ابزار اصلی سیاستگذار برای اصلاحات اقتصادی، امید و اعتماد جامعه است. سیاستهای کج دار و مریز و سعی و خطاهای سالهای گذشته، امید مردم را کمرنگ و کار را برای اصلاحات اقتصادی سختتر کرده است. علی مدنیزاده، اقتصاددان جوان برتر سال ۹۷، در گفتوگو با جمعه نامه دنیای اقتصاد (المیرا میرابوالفتحی)، ضمن تعریف تحلیلی امید، راهکار احیای آن در شرایط کنونی را بررسی کرده است. او همچنین، حلقه مفقوده علم اقتصاد و سیاستگذاری در کشور را معرفی کرده است.
اولین جشنواره پژوهشگر جوان برگزار شد و شما بهعنوان یکی از دو اقتصاددان جوان برتر انتخاب شدید، تعبیری که از این جشنواره وجود داشت این بود که تیمی که از این جشنواره بیرون میآید مانند تیم «امید» در فوتبال است که بعد از مدتی به تیمملی کشور تبدیل میشوند. نگاه شما به این رویداد چگونه بود؟
البته با این تعبیری که از تیم امید کردید خیلی موافق نیستم. هدف این جشنواره انتخاب پژوهشگر جوان در اقتصاد است نه کسی که قرار است سیاستگذار شود. دکتر نیلی پیشتر این موضوع را مطرح کردند اما هدف این جشنواره این بود که پژوهشها را مورد ارزیابی قرار دهند و براساس آن پژوهشگر برتر را انتخاب کنند که حالا امید دکتر این است که بهعنوان نسل بعدی اقتصاددانان کشور از آنها استفاده شود. تعبیرم این است که سیاستگذار اقتصادی با اقتصاددان میتواند دو انسان جدا از هم باشند. در نتیجه تاکید میکنم که تلاش این جشنواره این بوده است که شناسایی نسبت به پژوهشگر جوان اتفاق بیفتد که شاید بتواند اقتصاددان خوبی باشد.
آیا نمونههای خارجی نیز از این جشنواره وجود دارد؟
در دنیا نیز از این نوع جشنوارهها وجود دارد. بهعنوان مثال جایزه فیلدز مدال به ریاضیدان زیر ۴۰ سال داده میشود یا جایزه کلارک در اقتصاد است که به اقتصاددان زیر ۴۰ سال داده میشود. عمده هدف این جوایز نیز اول یک ارجدهی نسبت به پژوهشگر و شناساندن او است و دوم ایجاد انگیزه و علاقه برای جوانترها که میخواهند وارد این عرصه شوند. اتفاقا در فضای داخل کشور این اتفاق از چند منظر بسیار ضروری بود، اول اینکه پروندههای علمی همه افرادی که نامزد بودند به لحاظ کیفی بررسی میشد؛ در مقابل اینکه در همه حوزههای وزارت علوم متداول است که رتبه بندیها براساس فاکتورهای کمی صورت میگیرد. این جشنواره جزو معدود اتفاقهایی بود که تلاش کرد تا فضای کیفی را ایجاد کند. اتفاق مهم دیگر مدنظر، این بود که مفهوم پژوهش ارزشمند نامیده شود. چون در کشور ما اقتصاد هم از لحاظ آموزش ضعیف بوده است و هم پژوهشهای قابل ارزشی که در حوزه اقتصادی تولید میشود به نسبت حجم تولیدی کل بسیار کم بوده است. علاوه براین بسیاری از پژوهشهای انجام شده غلط است و بسیاری از پژوهشهایی که درست انجام شده نیز در عمل کاربردی ندارد. در نتیجه اینگونه جشنوارهها کمک میکند که یک معیار صحیح برای ارتقای علمی در حوزه پژوهش در اقتصاد کشور ایجاد شود.
اما نکته مهمتری که در این جشنواره رخ داد دیالوگ بین دانشکدههای اقتصاد بود. سالهای متمادی، یک قهر علمی بین دانشکدههای اقتصاد وجود داشت و به نظر من این جشنواره خوشبختانه توانست این فضا را بشکند و یک امید و آشتی بین آنها ایجاد کند. همه این استادان دور یک میز نشستند، با هم صحبت کردند، معیارها را یکی کردند و با هم به یک جمعبندی رسیدند. بهنظرم این یک اتفاق بسیار مبارک هم در فضای اقتصاد کشور و هم در فضای علمی کشور بوده است. پدیدهای نادر، که خوشبختانه اتفاق افتاد و به نظر بنده از همه جوانب مثبت مهمتر است.
