سال 1388 در سایت تحلیلی البرز نوشت:
چند سال پیش یکی از دوستان و همکاران دانشگاهی مقالهای در رثای زندهیاد دکتر حسین عظیمی نوشته و در آن او را با «آمارتیا سن» مقایسه کرده بود. مطلب را به من داد تا برای انتشار به مجلهی «اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی» بدهم. پیش از ارسال مطلب، به آن دوست گقتم چنین مقایسهای موجه نیست و از آن میتوان اینگونه برداشت کرد که نویسندهاش نه «سن» را بهخوبی شناخته و نه عظیمی را. امیدوارم آنچه در این مطلب کوتاه میآید خود مصداقی از نقد من بر آن دوست نباشد. واقعبینی بهدور از شیفتگی و ارادت مریدوار شرط لازم برای ارایهی تصویری صحیح از چنین اندیشمندانی است. و اما، آنچه می توان بر مبنای تجربهی عظیمی در حوزهی رشتهی اقتصاد آموخت:
اول، عظیمی در سطح ایران و جامعهی علمی اقتصادی ایران اقتصاددان برجسته و قابلی بود. در این تردیدی نیست؛ به لحاظ حرفهای اقتصاددانی موفق و به لحاظ اجتماعی نظریهپردازی محبوب و پر طرفدار بود. شاخص موفقیت علمی او، میزان فروش آثار مکتوباش به ویژه کتاب «مدارهای توسعهنیافتگی در اقتصاد ایران» است که به چاپ هشتم نیز رسیده است. چنین فروشی آنهم در آشفتهبازار کنونی کتاب و برای اثری که کتاب درسی دانشجویی محسوب نمیشود و مولف آن نیز در قید حیات نیست موفقیت قابلتوجهی محسوب میشود. شاخص محبوبیت او نیز شکوه و عظمت مراسمهای ترحیم او در سال ۱۳۸۲ و همینطور حضور پیوستهی تعداد قابلتوجهی از علاقهمندانش در مراسمهای سالانهی درگذشت او در دانشکدهی اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی است. عظیمی چه آن هنگام که در قید حیات بود و چه اینک که جای و یادش سرسبز و زنده است حلقه ی وصل بود و هست. چنین جایگاهی برای اقتصاددانی که با نگاهی انتقادی مسایل را تجزیه و تحلیل میکرد و در ساخت قدرت اجرایی حضوری نداشت جز چند صباح آخر عمرش که در مقام ریاست علمی موسسه پژوهش و برنامه ریزی ظاهر شد، حایز اهمیت است؛ این جایگاه نشان می دهد عظیمی مانند دیگر اندیشمندان و فرزانگان قائمبهذات بود؛ و بنابراین، میتوان از راه عشق به یادگیری و علم نیز به جایگاه قابلتوجهی که ماندنی و اثرگذارتر است رسید و مصداقی از کلام زیبای حافظ شد:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
دوم، عظیمی به گونهای مینوشت و سخن میگفت که یکی از اصول مهم کارایی در فعالیت علمی یعنی سادهگویی و سادهنویسی را در عین دقت علمی رعایت می کرد. بر خلاف تحلیلهای متعارف و مد شدهی اقتصادی که فقط برای معدودی از اقتصاددانان کارکرده در آن حوزهی خاص قابل خواندن و فهمیدن است، سبک نوشتاری عظیمی به گونهای بود که قدرت برقراری ارتباط با افراد بیشتری را داشت. چنانکه در متون فسفهی علم نیز آمده با فرض یکسانبودن قدرت توضیحی و تبییینی دو نظریه یا دو نوشتار، موردی قابلقبولتر است که سادهتر باشد. این اصل از آن روی اهمیت دارد که هم امکان بررسی صحت و سقم تحلیل صورت گرفته را سهلتر، و هم امکان مشارکت عدهی بیشتری از علاقهمندان به چنین آزمونی را بهتر تامین میکند.
