×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 93
جمعه, 11 مرداد 1398 20:59

محمد فاضلی: در کاربرد فروپاشی محتاط‌تر باشیم؛ چارچوب‌هایی برای اندیشیدن، سؤالاتی برای پاسخ گفتن

نوشته شده توسط

محمد فاضلی

مقدمه
عبارت «فروپاشی اجتماعی» را که در موتور جست‌وجوی گوگل جست‌وجو کنید ۶۰۴۰۰ مورد از این عبارت را فهرست می‌کند و این خود نشانه‌ای از توجه به این مفهوم نزد تحلیل‌گران ایرانی است. این مفهوم هم‌چنین سابقه‌ای دیرینه در ادبیات محققان و تحلیل‌گران ایران دارد. عباس عبدی از اوایل دهه ۱۳۸۰ از این مفهوم برای تشریح وضعیت ایران استفاده کرده است. وی هم‌چنین در مقاله‌ای با عنوان «فروپاشی اجتماعی: ابعاد و احتمالات» (عبدی، ۱۳۸۵) می‌نویسد «به نظر من جامعه ایران به لحاظ معیارهای جامعه‌شناختی در معرض فروپاشی است، یا حداقل روند رو به ضعف بنیان‌های انسجام و وحدت اجتماعی آن طی سال‌های متمادی محسوس بوده است و مانند بیماری که به مرور وضع وخیم‌تری می‌یابد، می‌توان منطقاً نتیجه گرفت که دیر یا زود چنین اتفاقی رخ خواهد، مگر تحت شرایطی که در ادامه خواهم گفت.» (عبدی، ۱۳۸۵، ص. ۱۵)
عبدی در تبیین فروپاشی اجتماعی می‌نویسد «وقتی روابط میان اجزای جامعه مختل و غیرکارکردی شد، فضای لازم برای اجتماعی شدن فرد نیز از میان می‌رود، به این ترتیب افراد در موقعیت طبیعی جامعه رشد نمی‌کنند. … ساختار سیاسی انسدادی با بستن فضای جامعه، موجب اختلال ارتباط و اختلال در امر اجتماعی شدن می‌گردد. هر قدر انسداد ایجادشده از سوی حکومت دارای عمق و گستره بیشتری باشد، اختلال عمیق‌تر و خطرناک‌تر است.» (همان، ص. ۱۶) وی مهم‌ترین عامل مؤثر بر عملکرد نظام سیاسی را نیز «استقلال مالی حکومت از جامعه» (همان) ذکر می‌کند. عبدی بعد از بروز اعتراضات خیابانی در دی‌ماه ۱۳۹۶ نیز گفت «شاخص‌های ما فروپاشی اجتماعی را نشان می‌دهد» و ضمن تأیید بروز احساس زوال اجتماعی، جامعه ایران را دارای نقاط پویایی دانست که می‌توان با تقویت آن‌ها مانع زوال شد.
یوسف اباذری درست در همان زمان که عباس عبدی مفهوم فروپاشی اجتماعی را برای جامعه ایران به‌کار می‌گیرد معتقد است «از نظر من فرضیه فروپاشی اجتماعی، فرضیه درستی نیست.» (اباذری، ۱۳۸۱، ص. ۳۲) وی ادامه می‌دهد «ما نه فقط شاهد فروپاشی اجتماعی نیستیم، بلکه شاهد شکوفایی توان‌های اجتماعی هستیم که اگر بخواهیم با سیاست درست از آن‌ها استفاده کنیم، به نتایج درخشانی خواهیم رسید.» (همان) اباذری در موقعیت سال ۱۳۸۱ به جای مفهوم «فروپاشی اجتماعی» از واژه آنومی امیل دورکیم استفاده کرده و معتقد است «جمهوری سوم از حیث سیاسی و فرهنگی و اجتماعی یکی از آشفته‌ترین دوران‌های فرانسه بود و عده‌ای از محافظه‌کاران که وارث سنت قدرتمند محافظه‌کاری بعد از انقلاب کبیر فرانسه بودند، همین آشفتگی‌ها را بهانه‌ای برای مبارزه با مدرنیسم و نیروهای مدرن قرار داده بودند. از نظر آن‌ها جامعه در حال فروپاشیدن بود و می‌بایست با نیروهای مدرن شدیداً برخورد می‌شد. دورکیم با نظریه آنومی خود به مبارزه با این گونه افراد پرداخت. دورکیم اذعان کرد که جامعه دچار آنومی یا آشفتگی هنجاری است، اما این امر به معنای فروپاشی اجتماعی نیست. از نظر دورکیم جامعه جدید زمانی که استقرار یابد، همبستگی جدیدی با خود همراه خواهد آورد که به مراتب بهتر از همبستگی بسته قبلی است.» (همان، ص. ۴۰)
حمیدرضا جلایی‌پور نیز در مقاله «فروپاشی یا آشفتگی اجتماعی در ایران» (۱۳۸۵) فروپاشی را دلمشغولی تحلیل‌گران علوم اجتماعی و همه نیروهای سیاسی مهم جامعه ایران تلقی می‌کند. ادعای محوری او این است که «در ارزیابی نابسامانی اجتماعی ایران مفهوم آشفتگی اجتماعی مفهوم دقیق‌تری از فروپاشی اجتماعی است.» (ص. ۶۲) وی سه مفهوم فروپاشی را از هم متمایز می‌کند: فروپاشی اجتماعی به معنای درست کار نکردن نهادهایی که کنترل اجتماعی را بر عهده دارند (خانواده، مذهب، آموزش، قضا و امنیت) و رشد فزاینده آسیب‌های اجتماعی؛ گسیختگی وحدت ملی به معنای نارضایتی‌های موجود در میان اقوام ایرانی و به‌هم‌ریختگی قومی-ملی در ایران؛ و فروپاشی سیاسی به معنای افول اقتدار حکومت مرکزی (همان، صص. ۶۴-۶۳). جلایی‌پور فروپاشی در هر سه معنای مذکور را در شرایط سال ۱۳۸۵ برای ایران نامحتمل دانسته و بیشتر استفاده از مفهوم آنومی برای تحلیل جامعه ایران را مناسب تشخیص می‌دهد. وی البته متذکر می‌شود که «خطر فشار بر دولت مرکزی (و مواجهه ایران با دوره‌ای از بی‌دولتی) را نسبت به دو نوع دیگر فروپاشی باید جدی‌تر گرفت.» (ص. ۷۰)
من معتقدم صرف‌نظر از درستی یا نادرستی ایده‌هایی که در نظرات کسانی نظیر عباس عبدی، یوسف اباذری یا حمیدرضا جلایی‌پور درباره فروپاشی اجتماعی مطرح شده است، به چارچوب‌های نظری پیچیده‌تری برای نگاه کردن به مسأله فروپاشی در جامعه ایران نیاز داریم. این اعتقاد از آن جهت است که اولاً وضعیت امروز ما از زمان طرح مفهوم فروپاشی اجتماعی در اویل دهه ۱۳۸۰ به طرز معناداری متفاوت شده است. جامعه امروز ایران درگیر مسائلی است که در اوایل دهه ۱۳۸۰ هنوز آشکار نشده بودند. ثانیاً ما به تدقیق نظری بیشتری درباره مفهوم فروپاشی و چارچوب زمانی آن نیاز داریم تا راهنمای اندیشیدن درباره این مقوله مهم در جامعه امروز ایران باشد.
