من شخصا مطلقا پشیمان نیستم؛ به دلیل اینکه در آن زمان ما تحت نظر کسانی کار میکردیم که از نظر صداقت، علم، مردمگرایی، دینداری ممتاز و منحصر به فرد بودند و قله آنها، آیتالله شهید دکتر بهشتی بود. اینکه من عرض میکنم پشیمان نیستم یک وجه آن این است که ما همین الان چقدر با همدیگر ثابت کردیم که آن روند قابل تداوم نبود، بنابراین ما ناگزیر به انتخاب بودیم.
فرشاد مومنی میگوید: الان بخش بزرگی از جمعیت ایران دوران پیش از انقلاب را درک نکردند. میتوانند تحت تأثیر رسانهها و ماهوارههای مخالف جمهوری اسلامی قرار بگیرند، آنها این طور نشان میدهند که گویی خوشی زیر دل مردم زد و رفتند سراغ انقلاب. او تلاش میکند نظر خود را در این زمینه بیان کند.
به گزارش ایرنا پلاس، چهل است انقلاب کردهایم. توقفمان در بعضی مسائل و مشکلات بهمراه بازگشت برخی روندها، همچنان و بهویژه در ۱۰ سال اخیر، پرسشهایی از جنس چیستی و چرایی انقلاب اسلامی را زنده نگه داشته است؛ پرسشهایی نظیر اینکه «انقلاب شد یا انقلاب کردیم؟»، «چرا انقلاب کردیم یا چرا انقلاب شد؟»، «آیا راه دیگری جز انقلاب نداشتیم؟» برای پاسخ به این سؤالات بیش از هر کس همانان صلاحیت دارند که خود روزگاری دستی بر آتش داشته و در کار انقلاب بودند و حالا در بخشهای مختلف سیاسی، اقتصادی، مدیریتی، فکری و دانشگاهی این کشور مشغولاند.
فرشاد مؤمنی استاد دانشگاه علامه طباطبایی، متولد ۱۳۳۴ است و در سال پیروزی انقلاب، ۲۳ سال داشته است. او که امروز از اقتصاددانان نهادگراست، بیشتر به رابطه نزدیکش با شهید بهشتی و هچنین انتقاداتش به ویژه از دوران سازندگی شناخته میشود. مؤمنی در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب مسئول کمیته دانشآموزی حزب جمهوری اسلامی بود و بعد در دوران نخستوزیری میرحسین موسوی بعنوان دستیار در کنار میرمصطفی عالینسب، مشاور ارشد اقتصادی موسوی کار میکرد؛ عنوانی که بعدها در آستانه انتخابات ۸۸، به خود اختصاص داد. حالا مؤسسهای دارد به نام دین و اقتصاد که هر دو هفته یکبار، اخبار نشستهای مؤسسهشان در رسانهها منعکس میشود.
اگرچه در انقلاب اسلامی، شعارهای سیاسی در تصاویر یا روایتها غلبه دارد، اما وقتی از منظر علم اقتصاد به آنچه که در سال ۵۷ اتفاق افتاد نگاه میکنیم میبینیم اجتنابناپذیر است. به دلیل اینکه نابرابری در جامعه بسیار زیاد است، یک قشر بسیار بسیار مرفه داریم و یک اکثریتی بسیار بسیار فقیر. باتوجه به تخصص حضرت عالی ما میخواهیم از زاویه اقتصاد به انقلاب اسلامی نگاه کنیم. یعنی وقتی با سیاستمدارها صحبت میکنیم میگویند به دلیل ظلمهای محمدرضا شاه، به دلیل بستن فضای سیاسی، به دلیل سانسور بیش از حد، به دلیل تحت تعقیب قرار دادن هرگونه ایده فکری، همه اینها، انقلاب ناگزیر بود. بسیار خوب. حالا از نظر اقتصاد هم نگاه کنیم بینیم انقلاب اسلامی آیا ناگزیر بود؟ آیا واقعا از منظر اقتصاد هم هیچ راه دیگری جز انقلاب وجود نداشت؟
