احمد زيدآبادي در گفتوگو با «اعتماد - مهدي بيكاوغلي» با نگاهي متفاوت به تحولات اخير، چشماندازهاي پيش روي كشور را تحليل ميكند
بازخواني تحولات اخير كشور از نظر سياسي، اجتماعي، تاريخي و... يكي از مهمترين اولويتهايي است كه كشورمان اين روزها بيشتر از هر عامل ديگري به آن نيازمند است. يافتن پاسخي براي اين پرسش مهم كه جوانان نسلهاي 70 و 80 به عنوان نسل تازه ظهور كرده در پهنه عمومي كشور چه مطالبهاي از تصميمسازان و سياستگذاران دارند، كمك ميكند تا راهبرد مناسب براي عبور از چالشهاي پيشرو طراحي شود.بايد ديد آيا خواسته آنها آزاديهاي بيشتر سياسي است؟ آيا به دنبال گشايشهاي فرهنگي و اجتماعي هستند يا اينكه مطالبات اقتصادي در راس خواستههاي آنها قرار دارد؟ در پاسخ به اين پرسش و پرسشهاي اينگونه، احمد زيدآبادي فعال سياسي اصلاحطلب معتقد است كه مطالبات جوانان در يك كلام زندگي كردن و جدي گرفته شدن است. جواناني كه در كشاكش دعواهاي سياسي اصلاحطلب و اصولگرا به اندازهاي ناديده گرفته شدند كه آرامآرام مسوولان فراموش كردند كه قشر عظيمي از حدود85ميليون ايراني را جوانان زير 35 سال كشور تشكيل ميدهند. جواناني كه مشكلات عديده اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و...به اندازهاي فضا را براي آنها تنگ ساخته كه احساس ميكنند، سهم و آيندهاي از اين كشور ندارند. زيدآبادي اما معتقد است براي مواجهه با شرايط فعلي 3راه وجود دارد: نخست، تداوم وضع موجود است كه كشور را با بحرانهاي هولناكتري مواجه ميكند. دوم، حركت به سمت تغييرات راديكال كه فعلا به دليل فقدان رهبري منسجم، نيروي سياسي كارآمد و هدفگذاري مناسب نتيجهبخش نيست، ضمن اينكه منجر به هرج و مرج نيز خواهد شد و نهايتا تن دادن به اصلاحات ضروري كه از منظر اين فعال سياسي اصلاحطلب يگانه راه رستگاري اين كشور از بحرانهاي عديده است. زيدآبادي تحقق اين ضرورت را در گروي رفتارهاي عاقلانه حاكميت و شنيدن صداي مطالبات مردم ميداند؛ امري كه براي آگاهي از تحقق يا عدم تحقق آن بايد منتظر تحولات آتي باشيم.
شما در آستانه انتخابات سال1400 نقدهاي جدي نسبت به محدودسازي فضاي سياسي و انتخاباتي كشور داشتيد، حضور در انتخابات را به دليل محدوديتها و ردصلاحيتها بياثر ميدانستيد. شرايط امروز را چطور ميبينيد، آيا بحران اخير برآمده از محدوديتهاي سياسي سالهاي اخير است؟
اين روزها اگر به صحبتهاي مسوولان توجه كنيد، اغلب گفته ميشود، «مردم اجازه اعتراض دارند، اما اغتشاش پذيرفته نيست» اين عبارات طي دهههاي گذشته به دفعات تكرار شده است. اما اساسا از ابتداي انقلاب تا امروز جز يكي، دو سال نخست پس از انقلاب، حق اعتراض در هيچ سطحي به رسميت شناخته نشده است. حالا اعتراض به معناي يك كنش خياباني به كنار، حتي به اندازه سخن و حرف و مقاله نيز، مخالفت، انتقاد و اعتراض جز در برخي موارد مرتبط با موضوعات اقتصادي جزيي و پيش پا افتاده فرصتي براي طرح نداشته است.
