استادیار موسسه مطالعات و پژوهشهای بازرگانی
زمانی در سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، علوم انسانی بهویژه جامعهشناسی و اقتصاد و فلسفه و علوم سیاسی، علوم باشكوهی محسوب میشدند. این شكوه و شور و شوق ناشی از آن چنان بود كه برخی افراد، تحصیل در رشتههای دیگر از جمله مهندسی و پزشكی را رها كردند و به ادامه تحصیل در این رشتهها روی آوردند. اما، ستاره اقبال این رشتهها، طی سالهای بعد چندان پرفروغ باقی نماند و رفته رفته روی به خاموشی نهاد.
امروزه علوم انسانی نه تنها آن شكوه و جذبه را ندارد بلكه تحصیل در آن از سر بیمیلی و اجبار ناشی از مدركگرایی یا به تعویق انداختن خدمت سربازی برای چند صباحی یا حضور در محیط دانشگاهی به هر بهانهای ولو تحصیل در چنین رشتههایی است. رویای اول نیمی از داوطلبان كنكور، تحصیل در رشتههای پزشكی و دندانپزشكی و داروسازی است. رویای اول بخشی دیگر در گروه علوم ریاضی و فیزیك، تحصیل در رشتههای معماری و برق و ساختمان و مكانیك است؛ در گروه علوم انسانی، رشته حقوق به نسبت مطرحتر است اما این رشتهها در قیاس با رشتههای پرطرفدار گروه علوم تجربی قطعا گزینههای مطلوبی محسوب نمیشوند. افول تدریجی ستاره اقبال رشتههای علوم انسانی طی سالهای گذشته كه در تركیب بسیار نامتقارن داوطلبان كنكور به خوبی بازتاب پیدا میكند موجب طرح چند پرسش میشود: علل این افول چه بوده است؟ پیامدهای جاری آن برای نظام اجتماعی ما چیست و استمرار این وضع در آینده چه خطرهایی را در بر خواهد داشت؟ چه باید كرد؟
علل افول رشتههای علوم انسانی
آرمانگرایی اجتماعی برآمده از روحیه انقلابی حاكم بر سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب و افول این آرمانگرایی طی سالهای بعد، یكی از علل اصلی این تفاوت است. در آن دوره، آرمان نیل به جامعه بیطبقه توحیدی و مساواتگرا و دموكراتیك، موجب توجه بیش از اندازه به علوم انسانی شد؛ فرض بر این بود كه از طریق این علوم، امكان متحول كردن جامعه و هدایت آن به سوی آرمانهای مذكور وجود دارد؛ در اصل، فرض بر این بود كه بدون علوم انسانی امكانی برای تاسیس جامعهای بسامان وجود ندارد. این علوم نه تنها برای ساحت اجتماعی منفی و مضر ارزیابی نمیشد بلكه راهكار در توجه به آنها، بهعنوان تامین كننده زیرساخت فكری نظام اجتماعی بود. فرض بر این بود كه در صورت وجود این زیرساخت، تضارب آرا شكل میگیرد و زمینه برای پیشرفت بهتر سایر علوم از جمله پزشكی و مهندسی، بهطور شایستهتر فراهم میشود؛ علاوه بر این، با رشد خود موجب ایجاد خانه شیشهای در عرصه ساحت سیاسی و اجتماعی میشود كه نتیجه نهایی آن حداكثرسازی سرمایه اجتماعی و حداقلسازی مخاطرات اخلاقی و فساد مالی و سیاسی است. در این میان، بیتردید، آثار دكتر علی شریعتی بهعنوان جامعهشناس و «معلم انقلاب»، نقش بسیار مهمی در تهییج علاقهمندان به علوم انسانی داشت. همینطور شخصیتهای سیاسی حاضر و غایب در مقطع انقلاب. برخی از آنان چون مهندس مهدی بازرگان و دانشجویان و فارغالتحصیلان مهندسی دانشكده فنی دانشگاه تهران، طی سالهای پیش از انقلاب، به رغم سابقه تحصیلی در رشتههای مهندسی، در عمل به مطالعات حرفهای در حوزه علوم انسانی به ویژه علوم سیاسی و مبارزه انقلابی روی آورده و درگیر سیاست شده بودند. این تغییر مسیر فكری چنین افرادی كه نقش مرجع برای جوانان آرمانگرا را بازی میكردند نقش قابل توجهی در افزایش میزان علاقه به علوم انسانی داشت.
