قدير اسدي
فارغالتحصيل دكتري اقتصاد از دانشگاه ويرجينيا تك
پژوهشگر بازار كار در گفتوگو با تعادل:
هدف غايي هر اقتصادي بهبود معيشتي افراد و افزايش درآمد قابل تصرف براي همه شهروندان است. به همين جهت اشتغال به عنوان مهمترين ابزار رسيدن به اين هدف يك پارامتر اساسي در ارزيابي عملكرد اقتصادي دولتها و حتي نظامهاي سياسي است. در واقع اشتغال نخستين پله براي بالا رفتن از نردبان رفاه است و هر دستاورد اقتصادي اگر همراه با افزايش اشتغال نباشد به خودي خود از جذابيت چنداني برخوردار نيست. آن روي سكه اما به معضلات ناشي از بيكاري يا همان فقدان اشتغال برميگردد كه تبعات اجتماعي، سياسي و البته اقتصادي فراواني در پي دارد كه ميتواند اثر معكوسي در به نتيجه رسيدن فرآيند توسعه داشته باشد. در واقع براي بحث اشتغال و بيكاري بايد در چارچوب يك سيستم از معادلات مختلف و گاه متناقض دنبال پاسخ گشت. بنابراين براي واكاوي ريشههاي معضل بيكاري در ايران با زنجيرهيي از پديدههاي پيشين و پسين مواجهيم كه رسيدن به يك راهحل يگانه براي غلبه بر اين معضل تاريخي را با دشواريهاي متعددي روبهرو ميكند. در همين راستا و براي بررسي ويژگيهاي بازار كار ايران در جهت شناسايي فرصتها و چالشها با قدير اسدي، پژوهشگر بازار كار و فارغالتحصيل دكتري از دانشگاه ويرجينيا تك گفتوگويي انجام دادهايم كه مشروح آن را در ادامه ميخوانيد.
پيش از طرح پرسشهاي اصلي درباره وضعيت بازار كار ايران، بفرماييد كه به نظر شما نيروي كار در اقتصاد ايران چهقدر ميتواند مزيتي براي اقتصاد در عرصه بينالمللي و مزيتي براي رشد اقتصادي باشد؟
نيروي كار هم مثل هر نهاده ديگري در توليد است. اگر بتوان در توليد از آن به بهترين وجه استفاده كرد، بسته به كيفيت نيروي كار و بهرهوري و تكنولوژي توليد، ميتواند باعث افزايش توليد و در نهايت رشد اقتصادي شود. در غير اين صورت، متاسفانه نيروي كار برخلاف ساير نهادهها يك گوشه ساكت نخواهد نشست و مسائل اجتماعي زيادي به همراه خواهد آورد. بگذاريد با چند مثال توضيح دهم كه نيروي كار به خودي خود لزوماً باعث شكوفايي نميشود و مزيتي به همراه نميآورد.
ساير امكانات كشور ما را در نظر بگيريد. مثلاً همين طبيعت چهار فصل، يا مكانهاي تاريخي يا تنوع قومي و فرهنگي كه قطعا مزيت بسيار خوبي براي جذب گردشگر به كشور فراهم ميكند، يا برخورداري از نفت كه منجر به تامين انرژي مطمئن و ارزانقيمت شده است. الحمدلله همه جاي كشور ما پر از منابع است. كوير، دريا، كوه و... همگي منابعي هستند كه بالقوه ميتوانند موجب شكوفايي اقتصادي و ايجاد درآمد، چه فصلي و چه دايمي، شوند. اغلب اين موارد برخلاف رانت كه محدود به تهران و چند شهر بزرگ است، خوشبختانه به طور مناسبي در كل كشور توزيع شدهاند. حال سوال اين است كه در سالهاي گذشته از كدام يك از اين منابع به درستي استفاده كرديم؟ كدام يك از اينها به مزيتي مهم براي توليدكنندگان تبديل شده يا اشتغال و درآمد قابل توجهي ايجاد كرده است؟ نيروي كار نيز مانند همين منابع است كه يا عاطل ماندهاند يا به طور نابهينه مورد استفاده قرار گرفته و به سمت نابودي رفتهاند. اگر به شكل درست و بهينه از آنها استفاده كنيم، مايه بهرهمندي خواهند شد وگرنه داشتن آنها با نداشتنشان فرقي ندارد بلكه بدتر نيز هست.