ببینید به این مسأله حداقل از پنج زاویه میشود نگاه کرد؛ یک زاویه اینکه همه کسانی که بنحوی در ایران تأثیر تعیینکننده داشتند در یک دوره زمانی بیش از دو دهه، خیلی تلاش کردند با نصیحت کردن هیأت حاکمه وقت، تذکر بدهند که این روند قابل تداوم نیست. یک زاویه دیگر تلاشهایی است که نیروهای بینالمللی و قدرتهای بزرگ در این زمینه کردند به هرحال ایران در دوران جنگ سرد در یک منطقه استراتژیک قرار داشت، به ویژه برای آمریکا یک متحد استراتژیک محسوب میشد، برای آنها مسائل ایران خیلی حیاتی بود و با جزئیات اینها را دنبال میکردند و توصیههای اصلاحی خودشان را هم به آنها مطرح میکردند. هیچکدام از آن توصیهها یا عمل نشد یا اگر هم عمل شد، مؤثر واقع نشد. از نظر جامعهشناسی توسعه میگویند، جمعیتی که اندازه فقر، نابرابری و بیسوادی در آن بالا باشد، تبدیل به جامعه همه یا هیچ میشود یعنی تا آنجایی که مردم توانایی داشته باشند تحمل میکنند و وقتی هم که به نقطه عطف میرسند دیگر هیچ استدلال و منطقی را گوش نمیدهند. از این زاویه هم کسانی توانستهاند این مسأله را توضیح بدهند. در بین نظریهپردازان و متفکران بزرگی که راجع به نظریه انقلاب کار کردند، دو گروه عمده هستند که بخشی از آنها فقر را مهمترین نیروی محرکه انقلاب میدانند و بعضی هم مثل تکویل و دیگران، میگویند اتفاقا جامعهای که فقیر نگه داشته میشود پتانسیل انقلابی از آن سلب میشود. بحث آنها این است که در جامعه فقیر، سقف مطالبات میشود بقا، بنابراین کسی دیگر سراغ انقلاب نمیرود.
اما آن چیزی که به نظر من خیلی قدرت توضیحدهندگی دارد، مسأله نابرابریهای ناموجه است. تقریبا تمام آن عناصری که در چهار محور قبلی اشاره کردم، قبل از شوک نفتی هم وجود داشت، اما نابرابریهای ناموجه وقتی که امکان به رخ کشیدن نابرابریها برای فقرا را هم پدید میآورد، به تعبیری که بعضی از متفکران و نظریهپردازان بزرگ انقلاب مطرح کردند، منجر به انقلاب میشود. متخصصان جامعهشناسی انقلاب میگویند ترکیب اوجگیری نابرابریهای ناموجه و امکانپذیر شدن به رخ کشیدن این نابرابریها، جامعه را دچار آنومی یا ناهنجاری و بیهنجاری میکند و میگویند اگر در دوران آنومی، مسأله به درستی دیده نشود، مرحله بعد از آنومی بدون تردید فروپاشی خواهد بود. بخش بزرگی از شواهدی که درباره آن دوره وجود دارد، نشان میدهد از این زاویه مسأله را خیلی بهتر میشود توضیح داد و اتفاقا به نظر من این زاویه، فهم عالمانهاش برای درک اقتضائات شرایط کنونی کشور هم برای مردم و هم برای حکومتگران، پیامهای خیلی مهمی میتواند داشته باشد.