علت دیگر موفقیت سبک نوشتاری عظیمی را میتوان در اعتقاد او به اهمیت تحلیلهای بینرشتهای دانست؛ عظیمی فقط مخاطبان اقتصادخوانده را مد نظر نداشت بلکه برای مثال با جامعهشناسان و سیاستشناسان نیز سخن میگفت و به نحوی سخن میگفت که توانایی برقرار ارتباط را داشته باشد. او میتوانست زبان دیگری به کار گیرد؛ با دیپلم ریاضی و با جهشهایی در دبیرستان، وارد دانشگاه تهران شد و آگاهانه رشتهی اقتصاد را در این دانشگاه و سپس در دانشگاه آکسفورد دنبال کرد؛ اولین کتاب اقتصاد سنجی را به زبان فارسی برگرداند؛ با اصول برنامهریزی اقتصادی و تکنیک های آن بهخوبی آشنا بود؛ با وجود این، زبانی تحلیلی و مستند به دادههای قوی و شاخصهای قابلقبول و در عین حال قابلفهم را بکار گرفت تا اثرگذارتر باشد.
سوم، عظیمی تفاوت میان جایگاه کارشناس اقتصادی و روشنفکر اقتصاددان را بهخوبی میشناخت و آنها را از هم تفکیک میکرد و در عین حال به هر دو جایگاه اعتقاد قوی داشت. در مقام کارشناس سعی میکرد با استفاده از دادههای مورداعتماد که در آن تبحر داشت و همینطور روشهای ساده، اما مورد اعتماد، تحلیلهای صحیح همراه با پیشبینیهای مناسب دربارهی مسایل اقتصادی پیشروی جامعه، به دست دهد؛ تا آنجا که من اطلاع دارم، در هر کجا که به عنوان مشاور اقتصادی فعالیت داشت، سعی میکرد مشاوره های سودمند و کارسازی ارایه کند. برای مثال، چندی پیش مدیر سرمایه گذاری یکی از شرکتهای خودروسازی میگفت: «در اوایل دههی ۱۳۷۰، از او خواستیم مطالعهای در باره وضعیت بازار خودرو داشته باشد. مطالعه انجام و تصویری از وضع بازار در سالهای آینده ترسیم و بر مبنای آن خطوط اساسی فعالیت شرکت تنظیم شد؛ امروز که در اواخر دهه ی ۱۳۸۰ هستیم، میبینیم پیشبینیهای او از میزان تقاضای جامعه و فروش اتومبیل و ظرفیتهای تولیدی مورد نیاز تا حد زیادی صحیح بوده است.» این پیشبینی یا نظایر آن نه بر مبنای الگوهای پیچیدهی بسیار فنی غیر قابلفهم که بر مبنای چند شاخص ساده از قبیل میزان رشد جمعیت، درآمد سرانه و میزان رشد سالانهی آن، سرانهی اتومبیل در کشورهای پیشرفته و نیمهپیشرفته، و کشش درآمدی تقاضا صورت گرفته بود. همینطور پیشبینیهای قابلقبولی از میزان ظرفیتهای خالی مالیاتی در بخش خدمات، میزان سرمایهی قابلجذب بدون فشارهای تورمی در اقتصاد ایران و میزان فقرا به تفکیک انواع آن داشت که مبتنی بر شاخصهای قابلاتکا و روشهای ساده بود. به این اعتبار میتوان گفت که عظیمی نگاه جدی به مسالهی محوری و ارایهی راهکار برای مسایل و مشکلات داشت که بیشتر دغدغههایی بوروکراتیک محسوب میشود. به همین دلیل عظیمی از معدود اقتصاددانانی است که مورد توجه مدیران بنگاههای تولیدی و تصمیمگیران و سیاستسازان، هر دو، بود.