من در ادامه تلاش می‌کنم تا عطف به تغییرات پدیدارشده در جامعه ایران و ارتقای سطح تحلیل نظری نسبت به آن‌چه که عمدتاً تاکنون درباره فروپاشی اجتماعی در ایران بیان شده، مسیرهایی برای اندیشه‌ورزی دقیق‌تر درباره فروپاشی را بر اساس ادبیات موجود درباره فروپاشی ارائه کنم. این رویکرد نظری به فروپاشی، فرضیه‌هایی درباره شرایط فروپاشی ارائه می‌کند اما این نوشتار حاوی داده‌های تجربی برای آزمودن این فرضیه‌ها نیست. هر خواننده‌ای ممکن است با مشاهده مباحث نظری این نوشتار، مشاهدات یا مجموعه داده‌های به احتمال زیاد غیرمدون و ناهدفمند گرد‌آمده خود را مبنای داوری درباره فروپاشی در جامعه ایران قرار دهد اما این مقاله از نگاه من فقط فرضیه‌هایی طرح می‌کند که آزمودن آن‌ها به جمع‌آوری داده‌های بسیاری نیاز دارد و بنابراین نوشته حاضر چیزی بیش از چارچوب‌هایی برای اندیشیدن و فرضیه‌هایی برای آزمودن نیست.

تفکر نظری درباره فروپاشی
فروپاشی پدیده غریبی در تاریخ انسانی نیست. تمدن‌های بسیاری – از روم باستان گرفته تا مایاها در آمریکای جنوبی یا تمدن‌های بین‌النهرین – مسیر زوال پیموده‌اند. فروپاشی به این معنا واقعیتی تاریخی است. فروپاشی هم‌زمان تحولی است که در مقیاس جغرافیایی و عرصه‌های مختلف رخ می‌دهد و همه شئونات جامعه را در بر می‌گیرد. همین امر سبب می‌شود استفاده از مفهوم «فروپاشی جامعه‌ای» توجیه‌پذیر باشد. چنین اصطلاحی بدان معناست که فروپاشی هم‌زمان ابعاد گوناگون اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و محیط‌زیستی را نیز در بر می‌گیرد.

رویکرد کارل بوتزر
«فروپاشی جامعه‌ای» به این معناست که تحولی عظیم در مقیاس فرهنگ، نهادها، اقتصاد، اجتماع، سیاست، محیط‌زیست و حافظه تاریخی جامعه امکان وقوع دارد به نحوی که نظم موجود را تا اندازه غیرقابل بازگشتی، متحول کرده و از میان می‌برد. این معنا از فروپاشی به آن‌چه که بوتزر و اِندفیلد از فروپاشی جامعه‌ای در نظر نظر دارند نزدیک است: «فروپاشی جامعه‌ای تحولی در مقیاس اجتماعی یا مکانی کلان است که اثراتی ماندگار بر ترکیب‌های متغیرهای دارای وابستگی متقابل به‌جا می‌گذارد: الف، تغییر و تاب‌آوری محیط‌زیستی؛ ب، جمعیت یا استقرار جمعیتی؛ ج، الگوهای اقتصادی-اجتماعی؛ د. ساختارهای سیاسی یا اجتماعی؛ هـ. ایدئولوژی یا حافظه فرهنگی» (Butzer & Endfield, 2012, P. 3628). اندیشه‌ورزی بر مبنای این تعبیر از فروپاشی، مستلزم رویکردی بین‌رشته‌ای است.
فروپاشی جامعه‌ای شرایطی است که ترکیبی از این تحولات بروز می‌کند: فروپاشی قشربندی (از بین رفتن شکلی از قشربندی و ظهور اشکال جدید)، غیرتخصصی شدن جامعه و بازگشت به حالت و صورت‌های اولیه‌تر تقسیم کار (ساده‌تر شدن جامعه از نظر تخصص‌ها و نزدیک‌تر شدن به جامعه انسانی پیشامدرن با سطح فناوری پایین‌تر)، تمرکززدایی و از میان رفتن تمرکز در قانون‌گذاری و اجرا، ساختارزدایی (به نحوی که مردم بعد از فروپاشی، احساس می‌کنند نهادهای هدایت‌کننده زندگی و رفتارها از میان رفته‌اند و تهدید زندگی جمعی صورت می‌گیرد)، و جمعیت‌زدایی (فروپاشی به نحوی که جمعیت کاسته شود و بخش مهمی از جمعیت از میان بروند.)
این تعبیر در درک رابطه انسان-محیط‌زیست استوار است. بوتزر بر مبنای چنین تعریفی معتقد است ترکیبی از عوامل انسانی/نهادی و مسائل محیط‌زیستی، فروپاشی را تبیین می‌کنند. مدل نظری او را که بر اساس بررسی تجربی سایر تمدن‌های باستانی به دست آمده است می‌توان این گونه تشریح کرد. اول، فروپاشی «پیش‌شرط‌هایی» دارد که اهم آن‌ها به این شرح است: فساد نخبگان/مالیات‌گیری سودجویانه ناکارآمد، گله‌داری کنترل‌نشده (در اصل عامل بهره‌کشی بی‌رویه از منابع)، بی‌ثباتی روستایی، حداکثر اتکا و بهره‌برداری از کشاورزی، کاهش بهره‌وری کشاورزی، زوال گونه‌های ژنتیکی، فقر روستایی، حمله خارجی. (Butzer, 2012, Pp. 3635-3638) همه این عوامل به زوال اقتصادی/مالی منتهی می‌شود. درست است که موارد مطالعه‌شده توسط بوتزر تمدن‌های باستانی با سطح فناوری پایین هستند، اما فناوری در دنیای جدید می‌تواند اثر مخرب بسیار تشدیدکننده‌ای داشته باشد، همان گونه که فناوری‌های استخراج آب یا بهره‌برداری از جنگل و سوخت‌های فسیلی این نقش را ایفا کرده‌اند.
عواملی که بوتزر به عنوان متغیرهای اصلی بر آن‌ها تأکید می‌کند ترکیبی انسانی (نهادی)-محیط‌زیستی را تشکیل می‌دهند که می‌توانند توسط متغیرهای دیگری شتاب بگیرند یا از طریق آن‌ها به متغیرهای دیگر متصل شوند. تغییرات اقلیمی بی‌نظم‌کننده، حملات خارجی ، از دست دادن شبکه‌های اقتصادی، کمبودهای غذایی، کمبود مواد خام، کاهش بهره‌وری و رکود اقتصادی عوامل تشدیدکننده هستند. این‌ها عواملی هستند که بحران اقتصادی را پدید می‌آورند. مقیاس عملکرد عوامل اصلی و تشدیدکننده‌ها در حد قرن و دهه است.
عوامل اصلی و تشدیدکننده‌ها بر بستر مشخصی عمل می‌کنند که میزان تاب‌آوری آن به جهات مختلف متفاوت است. استفاده نامناسب از منابع آب بر بستر اکوسیستمی خشک، نیمه‌خشک یا مرطوب اثرات متفاوتی در بازه‌های زمانی گوناگون به جا می‌گذارد و از این‌رو باید ظرفیت تاب‌آوری اکوسیستم اجتماعی و طبیعی پذیرنده عوامل اصلی و تشدیدکننده را نیز به حساب آورد.
