حدود بیست سال پیش در یک سازمان دولتی مشاور بودم. البته مشاوری که در واقع کارمند یک شرکت مشاور خصوصی بود و ساعتی حقوق میگرفت ولی محل استقرارش در سازمان کارفرما بود. پروژه ما از نوعی بود که به موازات ما هم برخی نیروهایی که کارمند رسمی آن سازمان بودند هم وظایف مشابهی داشتند. یعنی در واقع دو سری آدم بودیم با مسوولیت و اهداف کاری کمابیش مشترک ولی ساختار قراردادی مختلف.
ما که مشاور ساعتی بودیم با تاکسی و اتوبوس به محل کار میرفتیم (کارفرما در محدوده طرح ترافیک بود) و متوجه شدیم که آن کارشناسان کارفرما که از «کارمندی» مینالیدند، ماشینهای دولتی نو در اختیار دارند و میآیند و میروند. یکیشان یک بار گفت که میخواستند به من پژو بدهند ولی من دیدم پیکان دردسرش کمتر است! موقع ناهار هم ما ساندویچی چیزی آن اطراف پیدا میکردیم ولی کارمندان سلف-سرویس رایگان خودشان را داشتند. ولی قسمت جالبتر قضیه حجم کار روزانه بود. ما چون ساعتی بودیم و بلاخره به برخی چیزها معتقد، ذره ذره ساعتهای کارمان را ثبت میکردیم و برخی روزها که زمان به مباحث جنبی میگذشت فقط ۳-۴ ساعت کاری ثبت میشود. در عوض این دوستان در عین اینکه حقوق و مزایا و اضافه کار تمام وقت میگرفتند بیشتر مدت را مشغول گپ و گفت و خاطره و خنده بودند و البته فراموش نمیکردند که در زمان لازم برای ما «قیافه» هم بگیرند و در برخی جلسات دعوت نکنند و الخ.
و اصل خاطره اینجا است. یک روز کپی فاکسی که از سازمان محیطزیست آمده بود اشتباهی به من هم داده شد. ماجرا یک کارگاه آموزشی در مورد مدیریت و اقتصاد محیطزیست بود که توسط کارشناسان بانک جهانی برگزار میشد و نهاد برگزارکننده از سازمانهای مختلف دولتی برای شرکت دعوت کرده بود. آن موقع جوان و اهل ریسک بودیم، در نتیجه بدون اینکه از سوی جایی معرفی شده باشم روز برگزاری کارگاه سرم را انداختم پایین و رفتم به پردیسان و گفتم من کارمند هیچجا نیستم ولی این دعوتنامه را دیدم و قصد شرکت دارم و خلاصه یک جوری اجازه دادند که شرکت کنم. البته همان اول کار و در زمان معرفی متوجه وصله ناجور بودنم شدم چون تنها شرکتکننده از بخش خصوصی در این کارگاه ۲-۳ روزه بودم و بقیه همه کارمندان سازمانهای دولتی بودند. بگذریم که کارگاه بسیار مفیدی بود و آخر سر هم وقتی تیمها را ارزیابی کردند، تیم ما اول شد چون تنها تیم مجهز به لپتاپ و مهارت مدلسازی و پاورپوینت و از این قسم موارد بیفایده بود :) و البته صدای برخی کارشناسان دولتی هم از شیوه تحلیل و مدلسازی و ارائه نتایج ما درآمد.
روز آخر کارگاه که دیگر آشنا و رفیق شده بودیم از من هم دعوت کردند سوار اتوبوسهایی که شرکتکنندگان را به مرکز شهر باز میگرداند بشوم. آنجا متوجه یک تفاوت کار در بخش خصوصی و دولتی شدم. من این سه روز را از «جیب خودم» شرکت کرده بودم چون برای سه روزی که سر کار نرفته بودم درآمدی نداشتم. در عوض بقیه شرکتکنندگان نه تنها حقوقشان سرجایش بود بلکه بعضا حق «ماموریت» هم میگرفتند. البته نیمه پر لیوان این است که شاید چون از جیب خودم خرج قضیه را داده بودم، دوره را از بقیه بیشتر جدی گرفته بودم.
منبع: https://t.me/hamedghoddusi