اگر این پیشفرض را بپذیریم که بنگاههای تولیدی در بخشهای مختلف بیشتر ترجیح میدهند از فارغالتحصیلان رشتهی مدیریت در مقام مشاوره استفاده کنند تا از دانشآموختگان رشتهی اقتصاد، در این صورت میتوان بر مبنای تجربهی عظیمی دلیل آن را چنین ذکر کرد: به نظر میرسد مشکل اصلی مرتبط با زبان و گفتمان اقتصاد جاری و متعارف است که توانایی برقراری ارتباط با مدیران بنگاههای تولیدی را ندارد؛ مدیران به جای درگیر شدن با مباحث کلاسی و مدرسی چون انواع توابع تقاضا یا تولید بیشتر ترجیح میدهند بر مبنای شاخصهای قابلفهمی مسایل و مشکلاتشان شناسایی و آسیبشناسی شود. به عنوان مثال، میتوان به تحلیل SWOT اشاره کرد که به دلیل سادگی، عملیاتی بودن و کاربردی بودن با استقبال قابلتوجهی در میان مدیران مواجه شده است. زبان و گفتمان صرف ریاضیوار اقتصاد نه تنها قدرت برقراری ارتباط با فعالان کسب و کار را ندارد بلکه به نحوی است که قدرت تکلم و بیان و همینطور قدرت تجزیه و تحلیل مسایل را ضعیف می کند. به خاطر میآورم که در اواسط دههی ۱۳۷۰ یکی از دانشجویان بسیار خوب دورهی دکترای دانشگاه تهران که هم اکنون عضو هیئت علمی یکی از دانشکده اقتصاد معتبر ایران است، برایم تعریف میکرد که در صورت نبود تخته و گچ آن زمان ( و وایت بورد و ماژیک این زمان)، توانایی تدریس دروس اقتصادی را ندارد. همین چند روز پیش نیز یکی از دانشجویان دکترای یکی از دانشگاههای کشور تعریف میکرد که استادی که سالهای سال در پی قرار دادن مفاهیم اقتصادی در قالب منطق ریاضی و بنابراین اثبات فرمولهای متعدد و طولانی بوده، خود در فهم و اثبات آنها در کلاس مشکل دارد و به دانشجویان می گوید: «این ۵۰ تا فرمول را من خودم اثبات کرده ام ولی آلان بخاطر نمی آورم!» به تعبیر دکتر عظیمی یا پاول استریتن در مقالهی «کجا علم اقتصاد به خطا میرود» سخن بر سر استفاده از ابزار ریاضی نیست بلکه این است که چرا چنین زبانی آن چنان در یکی از رشتههای علوم انسانی اشاعه مییابد و آن حوزه را به زیر سیطرهی خود در می آورد که در نهایت برای دستاندرکاران این حوزه مشکل ایجاد میکند. در یک کلام، خطابهی صرف ریاضی وار اقتصاد متعارف و جاری یکی از رموز موفقیت در تدریس و ارایهی مشاوره را که همانا برخورداری از قدرت سخنوری قابلتوجه است بهشدت تضعیف میکند. علاوه بر این، ریاضیگرایی بیش از اندازه در حوزهی دانش اقتصاد که به فرمالیسم بهشدت قابلنقد منتهی شده، زبان و نثر و نگارش فارغالتحصیلان این رشته را الکن و غیر قابلتحمل کرده است. بهجرات میتوان گفت که اگر فناوری تولید مطلب (نرمافزارها ورایانه) نباشد، چرخ مقالهنویسی بسیاری از دستاندرکاران رشتهی اقتصاد متوقف میشود.
عظیمی از این منظر، ویژگیهای قابلتوجهی داشت. قادر بود مفاهیم را با زبان شیوایی بیان و با نثر زیبایی مکتوب کند. کلام و نوشتارش بهدور از تکلف رایج در حوزهی اقتصاد، ساده و اثرگذار و جذاب بود. ریشهیابی این موضوع ما را به اینجا میرساند که دامنهی مطالعات عظیمی فقط محدود به کتب درسی اقتصاد نبود. او علاقهمند به جامعه شناسی و علوم سیاسی و حتی فلسفه و ادبیات بود؛ مقدمهی کتاب «مدارهای توسعهنیافتگی» که شرح راه طیشدهی اوست بهخوبی نشان می دهد که فقط دغدغهی اقتصاد و تحلیلهای اقتصادی را نداشت بلکه تحت تایر صادق هدایت و عطار نیشابوری و دغدغههای امثال آنان نیز بود. علاوه بر تیزهوشی و سابقهی تحصیلات دوران دبیرستان قدیمش، تلمذ از محضر اساتیدی چون دکتر ناصر پاکدامن، دکتر هوشنگ ساعدلو، دکتر محمد حسین تمدن و همینطور آشنایی رو در رو با دکتر همایون کاتوزیان در انگلیس و آشنایی از دور با افرادی چون محمد علی فروغی از قبل آثارشان، احتمالاً بر چنین رویکردی تاثیر مهمی داشته است.