نقدی که به جشنواره نخست وارد است این است که شما در گروه مرگ قرار نداشتید و چیدمان فینالیستها به شکلی بود که داوران کار سختی برای انتخاب پژوهشگر برتر نداشته باشند.
مکانیزمی که در این جشنواره به کار برده شده بود این بود که اقتصاد را به حوزههای مختلف تقسیم کرده بودند مانند اقتصاد کشاورزی، اقتصاد شهری، اقتصاد خرد اقتصاد کلان و... و انتخاب افراد در هر کدام از این حوزهها صورت گرفت. به همین دلیل شاید به نظر میرسید که نوع پژوهشها یک مقدار نامانوس و نامتجانس بودند. اما واقعیت این است که هر کدام از این افراد در حوزه خود بهترینها بودند. نقدی که وجود دارد به نوع ارائه بوده که انتظار داشتند روز جشنواره کارهای بسیار نابی دیده شود که شاید در نوع ارائه اشکالاتی وجود داشت. اما هدف این بوده که در پنج حوزه بهترینها را معرفی کنند. بازخوردهایی که در مورد جشنواره وجود داشته سبب ارتقا و بهتر شدن شرایط آن در سالهای آتی خواهد بود.
بگذارید کمی درخصوص فعالیتهای پژوهشی شما تمرکز کنیم، شما از آن دسته دانشآموختههای اقتصاد هستید که از یکی از بهترین دانشگاههای اقتصادی دنیا فارغ التحصیل شدید و بعد از آن بلافاصله کشور بازگشتید، حال از آن اتفاق حدود نیم دهه میگذرد، اگر به زمان عقب برگردیم، باز چنین تصمیمی را اتخاذ خواهید کرد؟
پیشتر هم گفته بودم که از ابتدا با این نیت به خارج رفته بودم که وقتی تحصیلاتم به پایان رسید، بازگردم تا کار مفیدی در حوزه اقتصاد برای مردم کشورم انجام دهم. اتفاقا در دورهای که مشغول دفاع از مدرک دکترا بودم، در ابتدای دهه جاری شرایط اقتصادی کشور مشابه شرایط کنونی بود و بسیاری از دوستان از تصمیمم تعجب میکردند، اما واقعیت این است که برگشتنم به کشور از ابتدا پارامتر تصمیمگیری بود نه متغیر تصمیمگیری، در نتیجه از همان ابتدای دوران تحصیل نیز تلاش کردم با این هدف برنامههای خود را پیش ببرم. اما سالی که برگشتم تحولات اقتصادی جهتگیری مثبت داشت و فضا متفاوت شد، سرعت اتفاقات مثبت بهصورتی بود که انتظارش را نداشتم.
من برای فضای کاملا متفاوتی آماده شده بودم و اصلا فکر نمیکردم تا این حد بتوان کارهای مثبت انجام داد. از زمانی که فعالیت خود را در کشور شروع کردم از یک سو فضای دانشکده و دانشگاه بالاتر از سطح انتظاراتم بود که در آن فضا میشد کارهای خوب و مثبتی را انجام داد و از سوی دیگر به لحاظ فرصتی که در پژوهشکده پولی و بانکی پیش آمد، ارتباط نزدیکی با حوزه سیاستگذاری به واسطه پروژههای سیاستی ایجاد شد. در کل فضای بهتری نسبت به سطح انتظاراتم وجود داشت.
تمام تلاشم در مدت ۵سال این بوده که تعادلی بین کارهای دانشگاهی و کارهای نزدیک به حوزه سیاستگذاری ایجاد کنم و در کنار این دو، با رسانهها نیز تعامل مثبتی به وجود آورم. همچنین زمانی که به ایران برگشته بودم برخلاف انتظارم موقعیتهای اجرایی جذابی پیشنهاد شد که به دلیل نبود تجربه، قبول نکردم، زیرا نمیخواستم تعادلی که در ذهنم ایجاد شده بود، از بین برود. در این مدت فضای مناسبی هم برای کارهای پژوهشی آکادمیک که از مرز علوم و علم دنیا عقب نیفتم وجود داشته و هم برای کارهای پژوهشی که در حوزه سیاستگذاری انجام شد، فرصتهایی ایجاد شد.
شما تجربه انجام کارهای پژوهشی در دانشگاه شیکاگو را داشتید، پس از آن به ایران آمدید و کارهای پژوهشی خود را در داخل کشور ادامه دادید، با این تجربه سوال مهم اینجاست که چرا در فضای علمی کشور، زیربنایی برای سیاستگذاری نمیشود و چه تفاوتی با کارهای روز دنیا وجود دارد؟
اتفاقی که فکر میکنم برای افراد دانشگاهی و برای افراد حوزه سیاستگذاری بسیار ضروری است این است که ارتباطی بین سوالات حوزه سیاستگذاری و پژوهشهایی که در دانشگاهها انجام میشود وجود ندارد. برای افراد دانشگاهی در کشور ما حضور هرچند کمرنگ در حوزه سیاستگذاری و نزدیک بودن به این حوزه به پژوهشهای دانشگاهی معنا میدهد و آنها را کاربردی میکند. از سوی دیگر برای افرادی که در حوزههای سیاستگذاری هستند بسیار ضروری است که ارتباط دانشگاهی خود را قطع نکنند و از مرز علوم عقب نیفتند. در غیر اینصورت، دانش آنها به مرور مستهلک میشود و سیاستگذار در شرایطی قرار میگیرد که دسترسی به علوم روز و بهکارگیری آن برای تصمیمات ندارد. این مهم است که آنها بتوانند از فضای سیاستگذاری خارج شده و از فضای علمی، برای امور سیاستی بهره ببرند، زیرا فضای سیاستگذاری بسیار سریع انسان را مضمحل میکند، بهطوری که درگیر جلسات متوالی شده و فرصت فکر کردن از انسان سلب میشود. دانشگاه این فرصت را میدهد که انسانها فکر کنند، این نعمتی است که معمولا سیاستگذارها به مرور آن را از دست میدهند.
اینکه پژوهش کنیم و پرسشی را از فضای سیاستگذاری با روش علمی پاسخ دهیم نکته مثبتی است. اما نکته منفی این است که هزینه زیادی برای یک پروژه میشود و در عمل نیز سیاستگذار نمیتواند از نتایج این پژوهش استفاده کند. تلاشی که اقتصاددانان انجام میدهند روی کاغذ بسیار تلاش خوبی است و بین خودشان نیز بسیار مورد توجه قرار میگیرد اما یک حلقه مفقوده وجود دارد که به یک سیاست مشخص تبدیل نمیشود. از این لحاظ بهنظر میرسد که برای خود پژوهشگر نیز ناامیدکننده است. این موضوع شما را ناامید نمیکند؟
جوابی که به این سوال میدهم کمی مبسوط است. در جلساتی که با همکاران گروه مدیریت داشتیم که بیشتر در حوزه منابع انسانی کار میکنند، یکی از مفاهیمی که یاد گرفتم تعریف «امید» است. از لحاظ روانشناسی چه زمانی گفته میشود که شخصی امیدوار یا ناامید است؟ چندین نگاه در این زمینه وجود دارد. اما نگاهی که برایم جالب بود این است که: اول آن پدیده باید برایتان مهم باشد و جزو هدفهای شما باشد. دوم اینکه برای آن اتفاق یک راهحل داشته باشید و سوم اینکه عاملیت داشته باشید. این سه ضلع در تعریف امیدواری دخیل است.
بهعنوان مثال ممکن است کسی بگوید راهحلی برای جلوگیری از افزایش نرخ ارز دارد. اما باید دید برای آن اتفاق عاملیت دارد یا خیر. اگر عاملیتی وجود نداشته باشد احساس ناامیدی خواهد کرد. ممکن است برای کاری عاملیت داشته باشید مثلا رئیس کل بانک مرکزی هستید اما راهحل نداشته باشید، باز هم ناامید خواهید شد. حالت دیگر این است که شما برای موضوعی عاملیت و راهحل نداشته باشید ولی ناامید هم نباشید این برای زمانی است که موضوع جزوی از اهداف شما نیست. بنابراین امید لزوما یک مفهوم حسی نیست. هم بخش شناختی (Cognitive) دارد و هم بخش غیرشناختی. یعنی شما تصمیم میگیرید که امیدوار باشید یا تصمیم میگیرید که ناامید باشید.
