خاطرات خرداد ۵۷ را که تیم ملی فوتبال ایران برای اولین بار به جام جهانی آرژانتین صعود کرده بود و من مشغول انجام امتحانات پایان سال دوران ابتداِیی بودم، هیچگاه فراموش نمیکنم. ایران در آخرین بازی خود در برابر پرو قرار گرفت که اگر با اختلاف ۴ گل از این بازی پیروز بیرون میآمد، به دور بعد صعود میکرد. ولی ورق برگشت و تیم ایران ۴ گل در تور دروازه خود دید.
با این نتیجه ایران حذف و پرو به دور بعدی راه یافت که در دور بعدی هم مسابقات بهصورت گروهی برگزار شد. در دیداری حساس آرژانتین در برابر پرو قرار گرفت که بازهم آرژانتین نیاز به پیروزی با اختلاف ۴ گل داشت تا به دور بعد راه یابد. ولی این بار بخت با آرژانتین یار بود و توانست به نتیجه دلخواه دست یابد و پس از راهیابی به دور بعد توانست اولین قهرمانی تاریخ آرژانتین را به مردم مصیبتزده این کشور تقدیم کند.
شاید این مقدمه مفصل ابتدایی برای تحلیل سیاستهای پولی و ارزی بسیار غیرمرتبط به نظر برسد. اما هفته پیش در مطالعه کتاب «فوتبال علیه دشمن» که توسط یک روزنامهنگار ورزشی معروف انگلیسی به نام سایمون کوپر با درون مایهای «فوتبالی - سیاسی» و با ترجمه روان عادل فردوسیپور به چاپ رسیده است، به نکته جالبی برخورد کردم. در این کتاب به مصاحبه معروفی اشاره میکند که سالها بعد از قهرمانی آرژانتین با رئیس وقت بانک مرکزی این کشور انجام شده بود و وی اعتراف میکند که تمام هزینههای دریافت ۴ گل ازسوی پروییها و صعود آرژانتین به دور بعد توسط منابع بانک مرکزی پرداخت شده بود؛ آن هم زمانی که سالها بود اقتصاد آرژانتین با یک تورم سه رقمی دستوپنجه نرم میکرد.
فرجام تلخ رئیسکل بانک مرکزی سیرالئون هم در این خصوص مثال زدنی است. ظاهرا استقلال بانک مرکزی سیرالئون به تایید رئیسجمهور این کشور میرسد، اما دیری نمیپاید که وزیر اقتصاد از بانک مرکزی سیرالئون درخواست منابع بیشتری میکند. رئیسکل بانک مرکزی با این استدلال که آثار تورمی دارد، با آن مخالفت میکند. چندبار این درخواست تکرار میشود و بانک مرکزی مخالفت میکند تا اینکه وزیر، مساله را با رئیسجمهور در میان میگذارد. رئیسجمهور به رئیسکل بانک مرکزی دستور میدهد که منابع را اختصاص بدهد؛ اما او با این استدلال که بانک مرکزی مستقل است، نمیپذیرد. درنهایت رئیسجمهور دستور میدهد که رئیسکل بانک مرکزی را از پنجره اتاقش در طبقه بالای برج بانک مرکزی به بیرون پرتاب کنند. یکی از روسای سابق بانک مرکزی در ایران هم در یک سخنرانی در یکی از همایشهای پولی با خنده گفته بود که از زمانی که از سرنوشت همتای سیرالئونی خود مطلع شده است، تصمیم گرفته دفتر خود را به طبقه اول بانک مرکزی منتقل کند!