چهارم، نمی دانم واژهی «پاکدامنی علمی» از آن عظیمی است یا نه؛ در هر حال، من این مفهوم را برای اولین بار در مقاله ای از او با عنوان «روششناسی علم اقتصاد (۱۳۷۲)» دیدم که به معنای دغدغهی پرهیز از قضاوتهای ارزشی در فعالیت علمی است؛ از نظر عظیمی چنین پرهیزی شدنی نیست؛ انسان به اعبتار انسان بودنش درگیر با قضاوتهای ارزشی است؛ بنابراین دوگانهسازی رایج اثباتی ـ دستوری در «علم اقتصاد» متعارف از بن و اساس نادرست است. به گمانم این نقد را از گونار میردال در کتاب عینیت در پژوهشهای اجتماعی یا جون رابینسون در کتاب فلسفهی اقتصاد آموخته و پذیرفته بود. بر همین مبنا، ضمن نقد این دوگانهسازی، دارای رویکردی انتقادی نسبت به اوضاع و احوال زمانه بود. تنها به «هستها» توجه نمیکرد بلکه به «بایدها» و ضرورت استفاده از ظرفیتهای تاریخی جامعه برای پاسخگویی به فقر و مسایل مرتبط با آن نیز میاندیشید. از همین منظر، به آسیبشناسی شرایط نهادی جامعه با نگاهی بلندمدتتر، میپرداخت. کتاب مدارهای توسعهنیافتگی این موضوع را بهخوبی نشان میدهد. مقدمه ی بلند و طولانی آن دغدغههای بلندمدت و انتقادی برای مثال دربارهی ساخت قدرت، و مقالات بعدی بیشتر تجزیه و تحلیلهای مساله محور را پوشش میدهند. به این اعتبار میتوان عظیمی را ترکیبی از تمایلات فن ورزانه یا تخصصی و روشنفکرانه و انتقادی دانست.
پنجم، عظیمی معلمی عاشق و توانمند بود؛ مهربان، متواضع، صبور و نوع دوست. طی سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۰ که تجربه حضور در کلاسهای او را داشتم ندیدم که با ابزار نمره به ارعاب دانشجویان بپردازد و یا به گونه ای رفتار کند که جرات پرسشگری را از آنان سلب کند، سهل است، به گونه ای مشفقانه سعی می کرد دانشجویان را درگیر مباحث کند و به سهم خودش جرات اندیشیدن را به آنان بیاموزد. به همین دلیل، حضور در کلاسهای درس او فارغ از حکم تکلیف بود. قدرت بیانش به علاوه احاطه و تسلطش بر مطالبی که معمولا بدون مراجعه به متنی بیان می شد هم اثرگذاری کلامش را بیشر می کرد و هم ارتباطی نزدیک تر را در پی داشت. از نظر پوشش سعی می کرد ضمن ساده پوشی، آراستگی لازم را داشته باشد. بر خلاف برخی از سخنرانان یا معلمان که در ابتدا با توجه بیش از اندازه به پوشش ظاهری در پی برقراری ارتباط با دیگران و تاثیر گذاشتن بر مخاطبان هستند، او در پوشش نیز به دور از هرگونه تفاخری ملاحظهی دانشجویانش را میکرد همانطور که در کلامش هیچ وقت اشارهای به گذشتهی قابلتحسین علمیاش نمیکرد. چنین مواردی از زبان دیگران بیان میشد. برای مثال، به یاد می آورم که دکتر تمدن در کلاس «روششناسی علم اقتصاد» در ابتدای دههی ۱۳۷۰ می گفت: «پیش از انقلاب اقتصاددان معروف جان هیکس به ایران آمد و سری به دانشکده اقتصاد زد. با عظیمی نیز به عنوان دانشجویی نمونه گفتوگویی کرد و بعد از آن به ما گفت: شما وقتی چنین دانشجویان با هوشی دارید چه نیازی به ما هست". تا آنجا که من اطلاع دارم عظیمی اشاره ای به مواردی که معمولا مایه ی افتخار و مباهات هر کسی است نمی کرد. این موارد که نشانههایی از تواضع و فروتنی واقعی و عمیق او بود، یکی دیگر از علل اصلی محبوبیت او محسوب میشود.
