کشورهایی مانند ونزوئلا هم هستند که مسیر سقوط را تا قعر فلاکت پیمودهاند.
میرزاخانی سپس این پرسش بنیادی را مطرح کرد: عنصر کلیدی که باعث شده برخی مخروبههای اقتصاد بتوانند روی ریل توسعه قرار بگیرند و برخی نتوانستند، چیست؟
بحث ما درباره آلمان است. میدانیم که در نیمه اول قرن بیستم همه مصیبتها بر سر این کشور آوار شد. طی یک سال قیمتها یک میلیارد برابر شد. آلمان با وجود ابرتورم معروف و کلاسیکش و مسائل مربوط به جنگ جهانی دوم، مثل ققنوس از درون خاکستر برخاست و بهترین عملکرد را در میان کشورهای اروپایی داشت.
زمان مناسب برای اصلاحات اقتصادی
پس از سخنان علی میرزاخانی، دکتر موسی غنینژاد - اقتصاددان-با اشاره به مقالهای که دو سال پیش با عنوان «زمان مناسب برای اصلاح اقتصادی» در «دنیایاقتصاد» منتشر کرده است، افزود: در آن سرمقاله توضیح دادم که سیاستمداران همیشه میگویند در شرایط دشوار کنونی نمیتوان اصلاحات اقتصادی انجام داد. آنها میگویند قوانین علم اقتصاد فقط در شرایط نرمال پاسخگوست و شرایط دشوار و حساس مناسب برای این کار نیست. این طرز فکر یعنی هیچوقت نمیخواهیم اصلاحات انجام دهیم. من میخواستم بهانه را از دست دولتیها بگیرم. به همین دلیل، مباحثی هم در «تجارت فردا» مطرح کردم؛ ولی طبق معمول گوش شنوایی برای آن نبود. اکنون که به انتخابات ریاستجمهوری نزدیک شدهایم طبیعی است که شرایط حساستر هم شده است. در عین حال اوضاع اقتصاد بسیار نامناسب است یعنی از هر نظر که فکر کنید در وضعیت بدی قرار داریم؛ از حیث اشتغال، تورم، کسری بودجه و...
سوال این است که کدام خطمشی و اصول را میتوان پیدا کرد که در چارچوب آن پیشنهادهای اصلاحی مطرح و اجرا شود. لازم است ذکر کنم که وضعیت کنونی کشور ما از آنچه آلمان تجربه میکرد و لودویگ ارهارد اصلاحات آن را آغاز کرد، خیلی بهتر است.
غنینژاد سپس به کالبدشکافی و تشریح وضعیت آلمان در جنگ جهانی دوم پرداخت و گفت: آلمان در سال ۱۹۴۵ در جنگ شکست خورده و توسط متفقین اشغال شده بود، بعدها هم تحت نظر ارتش سرخ عملا به دو ناحیه تقسیم شد؛ یک ناحیه زیر نظر شورویها بود که بعدها به آلمان شرقی تبدیل شد و ناحیه دوم زیر نفوذ آمریکا و متحدانش بود.
در آن دوران تورمی وجود داشت که از دوران هیتلر باقی مانده بود. هیتلر برای تامین مخارج ارتش خود به چاپ اسکناس پرداخته بود در عین حال برای مبارزه با تورم به قیمتگذاری در بازارها روی آورده بود. هیتلر از خود چنین شرایطی به یادگار گذاشته بود. بنابراین در دولت جدید که در آلمان غربی شروع به کار کرد تا سه سال وضعیت خیلی بد دوران هیتلری ادامه یافت. ارزش پول آلمان به قدری پایین آمده بود که کسی حاضر نبود با پول این کشور مبادله کند. حتی برخی مبادله پایاپای را به پول آلمان ترجیح میدادند.
دکتر غنینژاد در ادامه با معرفی ارهارد به عنوان معمار اصلاحات اقتصادی آلمان گفت: ارهارد در مکتب فرایبورگ تحصیل کرده بود که یک مکتب لیبرال شناخته شده آن زمان در اروپا بود. آلمان فعلی را یادگار آن مکتب میدانند. بر همین مبنا ارهارد به این نتیجه رسیده بود که باید اصلاحات اقتصادی را در جهت اقتصاد آزاد آغاز کرد.