بوتزر معتقد است اگر نظامی اکولوژیک/اجتماعی تاب‌آوری زیادی داشته باشد، با اتکا به تاب‌آوری محیط‌زیستی، تأکید مجدد بر «نظم کیهانی»، چرخش نخبگان، تحول اجتماعی و ظهور رهبران نظامی امکانی برای تثبیت دوباره سیستم وجود دارد. تثبیت دوباره سیستم امکان ورود مجدد به مرحله بنیان‌گذاری نظامی جدید را فراهم می‌کند که در آن ایدئولوژی جدید، حمایت نخبگان از رهبری، برگشت‌پذیر شدن برخی تغییرات اجتماعی، رهبری نظامی اقتدارگرا، حاکم شدن روندی محافظه‌کارانه، تا حدی احیای اکولوژیک و حفظ بخشی از حافظه فرهنگی امکان‌پذیر می‌شود. طی شدن این روند به معنای بازسازی نظام جامعه‌ای و احیای بخشی از نظم اجتماعی است.
اگر نظام اکولوژیک/اجتماعی تاب‌آوری کمی داشته باشد، بحران معیشت، تنش بین نهادها، بیماری‌های واگیردار، از بین رفتن روستاها، افول شهرها، شروع فرایند از دست رفتن جمعیت، کاهش درآمدها/اقتدار، و ساده‌سازی شدن سیاسی رخ می‌دهد و بی‌ثباتی به خصیصه فراگیر نظام جامعه‌ای بدل می‌شود. بروز این مرحله است که گسست بزرگ یعنی از هم پاشیدن نظم اجتماعی، نظامی‌شدن، جنگ‌های داخلی، مهاجرت داخلی بدون هدف، بحران معیشت، کاهش جمعیت، تجزیه دولت، از دست رفتن بخش زیادی از حافظه فرهنگی، تبدیل شدن به عشایر و سلطه خارجی را ممکن می‌کند. مقیاس زمانی چنین فرایندی نیز در حد قرن است.
خلاصه این فرایند را می‌توان در گزاره‌های زیر ارائه کرد: نقطه شروع، بی‌کفایتی و فساد نهادی است. این فرایند نوعاً با زوال اقتصادی ادامه می‌یابد که ریشه داخلی یا خارجی دارد، سبب عملکرد غیربهینه سیستم شده و سبب پاسخ‌های اجتماعی-اکولوژیک به وضعیت بحرانی ضعیف‌ می‌شود. ورودی‌های محیط‌زیستی، نقش حامی را در زنجیره ایفا کرده‌ و نارضایتی، تنش، احساس ناامنی یا شیوع بیماری‌های واگیر فروپاشی را تسهیل می‌کنند. جنگ خارجی یا عوامل آب‌وهوایی – نظیر خشکسالی‌های پیاپی – هم می‌تواند فرایند را تشدید کند. جنگل‌زدایی، فرسایش خاک، از بین رفتن پوشش گیاهی، یا نابودی آبخوان‌ها می‌توانند بهره‌وری را کاهش داده و فشار بر منابع را افزایش دهند. نقصان جمعیتی بر اثر این فرایندها شروع و تشدید می‌شود و در نهایت فروپاشی دولت مرکزی و ایدئولوژی، جامعه را به سمت فروپاشی کامل می‌برد. زوال قدرت مرکزی سبب ناکارآمد شدن آن در ارائه اصلی‌ترین خدمات شده و فرایند فروپاشی را تکمیل می‌کند.
چرخه‌ای خودتقویت‌شونده از امر اجتماعی/سیاسی/محیط‌زیستی جوامع را به سمت فروپاشی پیش می‌برد، اما جوامع مختلف مجهز به نهادهای گوناگونی هستند که در شرایطی می‌توانند درکی از شرایط مخاطره‌آمیز خلق کرده و تاب‌آوری جامعه‌ای را افزایش دهند، فرصت‌های جامعه برای یادگیری و نوآوری را ارتقا بخشیده و مجموعه واکنش‌های لازم برای تطبیق با شرایط منجر به فروپاشی را گسترش دهند. این بدان معناست که در نهایت ظرفیت نهادی جوامع به عنوان عامل ضدفروپاشی عمل می‌کند. درک درست از فروپاشی در چنین چارچوبی، مستلزم آن است که نهادها ظرفیت لازم برای شناخت فرایندها چندگانه و چندسطحی منجر به فروپاشی را داشته باشند. وجود چنین تسهیل‌گر کنش جمعی برای مقابله با فروپاشی است. دلالت این مدل آن است که مقابله با فروپاشی از دو مسیر «شناختی» و «همکاری» امکان‌پذیر است. شناخت‌های جدید – و اغلب ناسازگار با ادراکات کلیشه‌ای رایج در جامعه – به علاوه باز شدن مسیرهای همکاری که قبلا در دسترس نبوده‌اند یا ساختار نهادی امکانی برای آن‌ها فراهم نمی‌کرده است، می‌توانند مانع فروپاشی شوند.

رویکرد جرد دایموند
جَرِد دایموند مدل دیگری از فروپاشی جوامع ارائه می‌کند که از زمان انتشار کتاب او بسیار به آن توجه شده است (دایموند، ۱۳۹۶). مسأله دایموند به عنوان متخصص علوم زیستی و پرنده‌شناس، زوال اکولوژیک از طریق تخریب منابع طبیعی است اما مسیرهای متفاوت و غیراکولوژیک را در تبیین فروپاشی تشریح می‌کند. دایموند نشان می‌دهد «جنگل‌زدایی و تخریب زیست‌بوم، معضلات خاکی (فرسایش، شور شدن خاک و کاهش حاصل‌خیزی)، مسائل مدیریت آب، شکار بیش از حد، ماهی‌گیری فراتر از نیاز، تأثیر گونه‌های واردشده بر گونه‌های بومی، رشد جمعیت انسانی و افزایش تأثیر سرانه مردم» (ص. ۱۹) هشت فرایند اصلی نابودی اکولوژیک جوامع است. این فرایندها که وی از آن‌ها با عنوان اکوساید یا زیست‌بوم‌کشی یاد می‌کند جوامعی نظیر سومالی یا رواندا را درگیر کرده‌اند. زیست‌بوم‌کشی آینده‌ای با استانداردهای زیستی پایین‌تر، مخاطرات مزمن بیشتر و تحلیل رفتن چیزهایی که اکنون آن‌را برخی از ارزش‌های خود تلقی می‌کنیم (ص. ۲۰) همراه است.