آنچه که منجر به انقلاب اسلامی شد، از منظر اقتصادی چه بود؟
ما الان در شرایطی هستیم که تا آنجایی که میشود باید اعتماد مردم را برانگیخت. به دلیل اینکه الان اگر بگوییم اوضاع آن موقع چطور بود، یک عده فکر میکنند ما میخواهیم اوضاع نابسامان کنونی را توجیه کنیم. به همین خاطر من در مطالعهای که چند سال پیش انجام دادم، خودم را مقید کردم که مطلقا به هیچ سندی که توسط طرفداران جمهوری اسلامی تهیه شده، استناد نکنم و مستندات خود را عموما، مستندات رسمی دستگاههای تخصصی دورهی پهلوی قرار دادم و متفکران و تحلیلگرانی که ایرانشناس هستند و به زبدگی و امانتداری کموبیش شناخته شدهاند و هیچ نوع تعصب و علقهای به این رژیم یا آن رژیم ندارند. شما وقتی دادههای مرکز آمار ایران را در پی سرشماری سال ۱۳۵۵ زیر ذرهبین میگذارید، این دادهها خیلی گویاست که اوضاع از نظر فشار به بخش بزرگی از جمعیت، واقعا از کنترل در رفته بوده و، چون این در یک گزارش رسمی در دوره اوج اقتدار رژیم پهلوی نوشته شده بوده، میتواند اعتماد بیشتری برانگیزد.
الان بخش بزرگی از جمعیت ایران دوران پیش از انقلاب را درک نکردند. میتوانند تحت تأثیر رسانهها و ماهوارههای مخالف جمهوری اسلامی قرار بگیرند، آنها این طور نشان میدهند که گویی مردم از فرط خوشی سراغ انقلاب رفتند. به قول عامیانهاش، گویی خوشی زیر دل مردم زد و رفتند سراغ انقلاب. درحالی که وقتی شما دادههای مرکز آمار و گزارشهای رسمی دیگر را نگاه میکنید، به ویژه گزارشهای پشتیبان برنامه ششم قبل از انقلاب که در سالهای ۵۶ و ۵۷ در درون رژیم پهلوی تهیه شد، در این زمینه آمارهای بسیار تکاندهندهای را مطرح میکند. برای مثال، دادههای مرکز آمار ایران میگوید در سالهای ۵۱ و ۵۲، چیزی حدود ۶۴ درصد کل جمعیت شهرنشین در ایران دچار سوءتغذیه بودند. خیلی رقم تکاندهندهای است. یا مثلا در گزارشی که آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب داده، میگوید هنوز در سالهای پایانی حکومت پهلوی، ایران از نظر کیفیت خدمات سلامت، رتبه آخر را در منطقه خاورمیانه داشت. یعنی در منطقه خاورمیانه که خودش یک منطقه پسافتاده و عقبمانده و به نسبت با جمعیت خیلی وسیع فقیر هستند، میگوید ایران آن موقع اینطور بود. گزارشهای رسمی که مثلا سازمان برنامه داده و آموزش و پرورش منتشر کرده، میگوید میانگین سالهای تحصیل تا پایان دوره پهلوی برای ایرانیان، حول و حوش سه سال بود. یعنی به طور متوسط هر ایرانی سه سال تحصیل کرده بود. یعنی همه شاخصهای اقتصادی و اجتماعی، کموبیش اینطور گزارش میکنند، اما از نظر رفاه، که بهخصوص رسانههای مخالف جمهوری اسلامی خیلی روی آن تأکید میکنند، میخواهم بگویم آن چیزهایی که آنها نشان میدهند، خلاف واقع نیست. واقعا یک بخشی از جمعیت در آن زمان، در اوج رفاه بودند، ولی برآوردها میگوید آن بخش بین پنج تا ۱۰ درصد جمعیت را تشکیل میدادند، یعنی پوشش آن به شدت نابرابر بود و اتفاقا بر اساس نظریههای انقلاب، چون این به رخ اکثریت محروم کشیده میشد، نیروی محرکه انقلاب شد. مثلا از این زاویه گزارش پردازش شده دادههای سرشماری سال ۱۳۵۵، میگوید هنوز در سال ۵۵، درصد خانوارهای شهری با بُعد شش نفر، یعنی یک زن، یک مرد و چهار بچه، در فاصله سالهای ۱۳۴۵، ۳۶ درصد بود، در سال ۵۵ به ۴۳ درصد رسید. یعنی شش نفر اعضای خانوار، تمام زندگیشان در یک اتاق گذرانده میشد. اینها چیزهایی است که واقعا باید به آن توجه داشته باشیم. مثلا گزارشهای رسمی میگوید در سال ۵۵، هنوز ۶۸ درصد جمعیت بزرگسال ایران بیسواد بوده و کمتر از ۴۰ درصد کودکان لازمالتعلیم میتوانستند دوره ابتدایی را به انتها برسانند. یعنی فشارهای معیشتی خانوارها را مجبور میکرد بچههایشان را از مدرسه بیرون بکشند. از جنبه بنیه تولیدی که به نظر من حیاتیترین قسمت ماجراست، مطالعات موجود نشان میدهد کل صادرات صنعتی ایران، فقط میتوانست نیازهای ارزی سه روز فعالیت صنعت در کشور را تأمین کند و بخش اعظم بخش کشاورزی هم همچنان در چارچوب ساخت تولید معیشتی فعالیت میکرد.
ساخت تولید معیشتی را در اصطلاح یک ساختار غیرتوسعهگرا یا ضدتوسعهگرا میدانند، به دلیل اینکه تولید معیشتی در عین حال که به شدت پرمشقت است، اما نه قادر است فقر را برطرف کند و نه میتواند عقبماندگی را برطرف کند، بنابراین به نظر من، عنصر گوهری که میتواند برای امروز ایران برای سیاستمداران ما حاوی درسهای قابل اعتنا باشد و آن خطای استراتژیک، کموبیش همچنان هم ادامه دارد، این است که اعتنا و اهتمام نظام تصمیمگیری به ارتقای بنیه تولیدی بهگونهای که بتواند هم فقر و هم عقبماندگی را برطرف کند، در کمترین میزان خودش بوده و به نظر من این نکته، بیشتر از بقیه، هم توضیحدهنده چرایی آن فقر گسترده است، هم توضیحدهنده این است که وقتی تولید در حاشیه باشد، رانت فعال است و این محور قرار گرفتن رانت، هم نابرابری شدید را منعکس میکند و هم، چون آنها یک الگوی تجارت خارجی خیلی آزاد را در دستور کار قرار داده بودند، به ویژه از شوک اول نفتی به بعد، آن واردات کالاهای لوکس و تجملی به میزان افراطی میتوانست به رخ مردم فقیر کشیده شود؛ بنابراین ترکیبی از این عوامل میتواند توضیحدهنده چرایی رخ دادن انقلاب باشد.
بنابراین از نظر شما، با آمارهایی که آمار سیستم پادشاهی هست، انقلاب اسلامی از نظر اقتصادی هم اجتناب ناپذیر بود؟
به نظر من کاملا اجتنابناپذیر بود. اساس ماجرا به نظر من در کتابهای گردانندگان ایران در دوره پهلوی میتواند ردیابی شود. شما مثلا خاطرات علم را که میخوانید، میگوید بیکفایتیها، نارساییها، ناهنجاریها و بیضابطهگریهایی که یک حکومت شخصمحور به نمایش میگذاشت، کار را به جایی رسانده بود که در سالهای پایانی حکومت، مشروعیت رژیم پهلوی نزد بیش از ۷۰ درصد درباریها هم فرو ریخته بود. مثلا خاطرات عبدالمجید مجیدی را که نگاه میکنید، نکات تکاندهندهای را مطرح میکند. حتی متفکر بسیار متعصبی به خاندان سلطنت، یعنی جهانگیر آموزگار هم وقتی در کتابهای خود علیرغم دفاع متعصبانهای که از حکومت پهلوی میکرده، بالاخره میخواهد توضیح بدهد که اگر واقعا آن خوبیها وجود داشت پس چرا فروپاشید، نکاتی را مطرح میکند که به نظر من برجسته کردن آن نکات از نظر عبرتآموزی برای امروز و فردای ایران حاوی درسهای خیلی بزرگی است. من در این زمینه به ویژه عمیقترین تحلیلها را در میان حکومتگران قبل از انقلاب که به طور نسبی میشود گفت: مثلا درصد اندکی تعصب در آن وجود دارد، به ویژه در مقایسه با جهانگیر آموزگار، کتاب داریوش همایون میدانم. به نظر من اگر امکانپذیر بود، باید کتاب داریوش همایون را آموزش دهیم؛ نه از باب اینکه بگوییم حکومت پهلوی چنین و چنان بود، بگوییم که این رویهها منجر به سقوط خواهد شد و این منحصر به رژیم پهلوی هم نیست.