درآن دوران اقتصاد کوپنی شده بود و تا سه سال بعد هم این وضعیت طول کشید؛ ولی ارهارد به این نتیجه رسیده بود که این وضعیت نمیتواند ادامه یابد. بر آلمان آن دوران فشارهای زیادی وارد میشد، هم از جانب شوروی و هم از سوی متحدان خود آلمان. در همان زمان بعد از جنگ دوم در سال ۱۹۴۵ چرچیل انتخابات را باخته بود و فردی در انگلستان بر سر کار آمده بود که دولتی کردن اقتصاد را در دستور کار قرار داده بود. در واقع حتی بین متحدان آلمان اندیشههای اقتصاد آزاد وجود نداشت. بنابراین پیش بردن اقتصاد آزاد بسیار دشوار بود. در نوشتههای تاریخی مشهور است که ارهارد با جسارت تصمیم گرفت این اصلاحات را پیاده کند.
دکتر غنینژاد سپس به تشریح چگونگی تصمیم ناگهانی ولی اندیشیده ارهارد پرداخت و گفت: ارهارد به یکباره اعلام میکند که مداخلات دولتی در اقتصاد قطع شده و اقتصاد آزاد خواهد شد. آن زمان آلمان در اشغال آمریکا بود . به همین دلیل هم ارهارد این خبر را در یک روز تعطیل که ژنرالهای آمریکایی در استراحت بودند، اعلام کرد. اعلام این خبر باعث شد که ژنرالهای آمریکایی بسیار نگران شوند و سرآسیمه به سراغ ارهارد بیایند. به او گفتند که چرا قیمتگذاریها را تغییر داده است؟ او پاسخ داده بود که قیمتگذاریها را تغییر نداده بلکه از بین برده است. جالب است بدانید که وی در داخل حزب خود هم با مخالفتهای جدی روبه رو بود؛ چرا که بسیاری در آن دوران تحت تاثیر سندیکاهای کارگری بودند.
پس از اعلام تصمیم ارهارد، مدتها کمونیستهایی که در خاک آلمان حاضر بودند در خیابان تظاهرات راه انداختند حتی میگویند در آن دوران تظاهرات میلیونی برگزار شده است؛ ولی با این حال ارهارد تاکید کرد که این راه درستی است که باید طی شود. سرانجام هم راهی که ارهارد طرح کرده بود آثار خود را در چند هفته نشان داد و مغازههایی که خالی شده بودند پر از کالا شدند. در عین حال سرمایهگذارانی که دست نگه داشته بودند، شروع به سرمایهگذاری کردند، به طوری که طی ۱۰ سال ( تا سال ۱۹۵۹) رشد اقتصادی آلمان به ۸ درصد رسید، یعنی دو برابر رشد اقتصادی کشورهای پیشرفته.
مسیر خلاف جهت ارهارد
غنینژاد در ادامه بیان کرد: به این ترتیب به سرعت اقتصاد آلمان بهبود یافت و سنتی که ارهارد بنیان گذاشت، ادامه پیدا کرد. این نکتهای مهم است. توجه داشته باشید که ما درباره زمانی صحبت میکنیم که در کشورهای بزرگ غربی یعنی آمریکا، انگلستان و فرانسه اندیشه کینز حاکم شده بود و دولتهای رفاه بر سر کار آمده بودند. با این حال ارهارد درست خلاف این میسر را پیش میگیرد. میگوید دولت به هیچ وجه نباید کسری بودجه داشته باشد و ما نباید با کسری بودجه، تقاضا ایجاد کنیم. او به دنبال کنترل تورم بود و با برقراری انضباط مالی چنین کرد. ارهارد گفته بود که دولت آلمان باید به میزانی که مردم آلمان هزینه میکنند یعنی به اندازه مالیاتها هزینه کند و نه بیشتر. او پای حرفش هم ایستاد.
مکتبی بر پایه «بازار آزاد اجتماعی»
غنینژاد در ادامه بحث با اشاره به اینکه دولتهایی که مدل کینزی را به کار بستند در دهه ۱۹۷۰ دچار مشکل شدند، افزود: این کشورها رکود تورمی را تجربه کردند. ولی آلمان دچار چنین مشکلی نشد؛ چون اصلا سیاست کینزی را به کار نبست. درهمین سالهای اخیر یعنی سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ هم بار دیگر بحرانی فراگیر پیش آمد و دیدیم که آلمان تنها کشور پیشرفته غربی بود که با مشکلات کمتری نسبت به سایر کشورها مواجه شد. به چه علت؟ به این علت که ارهارد سیاستهای مکتب فرایبورگ را به کار برد. ارهارد دوست و شاگرد اقتصاددان بزرگی به نام والتر اویکن بود که وی مکتب فرایبورگ را بنیان گذاشت و در همان سالهای بعد جنگ هم که ارهارد بر سر کار آمد با اویکن در ارتباط بود.