خلاصه استدلال دایموند آن است که آدمیان در هر جامعه‌ای می‌توانند به دام بهره‌برداری بیش از حد از منابع محیط‌زیستی بیفتند: «خواه به این دلیل که ابتدا منابع فراوان و پایان‌ناپذیر به نظر می‌رسد و خواه به این دلیل که نشانه‌های آغازین نقصان در پس نقاب نوسان‌های متعارف این منابع بین سال‌ها و دهه‌ها قرار می‌گیرد و مشکل بتوان مردم را وادار به پذیرش خویشتن‌داری در بهره‌برداری از منبعی مشترک کرد.» (ص. ۲۳) دایموند در اصل به مفهوم تراژدی کالاهای عمومی اشاره می‌کند و از قرار گرفتن در دام اجتماعی سخن می‌گوید، یعنی وضعیتی که هر کس منافع کوتاه‌مدت خود را بر منافع درازمدت ترجیح می‌دهد (عقلانی عمل می‌کند) و در درازمدت فاجعه جمعی همه را در برمی‌گیرد.
جامعه‌ای «بدمصرف» در زمینه استفاده از منابع طبیعی، ممکن است با تغییرات آب و هوایی نیز مواجه شود. مساعد بودن آب و هوا ممکن است شدت اثر بدمصرفی بر فروپاشی را کاهش دهد اما نامساعد شدن اقلیم بر اثر تغییرات آب و هوایی – نظیر دوران‌های کاهش بارش و خشکسالی – می‌تواند عامل تشدیدکننده فروپاشی باشد.
عامل سومی که دایموند بر آن تأکید می‌کند «همسایگان متخاصم» است (ص. ۲۷). جامعه‌ای که به دلایل محیط‌زیستی ضعیف شود ظرفیت بیشتری نیز برای به زانو درآمدن در مقابل حمله خارجی دارد. کاهش یافتن همسایگان سازگار و افزوده شدن بر همسایگان متخاصم، ظرفیت فروپاشی را افزایش می‌دهد. همسایگان هم‌چنین شبکه تجاری و همکاران بازرگانی هر کشور را نیز تشکیل می‌دهند. بروز ضعف در این جوامع همکار تجاری و به تبع آن کاهش مبادلات می‌تواند عامل تشدیدکننده فروپاشی باشد.
جامعه جهانی امروز به دلیل جهانی‌شدن و ظرفیت‌های حمل‌ونقل بین‌المللی، می‌تواند شدت اثر همسایگان را در شبکه تجاری کشورها کاهش دهد اما کماکان همسایگان عاملی مهم به‌شمار می‌آیند و بالاخص برای کشورهایی که در عرصه جهانی نیز با تنش‌هایی مواجه هستند و به درستی در شبکه جهانی‌شده دنیای امروز ادغام نشده‌اند، همسایگان اثری تعیین‌کننده دارند.
دایموند اما نشان می‌دهد هیچ فروپاشی جامعه‌ای صرفاً به دلایل محیط‌زیستی صورت نگرفته است. جوامعی بوده‌اند که حتی پس از وارد کردن خسارات شدید به محیط‌زیست خود توانسته‌اند نهادهایی خلق کنند که منابع آن‌ها را با وسواس مدیریت کند و از فروپاشی نجات یابند. وی می‌نویسد «این ادعا که آسیب زیست‌محیطی باید عامل اصلی در همه فروپاشی‌ها باشد حرف پوچی است: فروپاشی اتحاد شوروی مثالی قابل ارائه در دوران جدید است» (ص. ۲۹). پاسخ‌های جوامع به مسائل محیط‌زیستی، کردار همسایگان، و تغییرات آب و هوایی به علاوه رفتار در دنیای جهانی‌شده امروز تابع نهادهایی است که اثری تعیین‌کننده دارند.
مدلی که دایموند ارائه می‌کند علاوه بر متغیرهای مد نظر بوتزر، عنصر ژئوپلتیکی را نیز در فروپاشی دخیل می‌کند. او در ضمن درک نظری‌تری از شیوه مواجهه جوامع با مسائل محیط‌زیستی دارد و ادراک نهادی‌تری از مواجهه با مسأله محیط‌زیستی ارائه می‌کند، لیکن هر دو بر ترکیب شدن گسست هم‌زمان اقتصادی، فرهنگی و نهادهای اجتماعی در تعامل با روابط محیط‌زیستی تأکید می‌کنند.

آرنولد توین‌بی و فروپاشی
آرنولد توین‌بی معتقد بود همه تمدن‌ها از مراحل مشخص عبور کرده‌اند: پیدایش، رشد، دوران مشکلات، دولت فراگیر، گسست و تجزیه. توین‌بی معتقد بود تمدن‌ها با بسیار متخصص شدن در زمینه حل مسائل قدیمی، یعنی بسط یافتن شدید توانایی‌ها برای حل مسائلی که پیش رو داشته‌اند، از حل کردن مسائل جدید ناتوان می‌شوند. تثبیت و متصلب شدن «اقلیت خلاق» نهایتاً به یک «اقلیت مسلط» منجر می‌شود که اکثریت را مجبور می‌کند اطاعت نماید (بدون آن‌که شایستگی اطاعت شدن داشته باشد) و از درک شیوه‌های جدید اندیشیدن باز می‌ماند. اقلیت‌های خلاق از آن جهت تباه می‌شوند که به پرستش خود پیشین‌شان روی می‌آورند و مغرور می‌شوند، و نمی‌توانند چالش‌های پیش رو را دریابند.
نشانه‌های زوال وقتی بروز می‌کند که اقلیت حاکم دولت فراگیری تشکیل می‌دهد که خلاقیت سیاسی را محدود می‌کند. «اقلیت حاکم ابتدا تلاش می‌کند تا با زور – خلاف همه حقوق و عقل – موقعیت برتری موروثی را که دیگر صلب صلاحیت شده است حفظ کند؛ و پس از آن پرولتاریا بی‌عدالتی را با نارضایتی، ترس توأم با نفرت، و خشونت با خشونت پاسخ دهد.» خلاصه ایده توین‌بی آن است که فروپاشی جوامع زمانی رخ می‌دهد که «مسائلی پیدا می‌کنند که نمی‌توانند حل کنند.» ناتوانی در حل مسائل محصول متصلب شدن ساختار سیاسی، متخصص شدن در حل مسائل قدیمی و ناتوانی از دیدن و تدارک کردن راه‌حل‌های جدید است.

انرژی اضافی و فروپاشی
چارلز هال ایده‌ای بدیهی ولی به غایت مهم را درخصوص شرایط پایداری فعالیت اقتصادی و اجتماعی طرح می‌کند (Hall, 2009). هال شاخص «نسبت انرژی کسب‌شده به انرژی صرف‌شده» را برای ارزیابی حداقل این نسبت به منظور تداوم داشتن فعالیت اقتصادی و اجتماعی طرح می‌کند. بدیهی است که میزان انرژی کسب‌شده به ازای هر واحد انرژی صرف‌شده برای کسب آن، بیشتر باشد تا فعالیت تداوم داشته باشد. هال نظریه «حداقل انرژی کسب‌شده به انرژی صرف‌شده» را طرح کرده و نشان می‌دهد که این نسبت حداقل باید ۳ به ۱ باشد. این نسبت برای حفظ حکومت، نهادهای قانونی و مالی، زیرساخت حمل و نقل، تولید و ساخت و حفظ سبک زندگی لازم است. او نشان می‌دهد این نسبت برای نفت و اتانول حاصل از غلات حدود همین مقدار است و اغلب سوخت‌های زیستی نسبتی کمتر از این مقدار داشته و برای تداوم به یارانه گرفتن از سوخت‌های فسیلی نیازمند هستند. وی این مفهوم را به سطح نسبت کل انرژی به دست‌آمده توسط یک جامعه به کل انرژی صرف‌شده آن جامعه نیز بسط می‌دهد. این شاخص می‌تواند معیاری برای پایداری آن جامعه نیز تلقی شود.