آقای دکتر، شباهتهایی بین الان و دهه ۵۰ وجود دارد.
ببینید ما در دانشکدهمان یک مطالعهای کردیم بر محور اینکه نشان بدهیم بنیه ضعیف دانایی در قاعدهگذاریها و طرز اداره کشور چقدر برای آینده ایران خطرناک است. بله آن شباهتهایی که گفتید، به ویژه بعد از آخرین شوک بزرگ نفتی یعنی دوره ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۰، به طرز خارقالعادهای قابل مشاهده است. هم نابرابریها به طرز افراطی افزایش پیدا کرده و هم در اوج تحریم در دولت جناب آقای احمدینژاد، کار به جایی رسید که از نظر فساد در ساختار قدرت، اینها علنا منابع ارزی متعلق به واردات داروهای حیاتی را صرف واردات خودروهای لوکس و لوازم آرایشی کردند. اینها موضوعات تکاندهندهای است که میشود خیلی تعداد بیشتری را هم توضیح داد، اما مسأله گوهری در این زمینه، کیفیت نظام تصمیمگیری است.
وقتی نظام تصمیمگیری به سمت افراد کمصلاحیت، ولی بله قربانگو حرکت میکند، میتوانید این را در نظر بگیرید که حتی این آدمها شخصا سالم هستند، شاید بعضی از آنها با حسن نیت هم کار کنند، اما چون آن دانایی در حد نصاب نیست، فاجعه میسازد. ما از این زاویه، خطاهای سیاستی مدیریت اقتصادی کشور را در دوره شوک اول نفتی یعنی سالهای ۵۳ تا ۵۶ با سالهای ۸۴ تا ۹۰ مقایسه کردیم و مشاهده ما نشان داد که بیش از ۸۵ درصد خطاهای سیاستی که در شوک اول نفتی اتفاق افتاده، عینا در شوک آخر نفتی هم ادامه پیدا کرده و چیزی که بسیار مسأله را نگرانکنندهتر میکند، این است که حتی در دوره پنج ساله اخیر هم بخش اعظم آن خطاها همچنان استمرار دارد. معنای آن این است که به لحاظ تئوریک، میگوییم ایران به تاریخ قفل شده و سازوکارهای قفلشدگی به تاریخ و وابستگی به مسیر طی شده، یعنی شما خطاها را ادامه میدهی، علیرغم اینکه میدانی که خطاست. این میتواند خیلی خطرناک باشد.
یعنی چه میتواند خطرناک باشد؟
یعنی روندهایی که مبتنی بر این خطاها باشد، قطعا قابل تداوم نیست.
آینده از نگاهتان چطور است؟
آن در حیطه صلاحیت تخصصی من نیست، چون نگاه به این پدیده از نظر عواقب آن، نیازمند یک رویکرد بین رشتهای است یعنی متخصصین اقتصاد، سیاست، جامعهشناسی و روابط بینالملل، باید بنشینند. ولی ما از سهم اقتصادیاش میگوییم، به یقین روندهایی که الان به عنوان روندهای کلیدی در عرصه مدیریت اقتصادی کشور در دستور کار قرار دارد، قابل تداوم نیست. ما این را میتوانیم با اطمینان بگوییم. حالا پیامد آن میتواند حتی مثلا شورشهای شهری گسترده باشد، افزایش نیروهای گریز از مرکز بهویژه در مناطق مرزی و بحرانی کشور باشد، میتواند به نارضایتیهای خیلی گسترده منجر شود که حتی بدون اینکه اعتراض و شورش علنی وجود داشته باشد، هزینههای اداره کشور را تا مرز کمرشکنی افزایش دهد. مثل آن چیزی که در سالهای پایانی حکومت اتحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد. راجع به آنها باید واقعا کار مطالعاتی جدیتر کرد.