به هرحال این فرجام تلخ میتواند در انتظار همه روسای کل بانکهای مرکزی باشد که همه دستورات سیاسی مافوق خود را اجرا میکنند، ولی آن زمان که پیامدهای تصمیمات غلط انباشتهشده ظاهر میشود، خود زودتر از همه قربانی میشوند و سیاسیون به جای آنکه خود مسوولیت بحران را بر عهده گیرند، همه کاسهها را بر سر رئیس بانک مرکزی میشکنند و از آنها بهعنوان سپری برای محافظت خود در برابر بحرانهای سیاسی استفاده میکنند. درواقع ارتباط دولت با بانک مرکزی همچون ارتباط پزشک با بیماری میماند که به جای آنکه دکتر بتواند نسخه پیشنهادی خود را بر بیمار تحمیل کند، بیمار پزشک را مجبور میکند که تمام غذاهای لذیذ مطلوب خود را در نسخه بگنجاند. ولی آن زمان که بیمار شرایط بحرانی پیدا میکند، همه تقصیرها گردن پزشکی انداخته میشود که نسخههای تحمیلی را نوشته یا به انجام رسانده است. در این حالت بیمار تصمیم به جایگزینی طبیب مورد اعتماد خود میگیرد؛ ولی در رویههای پیشین تغییری حاصل نمیشود.
نوسان تازه ارزی را باید به قول صائب تبریزی «کفاره شراب خواریهای بیحساب» دانست که همچون سیلی بهتدریج همه بازارها را در پی میگیرد. در حالی که ابتدای سال ۹۷ زمزمههای خروج آمریکا از برجام به گوش میرسید، بانک مرکزی به جای صیانت از ذخایر ارزی و طلای خود که برای کشورهای بحرانزده و تحت تحریم نقش چادر اکسیژن را بازی میکند، اقدام به مصرف منابع ارزی خود به نرخ هر دلار ۴۲۰۰ تومان و هرسکه ۴/ ۱ میلیون تومان کرد. قیمتهایی که حدود یک پنجم یا یک ششم قیمتهای فعلی است. اما دو عامل دیگر هم نقش بنزین و کبریت را بازی کردند. بانک مرکزی از یکسو با تزریق منابع در بازار بین بانکی سعی کرد امکان دسترسی آسان بانکها را به منابع ارزان فراهم کند که حاصل آن افزایش محسوس رشد نقدینگی بود. از سوی دیگر نرخ سود سپردههای بانکی هم به ۱۵ درصد کاهش یافت تا بازار پول انگیزهای برای سپردهگذاران نداشته باشد.
گفته میشد با جهتدهی این نقدینگی به بورس هم میتوان از افزایش قیمتها در سایر بازارها جلوگیری کرد و هم میتوان برای تامین کسری بودجه دولت، سهام را به مردم فروخت. رشد ۱۴۸ درصدی بورس در سه ماه اول سال نشان میدهد که این پیشبینی چندان بیراه نبوده؛ ولی بخش بزرگی از واقعیت دیده نشده است. اساسا آنچه در بازارها مهم است، نه قیمتهای مطلق، بلکه قیمتهای نسبی است. سیاستهای انبساطی همچون دمیدن در یک بادکنک است و نمیتوان فقط انتظار آن را داشت که فقط قسمتهایی از بادکنک متورم شود و بهتدریج تورم انتظاری به سایر بازرها نیز انعکاس مییابد. به نظر میرسد اکنون انتظارات تورمی علاوه بر بورس به سایر بازارها از جمله ارز، سکه و مسکن هم تسری یافته است و دیگر نمیتوان فقط شاهد باد کردن قسمتی از بادکنک شد.
اگر به بانک مرکزی قدرت بیشتری داده شود و او بتواند مانند پزشکی که شرحش رفت به چارهاندیشی بپردازد، با کنترل بیشتر نقدینگی و اعمال کریدور نرخ بهره، ایبسا شرایط باثباتتر خواهد بود. اما گویی قرار بر این است همواره سیکلهای نوسانی به شکلی تکرار شوند. چندی پیش با دوست اقتصاددانی بحث میکردم که معتقد بود سیاستگذاری در ایران به روش «سعی و خطا (Try and Error)» انجام میگیرد؛ ولی تجارب پیشین نشان میدهد سیاستگذاری به روش «خطا و خطا (Error and Error)» اتخاذ میشود ومجموعه سیاستهای شکستخورده پیشین بارها و بارها دوباره تکرار میشوند. امید آن میرود که این بار تاریخ بهگونهای دیگر نوشته شود!
منبع:روزنامه دنیای اقتصاد