نسبتی که هال از آن سخن می‌گوید بیانگر «انرژی اضافی» جامعه است. انرژی اضافی مقداری انرژی است که بعد از کسر کردن همه هزینه‌های صرف‌شده برای تحصیل آن، باقی می‌ماند. وی طیفی از شیمیدان‌ها، جامعه‌شناسان، باستان‌شناسان و متخصصان انرژی را شناسایی می‌کند که اهمیت مقوله «انرژی اضافی» را برای جوامع نشان داده‌اند و از نظر آن‌ها «بقا، کارآمدی نظامی، ثروت، هنر و حتی تمدن محصول انرژی اضافی است. مسأله برای این محققان فقط مقدار انرژی اضافی نیست، بلکه این است که چه مقدار، با چه کیفیتی و با چه نرخی ارائه می‌شود.» (P. 29)
توماس هومر-دیکسون این نظریه را برای تبیین فروپاشی امپراطوری روم به‌کار می‌گیرد و نشان می‌دهد جوامع جدید نیز متفاوت با روم نیستند. درس اول آن است که جوامع جدید نیز به جریان‌های باکیفیت انرژی به منظور بقا نیاز دارند تا رشد کنند، پیچیدگی و نظم خود را حفظ نمایند (Homer-Dixon, 2006, P. 54). درس دوم این‌که «بعد از گذشت مدت زمانی، بدون فناوری‌های نوین برای یافتن و استفاده از انرژی، کاهش نرخ انرژی کسب‌شده به صرف‌شده جامعه آغاز می‌شود.» (Ibid, P. 55)
بینش نظری برآمده از رویکرد هال و هومر-دیکسون را می‌توان این گونه به‌کار گرفت. جوامع با استفاده از نهادها که بقای‌شان نیازمند صرف انرژی است، برای کسب انرژی بیشتر تلاش می‌کنند. میزان انرژی اضافی حاصل از این عملکرد نهادی است که تعیین‌کننده سطح پیچیدگی جوامع است. جوامعی که قادر باشند نسبت انرژی کسب‌شده به صرف‌شده خود را ارتقا دهند (برای مثال از طریق ارتقای بهره‌وری، فناوری بهتر، کاهش هزینه‌های مبادله و سایر عوامل) قادرند از سطح صرفاً حفظ بقا (نرخ انرژی کسب‌شده به صرف‌شده برابر با ۱ به ۱) به سطوح بالاتری ارتقا یابند و میزان انرژی اضافی را برای تأمین هزینه‌های توسعه فرهنگی، هنر، دانش، ساختارهای سیاسی توسعه‌یافته‌تر، هزینه نظامی بیشتر و اقدامات تجملی استفاده کنند. این فرایند – یعنی انفکاک ساختاری و تولید پیچیدگی بیشتر – تا جایی ادامه می‌یابد هزینه پیچیدگی بر مقدار انرژی تولیدشده از پیچیدگی پیشی نگیرد. دستگاه اداری دولت‌ها بخشی از همین پیچیدگی است که برای تولید انرژی بیشتر به‌کار گرفته می‌شود. وزارت نیرو، وزارت نفت، وزارت کشاورزی و دستگاه‌های مشابه برای تولید انرژی بیشتر به‌کار گرفته می‌شوند و اگر هزینه حفظ این پیچیدگی و تداوم عملکرد آن از مقدار انرژی اضافی تولید‌شده توسط عملکرد آن‌ها فزونی بگیرد، جامعه با بحران روبه‌رو خواهد شد. این بدان معناست که ناکارآمدی ناشی از پیچیدگی، نسبت انرژی کسب‌شده به صرف‌شده را کاهش داده و جامعه را با خطر فروپاشی مواجه می‌کند.
نسبت انرژی کسب‌شده به صرف‌شده با ایده بهره‌برداری بی‌رویه جوامع از منابع طبیعی دایموند نیز ارتباط دارد. بهره‌وری پایین و ناکارآمدی دستگاه دولت برای غلبه کردن بر دام اجتماعی، بهره‌برداری ناکارآمد را بیشتر کرده و به کاهش نسبت مذکور می‌انجامد. این بدان معناست که در نهایت نظریه حداقل انرژی کسب‌شده به صرف‌شده بسترهای نهادی جامعه را به قالب شاخصی در علوم طبیعی درمی‌آورد. این شاخص بیانگر آن است که افزایش قیمت‌های انرژی یا از دسترس خارج شدن انرژی، کمبود فناوری برای استفاده بهره‌ورتر از انرژی، و ناتوانی جوامع برای غلبه بر بدمصرفی، مشکل فروپاشی را جدی‌تر می‌سازد.

تبیین تلفیقی جوزف تِینتِر
نظریه حداقل انرژی کسب‌شده به صرف‌شده را می‌توان از مسیر نسبت انرژی بازتولید پیچیدگی سیاسی به انرژی حاصل از آن به ایده‌های جوزف تِینتِر باستان‌شناس مرتبط ساخت (Tainter, 1988). مصادیق فروپاشی از نظر تینتر عبارتند از:
– سطح پایین‌تری از قشربندی و تفکیک اجتماعی
– تخصصی‌شدن اقتصادی و شغلی کمتر در بین افراد، گروه‌ها و سرزمین‌ها
– کنترل مرکزی کمتر، و تنظیم‌گری و انسجام کمتر گروه‌های اقتصادی و سیاسی متنوع توسط نخبگان
– کنترل رفتاری و نظم کمتر
– سرمایه‌گذاری کمتر در مظاهر پیچیدگی یا همان عناصری که مفهوم تمدن را تعریف می‌کنند نظیر بناهای به یاد ماندنی، دست‌آوردهای هنری و ادبی، و مشابه آن‌ها
– جریان کمتر اطلاعات بین افراد، بین گروه‌های سیاسی و اقتصادی، و بین مرکز و پیرامون
– اشتراک‌گذاری، تجارت و بازتوزیع کمتر منابع
– هماهنگی و سازماندهی کمتر افراد وگروه‌ها
– کوچک‌تر شدن واحد سرزمینی. (P. 4)
بزرگ‌ترین دغدغه در وضعیت فروپاشی جامعه‌ای، که شاید هیچ هدفی فراتر از آن وجود ندارد، بقا است. جامعه پیچیده‌ای که به فروپاشی دچار می‌شود، ساختار حاکمی را که مسئول خدمات دادن به جمعیت است از دست می‌دهد یا تضعیف می‌شود. مردم دیگر نمی‌توانند بر دفاع خارجی، نظم داخلی، حفظ کارهای عمومی، و ارائه غذا و مواد ضروری اطمینان داشته باشند. جمعیت به سطحی از خوداتکایی سقوط می‌کند و گروه‌هایی که قبلاً شرکای اقتصادی و سیاسی بودند اکنون به بیگانه‌ها و رقبای تهدیدگر تبدیل می‌شوند. افق ناشناخته و تیره می‌شود. فروپاشی جامعه‌ای توأم با نرخ سریعی از زوال پیچیدگی نهادینه‌شده اجتماعی-سیاسی است. فروپاشی سریع است – بیش از چند دهه طول نمی‌کشد – و مستلزم از دست دادن ساختار اجتماعی سیاسی است. شکست‌هایی که شدت کمتری دارند و زمان زیادی برای وقوع آن‌ها طول می‌کشد، مصادیقی از تضعیف یا افول هستند.