این محیط اجتماعی اثرگذار بر كنشهای رفتاری افراد، طی سالهای بعد به دلایلی استمرار نیافت. وقتی دانشگاهها به دنبال واقعه انقلاب فرهنگی سال 1359، در سال 1362 بازگشایی شدند، جامعه تحولات مختلفی را پشت سرگذاشته بود كه آثاری منفی بر نوع نگاه افراد به علوم انسانی داشت. یكی از این موارد جنگ و فضای جنگی بود كه بر اثر آن، شور و شوق اولیه برای پیگیری علوم انسانی تا حدی به محاق رفته بود. دیگری، نگاه منفی نظام حكمرانی به علوم انسانی بهعنوان رشتههای غربگرا بود. با پایان جنگ و آغاز اولین برنامه توسعه كه در چارچوب سیاستهای موسوم به «تعدیل ساختاری و تثبیت اقتصادی» تدوین شده بود، آرمان مساواتگرایی نیز به تدریج رنگ باخت كه تا پیش از آن هنوز بهصورت منزه طلبی در جامعه جلوهای داشت. به این صورت زمینه برای شروع دومین علت افول ستاره اقبال علوم انسانی شروع شد.برنامه اول كه هدف هموارسازی راه برای پیشبرد سیاستهای اقتصادی بازارگرا را داشت در اصل معتقد به این بود كه تفاوت در توزیع درآمد و ثروت اشكالی ندارد اگر این تفاوت ریشه در بهرهوری عوامل تولید (افراد) داشته باشد. هر كه بهرهورتر باشد باید كه دریافتی بیشتری نیز داشته باشد. این به معنای عدم اعتقاد به سیاست بازتوزیع درآمدی از طریق مالیات تصاعدی بود كه هدفش پیشگیری از رشد بیش از اندازه نابرابری در توزیع درآمد و ثروت است. به این صورت، به تدریج، شكاف میان دریافتی بین کارکنان دستگاهها در سویی و مدیران در سوی دیگر افزایش یافت. دسترسی به امكانات رانتی مدیران كه در دستمزدهای دریافتی دیده نمیشود، این شكاف را بیشتر كرد. در سوی دیگر، تورم ساختاری از طریق تاثیر بر افزایش ارزش صاحبان داراییهای ثابت مستغلاتی و ارضی موجب افزایش تدریجی شكاف میان دارندگان ثروت مستغلاتی و افراد فاقد دارایی ارضی شد. شكاف درآمدی، در میان رشتههای دانشگاهی نیز شروع به افزایش كرد. متوسط دریافتی جامعه پزشكی رفته رفته بسیار بیشتر از متوسط دریافتی رشتههای دیگر به ویژه رشتههای علوم انسانی شد.
در این دوره كه تاكنون ادامه یافته است، آرمان مساواتگرایی جای خود را به ضد آرمان «ره صد ساله یك شبه رفتن» داده است. رقابت شدیدی برای ثروتمند شدن و همپایی با پیشگامان ثروتمندان یك شبه، بهوجود آمده است. جامعه پزشكی خود را با افراد ثروتمندی مقایسه میكند كه تحصیلات آن چنانی ندارند و یك شبه بسیار ثروتمند شدهاند؛ در نتیجه، برای آنكه از قافله عقب نماند در كنار دستمزدهای بالای دریافتی، درگیر مخاطرات اخلاقی و پول زیرمیزی میشود؛ فارغالتحصیلان رشتههای دیگر نیز در مقایسه با جامعه پزشكی خود را طرد شده اجتماعی ارزیابی میكنند و اگر بتوانند آنان نیز در موقعیتهای شغلی شان درگیر مخاطرات اخلاقی میشوند مانند بخشی از جامعه دبیران كه نه لزوما برای ثروتمند شدن بلكه برای دسترسی به حداقلها درگیر تدریس خصوصی دانش آموزانی میشوند كه طبق اصول اخلاقی و عرفی نباید بشوند. در چنین فضایی، نیمی از دانش آموزان، رشته علوم تجربی را برمیگزینند. درصدی از دانش آموزان رشته علوم ریاضی فیزیك نیز، در این رشته كنكور میدهند تا بختشان را برای پذیرش در رشتههای پزشكی را آزمون كنند. به این صورت، بیش از نیمی از دانش آموزان، رویای ادامه تحصیل در رشتههایی را دارند كه حداكثر سه هزار نفر ظرفیت جذب دانشگاهی دارد و مابقی در سایر رشتهها با ظرفیتی در حدود كل داوطلبان. این توزیع به شدت نامتقارن، نشاندهنده مشكل مهمی در اقتصاد است كه همانا توزیع نابرابر ثروت و درآمد بهطور عام و نابرابری درآمدی مرتبط با شغل و حرفه دانشگاهی بهطور خاص است.