شما سال ۵۷ یک اندیشههای انقلابی داشتید، البته طبیعی است که مثل الان اشراف بر موضوع نداشته باشید، آن موقع اوایل جوانیتان بود. از انقلاب پشیمانید؟
من شخصا مطلقا پشیمان نیستم؛ به دلیل اینکه در آن زمان ما تحت نظر کسانی کار میکردیم که از نظر صداقت، علم، مردمگرایی، دینداری ممتاز و منحصر به فرد بودند و قله آنها، آیتالله شهید دکتر بهشتی بود. اینکه من عرض میکنم پشیمان نیستم یک وجه آن این است که ما همین الان چقدر با همدیگر ثابت کردیم که آن روند قابل تداوم نبود، بنابراین ما ناگزیر به انتخاب بودیم. ما در میان گزینههایی مثل حزب توده، مثل مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق، جبهه ملی و از این قبیل، روحانیت را انتخاب کردیم و برحسب شرایط آن روز به نظر من این دقیقترین، عالمانهترین و کمهزینهترین انتخاب برای جامعه ایران بود.
نکته بسیار مهم دیگری که وجود دارد این است که تا زمانی که آن صداقتها، علممحوریها، تولیدمحوریها و اجتناب از نابرابریهای فاحش وجود داشت، در ۱۰ ساله اول پیروزی انقلاب، کارنامه اقتصادی، اجتماعی انقلاب خارقالعاده بود؛ بنابراین من خود لفظ پشیمانی را به هیچوجه لفظ مناسبی نمیدانم برای اینکه ما تا آن موقعی که به قاعده عمل میکردیم، عملکرد افتخارآمیز هم داشتیم. ما در دوره جنگ واقعا شاهکار زدیم. شما نگاه کنید بانک جهانی بعد از پایان جنگ یک گزارشی منتشر کرده و برای ارزیابی اقتصاد دوره جنگ، از تعبیر معجزهآسا بودن مدیریت اقتصادی کشور در دوره جنگ بهره برده است.
ما خود مطالعه کردیم دیدیم که در زمان شروع جنگ، ایران با اینکه جمعیت آن بیش از دو و نیم برابر جمعیت عراق بود، درآمد نفتیاش چیزی در حدود یکسوم عراق بود. یعنی حتی اگر همه آن پشتیبانیهای ناجوانمردانه و نابرابر نظام بینالمللی از صدام حسین هم نبود، تقریبا فاصله تواناییهای ما به طرز وحشتناکی بالا بود. در زمان شروع جنگ، ذخایر ارزی عراق تقریبا هفت برابر ایران بود، ولی وقتی جنگ تمام شد، عراق با اینکه فقط از عربهای حاشیه خلیج فارس، چیزی در حدود ۶۰ میلیارد دلار کمک بلاعوض گرفته بود، با وجود این و با وجود اینکه درآمد ارزیاش هم تقریبا سه برابر ایران بود، ۸۵ میلیارد دلار بدهی خارجی داشت. در حالی که ایران هیچکدام از آن پشتیبانیها را نداشت و به خاطر تحریمها بین ۳۰ تا ۷۰ درصد هم نیازهایش را باید گرانتر میخرید، ولی جنگ را با بدهی خارجی صفر اداره کردیم.
در پایان جنگ، ذخایر ارزی عراق صفر شده بود، ایران ذخیره ارزیاش در پایان جنگ دقیقا اندازه زمان شروع جنگ بود. واقعا بر حسب امکانات و شرایط، کارنامه بسیار افتخارآمیزی رقم خورد. از نظر من آن چیزی که کمر جمهوری اسلامی را تا کرد، عدول از همان آرمانهای انقلاب اسلامی و دل بستن به برنامه فاجعهساز تعدیل ساختاری بود و تا زمانی که این بلوغ فکری ایجاد نشود و هویت جمعی پیدا نکند و هنوز هم نظام سیاستگذاری ما از آن برنامه چشم امید داشته باشد، تهدید ایران به سوء کارکرد و از دست دادن مشروعیت همچنان ادامه خواهد داشت.