تینتر تبیین‌های ارائه‌شده برای فروپاشی را در یازده دسته طبقه‌بندی می‌کند:
– بهره‌برداری بی‌رویه از منابع یا تغییرات محیط‌زیستی منجر به نابودی منابع
– منابع جدید (دیدگاهی کاملاً متعارض با تبیین مبتنی بر بهره‌برداری بی‌رویه) و فراوان که تنش‌ها را کاهش می‌دهند و از ضرورت پیچیدگی برای پاسخ دادن مناسب به تنش‌ها می‌کاهند، سبب فروپاشی می شوند. منابع فراوان نیاز به رتبه‌بندی و کنترل اجتماعی را کاهش داده و سبب فروپاشی به سطوح پایین‌تر پیچیدگی می‌شوند. (P. 51)
– فاجعه: نظیر زلزله، سیل یا بیماری‌های واگیردار شدید.
– پاسخ‌های ناکافی به شرایط: جامعه ممکن است به دلیل تخصصی‌شدن فزاینده و ارتباطات شدید میان بخش‌های مختلف آن از پاسخ مناسب دادن به شرایط بازماند (P. 55). هر قدر یک زیرنظام بیشتر تخصصی شده باشد، امکان گذارش به مرحله تکاملی بعدی دشوارتر می‌شود. یک زیرنظام تخصصی درست مانند قطاری روی ریل‌های مشخص قفل می‌شود و امکان واکنش مناسب به شرایط را از دست می‌دهد. پیوندهای فزاینده‌تر میان بخش‌های تخصصی نیز این امکان را فراهم می‌کنند که اثرات علّی-معلولی، با سرعت بیشتری بین بخش‌ها حرکت کنند و ارائه پاسخ مناسب را دشوار سازند. تینتر در این زمینه به ایده رُی راپاپورت رجوع می‌کند که اساساً شیوه تکامل جوامع مدرن را مستعد بی‌ثباتی می‌داند.
– بقیه جوامع پیچیده: رقابت میان جوامع پیچیده می‌تواند به فروپاشی منجر شود. مرکزیت سیاسی به‌واسطه رقابت دچار زوالی می‌شود که اثربخشی نظام اداری را کاهش داده و تمایل جمعیت به حمایت از سلسله‌مراتب سیاسی را می‌کاهد. (P. 61)
– میهمانان ناخوانده: وارد شدن جمعیت‌هایی اغلب با سطح پیچیدگی و سواد بسیار کمتر از جامعه‌ای که بر آن وارد می‌شوند. (P. 61)
– تنش/تعارض/سوءمدیریت: افزایش تجمل‌گرایی، فساد و سوءمدیریت نخبگان که سبب نارضایتی و تعارض می‌شود. افزایش مالیات و اقتدارگرایی دولت، و افزایش هزینه‌های حکومت از پی‌آمدهای این وضعیت است. (Pp. 64-73)
– کژکارکردی اجتماعی: ترکیب‌هایی از عوامل داخلی و خارجی، سبب می‌شوند که جوامع از ارائه کارکردهای اجتماعی خود بازبمانند.
– تبیین‌های اسطوره‌ای: این‌ها نظریه‌هایی هستند که بدون ارجاع به فرایندهای تجربی قابل شناسایی، با قضاوت ارزشی، و مبتنی بر مفاهیمی نظیر میرایی و زوال‌پذیری جوامع فروپاشی را تبیین می‌کنند. (P. 74)
– زنجیره رخدادهای مشروط و تصادفی: تبیین‌هایی را شامل می‌شود که هیچ تبیین عمومی را نپذیرفته و مجموعه‌ای از رخدادهای مشروط و تصادفی را برای هر مورد از فروپاشی مطرح می‌کنند. تینتر معتقد است این تبیین‌ها تعمیم‌پذیر نیستند و با این خطای منطقی مواجهند که تاریخ سلسله‌ای از رخدادهای تصادفی است. (P. 86)
– عوامل اقتصادی: تینتر سه دسته تبیین‌های اقتصادی را از هم متمایز می‌کند: کاهش مزایای پیچیدگی، افزایش مضرات پیچیدگی، و افزایش هزینه‌های پیچیدگی. (Pp. 86-87) او این دسته تبیین‌ها را از آن جهت که سازوکاری علّی مشخص می‌کنند و ظرفیت زیادی برای تعمیم دارند، برتر از دیگر تبیین‌ها برمی‌شمارد. (Pp. 88-89)
تینتر به غیر از تبیین‌های اسطوره‌ای، بقیه تبیین‌ها را کاملاً شکست‌خورده نمی‌داند و معتقد است تبیینی مناسب و قابل تعمیم باید هم‌زمان کمبود منابع، تعارضات طبقاتی، بروز فاجعه، پاسخ‌های نامناسب به مسائل و سازوکارهای اقتصادی را لحاظ کند. وی تبیینی را بسط می‌دهد که ادامه تبیین‌های اقتصادی است. تِینر معتقد است فروپاشی جامعه‌ای با چهار قضیه اصلی مرتبط است:
– جوامع انسانی سازمان‌های حل مسأله هستند.
– سیستم‌های اجتماعی-سیاسی به انرژی برای حفظ خود نیاز دارند.
– افزایش پیچیدگی توأم با افزایش هزینه سرانه است.
– سرمایه‌گذاری روی پیچیدگی اجتماعی-سیاسی به عنوان پاسخی برای حل مسأله، زمانی به نرخ بازده نزولی می‌رسد.
فرایند فروپاشی را می‌توان این گونه خلاصه کرد: افزایش سیستمی در پیچیدگی، تنظیم تولید معیشت، سرمایه‌گذاری در بوروکراسی، کسب انرژی بیشتر، توسعه نظامی برای حفاظت و در نتیجه افزایش غذا و منابع، کسب منابع بیشتر از جمعیت تحت حفاظت و در نتیجه نیاز فزاینده به مشروع‌شدن که اگر مشروعیت‌بخشی صورت نگیرد، نیاز به زور افزایش می‌یابد. نیاز بیشتر به زور، هزینه‌های نظم‌بخشی درونی از طریق نظامی را افزایش می‌دهد و در ضمن مشروعیت‌زدایی نیز شتاب می‌گیرد. مالیات‌ها بر اثر نیاز افزاش می‌یابند، فساد افزایش پیدا می‌کند، زیرساخت‌ها فرسوده می‌شود و منافع قابل مشاهده و ملموس کاهش می‌یابد. این چنین وضعیتی، تجزیه و جدایی را به گزینه برتر تبدیل می‌کند و بر اثر آن تنش‌ها، شکنندگی و کاهش ذخایر بروز می‌کند. فاجعه‌ها یا مهاجمان خارجی در چنین وضعیتی می‌توانند فروپاشی را تسهیل کنند. نرخ بازده نزولی پیچیدگی در هسته مرکزی نظریه تینتر جا دارد و از این‌رو فروپاشی در نظریه او، علی‌رغم پیوندش با اقتصاد، انرژی و سایر سازوکارهایی که در نظریات دیگر به آن‌ها اشاره شده است، فرایندی سیاسی-اجتماعی است.