پیامدهای افول علوم انسانی برای نظام اجتماعی چیست؟
برای پاسخ به این پرسش باید ببنییم كاركرد علوم انسانی چیست؟ كاركرد علوم انسانی در كنار مباحث تخصصی كه درباره انسان، جامعه، اقتصاد، روان آدمی، تاریخ و فلسفه، سیاست، قدرت و... ارائه میكند این است كه در مجموع به بینش و جهانبینی آدمی در هر عصر تاریخی جهت میدهد. به رفع موانع فكری بهعنوان زیرساخت اساسی اجتماعی كمك میكند و از این طریق موجب رشد علوم دیگر میشود. جامعه مدرن امروزی صرفنظر از نقدهایی كه از دیدگاه پست مدرن درباره سیطره «عقل خود بنیاد» به آن وارد میشود، محصول شكلگیری دیدگاههای نوین فلسفی و اقتصادی و جامعهشناختی در سدههای گذشته درباره خرد و پیشرفت است. دیدگاههایی كه كمك كرد تا با تشكیك درباره برخی از باورهای نادرست، راه برای تحولات اقتصادی و توسعهای فراهم شود. طبیعی است این تشكیكها، برای صاحبان منافع، همیشه چالش مهمی بوده است. به همین دلیل، علوم انسانی در مراحل تكوین و بالندگی خود پیوسته در معرض نقد و برخورد از سوی آنان بوده است. اما برخورد تند و تیز، چنانچه تجربه شوروی سابق نشان میدهد، نه تنها به تثبیت وضع جاری كمكی نمیكند بلكه موجب آشفتگی بیشتر، در بلندمدت میشود. شوروی سابق در رشتههای مهندسی به ویژه مهندسی هوا فضا و علوم طبیعی و پزشكی، رشد قابل تحسینی داشت آنچنان كه توانست در این حوزهها به خوبی با دنیای سرمایهداری پیشرفته رقابت كند؛ حتی پیش از آمریكا، گاگارین را به كره ماه فرستاد و زرادخانه اتمی خود را تقویت كرد. اما در نهایت به دلیل كژكاركردهای اساسی نظام اجتماعی و سیاسی خود، فرو پاشید كه بخشی از آن با نبود علوم انسانی باز و تكثرگرا قابل تبیین است. میزان رشد علم انسانی در هر جامعهای نشاندهنده میزان تابآوری آن جامعه در قبال حوادث و وقایع مختلف است؛ همینطور نشاندهنده میزان مدارا و تساهل آن جامعه با رویكردهای فكری رقیب است. هر چه تاب آوری و تساهل بیشتر باشد، امكان فروپاشی از درون، در برابر چالشهایی كه در بزنگاههای تاریخی در هر جامعهای به كمین نشسته، كمتر میشود.
یكی دیگر از كاركردهای عام و مشترك علوم انسانی ایجاد شرایطی برای گفتوگو درباره مسائل عامتر و مشترك تر زندگی همه آدمیان است. خدا، اقتصاد، سیاست، قدرت و جامعه از جمله موضوعاتی است جذاب برای همه. هر چه علوم انسانی بیشتر رشد كند به معنای شكلگیری سپهرهای عمومیتر برای گفتوگو درباره مسائل مهم و مشترك بین افراد جامعه است. این به شاداب تر شدن جامعه كمك میكند. از این منظر، علوم انسانی همان نقشی را تا حدی بازی میكند كه هنر و ادبیات دارند. این دو، زبان مشترك تقریبا همه آدمیان در عرصه گیتی هستند. از دردها و رنجها و شادیها و غمهای مشترك سخن میگویند. به همین دلیل، هر چه زمینه برای رشد آنها فراهمتر باشد، ارتباط بهتر و آرامشبخشی میان شهروندان برقرار میشود. علوم انسانی نه در سطح مباحث بسیار تخصصی بلكه در سطح مباحث قابل فهمتر آن، همین كاركرد را دارد البته در سطحی پایین تر در مقایسه با هنر و ادبیات. با این توضیح میتوانیم پیامدهای افول این علوم را بیان كنیم. اولین پیامد این است كه دماسنج نشان دهنده وضع جامعه از كار میافتد. در غیاب مباحث جدی درباره اقتصاد و اقتصاد سیاسی چگونه میتوان كژكاركردهای نظام اجتماعی در عرصه اقتصاد را درك و برای رفع آن اقدام كرد؟ در غیاب مباحث جدی درباره مسائل اجتماعی چون افزایش میزان طلاق، جرم، اعتیاد، قاچاق و فقر چگونه میتوان ریشههای این مسائل را به درستی درك و برای كنترل آنها اقدام كرد؟ در غیاب مباحث جدی در حوزه فلسفه، هنر، ادبیات و فیلم چگونه میتوان در دنیایی كه تنور این مباحث بسیار داغ است و از طریق دنیای مجازی و رادیو و تلویزیون به راحتی در دسترس است در برابر اثرگذاری مستقیم یا غیرمستقیم برنامههای فكری فرهنگی جهانی دست به ارتباط منطقی و متوازن زد؟ و از این طریق به واكسینه كردن جامعه در برابر برنامههایی پرداخت كه ممكن است در بلندمدت هویت اجتماعی را تهدید كنند؟
از دیدگاه توزیع درآمد و ثروت میتوانیم دومین پیامد را طرح كنیم. افول این رشتهها در تحلیل نهایی به معنای كاهش سرمایه و همبستگی اجتماعی است. در این رشتهها، تعداد زیادی فارغالتحصیل، به رغم چالشهای جاری، وجود دارد. در عین حال، در آینده نیز تعداد زیادی فارغالتحصیل تربیت خواهد شد. اصل «وابستگی به مسیر گذشته» كار خود را میكند. ظرفیتهای دانشگاهی كه در گذشته شكل گرفتهاند را نمیتوان به بهانه غرب گرا بودن این رشتهها تعطیل كرد، زیرا معضل اجتماعی جدی درست میشود. بنابراین، جذب دانشجو در همین رشتهها و تربیت آنها به ناچار ادامه پیدا خواهد كرد. اما این فارع التحصیلان در دستیابی به شغل یا شغل با درآمد مناسب دچار مشكل هستند. درصدی از آنها كه به استخدام آموزش و پرورش درمیآیند به دلیل دستمزد ناچیز اساسا انگیزهای برای مایه گذاشتن جدی در زمینه آموزش ندارند. بخشی از آنان درگیر تدریس خصوصی میشوند و مخاطرات اخلاقی را دامن میزنند. بنابراین، نظام آموزش و پرورشی كه باید تامین كننده سرمایه انسانی آینده جامعه باشد از اساس درگیر مشكلات جدی است. بخشی از فارغالتحصیلان كه به ادامه تحصیل در دورههای تحصیلات تكمیلی میپردارند و در نهایت در بهترین حالت سر از تدریس و تحقیق در محیطهای دانشگاهی درمیآورند، با شرایطی كمی بهتر مواجه میشوند؛ اما تفاوت درآمدی میان این مشاغل با الگوهای شغلی مرجع از زمین تا آسمان است. بنابراین، حس عدم رضایت شغلی حتی در این گروه نیز بهوجود میآید كه یكی از پیامدهای آن نپرداختن جدی به تحقیق و تدریس و افت بیشتر این علوم است. بخشی دیگر كه پرسنل نیروهای اداری هستند بعضا درگیر دریافت پول زیرمیزی برای انجام وظایف قانونی میشوند؛ به اینصورت، با زیاد شدن موارد دریافت چنین پولی كه با هدف پر كردن بخشی از شكاف در توزیع درآمد و ثروت صورت میگیرد، فساد اشاعه پیدا میكند و به ارزش اجتماعی تبدیل میشود كه نتیجه آن تهی شدن نظام اجتماعی از درون و افتادن اقتصاد در تله فساد و بیاعتمادی شدید اجتماعی است.