ششم، عظیمی البته ایرادی نیز در کارش داشت. در نوشتهها و مقالاتش از ارجاع دادن به ماخذ و منابع پرهیز می کرد جز در مورد جداول آماری. شاید چنین سبک نوشتاری برایش نشانهای از بدیع و نو بودن و اصالت اولیه داشتن نوشتههایش بود؛ دلیل آن هر چه بود، باید صادقانه پذیرفت که شیوهی موجهی نیست. مقاله با اظهارنظر یا یادداشت تفاوت دارد. در یادداشت و اظهارنظر نیازی به ارجاعدادن نیست اما یکی از ویژگیهای مقاله نویسی مدرن ارجاع دادن به کارهای دیگران است؛ به دو دلیل: هم برای نشاندادن اینکه هر عالمی در خلاء ظهور نمیکند و بر شانهی دیگران بهویژه گذشتگان ایستاده است، و هم برای اعتبار بخشیدن به تحلیل و استدلالهای انجام شده. میتوان نمونه هایی از نوشتههای بدون ارجاع از اقتصاددانان بزرگی چون استیگلیتز و سن را دید اما تنها در مورد سخنرانیها و اظهار نظرها. علاوه بر دو دلیل مذکور، میتوان این را نیز افزود که ارجاع دادن به آثار دیگرانی که در همان حوزه کار میکنند نشانگر نوعی هماندیشی و کار گروهی است؛ فعالیت علمی به همان اندازه که ممکن است فعالیتی منفرد باشد گروهی نیز است؛ و این جنبهی گروهی که در آن هر کسی گوشهای از کار را بر عهده گرفته، با تفاوتهایی، باید در هر متنی که مکتوب میشود بازتاب یابد.
در هر حال، به نظر من ارزش مقدمهی طولانی و بسیار خواندنی مدارهای توسعهنیافتگی اگر دست کم مستند به آثار اقتصاددانانی چون رابینسون، میردال، روستو ، پربیش، سینگر، و گرشنکرون میشد که نشانههای قوی از رویکرد آنان را میتوان در این مقدمه و سایر آثار عظیمی دید، بهمراتب بیشتر میشد؛ منظور از این سخن این نیست که او مانند برخی دیگر، در آشفتهبازار کنونی حرفهای دیگران را به نام خود ثبت میکرد؛ هرگز؛ عظیمی سعی کرد سنتزی بر مبنای آنچه از چنین متفکران و اندیشمندانی آموخته بود را با آنچه خود بر مبنای شرایط خاص جامعه ای چون ایران به آن دست یافته بود، با زبان خاص خود، ارایه کند؛ در این کار خلاقانه عمل کرد و همانگونه که پیشتر نیز ذکر شد بسیار موفق بود؛ تنها یادی از آنانی نکرد که بر شانههایشان ایستاده بود و همچون خود او چراغ وجودشان را نثار ساحت علم و اندیشه کرده بودند. این را نیز باید به حساب ویژگی جامعهشناختی جامعهی علمی ما گذاشت که در آن گمان بر این است که هر چه نوشتهای ارجاعات کمتری داشته باشد، اصالت بیشتری دارد.
هفتم، عظیمی ایراد دیگری نیز در کارش داشت که البته بیش از آنکه به خود او مربوط شود ناشی از شرایط محیطی بود. با توجه به توانمندیهایی که داشت میتوانست بیش از این اثرگذار باشد؛ میتوانست کتب مهمی را ترجمه و همینطور آثار بیشتری را تالیف کند؛ میتوانست بیش از آنچه انجام داد به تربیت اقتصاددانان مشتاق جوانتر بپردازد؛ میتوانست آنچه را اینجا و آنجا تدریس و بیان کرده بود را جمعآوری و در قالب کتب مختلف منتشر کند. اما نتوانست چرا که از یک سو دغدغه ی تامین معیشت و از سوی دیگر تقاضاهای پرشمار برای ایراد سخنرانی و دریافت مشاوره اجازه نمیداد که فرصت های لازم برای چنین اموری را بیش از آنچه داشت فراهم کند. این کاری است که امیدواریم به همت دوستداران و مشتاقان او که تمامی مقالات و سخنرانی هایش را جمع آوری کرده اند به زودی منتشر شود.
خلاصه، تجربهی عظیمی بدون این دو نکتهی منفی، تجربهای غنی و قوی و قابلاتکا برای اساتید و دانشجویان دورههای تحصیلات تکمیلی رشتهی اقتصاد و علاقهمندان به تحلیلهای اقتصادی است. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.