تینتر معتقد است جوامع در مقابل فروپاشی مسیرهای مختلفی طی می‌کنند. حالت اول زمانی است که منابع در حال پایان یافتن است اما نخبگان حاکم با هر راه‌حلی که مخالف مسیر طی‌شده باشد مخالفت می‌کنند و طرح‌ها و برنامه‌های جاری خود را ادامه می‌دهند. حالت دوم جامعه‌ای است که تداومش به افزوده شدن دایره وسعت‌اش است و وقتی متوقف شود، فرومی‌پاشد. امپراطوری مغول‌ها از همین جنس بوده و سرمایه‌داری نیز از همین جنس تلقی می‌شود، تداوم آن بسته به مصرف بیشتر حتی در شرایط ناپایدار بودن تولید در سطح فعلی است. حالت سوم، خانه پوشالی است، جامعه‌ای بزرگ و پیچیده که نهادهای آن به صورت ذاتی ناپایدار است. همه نهادها بازوهای قدرت سیاسی و قشر حاکم هستند، و به تدریج مشروعیت خود را از دست می‌دهد. دولت‌های اروپای شرقی از این دست بودند.

پرسش‌های پیش روی جامعه ایران
من امیدوارم نظریه‌های ارائه‌شده برای مواجهه با مسأله فروپاشی در ایران، سه کارکرد داشته باشند. اول، فهم نظری پیچیده‌تری مبتنی بر در نظر گرفتن متغیرهای بیشتر، پیوندهای پیچیده میان آن‌ها و ضرورت فهم و کار بین‌رشته‌ای برای شناخت و هر گونه مقابله با فروپاشی را ارائه کند. این ترکیب نظری را وقتی با رویکرد نظری مندرج در آثار عبدی، اباذری و جلایی‌پور به مقوله فروپاشی مقایسه کنیم، آشکار می‌شود که از سطح پیچیدگی بالاتری برخوردار است و ضمن آن‌که تأکیدات اصلی آن‌ها را در برمی‌گیرد ولی بسیار از آن‌ها فراتر می‌رود.
دوم، این ترکیب نظری ما را قادر می‌سازد تا پرسش‌های دقیق‌تر و ظریف‌تری درباره فرایندهای جاری جامعه ایران طرح کنیم و موفقیت در پاسخ دادن به آن‌ها، امکان‌های گسترده‌تری برای مقابله با مسیرهای منتهی به فروپاشی جامعه‌ای ارائه نماید. سوم، توجه به ترکیبی از فرایندهای محیط‌زیستی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این امکان را فراهم می‌کند که چارچوب‌های زمانی متفاوت حاکم بر فرایندهای منجر به فروپاشی در جوامع را لحاظ کنیم. این ترکیب نظری است که توضیح می‌دهد تخریب منابع محیط‌زیستی غالباً در بازه‌های زمانی دهه‌ای رخ می‌دهند و به دلیل نامشهود بودن، درست زمانی آشکار می‌شوند که زمان زیادی برای مقابله یا سازگاری با آن‌ها و بازگشت به وضعیت‌های پیش از تخریب در اختیار نیست. ترکیب نظری ارائه‌شده با هدف تحقق بخشیدن کارکردهای مذکور، ما را در مقابل سؤال‌های مهمی قرار می‌دهد که در این آخرین بخش به آن‌ها می‌پردازم.
سؤال اول. آیا منابع طبیعی ایران (اعم از آب، خاک، جنگل، مراتع، حیات وحش، تنوع زیستی، هوا، شیلات و سایر منابع حیاتی حساس) به نحوی دچار تخریب شده‌اند که تبعاتی نظیر تشدید رقابت‌های گروهی برای دسترسی به منابع کمیاب صورت گیرد و تعارضات اجتماعی منجر به خشونت را پدید آورد؟ این سؤال از آن جهت پیچیده‌تر می‌شود که ایران سرزمین وسیعی است و وضعیت منابع طبیعی آن در مناطق مختلف متفاوت است و بنابراین می‌توان پرسید آیا تفاوت‌های میان مناطق ظرفیت‌هایی برای مدیریت مواجهه با پی‌آمدهای ناشی از بهره‌برداری بی‌رویه از منابع ایجاد می‌کند؟
سؤال دوم. آیا روندهای تغییرات اقلیمی به گونه‌ای است که تخریب منابع طبیعی صورت‌گرفته در دهه‌های گذشته را به نحو غیرقابل بازگشتی تشدید کند؟ یا کماکان فرصت‌هایی برای سازگاری با تخریب‌های صورت‌گرفته باقی مانده است و حتی روند تغییرات اقلیمی نیز به گونه‌ای نیست که زیست‌پذیری اکوسیستم‌های موجود را به صورت فزاینده‌ای به سمت فروپاشی جامعه‌ای هدایت کند.