حتي بازخواني تحولات دوران اصلاحات كه خود من و بسياري از تحليلگران را گرفتند و بازداشت و زنداني كردند، نشان ميدهد كه همه اين بازداشتها به دليل نقد و اظهارنظر و مخالفتهاي مسالمتآميز صورت گرفته است. بنابراين در درون جامعهاي كه نتواند مخالفت خودش را نسبت به سياستها و راهبردها اعلام كند، نه مطبوعات مستقل شكل ميگيرد نه احزاب سياسي به معناي واقعي معنا پيدا ميكند و نه سازمانهاي مدني و تشكلها در آن فعاليت خواهند كرد. نهايتا نيز سرنوشت چنين جامعهاي طغيان و عصيان است. اين وضعيت در سالهاي پس از انقلاب57 بهطور مستمر تكرار شده است. امروز هم به نقطهاي رسيدهايم كه مردم به مدد انقلاب ديجيتال و ابزارهاي نوين ارتباطي از شيوه حكمراني در ساير كشورها، حقوق شهروندي و... آگاه شدهاند و اين حقوق را مطالبه ميكنند. وقتي نظام سياسي از راههاي تعريف شده قانوني، مسيري براي طرح مطالبات مردم باقي نگذاشته باشد، اين فروخوردگي ابتدا تبديل به تجمعات خياباني شده و پس از مدتي اين احتمال نيز وجود دارد كه برخي نيروهاي سياسي از اين حضور سوءاستفاده كرده و جريان اعتراضات به يك بحران جدي عمومي بدل شود. با توجه به اينكه در سطوح تصميمساز كشور، ارادهاي براي حل معادلات و پاسخگويي به مطالبات وجود ندارد، هر از گاهي گاهي 2سال به 2سال و گاهي كمتر، بحرانهاي اينچنيني در سطح عمومي جامعه رخ ميدهند.
اما محل واقعي پيگيري مطالبات كجاست، برخي به صندوقهاي راي، فعاليتهاي مدني و نهادسازي اشاره ميكنند. برخي ديگر معتقدند بايد تلفيقي از اين مسيرها يعني حضور ميداني مردم و فعاليتهاي سياسي را دنبال كرد. نظر شما چيست؟
اگر اعتراضات سياسي قانوني و مبارزه مدني به رسميت شناخته شود (همانگونه كه در قانون اساسي قيد شده است) در هر عرصهاي كه شهروندان صلاح بدانند و علاقهمند باشند، اعتراض ميتواند متبلور شود. ميتواند از طريق مطبوعات و رسانهها اين مطالبات دنبال شود، يا از طريق فعاليتهاي حزبي، فعاليتهاي مدني، حضور در نهادها و تشكلها، انتخابات و حتي حضور در خيابان. البته همه اين فعاليتهاي انتقادي از يك طرف مشروط به مسالمتآميز بودن آنها و از سوي ديگر اراده دولت براي حفظ امنيت مردم معترض است. يعني اگر افراد و جرياناتي نه به دليل پيگيري مطالبات قانوني بلكه به دليل رويكردهاي خشونتآميز و...وارد خيابان شوند و دولت نيز اساسا مخالف اين حضور باشد و اين افراد اهداف براندازانه و سياسي داشته باشند، تجمع با بنبست مواجه شده و بعضا به هرج و مرج كشيده ميشود.
چرا در ايران تجمعات اعتراضي به يك تابو بدل شده است و اينقدر نسبت به آن نگراني وجود دارد؟
در بسياري از كشورهاي جهان مخالفان در خيابان حضور دارند و مخالفت خود را بيان ميكنند. ولي معلوم نيست چرا اينقدر در ايران از آن ترس وجود دارد. در همه جاي جهان، مردم براي پيگيري مطالبات خود ميآيند و پليس هم جايگاه ويژهاي را براي آنها اختصاص ميدهد. اما در ايران نه مسوولان سازوكاري براي اعتراض مردم تعريف كردهاند و نه محلي براي اين منظور تخصيص داده شده است.
در زمان اصلاحات گزارهاي از سوي سعيد حجاريان مطرح شد با اين مضمون كه فشار از پايين و چانهزني در بالا. آيا اين گزاره را ميتوان در خصوص همه تجمعات اعتراضي به كار برد؟
بحث آقاي حجاريان مربوط به رقابتهاي تلخ سياسي ميان دو طيف سياسي بود كه در زمان اصلاحات در قدرت مشاركت داشتند يكي از اين جناحها داراي قدرت فيزيكي مانند نيروي نظامي، زندان، ارتش و دادگاه و... بود و طيف ديگر هم افكار عمومي را در اختيار داشت. سعيد حجاريان معتقد بود قدرت اصلاحات، يعني طيفي كه افكار عمومي را در اختيار دارد، عيني نيست و ذهني است. براي عيني كردن قدرت ذهني اصلاحطلبان، بايد از طريق تجمعات، ميتينگها و...مطالبات طرح شود تا به طرف مقابل فشار وارد شود و از اين فشار براي چانهزني با اصحاب قدرت استفاده شود.