اما نيروي كار فراوان به دليل پويايي و زنده بودنش با ساير نهادهها چند تفاوت عمده دارد. تفاوت نخست اين است كه نميتوان نسبت به آن بيتفاوت بود. اگر از ساير منابع استفاده نكنيد، آنها كاري با شما نخواهند داشت. در بهترين حالت همانطور كه هستند براي نسلهاي بعد خواهند ماند و در بدترين حالت به مرور زمان از بين خواهند رفت. اما نيروي كار از چند جنبه قابل چشمپوشي نيست. اول اينكه بيكاري آسيبهاي اجتماعي بسياري مثل طلاق، بالا رفتن سن ازدواج، انواع جرمها، سوءاستفاده والدين از كودكان و... با خود ميآورد. دوم اينكه بيكاري از جنبه اقتصاد سياسي نيز بسيار حائز اهميت است. دولتها نميتوانند به راحتي از كنار رأي اين افراد بگذرند يا ساير عواقب وجود جمعيت زياد بيكار را ناديده بگيرند. سوم، كه كمتر در مورد آن صحبت ميشود، اينكه افراد بيكار كه از آنها با عنوان معضلي اجتماعي نام ميبريم، در واقع سرمايههاي كشور هستند كه بلااستفاده ماندهاند و با نرخ بالايي درحال از بين رفتن هستند. آنها برادران و خواهران ما هستند كه به دليل نداشتن شغل، از داشتن خيلي چيزهاي ديگر همچون زندگي مناسب، ازدواج به موقع، امكانات شخصي و از همه مهمتر شخصيت اجتماعي محروم شدهاند. بنابراين، مساله بيكاران از اين جهت با ساير منابع بسيار متفاوت است.
تفاوت عمده ديگر نيروي انساني با ساير منابع از جنبه كارآفريني و خلاقيت و مولد بودن است و اگر اين نيروي كار با حجم زياد و كيفيت مناسب باشد، همان مفهومي است كه از آن به عنوان پنجره جمعيتي نام ميبرند. پنجره جمعيتي از طريق سه سازوكار افزايش عرضه نيروي كار، پسانداز و سرمايه انساني موجب رشد و توسعه اقتصادي ميشود، البته به شرطي كه اين فرصت غنيمت شمرده شود. بحث پنجره جمعيتي بسيار گستردهتر و مفصلتر است كه خوشبختانه در چند سال اخير به خوبي توسط اقتصاددانان به خصوص جمعيتشناسان مورد واكاوي قرار گرفته است و من اينجا از توضيح بيشتر پرهيز ميكنم.
وضعيت بازار كار ايران از نظر عرضه و تقاضا در ده سال گذشته چگونه بوده است؟
يك چيزي واقعاً در دلم مانده است كه بگويم و آن اينكه در ده سال گذشته هيچ اتفاقي نيفتاده كه بيست سال قبل نميشد پيشبينياش كرد. آن زمان كه مدرسهها سهشيفت شده بود و دو ميليون دانشآموز در كشوري شصت ميليون نفري در يك روز در كنكور سراسري شركت ميكردند، مسوولان ما (كه كمابيش همين مسوولان امروز هستند با صندليهاي متفاوت) بايد به فكر امروز هم ميبودند. بنابراين، غافلگيري و بحراني كه دولتمردان (يا به تعبير بهتر، حكومتمردان) از آن صحبت ميكنند به نظرم بيشتر نشانه بيمسووليتي و بيدانشي است تا يك حقيقت اقتصادي. و اما پاسخ سوالتان با چند واقعيت درباره بازار كار و نظام آموزشي و اقتصادي ميتوانم به آنها پاسخ بدهم.
نكته اول در تركيب جويندگان كار نهفته است. جدا از اينكه جمعيت جوياي كار و بالقوه جوياي كار افزايش چشمگيري داشته، در ده سال گذشته تركيب سني و تحصيلاتي جويندگان كار با گذشته تفاوت بسياري پيدا كرده است. اولا به دليل اينكه اغلب جوانان با عبور از سد كنكور (كه با گسترش آموزش عالي هر روز كوتاهتر شده است و امروزه تقريبا همه از آن عبور ميكنند) حداقل تا سطح ليسانس تحصيل ميكنند و مردان هم پس از آن، دو سال را در دوره خدمت سربازي ميگذرانند بنابراين اغلب كساني كه دنبال شغل ميگردند، بين ۲۲ تا ۲۹سال دارند با مُد ۲۶سال. در نتيجه تطبيق با بازار كار براي آنها قدري سختتر است و اغلب توان كسب مهارت جديد يا به روزرساني مهارت پيشين را ندارند. در واقع ترجيحشان بيشتر اين است كه از تخصصي كه براي آن زحمت كشيدهاند و سالها سرمايهگذاري كردهاند استفاده كنند.
داشتن تحصيلات نيز مانع ديگري براي جوانان است. سال گذشته در سرمقالهيي در يكي از روزنامهها مساله تحصيلات نامتناسب با بازار كار را توضيح دادم. بحث اصلي اين است كه متاسفانه وزارت علوم به طور خاص (يا هر ارگان ديگري كه مسوول بخشي از گسترش آموزش عالي است) بدون توجه به نيازهاي بازار كار اقدام به گسترش رشتههاي دانشگاهي كرده است و الان با انبوهي از تحصيلكردگان و متخصصاني روبهرو هستيم كه بازار كار لزوماً نيازي به تخصص آنها ندارد. همه ميتوانيم يك دوجين از اين رشتهها را نام ببريم كه عملا كاربرد مشخصي در بازار كار ايران ندارند.
نكته مهم بعد اين است كه اقتصاد ما تجربه ايجاد شغل براي جمعيت تحصيلكرده و متخصص ندارد. ما در بهترين سالهاي اقتصاد بعد از انقلاب به لحاظ اقتصادي، يعني سالهاي ۱۳۸۳-۱۳۷۸ براي متولدين دهه پنجاه و اندكي براي متولدين اوايل دهه شصت شغل ايجاد كرديم كه اغلب آنها تحصيلات پاييني داشتند (ديپلم و پايينتر) و بيشتر اين مشاغل هم در شهركهاي صنعتي يا خدمات مرتبط ايجاد شده و به صورت كارگر ساده و نيمهماهر بوده است. بعد از آن هم به گواه آمار خالص اشتغال ايجاد شده در مقايسه با حجم كل اشتغال نزديك به صفر بوده است (البته اطلاعات ذيقيمتي در مورد ويژگيهاي اشتغال متخصصان در همين دوره نيز وجود دارد) .
نكته چهارم، كه به نظرم اهميت بسيار دارد، در كيفيت نيروي كار تربيتشده در دانشگاهها نهفته است. بگذاريد ابتدا يك توضيح ساده در مورد تحصيلات و رابطهاش با بازار كار بدهم كه به نظر من هم مردم و هم مسوولان نگاه چندان درستي به آن ندارند. بازار كار هم مثل هر بازارِ ديگر محل مبادله كالايي است با يك قيمت مشخص. مبادلهيي كه قرار است در بازار كار اتفاق بيفتد عرضه تعداد ساعاتي نيروي كارِ با كيفيت است در مقابل مبلغي كه خريدار پرداخت خواهد كرد. متاسفانه ديدگاه رايج در بين مردم اين است كه تحصيلات هم تضمينكننده كيفيت نيروي كار و هم تضمينكننده فروش آن است. اما آن چيزي كه براي كارفرما اهميت بيشتري دارد مهارت است. مهارت نهتنها شامل دانش آكادميك از رشته فعاليت مورد نظر كارفرماست بلكه ساير مهارتهاي كلامي و نوشتاري، مهارت در استفاده از فناوريهاي نوين مرتبط، اطلاعات حقوقي و مالي از فعاليتهاي تجاري و ساير مهارتهايي را نيز كه ممكن است مورد نظر كارفرما باشد در بر ميگيرد. هر كارفرما به سبد مشخصي از مهارت نياز دارد كه حاضر است به ازاي بهرهوري آن، دستمزد بدهد. در واقع هر فرد در زمان تصميمگيري براي ادامه تحصيل بايد به اين موضوع فكر كند كه با چه هزينهاي، چه مهارتي را كسب ميكند و در آينده اين مهارت را با چه قيمتي خواهد فروخت. فارغ از اينكه ريشههاي اين نوع سادهانديشي و رويكرد نادرست به تحصيلات كجاست درحال حاضر جوانان بسياري در حال هزينهكردن براي مهارتهايي هستند كه خريداري در بازار كار ندارد و برخي نيز اصلاً مهارتي به دست نميآورند كه بخواهند بفروشند. و با نهايت تاسف اين موضوع از طرف دولتهاي قبلي هم دامن زده شده و مسالهيي است كه سالها دامنگير اقتصاد ما خواهد بود.
تربيت نيروي كار ناماهر از سه جنبه براي بازار كار مضر خواهد بود. اثر مستقيم آن، شاغل شدن نيروي كار ناماهر در مشاغل تخصصي مرتبط با تحصيلات آنهاست كه به دليل نداشتن مهارت، فايده چنداني براي كارفرما و در مجموع براي اقتصاد ندارد. جنبه دوم نيافتن شغل متناسب با تحصيلات يا شاغل شدن در مشاغل نامرتبط با تحصيلات است كه اين دو نيز موجب كاهش رشد بهرهوري نيروي كار خواهند بود. مورد سوم ناتواني از ايجاد شغل است. مسلما كساني ميتوانند شغل ايجاد كنند كه علاوه بر سرمايه اوليه و آشنايي با بازار محصول و بازارهاي مرتبط، از توانايي و مهارت كافي در آن حوزه بهرهمند باشند. بطور خلاصه، دانشگاه توانايي تربيت كارآفرين خلاق را كه قادر به راهاندازي كسبوكار جديد و توليد محصول جديد باشد ندارد. اگر فارغالتحصيلان ما بدون مهارت از دانشگاه خارج ميشوند، كارآفرينان ما نيز به همان كارآفرينان سنتي حوزه توليد و تجارت سنتي محدود خواهند بود و در نهايت نظام اقتصادي كشور است كه در سالهاي گذشته نه تنها پيشرفت نكرده، بلكه عقبگردهاي قابل ملاحظهيي نيز در بسياري از حوزهها داشته است. اقتصاد ما سالهاست كه رشدهاي بالا تجربه نكرده، بيشتر صنايعِ بزرگ، دولتي بودهاند و هستند (از ورود به بحث خصولتيسازي پرهيز ميكنم) و معيارهاي سلامت اقتصاد (تورم، شاخصهاي فضاي كسبوكار، شاخص آزادي اقتصادي و...) سالها در وضعيت اضطرار قرار داشتهاند و كمابيش دارند و از همه بدتر، براي يك دهه، با بيش از ۸۰ درصد از جيديپي دنيا خصومت سياسي و اقتصادي داشتهايم. بنابراين نميتوان انتظار داشت كه كارآفريني در اين اقتصاد فراگير شود، سرمايههاي خارجي چه براي توليد و چه براي فعاليت مالي وارد كشور شوند، يا بازار داخلي پررونقي داشته باشيم. همه اين موارد، فارغ از اينكه عرضه در بازار كار چهقدر است، مستقيما به عدم ايجاد اشتغال پايدار در اقتصاد منجر خواهد شد.
آيا در دولت كنوني تغيير معنيداري از اين حيث اتفاق افتاده است؟ بطور كلي، از نظر شما عملكرد دولت كنوني در اصلاح ناترازيهاي بازار كار چگونه بوده است؟
دولت كنوني واقعا در شرايط سختي شروع به كار كرد: تورم نزديك به 40درصد، رشد اقتصادي نزديك به منفي 6 درصد، قيمت نفت نزديك به 30دلار، صادرات نفت نزديك به پانصد هزار بشكه، تحريمهاي متفاوت بانكي و بيمهاي، پروژههاي عمراني پرشماري كه اتمام آنها شايد نزديك به دو تا سه برابر كل بودجه نياز به تامين مالي داشت، افزايش مخارج جاري دولت بر اثر اقدامات دولت قبل، فسادهاي مالي گسترده در بخشهاي مختلف، گسترش نهادهاي بهرهمند از تحريمها و افزايش قدرت آنها و... به نظر من انتظار از اين دولت براي توليد اشتغال قابل توجه در اين وضعيت انتظار نابهجايي است هر چند به گواه آمار اين اتفاق تا اندازهيي افتاده است (خالص اشتغال نزديك به 700هزار تا يك ميليون افزايش يافته است) .
يك نكته در مورد افزايش اندك نرخ بيكاري هست كه به نظرم خوب است توضيحي درباره آن بدهم. نرخ بيكاري طبق تعريف نسبت بيكاران جوينده كار به كل كساني است كه يا كار ميكنند يا بيكارند. نرخ مشاركت نيز نسبت مجموع شاغلين و بيكاران به كل جمعيت در سن كار است. بنابراين اگر اشتغال افزايش نيابد اما مشاركت در بازار كار زياد شود، نرخ بيكاري افزايش خواهد يافت. همچنين است زماني كه افزايش جمعيت جوياي كار از افزايش خالص اشتغال بيشتر باشد، و اين همان اتفاقي است كه در سال اخير افتاده است. اگر خاطرتان باشد عكس اين موضوع در سال ۸۹ اتفاق افتاد. از انتهاي آن سال نرخ بيكاري شروع به كاهش كرد. آن زمان خيليها مركز آمار را به عددسازي متهم كردند. من آن زمان مقالهيي از آقاي دكتر جواد صالحي اصفهاني ترجمه كردم كه هم از كيفيت كار مركز آمار دفاع ميكرد و هم همين نكته را در مورد كاهش نرخ مشاركت و نرخ بيكاري توضيح ميداد.
تركيب جمعيت كشور از نظر نيروي در سن كار فعال و غيرفعال، شاغل يا بيكار، تركيب سني و جنسيتي امروزه چگونه است و از اين تركيب چه نتيجه كلي درباره اوضاع بازار كار امروز ايران ميتوان گرفت؟
مهمترين ويژگيهاي بازار كار امروز ايران از اين قرار است:
1- ميانگين سني بيكاران: كه از يك سو ناشي از جمعيت بالاي جوانان جوياي كار (كه اغلب متولد دهه 60 هستند) و از طرف ديگر نتيجه عملكرد بد اقتصاد در سالهاي گذشته است. در حالي كه ميانگين سني شاغلين در كشور ۳۸/۵ سال است، ميانگين سني بيكاران نزديك ۲۹/۵ سال است. اين نسبت براي زنان بيكار نزديك به ۲۸سال است. اين در واقع سني است كه اغلب اين جوانان به تازگي وارد بازار كار شدهاند و درصد بالايي در ابتداي تشكيل زندگي مشترك هستند؛
2- وجود بيكاري بالا، به خصوص در بين جوانان (اغلب تحصيلكرده) و زنان. نرخ بيكاري كل نزديك به ۱۱درصد است و نزديك به ده درصد شاغلين داراي اشتغال ناقص هستند. نرخ بيكاري براي جوانان بين ۱۵ تا ۲۹سال نزديك به ۲۶درصد و براي زنان نزديك به ۲۰درصد است. همچنين بدترين شرايط بازار كار به لحاظ اشتغال مربوط به زنان بين ۱۵تا ۲۴سال با نرخ بيكاري نزديك به ۴۴درصد و زنان بين ۱۵تا ۲۹سال با نرخ بيكاري نزديك به ۴۰درصد است؛
3- حجم بالاي نيروي جوان و عاطل در جامعه. عاطل در تعريف به كسي گفته ميشود كه بين 15تا 30سال دارد و نه به تحصيل مشغول است و نه در بازار كار مشاركت ميكند (نه در تعريف محصل ميگنجد و نه در تعريف شاغل يا بيكار) . نزديك به هفت ميليون جمعيت عاطل در جامعه وجود دارد كه يك ميليون نفر از آنها را مردان تشكيل ميدهند. اگر اثر زنان خانهدار را حذف كنيم(اين افراد به دلايل مختلفي ممكن است نخواهند يا نتوانند در بازار كار مشاركت كنند، مانند بارداري، داشتن فرزند خردسال، عدم موافقت مرد با اشتغال همسر، تمكن مالي و...) باز جمعيت عاطل نزديك به دو ميليون و 700هزار نفر است؛
4- نرخ مشاركت كل پايين (نسبت به ساير كشورها) بطور كلي و نرخ مشاركت پايين زنان به طور خاص. نرخ مشاركت كل در ايران نزديك به ۴۰درصد و براي زنان ۱۳درصد است كه به هيچوجه با كشورهاي پيشرفته و حتي بسياري از كشورهاي منطقه قابل مقايسه نيست.
5- تفاوتهاي منطقهيي عمده در شاخصهاي اصلي مانند نرخ بيكاري كل يا نرخ بيكاري جوانان: به گونهيي كه انگار برخي از مناطق جزو اين كشور نيستند. براي مثال استانهايي مانند چهارمحال و بختياري، خراسان شمالي يا كرمانشاه نرخهاي بيكاري بسيار بالايي را تجربه ميكنند كه متعاقبا اين نرخها براي زيرگروههايي مثل زنان يا جوانان بسيار بيشتر از نرخ كل است.
اگر بخواهيم درك جامعي از وخامت اوضاع بازار كار داشته باشيم، به اين جمعيت بايد سه ميليون از دانشجويان آموزش عالي را نيز بيفزاييم كه حداكثر طي چهار سال آينده به مرور زمان وارد بازار كار خواهند شد. بنابراين بازار كار ما در واقع بازار متنوعي از بيكاران است كه در مورد عواقب چنين وضعيتي صحبت كرديم.
شاخصهايي كه به آنها اشاره كرديد به طور مشخص درباره بخش تحصيلكرده بازار كار ايران چگونه است؟ عرضه و تقاضاي اين بخش در بخشهاي خصوصي و دولتي چه وضعيتي دارد؟
متاسفانه وضعيت بدتر هست كه بهتر نيست. نرخ بيكاري در بين دارندگان مدرك تحصيلاتي بالاتر از ديپلم (بدون در نظر گرفتن مشغولين به تحصيلي كه جوياي كار نيز هستند) تقريبا ۱۹درصد است (اين نرخ در بين زنان داراي تحصيلات عالي ۳۰درصد و در بين مردان ۱۳درصد است) . در مورد بخش خصوصي و دولتي هم در مجموع به يك نسبت است، با اين تفاوت كه زنان به نسبت بيشتر در بخش دولتي كار ميكنند تا خصوصي، بالطبع به دليل شرايط محيطي متفاوت و مسائل حاشيهيي اشتغال زنان در جامعه.
اين شاخصها در ايران چهقدر با اقتصادهاي منطقه يا در حال توسعه و ميانگينهاي جهاني همخواني يا اختلاف دارد؟
خيلي! بگذاريد نرخ بيكاري را از اين تحليل خارج كنيم، چون خيلي به نرخ مشاركت حساس بوده و همينطور كه بحث كرديم ممكن است علامتي خلاف وضعيت اقتصادي و بازار كار را نشان دهد. همانطور كه قبلاً گفتم، نرخ مشاركت اقتصادي در ايران واقعا قابل مقايسه با كشورهاي ديگر نيست. براي مثال در مشاركت كل، كشورهايي مثل ايالات متحده، انگلستان، ژاپن، آلمان و استراليا نرخ مشاركتي نزديك به شصت درصد دارند. اين نرخ براي سويس و سوئد نزديك به 70درصد است. حتي كشورهايي مثل قبرس، لهستان و دانمارك هم نرخ مشاركتي نزديك به شصت درصد دارند. نرخهاي مشاركت براي كشورهاي در حال توسعهيي مانند هند، مالزي و اندونزي هم نزديك به ۵۵ تا ۶۵درصد است. از كشورهاي خاورميانه يا همسايه نيز تركيه، مصر، عربستان سعودي و تونس نرخ مشاركتي نزديك به پنجاه درصد و كشورهايي مثل قطر، كويت، قزاقستان و آذربايجان نرخ مشاركتي بين ۶۵ تا ۸۰ درصد دارند، يعني تقريباً دو برابر نرخ مشاركت كشور ما.
در زير گروه زنان وضعيت از اين هم بدتر است. اگر از كشورهاي توسعهيافته كه زنان مشاركتي شبيه به مردان در بازار كار دارند بگذريم، نرخ مشاركت زنان براي آذربايجان، قزاقستان و كويت نزديك به شصت درصد، براي مالزي و قطر و سنگاپور نزديك به پنجاه درصد و براي مصر، هند، تونس، تركيه و عربستان سعودي بين ۲۰تا ۳۰درصد است. بخشي از اين اختلاف ناشي از اين است كه نرخ مشاركت در كشور ما براي جمعيت بالاي ده سال محاسبه ميشود در صورتي كه براي ساير كشورها براي جمعيت بالاي ۱۵سال، اما اين تفاوت حداكثر دو تا پنج درصد اين اختلاف را توضيح ميدهد.
با توجه به وضعيت كنوني شاخصهاي مختلف اقتصاد و با توجه به روندهاي موجود در شاخصهاي جمعيتي كشور، برآورد شما از شاخصهاي مرتبط با بازار كار مثل نرخ بيكاري و بار تكفل در آينده چيست؟
پيشبيني يك بخش از اقتصاد هميشه كار سختي است، چون همه بخشها با هم ارتباط دارند. بنابراين ناچاريم با مفروضاتي اين كار را انجام دهيم. فرض ميكنيم كه دولت فعلي همچنان تا پنج سال آينده در قدرت باشد و به سياستهاي فعلي خود در حوزه اقتصاد ادامه دهد. همچنين فرض ميكنيم كه اتفاق عجيب ديگري در سياست خارجي رخ نخواهد داد. با توجه به آنچه تاكنون در اقتصاد اتفاق افتاده و مفروضات فوق، به نظر ميرسد كه چند اتفاق بطور قطع رخ خواهد داد. اول اينكه رشد اقتصادي در طول سال آينده به نزديك ۵ درصد خواهد رسيد و احتمالا در همان حوالي خواهد ماند. دوم اينكه ميزان خالص اشتغال افزايش خواهد يافت كه اين البته منوط به درستي پيشبيني اول است. همزمان نرخ مشاركت هم افزايش خواهد داشت كه به نظر ميرسد اين رشد از رشد افزايش اشتغال بيشتر بوده و در نتيجه در سالهاي آتي شاهد كاهش نرخ بيكاري نخواهيم بود. همچنين چون آهنگ رشد جمعيت كند شده و در آينده نزديك شاهد اشتغال بيشتر خواهيم بود، بار تكفل در كل جامعه كاهش خواهد داشت.
نسبت ورودي به خروجي بازار كار در ايران هماكنون بسيار زياد است و از اين منظر وضعيتي بحراني دارد. با توجه به روندها به نظر ميرسد كه اين نسبت در آينده وارونه خواهد شد. آيا با اين نكته موافقايد؟ آيا در آن صورت باز هم با بحراني دوباره در اقتصاد مواجه خواهيم بود؟
با يك مقدار اغماض در شدت و اهميت، بله همين گونه است. قبل از پرداختن به جزئيات موضوع بايد گفت كه پرداختن به اين موضوع خيلي مهم، نشان از تغيير رويكرد سياستگذاري در جامعه دارد. به هر حال اين موضوعي است كه به آينده دور جامعه مرتبط است و براي جامعهيي مثل ما كه در طول ساليان دراز درحال مصرف منابع طبيعي و انساني به ضرر آيندگان بودهايم، نويد يك ديدگاه درست و سازنده در سياستگذاري است. اما چند نكته بسيار حايز اهميت است. نخست اينكه اين موضوع به آينده بسيار دور مرتبط است. در بدترين حالت نزديك به 30سال بعد و در بهترين حالت نزديك به50 تا 60 سال بعد. همچنين اين پيشبينيها بر فرضهايي قوي در مورد نرخ زاد و ولد و نرخ مشاركت اقتصادي استوار است بنابراين بايد با حساسيت و دقت بيشتري مورد بررسي قرار گيرند. تا 30سال بعد اتفاقات خيلي زيادي خواهد افتاد كه ممكن است مسير به كلي با چيزي كه الان در ذهن ما هست، متفاوت باشد. به خصوص در مورد نرخ مشاركت كه به گمان من با تحولات بسيار زيادي به خصوص در نرخ مشاركت زنان روبهرو خواهيم بود.