سؤال سوم. دستگاه اداری ایران به چه درجاتی به کدام یک از سه وضعیت کاهش مزایای پیچیدگی، افزایش مضرات پیچیدگی، و افزایش هزینه‌های پیچیدگی مبتلا شده است؟ آیا جامعه ایران در طول دهه‌های گذشته برای غلبه بر پیچیدگی فزاینده خود دست به دامان نظام اداری پیچیده‌ای شده است که امروز به نقطه نرخ بازده نزولی رسیده است؟ آیا دولت‌های متوالی درست به این دلیل که نظام اداری به این نقطه رسیده، دائماً برای غلبه بر نقیصه موجود، بر حجم و پیچیدگی آن نمی‌افزایند؟ و مجلس قانون‌گذاری انبوه قوانین را انباشته‌تر نمی‌کند؟ و علی‌رغم خواسته آن‌ها، نسبت انرژی صرف‌شده برای نظام اداری از سرانه انرژی کسب‌شده از آن افزایش نمی‌یابد؟
سؤال چهارم. آیا نظام اداری در سطح کل حاکمیت سیاسی، به نوعی از تخصصی‌شدن جزیره‌ای (نه منسجم و دارای پیوندهای ارگانیک) رسیده است که هر بخش ظرفیتش برای پاسخ مناسب دادن به چالش‌هایی را که از مرزهای تخصصی فراتر می‌روند از دست داده است؟ آیا ما به سمت نقطه‌ای پیش می‌رویم که دستگاه اداری نسبت نامناسبی از انرژی کسب‌شده به صرف‌شده دارد و در عین حل متخصص شدن بخش‌های تخصصی آن در حل مسائل قدیمی و ناتوانی از دیدن و حل مسائل جدید، شدت تنش‌های درون سیستم را افزایش می‌دهد؟ آیا سیستم به سمت نقطه‌ای پیش می‌رود که به قول توین‌بی، مسائلی پیش می‌آیند که توانی برای حل آن‌ها وجود ندارد؟
سؤال پنجم. ظرفیت سیستم برای مقابله با فجایع چه اندازه است؟ آیا رخدادهایی نظیر زلزله احتمالی در تهران می‌توانند به تهدیدی وجودی برای جامعه بدل شده و فروپاشی را تسهیل کنند؟ زمان لازم برای تاب‌آور شدن در مقابل فجایع چقدر است؟
سؤال ششم. آیا بحران‌های اقتصادی خاصی وجود دارند که زمان کافی برای تعدیل آن‌ها وجود نداشته باشد و از ظرفیت زیاد برای راندن به سوی فروپاشی برخوردار باشند؟ آیا کاستی‌ها در نظام بانکی، وضعیت صندوق‌های بازنشستگی یا مواردی از این دست قادرند سیستم جامعه‌ای را به سمت فروپاشی پیش ببرند؟
سؤال هفتم. وضعیت ارتباطات با همسایگان، شبکه تجارت منطقه‌ای و شبکه اقتصادی بین‌المللی چگونه است؟ کدام پیشران‌ها بر این متغیرها مؤثرند و هر یک از آن‌ها چگونه تحت تأثیر سیاست داخلی و خارجی قرار می‌گیرند؟
سؤال هشتم. کدام کژکارکردی‌های اجتماعی بر اثر عملکرد سایر پیشران‌های مؤثر بر فروپاشی‌ها در ایران بروز کرده‌اند؟ ظرفیت هر کدام برای فعال کردن گسل‌های نارضایتی و تعارض اجتماعی چه اندازه است؟
سؤال نهم. تخاصمات بین‌المللی و منطقه‌ای چگونه هر یک از پیشران‌های فروپاشی را تحت تأثیر قرار می‌دهند؟
سؤال دهم. آیا ایدئولوژی‌های رقیب، آن‌ها که کم و بیش در شکل دادن به ساختارهای خلق‌شده نقش داشته‌اند، ظرفیتی برای تغییر دارند؟ آیا امکانی برای ارائه قرائت‌های دارای ظرفیت تعدیل پیشران‌های فروپاشی در ایدئولوژی حاکم وجود دارد؟
ترکیب نظری ارائه‌شده هم‌زمان رویکردی ساختاری و در عین حال ظرفیتی برای حفظ توان عاملیت دارد. ساختارهای توسعه‌ای شکل‌گرفته در طول دهه‌ها، به فشار بر منابع طبیعی، کژکارکردی نظام اداری و نظام اجتماعی، افزایش هزینه سرانه انرژی حفظ کارکرد نظام اداری، و بسیاری ساختارهای دیگر ادامه می‌دهند. این ساختارها هم‌چنین به حافظه‌ای تاریخی-فرهنگی نیز شکل داده‌اند که خود به نیرویی فراتر از افراد تبدیل می‌شود. حافظه‌ای تاریخی-فرهنگی که اعتماد و سرمایه اجتماعی سیستم به شدت تحت تأثیر آن است، اما علی‌رغم همه این‌ها، پاسخ‌های مناسب یا نامناسب نخبگان و گروه حاکم است که سرنوشت نهایی را تعیین می‌کند.
نخبگان به شدت تحت تأثیر فشار مسیرهای طی‌شده، ساختار منافع تشکیل‌شده بر اثر این مسیرها و نهادینه‌شدن ایدئولوژی هستند، اما هم‌زمان از ظرفیت‌های کنش کلامی و اقدام عملی برای مقابله با پیشران‌ها نیز برخوردارند. این ظرفیت‌ها به شدت به‌واسطه حافظه تاریخی و فرهنگی و شبکه به‌هم‌پیوسته متغیرهایی ده سؤال طرح‌شده به آن‌ها می‌پردازند، محدود می‌شود، لیکن ظرفیت برای اصلاح نهادی وجود دارد و حداقل ارزیابی آن باید بخشی از دستور کار باشد. سؤالی که مهم‌تر از همه سؤالات طرح‌شده باید به آن پرداخت، صورتبندی پیچیده‌تری دارد و در دو گام قابل طرح است. گام اول، تعامل مجموعه متغیرهایی که در چارچوب نظری ارائه‌شده به آن‌ها پرداخته شد، چه وضعیتی ایجاد کرده است؟ گام دوم، وضعیت ایجادشده چه محدودیت‌ها و ظرفیت‌هایی برای کنش نخبگان در مسیر اصلاح نهادی خلق می‌کند؟
هر یک از ما مبتنی بر شواهد زندگی روزمره و مجموع داده‌هایی که از شرایط امروز ایران در دست داریم، تصوراتی درباره فروپاشی و احتمال آن در ایران و در بازه‌های زمانی مختلف پیش روی خود داریم، لیکن پیچیدگی تصویر نظری ارائه‌شده از فرایندهای منجر به فروپاشی تضمین می‌کند که بدون رویکردی بین‌رشته‌ای و مبتنی بر ارزیابی دقیق شاخص‌های برآمده از این مدل، بتوان به ارزیابی دقیقی درباره مسأله پیچیده‌ای نظیر فروپاشی رسید. این وضعیت الزام می‌دارد که در قبال این مسأله و حتی به‌کار بردن آن محتاط‌تر عمل کنیم، اما این پیچیدگی هم‌زمان مستلزم آن است که به صورت منسجم برای ارزیابی پیشران‌های فروپاشی و سازوکارهای تعدیل و رفع آن‌ها اقدام شود.

منابع
اباذری، یوسف. (۱۳۸۱) «فروپاشی اجتماعی.» ماهنامه آفتاب، مهرماه، شماره ۱۹، صص. ۳۲-۴۱.
جلایی‌پور، حمیدرضا. (۱۳۸۵) «فروپاشی یا آشفتگی اجتماعی در ایران.» مجله جامعه‌شناسی ایران، دوره هفتم، شماره ۳، پاییز، صص. ۵۹-۷۵.
دایموند، جرد. (۱۳۹۶) فروپاشی: چگونه جوامع راه فنا یا بقا را برمی‌گزینند. ترجمه فریدون مجلسی، نشر نو.
رثستاین، بو. (۱۳۹۳) دام‌های اجتماعی و مسأله اعتماد. ترجمه لادن رهبری و همکاران. نشر آگه.
عبدی، عباس. (۱۳۸۵) فروپاشی اجتماعی: ابعاد و احتمالات. آیین، شماره ۶، اسفند، صص. ۱۵-۱۸.
Butzer, Karl W. & Endfield, Georgia H. (2012) “Critical Perspectives on Historical Collapse.” PNAS March 6, 2012. 109 (10) 3628-3631.
Butzer, Karl W. (2012) “Collapse, Environment, and Society.” PNAS March 6, 109 (10) 3632-3639.
Hall, Charles A. S. (2009) “What is the Minimum EROI that a Sustainable Society Must Have?” Energies, 2, 25-47.
Homer-Dixon, Thomas. (2006) The Upside Down: Catastrophe, Creativity, and the Renewal of Civilization. ISLAND Press.
Tainter, Joseph A. (1988) The Collapse of Complex Societies. Cambridge University Press.

—————————————————————————————————————-
این مقاله در مجله عصر اندیشه، سال چهارم، شماره ۱۷، تیرماه ۱۳۹۷، صفحات ۱۲۶ تا ۱۳۲ منتشر شده است.

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: