✅ جلسه تمام شد و در راه بازگشت به اتاقم در دانشگاه، نوجوانی را که شانزده هفده ساله به نظر میرسید، منتظر در راهرو دیدم. ظاهر دانشجویی نداشت. در را که باز کردم، جلو آمد و گفت من از اسلامشهر تا اینجا آمدهام که یک راهنمایی هم به من بدهید و ادامه داد «مطلب چگونه خیلی خیلی خفن پولدار شویم» (مطلبی درباره شیوههای فساد در مؤسسات مالی و اعتباری) را از شما خواندهام و آمدهام یکی از آن راههای خیلی پولدار شدن را هم به من یاد بدهید.
✅ همینطور که وسایلم را جمع میکردم تا از اتاق بیرون بروم، گفتم من آن مطلب را نه برای آموزش پولدار شدن بلکه برای نقد شیوههای نادرست پولدار شدن و فساد در جامعه ایران نوشتم. پرسیدم مگر مقاله را تا آخر نخواندید؟ ندیدید که در انتهای آن نوشتهام «حالا به پولدار کثافتی تبدیل شدهاید.» ما حالا از اتاق بیرون آمده و در راهرو بودیم، جواب داد، پول چنان جلوی چشمام را گرفته است که آخرش را ندیدم، ولی حالا نمیشود یکی از همین راهها را هم به من نشان دهید؟
✅ گفتم پسرجان من که راههای زیاد پولدار شدن را بلد نیستم اما میتوانم بگویم برای زندگیات برنامه داشته باش و از امکاناتت استفاده کن تا بتوانی رشد کنی. گفت وسط بیامکاناتی و فقر چگونه میشود رشد کرد. گفتم یعنی امکان درس خواندن هم نداشتهای؟ گفت چرا دارم. گفتم خب من برای اینکه استاد دانشگاه شوم، 27 سال متوالی درس خواندم. پاسخاش حیرتآور بود. گفت من فرصت ندارم برای این مقدار زمان، من میخواهم تا جوان هستم پول به دست بیاورم.
✅ پرسیدم مگر چند سال داری، گفت هجده سال. گفتم ببین، ده سال دیگر هم که به پول بررسی 28 ساله، و بیست سال دیگر هم برسی 38 ساله هستی. اینها سنین پیری نیستند، جوانیاند. گفت من نمیخواهم درس بخوانم، میخواهم به بازار بروم. گفتم ایرادی ندارد، از شاگردی بازار شروع کن، اما آنجا هم باید صبر کنی و برنامه داشته باشید.
✅ پای ماشین رسیده بودیم که پرسید حالا بالاخره راهنمایی نمیکنید؟ گفتم دو چیز به ذهنم میرسد. این عطش پول یک وقت تو را به راههای خلاف قانون نکشاند و مثال زدم. دوم، به ذهنم میرسد که کتاب «پیکان سرنوشت ما» سرگذشت بنیانگذار ایران خودرو فعلی را بخوانی که از کارگری کارواش به مالکیت بزرگترین شرکت خصوصی صنعت ایران رسید. تنهای چیزی بود که در ذهن داشتم، کتاب را یک روز قبل معرفی کرده بودم.
✅ نوجوان رفت ولی حسرت میخورم چرا از خیر جلسه کوفتی بعدی نگذشتم و یک ساعت در همان اتاق دانشگاه با او به گفتوگو ننشستم. فکر کنید، یک نفر چه حسی داشته که هفتصد کلمه متن را تا به انتها نخوانده و از اسلامشهر تا شمالیترین نقطه تهران در ولنجک آمده بود که راه پولدار شدن را بپرسد، در هیجده سالگی و عمیقاً تصور میکرد وقت ندارد و باید در جوانی، زیر بیست سالگی، به آن دست یابد. امکان درس خواندن را هم امکانات به حساب نمیآورد. چگونه مدرسهای میرفته که هیچ شوق و چشماندازی در او خلق نکرده است؟
✅ من از دیروز در ذهنم به آنچه در نسبت بین اسلامشهرها و کانونهای ثروت میگذرد و احساسی که در مردم برمیانگیزد فکر میکنم. پسرک حتماً ویدئوی پورشهسوار اصفهانی که راننده پراید را کشته بود و میگفت دیهاش را هم میدهد دیده بود. او حتماً انبوه ویدئوها درباره آقازادهها را دیده و نفرت از آنها را در خود لمس میکرد. چند نفر دیگر در همین سن و سال، این گونه احساسات را دارند؟
✅ من حالا بهتر میفهمم چرا بخش زیادی از دانشجویان انگیزهای برای تحصیل ندارند. آنها هم هیجده ساله هستند و احتمالاً با همان احساساتی درگیرند که این نوجوان روبهروست. عضوگیری شبکههای سازمانیافته جرائم (نظیر تولید و توزیع مواد مخدر) در چنین جامعهای راحت نمیشود؟ سودای پول چنین افرادی را که عمیقاً از محرومیت نسبی رنج میکشند، مستعد عضویت در این شبکهها نمیکند؟
✅ احساس عمیق نابرابری، ضعف در ارائه خدمات عمومی بالاخص آموزش باکیفیت در مدارس دولتی، محرومیت نسبی، پولی شدن شدید جامعه، ثروتها و فقرهای افسانهای، پولدارشدنهای سریعالسیر، حاشیهنشینی، و فقر چشمانداز برای گروههای کثیری از جامعه، واقعیت نهفته زیر پوست جامعه ایرانی است. بدبختی، ندیدن عزمی برای تعدیل واقعی این وضعیت است. کاش دوباره با او و امثال او مفصل صحبت کنم.
منبع: کانال تلگرامی دکتر فاضلی