حالا بهعنوان یک پژوهشگر میخواهید پژوهشی انجام دهید که مشکلات کشور را حل کند. باور داشته باشید یا نه، شما برای این موضوع عاملیت ندارید، پس محکومید به اینکه ناامید باشید. اما اگر هدف شما این باشد که پژوهشی را انجام دهم که اگر یک روز عاملی خواست مشکل کشور را حل کند، این پژوهش راهکار درستی ارائه دهد، در این صورت قطعا ناامید نخواهید شد. مهم این است که پژوهش مدنظر اصولی و درست انجام شده باشد. اگر هدف شما این باشد که اگر زمانی سیاستگذار بخواهد از این پژوهش استفاده کند، این پژوهش راهکار مناسبی را در اختیار او قرار دهد، در این زمان است که پژوهشگر خود امیدوار خواهد شد. چراکه میدانید برای نوشتن این گزارش هم راهحل دارید هم عاملیت و هم هدفتان است. پس میتوانید نسبت به کاری که میکنید، بسیار امیدوار باشید. بهعنوان یک عضو هیات علمی برایم هدف این است که هر سال ۴۰ دانشجوی خوب تربیت کنم. برای این کار عاملیت دارم، هدف دارم و راهحل و برنامه هم دارم. در نتیجه امید دارم که به هدف میرسم اما توجه داشته باشید که موفقیت قاعدتا به تلاش برمیگردد. پس این تلاش، یک تلاش امیدوارانه است. اما اینکه بگویم اینجا درس میدهم که چه بشود و چه کسی قرار است از اینها استفاده کند و...؛ اینها حرفهای ناامیدکننده است و بیخاصیت. اگر به تاریخ رجوع کنید نیز بسیاری از کارهایی که دانشمندان و عالمان ما نظیر بوعلی و حافظ و.. انجام میدادند برای مردم زمان خود لزوما قابلفهم نبوده است. اما مشاهده میشود که بعد از چند صد سال ارزش کارهای آنها دیده شده است. زمانی که ما قانون بانک مرکزی را مینوشتیم میدانستیم که فردا این قانون عملی نمیشود. اگر هدف ما از روز اول این بود که قرار است از فردا این قانون تصویب و عملیاتی شده، بعد از آن بانک مرکزی مستقل شده و یک بانک مرکزی عالی شود مطمئنا ناامید میشدیم، چون میدانستیم که چنین اتفاقی نمیافتد. اما هدف این بود که اگر روزی کسی خواست یک قانون بانک مرکزی را تصویب کند آنچه ما انجام دادهایم به گونهای باشد که اگر اجرایی شود کشور به سعادت میرسد. این برای زمانی است که شما کار پژوهشی انجام میدهید. اگر قرار است پست اجرایی داشته باشید قرار نیست که همه مشکلات کشور را حل کنید بلکه همان کاری که به شما دادهاند را درست انجام دهید. اگر فکر میکنید کاری که به شما محول شده است جزوی از اهداف شما نیست، اصلا آن کار را قبول نکنید. ممکن است شما درحالحاضر بگویید که اقتصاد کشور و انتخاب سیاستمداران بسیار سیاستزده است، اما بالاخره این نسل میگذرد و نسل اقتصاد خوانده قویای وجود دارد که روی کار میآید. قطعا هزینه زیادی دارد اما به نسل بعدی امیدوارم چون نسل تجهیزشدهای است.
اتفاقا به نکته خوبی اشاره کردید و این نگاه تغییر نسل است، بحثی که اقتصاددانان برجسته نیز مطرح میکنند چگونگی تغییر این نسل است و اینکه چگونه نسل آینده بتواند پل ارتباطی مناسبی را میان دانش و سیاستگذاری ایجاد کند.
