دو کشور را تصور کنید. کشور اول کشوری است که در آن معلم حوصله ندارد همه ساعت را تدریس کند، کارمند حوصله ندارد همه ساعت کار کند و کار مراجعهکننده را راه بیاندازد، استاد حوصله ندارد منابعش را به روزرسانی کند، دانشآموز و دانشجو پیوسته تمنا میکند که حجم مطالب تدریس شده کمتر شود تا امتحان آسانتر شود، پلیس حال ندارد تا گشتزنی دقیقی انجام دهد تا مجال کمتری برای دزدی ایجاد شود و بیشتر با همکارانش در خودروی پلیس گپ میزند، مهندسانش نیز پیوسته دنبال سفر خارجی برای ایجاد قراردادی برای واردات ماشین آلات جدید و حداکثر نصب آنها هستند. خلاصه همه خسته هستند و نیازمند استراحت و بازنشستگی زودهنگامند! البته کار در چنین شرایطی سخت نیست ولی زندگی سخت خواهد بود و از این شرایط چیزی جز توسعه نیافتگی بیرون نمیآید. این وضع یادآور کشور آلبانی است.
کشور دیگر، کشوری است که در آن معلم میداند اگر همه ساعت را تدریس نکند بالاخره بازخواست خواهد شد، کارمند میداند که اگر بخشی از زمان را به چک کردن ایمیل و یا تلگرام بازی تلف کند و کار را به عقب بیاندازد مواخذه شده و احتمالا شغلش را از دست خواهد داد، استاد میداند که اگر ارزیابی تدریسش به دلیل کهنه بودن مطالب پایین باشد اخراج میشود، دانشجو میداند که آه و ناله برای تخفیف در تدریس افاقه نخواهد کرد و باید به تلاش خود بیافزاید، پلیس میداند که افزایش گزارشات دزدی از یک محل، او را زیرسوال خواهد برد و به رغم تمایل ذاتی به تنبلی با جدیت کار خود را دنبال خواهد کرد. در این فرهنگ سن بازنشستگی پیوسته بالا برده میشود و به افراد القا میشود که تا 65 سال که قطعا شادابی و توان کار کردن دارند و حتی میتوانند تا 70 سال کار کنند. روشن است که کار در چنین شرایطی سخت است اما زندگی در آن آسان خواهد بود که از آن به توسعهیافتگی یاد میشود. این وضع یادآور کشور آلمان است.
بنابراین یا باید در کار سختی نکشید ولی در زندگی سختی کشید و انتظار توسعه نداشت یا باید در کار سختی کشید ولی در زندگی آسوده بود و توسعه یافت. آیا به طور منطقی ممکن است در کار سختی نکشید اما زندگی آسودهای داشت؟ اگرچه به طور منطقی ممکن نیست اما درآمدهای نفتی چنین حالت غیرمنطقی را ممکن کرده است: کشورهای عربی جنوب خلیج فارس را نگاه کنید تا با این پدیده غیرمتعارف آشنا شوید! البته روشن است تا وقتی درآمد نفت هست چنین حالت متناقضی ممکن است.
حال با خود فکر کنیم که ما ایرانیان به کدام دسته شبیه هستیم؟ آلبانیها، آلمانیها یا کشورهای نفتی؟
به نظر میرسد ما نیز الگوی کشورهای نفتی را دنبال کردیم. کم کار میکنیم، کم کاری را به واسطه مشکلات کلان کشور توجیه میکنیم، پیوسته غر میزنیم و عملکرد ضعیف خود را به نبود امکانات یا ضعف سیستم مدیریتی نسبت میدهیم ولی با صدای بلند انتظار داریم تا رفاه سوئیس را داشته باشیم و حقوقی معادل شاغلان کشورهای پیشرفته داشته باشیم. هنوز رویای بازگشت قیمت نفت به بالاتر از 110 دلار را در سر میپرورانیم و رفاه آن دوران را حالت طبیعی کشور میدانیم و شرایط کشور در حالت تحریم فروش نفت را غیرطبیعی قلمداد میکنیم.
متاسفانه در فرهنگ کاری ما عناصری است که اگر مراقب نباشیم ما را به آلبانی شدن سوق میدهد: جملاتی مثل اینکه شتر را با بارش بردهاند حالا شما روی انجام این کار سختگیری نکن، مملکت را آب برده تو به چی گیر دادهای، تا وقتی سیاست خارجی صلحآمیز با ابرقدرتها نداشته باشیم همه تلاشها بی ثمر است، یک اختلاس کم شود مشکل رفاه همه حل میشود، عذر کسی را نباید بابت کم کاری خواست چون نباید آب باریکه ای قطع شود، اکثر شغلهای ما سخت و زیان آور است چون زندگی در این سرزمین و این شرایط سخت و زیان است پس باید به هر بهانه بازنشستگی زودهنگام را تسهیل کرد، ...
تردیدی نیست که این به معنی آن نیست که نباید فساد را نابود کرد یا اثرات منفی فساد و نقش سیاست خارجی مشوق تجارت و اقتصاد را نادیده گرفت بلکه به این معنی است که نباید فرهنگ کار را نابود کرد. اگر فرهنگ کار مشوق تنبلی، بی عاری، عدم جدیت و سختگیری، تحمل از زیرکار دررفتن و مجازات نکردن و عدم حساسیت به کم کاری شود، حتی اگر فساد از بین برود و روابط خارجی تسهیل کننده روابط اقتصادی شود، توسعه به سادگی محقق نخواهد شد زیرا همین فرهنگ خود مانعی برای اصلاح شیوه حکمرانی و انتظام اقتصاد خواهد شد.
بیاییم باور کنیم که تقدیر ما آلبانی شدن یا آلمانی شدن نیست بلکه این تدبیر ماست که به کدام سو برویم. لذا قدر کسانی را که اهل سستی در کار نیستند و علیرغم شرایط نامساعد کلان کماکان روی وجدان کاری و استانداردهای سختگیرانه در انجام کار پافشاری میکنند بدانیم.
منبع: https://t.me/I_D_Network