رویکرد مکتب فرایبورگ «بازار آزاد اجتماعی» بود. به این ترتیب برای کسانی که بعد از جنگ دچار مشکلات اساسی شده بودند و خانوادههایی که مردانشان را در جنگ از دست داده بودند، پوششهای بیمهای لحاظ کرده بود. ارهارد از این افراد حمایت میکرد.
با این حال حمایتهایی که صورت میگرفت به معنی مداخله در بازار نبود، بلکه خارج از بازار بود. مثل همان چیزی که بعدها هایک در کتابش نوشته است. هایک گفته است من با اینکه دولت افراد ناتوان را حمایت میکند مخالف نیستم؛ ولی میگویم نباید اختلالی در بازار آزاد ایجاد کند. این فلسفه اقتصاد اجتماعی آلمان بود. حمایتهایی که ارهارد برقرار کرد هنوز هم درآلمان انجام میشود. حمایتهایی در زمینه مسکن، کشاورزی، غذا برای کسانی که دچار فقر هستند و. . . ولی این حمایتها ربطی به قیمتگذاری ندارد. دولت آلمان با شناسایی خانوارها کمکهایی انجام میدهد؛ ولی در نظام بازار به هیچ وجه دخالت نمیکند. این سنت آلمانی موفق شد اقتصاد آلمان را به یکی از بزرگترین اقتصادهای دنیا در نیمه دوم قرن بیستم تبدیل کند و اکنون هم یکی از بزرگترین صادرکنندگان کالاهای صنعتی در دنیا است.
اصلاحات نیازمند اقتصاد و تجارت آزاد
دکتر غنینژاد پس از تشریح و روایت وضعیت آلمان بعد از جنگ جهانی دوم و کاربست موفقیتآمیز اصلاحات ارهارد، به اقتصاد ایران پرداخت و گفت: همواره در کشور ما دولتها اجازه ندادهاند بازار کار خود را انجام دهد. از سال ۱۹۵۳ به این طرف عملا دولتها درهمه بازارها دخالت کرده و میکنند، در بازار پول، بازار کالا و بورس و... همه جا دولت حضور دارد و دخالت میکند. ما باید دولت را مجاب کنیم که دست از دخالت بکشد. حالا اگر میخواهد به عدهای کمک کند، ایرادی ندارد، ولی این نباید در چارچوب مداخله در بازار باشد. باید اقتصاد و تجارت آزاد بر کشور حاکم شود تا بتواند اصلاحات را به کار ببندد.
پس از این سخنان دکتر غنینژاد، علی میرزاخانی با تشریح وضعیت داخلی آلمان و شرایط سخت آن کشور در پی جنگ جهانی دوم ادامه داد: آلمان وقتی اصلاحات اقتصادی را آغاز کرد که به تسخیر کشورهای متخاصم در آمده بود. روسها از شرق و آمریکاییها و متحدانش از غرب، آلمان را تسخیر کرده بودند. برلین یعنی پایتخت آلمان دو تکه شده بود و شرق و غرب آن توسط دو گروه روسیها و غربیها اداره میشد. درست است که آلمان آغازگر جنگ بود ولی مردم آلمان را نمیتوان مقصر دانست با این حال آنها با تقسیم آلمان مصیبتهای فراوانی متحمل شدند. در آلمان دیواری بنا شد که تا دهه ۱۹۸۰ هم برقرار بود. با این حال در جریان فروپاشی بلوک شرق دیوار برلین هم از بین رفت.
