آیا علم فاینانس (اقتصاد مالی، مدیریت مالی) میتواند به موضوع توسعه و رشد اقتصادی مربوط باشد؟ از یک نگاه اتفاقا فاینانس در قلب اقتصاد توسعه است. به این زنجیره استدلالات توجه کنید:
۱) موتور محرکه توسعه، رشد بهرهوری اقتصاد از طریق نوآوری و ارتقاء کیفیت بنگاهها است.
۲) بنگاههای کارا را چه کسانی اداره میکنند؟ کارآفرینان!
۳) مهمترین موضوعاتی که کارآفرینان با آناها سر و کار دارند چیست؟ الف) عدم اطمینان ب) تامین منابع. هر دو این موارد موضوع علم فاینانس هستند.
۴) کارآفرین کسی است که عدم اطمینانهای بازار (تقاضا، رقبا، فناوری تولید، هزینه مواد اولیه، ...) را میپذیرد و با وجود این عدم اطمینانها یک بنگاه را به پیش میبرد. نقطه مقابل کارآفرین، کارکنان هستند که این ریسکها را نمیپذیرند و حقوق ثابت دریافت میکنند.
۵) چه شاخهای از علم اقتصاد، مساله رفتار عاملها تحت عدم اطمینان را مطالعه میکند؟ «اقتصاد مالی» یا همان «فاینانس». همیشه در شروع معرفی فاینانس این موضوع را تکرار میکنم که اگر بحث قیمتگذاری و مدیریت عدم اطمینان در تعادل نبود، فاینانس در واقع ترکیبی از حسابداری و محاسبات ارزش زمانی پول (مثل اقتصاد مهندسی) میشد که احتمالا تا دهه ۵۰-۶۰ میلادی هم همین طور بود.
۶) پس اگر «عدم اطمینان» و «کارآفرینی» در قلب فرآیند توسعه است و موضوع علم فاینانس مدرن هم پرداختن به «درک رفتار بهینه در شرایط عدم اطمینان» است، دو حوزه علمی باید ارتباط تنگاتنگی با هم داشته باشند.
ولی آیا در واقعیت رشته فاینانس ارتباط نزدیکی با اقتصاد توسعه دارد؟ متاسفانه خیر! و شاید با احتیاط بگوییم که جامعه فاینانس یکی از دورترین زیرشاخههای علم اقتصاد به روحیه و علایق و موضوعات اقتصاد توسعه باشد! چرا این طور شده؟ من شخصا دو نقد دارم که آنها را به صورت خلاصه این جا طرح میکنم و مشتاق شنیدن نظرات دیگران هم هستم.
۱) دلیل اول به نظرم این است که علم فاینانس به جای تمرکز بر فهم هر چه بیشتر رفتار کارآفرینان و تحلیل موضوع عدم اطمینان، به شدت روی مساله «خرید و فروش» (Trade) در بازار داراییهای کاغذی شد که حجم زیادی از آن ماهیت بازی با جمع صفر دارد. بازار داراییهای کاغذی بخش مهم و لازمی برای رشد بخش حقیقی اقتصاد است ولی توزیع تخصصهای فاینانس در این دو حوزه متناسب نیست! درصد کمی از متخصصان فاینانس روی درک رفتار بخش حقیقی اقتصاد - یعنی منشاء اصلی تولید ارزش و ثروت برای بخش کاغذی - متمرکز هستند.
۲) از آن طرف، بخش زیادی از علم فاینانس آکادمیک با تقلید ناقص از حوزههایی مثل اقتصاد نیروی کار، به شدت روی مباحث «امپریکال» در سطح بنگاه متمرکز شد و از ماهیت اولیه علم فاینانس که یک ماهیت «نرماتیو» بود (یعنی بر محور تحلیل و ارائه توصیههای بهینه برای تصمیمگیری) فاصله گرفت و ماهیت «پوزیتیو» پیدا کرد. با این تذکر که در این پوزیتیو شدن، مساله «مازاد اجتماعی و کارایی» - که موضوع محوری تحلیل در حوزههای امپریکال علم اقتصاد (مثل نیروی کار و بهداشت) است - در تحلیلهای رشته فاینانس کاملا غایب است.
منبع: کانال تلگرامی یک لیوان چای داغ