در اینخصوص معتقدم که یک حلقه مفقوده جدی در ارتباط بین دانش و عمل در حوزه سیاستگذاری داریم که اسم آن کارآفرین سیاستگذاری (Policy Entrepreneur) است یعنی کسانی که بتوانند دانش را گرفته و به زبان اجرایی ترجمه کنند. افراد معدودی هستند که هر دو آنها را بلد باشند. بهعنوان مثال، برای سمت رئیسکل بانک مرکزی باید کسی را انتخاب کرد که هم مدیر باشد، هم سیاستمدار باشد، هم اقتصاد، فاینانس، بانک و حسابداری بداند. دنیا هم به این نکته رسیده است که نمیتوان چنین سوپرمنهایی را به این راحتی پیدا کرد. بنابراین این مسیرها را به تکههای مختلف شکسته و با زنجیر بهم وصل کرده است. اندیشکدهها (think tank) یکی از مکانهایی است که برای این هدف شکل گرفتهاند. این اندیشکدهها میگویند ما دانش را میگیریم و کسانی را داریم که میتوانند حرف آکادمیک را به نقشهراه (road map) اجرایی تبدیل کرده و سپس نقشه راه را به برنامه اجرایی (action plan) تبدیل کنند و این اکشنپلن را به مقام اجرایی داده تا آن را به عرصه عمل برسانند. این تنها یک مساله اقتصادی نیست. یک مساله کلی جنبه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دارد. یکی از علتهای اصلی که اقتصاددانان ما عملا بیرون از دایره سیاست میمانند این است که آنها با زبان خود حرف میزنند و سیاستمداران نیز متوجه این زبان نمیشوند. اندیشکدهها میتوانند این نقش را جدی ایفا کنند. در اندیشکدهها هم جنبههای مختلف موضوع شامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، اجرایی، اداری و... دیده میشود و هم پل ارتباطی بین اقتصاددانان و سیاستمداران میشود. در حقیقت این کاری است که ما باید طی چند سال آینده در کشور انجام دهیم.
تجربهای که بعد از نوشتن قانون بانکمرکزی بهدست آوردم این است که اگر در طرح قبلی خودم که روی آن کار کردم، یعنی «راهکار رکود تورمی»، میخواست به اجرا برسد، نیاز بود تعدادی policy Entrepreneur حرفهای ما را بخوانند، بفهمند و چند لایه پایینتر بیاورند تا به اجرا نزدیک شود. اگر بخواهم این موضوع را تشریح کنم مانند این است که یک معمار پلنی را اتود بزند، آیا میتوان این اتود را به یک کارگر ساختمانی داد تا آن را بسازد؟ کاری که اقتصاددانان میکنند بیشتر اوقات مانند اتود زدن یک معمار است.
دوفلو (Duflo) مقالهای دارد که در آن گفته شده لازم است اقتصاددانان مانند لولهکش باشند. باید بسیاری از جزئیات مسائل اجرایی را هم مطلع باشند و همه آنها را در طرحهای ابتدایی خود نیز لحاظ کنند. این نکتهای است که ما در کشور کم داریم. اتفاق جالبی که در کشورها میافتد این است که اقتصاددان اتود اولیه را میزند و پس از اینکه خود وارد کار اجرایی شد متوجه اشکالات شده و دوباره به محیط دانشگاه بازگشته و بهصورت آکادمیک فکر میکند که آن مشکل را حل کند. در آمریکا اینگونه است که استاد اقتصادی دو سال از دانشگاه کاملا بیرون میرود و مثلا به فدرالرزرو میرود بعد از چند سال دوباره به دانشگاه برمیگردد. هر آنچه که در فضای سیاستگذاری یادگرفته است را مستند کرده و روی آنها تحقیق و پژوهش انجام میدهد و سوالات را درمیآورد. در واقع به محیط اجرایی رفته و به دانشگاه سوال میآورد، پس از آن با دانش خود را مجهز کرده و دوباره به محیط اجرایی برمیگردد.
این رویکرد در اقتصاد یک رویکرد مثبت و موفق است. یکی از دلایل معروف بودن فریدمن این است که مدام در حال رفت و آمد بین دانشگاه و محیطهای سیاستگذاری و اجرایی بوده است. این ویژگی در این فرد بود که میتوانست تا مرز سیاستگذاری پیش رفته و با مردم صحبت کند و از سوی دیگر در یک جلسه با پینوشه یکباره نظر او را به لحاظ سیاسی و اقتصادی تغییر میدهد.
یک راه دیگر، ارتباط مستمر بین فضای آکادمیک و سیاستگذاری از طریق برگزاری سمینارها و همایشهای مستمر است. راه دیگر نیز همان اندیشکدهها است که خدمتتان عرض کردم. همه اینها راههای مکمل هم هستند و هیچیک به تنهایی کار نمیکنند.