در آلمان بعد از جنگ جهانی دوم دو مسیر موازی برای توسعه طی شد، یکی همان بخش شرقی تحت عنوان آلمان شرقی که سیاستهای توسعهای منبعث از افکار مارکس و به طور کلی چپها دنبال شد. دیگری، آلمان غربی که سیاستهای مکتب فرایبورگ در آن به کار بسته شد. این دو مسیر به کدام سو رفتند؟ در عین حال همانطور که دکتر غنینژاد توضیح داد بعد از جنگ به غیر از آلمان باقی کشورهای غربی مثل آمریکا و انگلستان مسیری پیش گرفتند که به وضعیت رکود تورمی منتهی شد. پیش از آن حتی عبارت رکود تورمی وجود نیز نداشت و همان زمان بود که این اصطلاح وضع شد. تفاوتهای این دو در چه بود، چطور آلمان غربی به قهرمان اقتصادی تبدیل شد؟
آلمان شرقی و غربی، دو تجربه متفاوت
موسی غنینژاد برای پاسخ به این سوال به بررسی وضعیت آلمان و ایدئولوژیهای حاکم بر آن دوره اشاره کرد و گفت: آلمان شرقی تحت ایدئولوژی چپ قرار گرفته بود؛ آن زمان روسها هزینههای بسیار زیادی در آن قسمت کردند. روسها تلاش داشتند برلین شرقی را به ویترین خود تبدیل کنند. به همین دلیل پیشرفتهترین تکنولوژیها و فرآوردههای اقتصادی خود را هم در آن قسمت متمرکز کرده بودند. به این ترتیب همان برلین شرقی در آلمان شرقی در قیاس با کشورهای دیگر بلوک شرق وضعیت بهتری داشت. نه به این خاطر که اقتصاد آن خوب کار میکرد، بلکه به این دلیل که در آنجا هزینههای زیادی برای ظاهرسازی انجام میشد. با این حال سطح رفاه آلمانیهایی که در شرق بودند قابل قیاس با آلمان غربی نبود. بعد از فروپاشی دیوار برلین افرادی در آلمان شرقی هم که مرعوب و مجذوب آن ایدئولوژی شده بودند، فهمیدند که چقدر جا ماندهاند. تجربه آلمان غربی را میتوان هم تجربهای در برابر سوسیالیسم دانست و هم در مقابل کینزیسم و دولت رفاه. تلاش آلمان غربی بر این بود که بازار را تبدیل به موتور پیشرفت اقتصادی خود کند و معتقد بود نباید دولت با هزینه کردن، به تحریک تقاضا بپردازد. در ایران هم بعضی از دولتیهای ما یاد گرفتهاند و میگویند تلاش دارند تحریک تقاضا کنند! اینها اصطلاحات کینزی است.
در آلمان این مسیر طی نشد. چرا که تحریک تقاضا از طریق کسری بودجه و ایجاد تورم انجام میشود؛ در حالیکه تلاش ارهارد بر این بود که آلمان همیشه کسری بودجه متوازن داشته باشد. البته این اصل هم فقط در آن دورانی که ارهارد در عرصه حضور داشت کاملا رعایت شد ولی بعدها افرادی که بر سر کار آمدند، تحت تاثیر سایر کشورهای صنعتی در بعضی سالها کسری بودجه هم ایجاد کردند. البته تفکر غالب آن نبود که از طریق دولت بتوان موتور رشد و توسعه را روشن کرده و روشن نگه داشت. نتیجه این امر این است که میبینیم در بحرانهای بعدی مالی که در دنیای غربی پیش میآید، آلمان به سلامت خارج میشود. هم در دوران دهه ۷۰ که دولتهای رفاه گرفتار بحران رکود تورمی شدند و هم در بحرانهای سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ که دیدیم تاثیری که بر اقتصاد آلمان گذاشت به مراتب خیلی کمتر بود.
تقویت ناسیونالیسم-سوسیالیسم با ورود «شاخت»
محمد طاهری
محمد طاهری، سردبیر مجله «تجارت فردا» در ادامه بحث به تاثیرپذیری جریانهای فرهنگی از فرانسه و ارتباط آن با اقتصاد ایران پرداخت و گفت: جریان روشنفکری در ایران عمدتا تحت تاثیر سنتهای اندیشهای فرانسویها قرار گرفت. سوال من این است که آیا اندیشه آلمانی اصلا روشنفکران ما را متاثر کرد؟ در مقطعی از دوران دکتر مصدق تلاش شد که اندیشههای اقتصادی دکتر شاخت به ایران وارد شود، ولی با این حال این تجربه در کشور ما ناموفق بود. من فکر میکنم ما کمتر تحت تاثیر جریان فکری آلمان قرار گرفتیم.
موسی غنینژاد در پاسخ به این سوال گفت: اشاره خوبی به دوران دکتر مصدق کردید. مصدق دکتر شاخت را به ایران دعوت کرد. همانطور که میدانید دکتر شاخت عضو نازیها بود. متاسفانه در ایران تصمیم گرفته نشد که به سراغ حلقه ارهارد بروند، بلکه سراغ شخصی مانند شاخت رفتند. احتمالا به این دلیل که دکتر شاخت را از زمان رضاخان میشناختند. به نظر من دکتر شاخت در این زمینه صلاحیت نداشت و دیدگاه او به ناسیونالیسم، سوسیالیسم نزدیک بود. البته همان دکتر شاخت هم هنگامی که به ایران آمد، به سیاستمداران وقت ما گفت کارهایی که میکنند اصلا درست نیست. به عبارتی ملی کردنها را تایید نمیکرد، در نتیجه دکتر شاخت از ایران میرود.