مساله ديگر در مورد نحوه سياستگذاري است. در اين مورد در ساليان قبل من چند مطلب نوشته بودم كه اولاً تصميمگيرنده اصلي در مورد نرخ زادوولد خانوارها هستند و دولتها به اندازه قبل توانايي تاثيرگذاري عمده بر تصميم اكثريت خانوارها را نخواهند داشت. ثانيا شرايط براي داشتن فرزند بيشتر واقعا براي خانوارها مهيا نيست. اصلا شرايط براي تشكيل خانواده براي بخش عمدهيي از جوانان فراهم نيست، چه رسد به فرزندآوري. در اين خصوص به نظر ميرسد كه بسياري تفاوت بين اهميت اصل مطلب از جنبه ملي را كه واقعا چنين اتفاقي به يقين خواهد افتاد (چنانكه در بسياري از كشورهاي ديگر نيز اتفاق افتاده است و هر كدام به طريقي خود را با آن سازگار كردهاند) با اهميت اين موضوع از منظر يك خانوار درك نكردهاند. خانوادهيي را در نظر بگيريد كه نميتواند براي فرزند خود امكاناتي مثلاً به قدر همكلاسيهاي او فراهم كند. اين روزها بسياري از مدارس، چه دولتي و چه غيردولتي براي ثبت نام پولهاي قابل توجهي دريافت ميكنند. مايحتاج فرزندان هم از يك جعبه مداد رنگي به يك اتاق كار كامل ارتقا پيدا كرده است. اينها را اضافه بكنيد به ساير مخارج زندگي در شرايط ركودي كشور و با تورم بالا. از يك طرف كارشناس تلويزيون درباره لزوم آرامش رواني و حفظ حريم خصوصي كودكان و داشتن اتاق مجزا و تقويت شخصيت فردي كودكان صحبت ميكند و از طرف ديگر كارشناس راديو در مورد تورم و افزايش قيمت مسكن و... در اين بين برخي خطابههايي كردند در مورد اينكه سي سال بعد ورودي به بازار كار منفي خواهد شد و مملكت نياز به زاد و ولد بيشتر دارد. واضح است كه هيچ خانواري در اين اوضاع اهميتي براي اين موضوع قائل نخواهد بود. بيشتر به اين ميماند كه خانه كسي درحال سوختن باشد و شما با اصرار از آنها بخواهيد برگردند ميان آتش و ناخنگير را از اتاق خواب بياورند.
از نظر من اگر بخواهيم خانوارها تعداد بهينه فرزندان را به طور متوسط از ۱ به 2.2(نرخ تقريبي جايگزيني) برسانند بايد سعي كنيم ابتدا خانواري شكل بگيرد، وضعيت معيشتي و رفاهي خانوار به اندازه تامين استانداردهاي تربيت فرزند در جامعه باشد و بعد با تبليغات و فرهنگسازي، منتظر باشيم خانوارها نظرشان در مورد فرزندآوري را تغيير دهند. مطمئنا كار ديگري نميتوان كرد.
ظاهرا ميتوان گفت كه در برخي سالها اقتصاد ايران همزمان رشد اقتصادي و افزايش بيكاري داشته است. غيراشتغالزا بودن رشد اقتصادي در ايران چه علتي دارد؟
بله، همين طور است. بخشي از اين موضوع به همان ماجراي نرخ مشاركت برميگردد. يعني زماني كه وضع اقتصادي يك مقدار بهبود پيدا ميكند، نرخ مشاركت اقتصادي افزايش مييابد، چون اميد به يافتن شغل بيشتر ميشود و بخشي از افراد هم به جاي ادامه تحصيلات به اشتغال رو ميآورند. در اين قبيل موارد خالص اشتغال اغلب افزايش مييابد.
اتفاق ديگري كه به نظر من اهميت بيشتري دارد و شايد منظور شما نيز همان باشد، رشد اقتصادي بدون اشتغال است. اقتصاد ما اقتصاد دولتي-سرمايهمحور است، به اين معني كه درصد بالايي از توليد توسط بخش دولتي- شبهدولتي مديريت ميشود و همه رشد اين شركتها نيز از طريق افزايش بخش فيزيكي و سرمايهيي بنگاه صورت ميگيرد كه اين خود از سرمايه ارزان به مدد دسترسي به پول ارزان نشأت ميگيرد بنابراين بخش توليد عملا از تكنولوژي سرمايهبر استفاده ميكند تا تكنولوژي كاربر. همچنين بخشي از رشد اقتصادي هميشه از محل نفت و زيرشاخههاي آن است كه آنها نيز بنا به طبيعت خود، صنعتي سرمايهبر هستند و نه كاربر. در بخش كشاورزي هم اغلب يا رشدي اتفاق نميافتد يا اگر اتفاق افتد بر اثر مكانيزاسيون، رشد بهرهوري و افزايش بارش است كه اينها نيز اغلب، اگر اشتغالزدا نباشند، لااقل اشتغالزا نيستند. نكتهيي جالب در مورد كشاورزي اين است كه از نزديك به 40سال پيش، ميزان اشتغال به طور متوسط ثابت بوده و بنابراين با خشكساليهاي دهه اخير بعيد به نظر ميرسد كه رشد اقتصادي در اين بخش اشتغالي به همراه داشته باشد. لذا رشد اقتصادي، اگر اتفاق بيفتد در بخشهايي رخ خواهد داد كه اشتغال قابل توجهي به همراه ندارند مگر در خدمات دست اول و دوم مرتبط با صنعت.
منبع: تعادل