بنابراین اینکه گفته میشود خیلی از حرفهای اقتصاددانان شنیده نمیشود، یک اشکال از خود اقتصاددانان است و یک جای دیگر این است که ما نهادهایی در کشور نداریم که نقش ارتباطی را به خوبی اجرا کند و لذا سیاستگذار با تئوریسینها ارتباطی ندارد. حلقه مفقوده policy Entrepreneur میتواند این ارتباط را اصلاح کند. البته مرکز پژوهشهای مجلس یا اندیشکده حکمرانی شریف کمی به این مقصود نزدیک شدهاند ولی هنوز جای کار دارند اما از نگاه من واقعا آینده روشنی برای این موسسات وجود دارد.
در حال حاضر صحبت از تغییر تیم اقتصادی نیز به میان آمده است، این تغییر تیم باید با چه سیاستهای مکملی همراه شود تا بتواند اثرگذاری مناسب را داشته باشد و امید را به مردم بازگرداند؟
موضوعی که باید در تغییر تیم اقتصادی نیز بهوجود آید، این است که فرد مدنظر در سطح عمومی متخصصان دارای وجهه مثبتی باشد؛ به آن اختیار کافی داده شود؛ تیم کارشناسی قوی داشته باشد؛ در این تیم نیز تفویض اختیار صورت گیرد و در نهایت از آن پاسخگویی نیز خواسته شود. بنابراین باید درگام نخست ساختار تصمیمگیریهای کلان اقتصادی کشوربه این طریق اصلاح شود و در گام بعد، فرد شایستهای برای این موقعیت انتخاب شود. در گام سوم، نیاز به تصویب قوانینی است که دست برخی از نهادهای موازی را درخصوص مداخلات احتمالی قطع کرده و قدرت کافی را برای اجرای سیاستها به نهاد مرجع اعطا کند. درحالحاضر نوسانات لحظهای که بهعنوان نرخ دلار منعکس میشود مانند درجه تب یک بیمار است که برآیند بیسیاستی سیاستگذاران بوده که با سایر ناکارآمدیها و شوک تحریم همراه شده است. باید جراحی اقتصادی صورت گیرد که این جراحی بدون خونریزی نخواهد بود، نمیتوان این اصلاحات را بدون خونریزی انجام داد و هرکس این ادعا را بکند، باید به آن ادعا شک کرد. البته تمامی این موارد باید با یک خط قرمز مهم همراه باشد و آن حفظ تمامیت ارضی است، اگر این مورد نقض شود، بازگشت به یک پایداری سیاسی مشکل میشود و در نتیجه، نمیتوان اصلاحات را در سایر موارد دنبال کرد. اما درباره بازگشت اعتماد و امید به مردم که سوال کردید، اتفاقی که رخ داده این است که به مرور این اعتمادها از دست داده شده و درحالحاضر، هر عمل سیاستگذار با بیاعتمادی و واکنش مردم روبهرو میشود. به نظرم راهحل این موضوع این است که سیاستگذار به شکل خلاقانه، دور از ذهنترین اصلاحات را شروع کنند که هیچ انتظاری برای اصلاح آن وجود نداشته باشد. به بیان دیگر، جایی باشد که بیشترین آسیب به اعتماد عمومی از این طریق حاصل شده باشد. این موضوع مانند شوکی است که به یک قلب ازکار افتاده وارد میشود و در صورت اجرای صحیح میتواند موجب احیای بیمار شود. البته بسیار باید فکر شود که این بازگشت از کدام نقطه باید شروع شود، که بتوان آن را به شکل کامل اجرایی کرد و بتوان از آن دفاع کرد ولی به شخصه فکر میکنم این اصلاح باید از دستگاه قضایی شروع شود چراکه بیشترین چیزی که مردم را آزردهخاطر کرده است و موجب بیاعتمادی به مسوولان حاکمیت شده است مساله فساد است. به دلیل همین موضوع است که هر مسوولی که هر اصلاحی را میخواهد انجام دهد با مقابله اجتماعی روبهرو میشود چراکه مردم فکر میکنند که باز یک فساد دیگر... پس از بازگشت این اعتماد به مردم، سیاستگذار میتواند سراغ سایر موارد برود و همراهی جامعه را در سایر موارد نیز به همراه آورد.