حزب توده و سنت چپ روشنفکری
موسی غنینژاد در توضیح سنت روشنفکری در ایران گفت: سنت روشنفکری ما بیشتر سوسیالیستی و چپ بوده است و رویکرد کینزی نداشتهایم. از سال ۱۳۲۰ به این سو و با رشد حزب توده تا سال ۱۳۳۲ و بعد از آن، ۹۰درصد از روشنفکرانی که تحت تاثیر تعلیمات حزب توده بودند، جریان اندیشه را اساسا چپ و ضد سرمایهداری و در نهایت ضدآمریکایی پیش بردند. این امر هیچ قرابتی با آنچه در آلمان رخ میدهد، ندارد. در فرانسه یک سنت ضد غربی وجود داشت و در سالهای بعد از جنگ از سوی افرادی چون «ژان پل سارتر» و برخی افراد سوسیالیست و در راس آنها حزب کمونیست فرانسه، این سنت فکری تقویت میشد که بسیار ضدسرمایهداری و ضد آمریکایی بود. روشنفکران ما در دهه ۳۰ و ۴۰ تحت تاثیر این سنت فرانسوی قرار داشتند. اگر نگاه کنیم به کتابهایی که در ایران منتشر میشد، به ویژه در سالهای ۱۳۴۰، بیشتر کتابهای ژان پل سارتر و برخی نویسندگانی که حتی در فرانسه مطرح نبودند مثل «فرانتس فانون» در ایران مورد توجه قرار میگرفتند. در نتیجه ما از سنت فکری چپ فرانسوی بسیار تاثیر گرفتیم. اصطلاح تهاجم فرهنگی، اصطلاحی است که فرانسویها در دهه ۵۰ و ۶۰میلادی مطرح کردند و دولت را وادار کردند که مستقیما به هنر تئاتر، موسیقی و فیلم فرانسه کمک کند. چرا که فیلمهایی که در فرانسه ساخته میشد، قابل رقابت با فیلمهای ساخته شده در هالیوود نبود. بسیاری بر این باور بودند که فیلمهای هالیوودی مبتذل است و سرازیرشدن آنها به فرانسه، تهدید است و دولت باید به روشنفکران فرانسوی کمک کند.
محمد طاهری در ادامه سوال دیگری را درخصوص مدل تفکر توسعهای و اعمال آن از منظر حکومت پهلوی اول به این صورت مطرح کرد: ایران در زمان رضا شاه در پی آن بود که الگوهای توسعه را اجرایی کند و هرچه سریعتر ایران را به توسعه برساند و ظاهرا الگوی فکری رضاشاه، اقتصاد آلمان بود. مهم است بدانیم چرا نفر اول مملکت که چنین علاقه و رغبتی به نوسازی ایران داشته، از سنت آلمانی فاصله گرفت و آن گونه که سنت فرانسوی در ایران رایج شده، الگوهای آلمانی مجال نفوذ پیدا نکرد.
تفاوتهای اقتصاد آلمان با آمریکا
حسین عباسی
عباسی چنین به این پرسش پاسخ داد: نکتهای وجود دارد که ما از آلمان و اقتصاد آلمان میتوانیم بیاموزیم. اقتصاد آلمان با اقتصاد آمریکا تفاوتهای کوچک و شباهتهای خیلی زیادی دارد. شباهت این دو این است که هر دو اقتصاد عملکرد بازار را مختل نمیکنند. مالیاتهای گسترده در آلمان وجود دارد. پیش از این، نرخ مالیات در آن بسیار بالا بود و در دهه ۸۰ که آلمان، انگلیس و آمریکا در دستان هلموت کهل، مارگارت تاچر و ریگان رهبری میشدند، اصلاحات اقتصادی را شروع کردند و همزمان با هم آن را پیش بردند. اقتصاد آلمان اما هنوز هم به عنوان اقتصادی که برنامه رفاهی گستردهای را بدون مختل کردن عملکرد بازار و با اتکا به مالیاتها اجرا میکند و همچنین با توجه به موانع شکست بازار، به بازتوزیع دست میزند، شناخته میشود. این امر نمونه خوبی برای برنامهریزان اقتصادی در ایران است که مایل هستند به تقاضای مردم برای برنامههای رفاهی پاسخ دهند و در نتیجه به دنبال راهحلی برای برنامههای خود هستند. آلمان از این نظر ممکن است که گزینه مناسبتری باشد چرا که تاکید این کشور بر برنامههای رفاهی بدون آسیب رساندن به بازار سبب سنگینتر شدن کفه رفاه اجتماعی آلمان نسبت به کشوری چون آمریکا شده است.
دنیای اقتصاد