تبعات استمرار چنین وضعی در آینده چیست؟ از منظر سیاسی، در غیاب علوم انسانی قوی و پر جنب و جوش و تكثرگرا، امكان تاسیس سازوكارهای حل و فصل كننده مسالمتآمیز تضادهاو تنشها از بین میرود؛ در نتیجه در بلندمدت، با انباشته شدن این تضادها و تنشها كه امكان بررسی آنها در فضایی شفاف و شیشهای وجود ندارد، علاوه بر داخل، امكان تعامل سازنده با چارچوبهای فكری كه در گوشه و كنار جهان ساخته و پرداخته میشوند حداقل میشود؛ بنابراین تلاشها برای بومیسازی دانش به بیراهه میرود؛ بومیسازی دانش كه حتی مورد تایید اندیشمندان پستمدرن نیز هست، بدون تعامل سازنده و انتقال و هضم و جذب دانشی كه در مرزهای پیشروی جهانی قرار دارد امكانپذیر نیست. برای این بومیسازی، باید برای مثال با نظریههای فلسفه علم و جامعهشناسی علم و معرفت كه در آن سوی آبها پردازش میشوند آشنایی جدی داشت؛ برای طراحی الگوی توسعه بومیگرا، باید با نظریههای اقتصاد و توسعه و تجربههای جهانی توسعه موفق و ناموفق آشنایی جدی داشت. بومیسازی به معنای تولید چرخ دانش از نقطه صفر نیست؛ بلكه به معنای استفاده از «ذخیره مشترك جهانی» دانش و متناسب كردن آن با شرایط بومی و محلی است؛ یا به معنای لحاظ شرایط بومی و محلی در الگوهای نظری شكل گرفته پیشین و تولید دانشی متناسبتر با شرایط خاص هر جامعهای است. صرف نظر از بحثهای موافق و مخالفی كه در اینباره وجود دارد، بومیسازی نیز ممكن نمیشود مگر با قرار گرفتن در شبكه مراكز دانشگاهی و پژوهشی پیشروی جهانی. بدین ترتیب، با گذر زمان احتمال آسیبپذیر شدن هویت ملی در برابر تند باد جهانی شدن فرهنگهای بیگانه بیشتر میشود. از منظر اجتماعی و توزیع درآمد و ثروت، استمرار این وضع به معنای درگیر شدن هرچه بیشتر اقتصاد و جامعه در فساد و قاچاق و مخاطرات اخلاقی است؛ به معنای قویتر شدن تله بیاعتمادی اجتماعی و در نتیجه شكست برنامههای جمعی چون غربال یارانهبگیران به روش خوداظهاری است؛ به معنای افزایش میزان ناهماهنگی و در نتیجه كاهش همكاری میان مردم و دولت و در تحلیل نهایی شكست پروژهها و اقدامات جمعی است؛ به معنای احساس طرد شدگی بخشی از جامعه است كه پیامد آن كاهش همبستگی اجتماعی و تشدید نیروهای گریز از مركز است؛ به معنای فرار مغزها و تهی شدن جامعه از سرمایه انسانی و در نتیجه ناپایدار شدن توسعه در آینده است و به معنای افزایش استرس ناشی از كنكور و فراگیر شدن هرچه بیشتر آن در گذر زمان است.
چه باید كرد؟
از منظر حكمرانی، نگاه منفی به علوم انسانی را باید كنار گذاشت. این نگاه به دلیل واقعبینانه نبودن (بیمعنا دانستن علوم انسانی) نهتنها كمكی به حل و فصل چالشهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فكری جامعه نمیكند بلكه آنها را تشدید نیز میكند. كنار گذاشتن نگاه منفی به علوم انسانی یعنی معتقد شدن به اصل «جهانی فكر كن و ملی عمل كن». بدون اعتقاد به چنین اصلی و بدون پذیرش مشروعیت كلی علوم انسانی، نمیتوان در جهانی كه به شدت درهم تنیده شده است، اقتصاد و جامعه و مراكز دانشگاهی را به خوبی مدیریت كرد و به مرزهای اقتصاد دانشبنیان نزدیك شد. از منظر توزیع درآمد و ثروت، باید سراغ نظام مالیاتی با نرخ تصاعدی رفت تا درآمدها میان مشاغل مختلف عادلانهتر توزیع شود. اگر چنین شود، توزیع داوطلبان كنكور میان رشتههای مختلف متوازنتر میشود؛ استعدادها بهصورت بهینهتر و بر مبنای علایق واقعی و توانمندیهای ذاتی افراد و نه صرفا جذابیت بازار، میان رشتههای مختلف دانشگاهی توزیع میشود. در چنین شرایطی، نهتنها رشتههای علوم انسانی بلكه رشتههای علوم طبیعی چون فیزیك و شیمی یا رشتههایی چون پرستاری و تكنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی نیز به دلیل احساس رضایت ناشی از ارجشناسی لازم از سوی نظام اجتماعی، بیشتر مورد توجه قرار میگیرند؛ به این صورت، انگیزشهای كاری افزایش پیدا میكند؛ بهرهوری نیروی كار بیشتر و تمایل به درگیر شدن در فساد و مخاطرات اخلاقی كمتر میشود.
منبع: روزنامه دنیای اقتصاد - شماره 3765 تاریخ چاپ:1395/02/26