سرنوشت اين ايده چه شد. آيا اصلاحطلبان توانستند با قدرت حاكم چانهزني داشته باشند؟
اين ايده نه تعريف شد، نه دولت خاتمي با آن موافقت كرد و نه عينيت پيدا كرد. اما جناح راست از اين ايده بهانهاي درست كرد و با آن اصلاحطلبان را به اغتشاش و براندازي متهم كرد. در حالي كه اين ايده يك حرف عادي و معمولي بود. اما جناح مقابل از اين حرف معمولي سوءاستفاده كرد و آن را علامتي از رويكردهاي براندازانه تفسير كردند. حتي در سال88 كه حجاريان دستگير شد براي بيان اين حرف و ايده مورد بازجوييهاي گسترده قرار گرفت.
آيا امروز هم ميتوان از تجمعات اعتراضي مردم، ارزش افزوده سياسي خلق كرد؟
مشكل امروز اين است كه اصلاحطلبان از متن به حاشيه رانده شده، با محدوديتهاي فراواني مواجهند و اعتبار اجتماعي آنها خدشهدار شده است. ضمن اينكه تشكيلات منسجمي هم مانند دوران اصلاحات وجود ندارد. از سوي ديگر نيرويي كه در خيابان در حال اعتراض است، جوانان خشمگيني هستند كه با محروميتهاي فراواني رودررو هستند. جواناني كه نه فرصت شغلي دارند، نه مسكن دارند، نه امكان رشد براي آنها فراهم است، نه جدي گرفته ميشوند و نه مطالبات آنها براي تصميمسازان اهميتي دارد. سيستم سياسي هم مدام تلاش ميكند شخصيت آنها را بر اساس فرمولهاي از پيش تعيين شده، محدود كند. بنابراين در شرايطي كه حزب سياسي فراگيري وجود ندارد، چهرههاي اثرگذار نيز محدود شدهاند و عرصههاي كنشگري نيز مسدود يا محدود شده، ديگر قدرتي براي چانهزني وجود ندارد. اگر جوانان نمايندههايي داشتند، اين نمايندگان ميتوانستند با قدرت رايزني و چانهزني كنند و امتيازات لازم اخذ شود. از طرفي در خارج از كشور نيز نيروهايي وجود دارند كه خود را در شمايل آلترناتيو جمهوري اسلامي معرفي ميكنند. هر اعتراضي هم كه در كشور ميشود اين جريانات تلاش ميكنند به خود بچسبانند و خود را منشا آن معرفي كنند. حرف اين جماعت نيز ربطي به چانهزني و مذاكره ندارد و معتقدند هر حركتي نهايتا بايد منجر به براندازي شود. اين افراد فضاي داخل كشور را آلوده ميسازند و اساس حركت را منحرف ميكنند. براي بسياري از جوانان داخل كشور هم دردسر درست ميكنند.
هر اتفاق اعتراضي كه در كشور طي سالهاي اخير رخ ميدهد، نيروهاي خارجنشين اعلام كردهاند سيستم سياسي به زودي سقوط ميكند. سال 88، 96، 98 و 1401 اين نوع اظهارنظرها به كرات مطرح ميشود.سرنگوني هم صورت نميگيرد، چراكه شرايط كشور مستعد انقلاب نيست، بلكه مستعد هرج و مرج است.
يعني شما معتقديد حضور در خيابان هيچ فايدهاي ندارد؟
اين تجمعات يك تاثير مثبت دارد، اين حسن را دارد كه به تصميمسازان و سياستگذاران اصلي اين پيام ارسال ميشود كه اينگونه نميتوان كشور را اداره كرد و كشور در معرض بيثباتي قرار گرفته است. اگر اين پيام درك شود، اتفاقا زمان مناسبي است براي اصلاحات واقعي و بنيادين.
اگر اين پيامها درك نشود چه؟
ديگر جامعه با چه زباني بايد خطاب به مسوولان بگويد كه جامعه نيازمند تغيير است. شما نگاه كنيد نه آب كشور سازمان داده شده، نه محيط زيست، نه آلودگي هوا و نه خودروي مناسبي در اختيار مردم قرار داده شده است. نه شغلي وجود دارد و مشاغلي هم كه وجود دارد، براي گذران زندگي كافي نيست. نه مسكن، نه آزادي اجتماعي، نه چشمانداز روشن و...نتيجه چه ميشود، اينكه بسياري از استعدادها راهي كشورهاي ديگر ميشوند. ساير جوانان نيز براي مهاجرت زندگي در كمپها و...را تجربه ميكنند يا اينكه در مسير مهاجرت به غرب در دريا غرق ميشوند. افراد تحصيلكرده هم بعد از فارغالتحصيلي 7ميليون حقوق ميگيرند كه با آن نميتوان زندگي كرد. از سوي ديگر زماني كه اين جوان با نامزد و دوست خود قصد قدم زدن دارند به خاطر چند تار مو بايد راهي بازداشتگاه شوند. طبيعي است كه اين شرايط اعتراض و خشم و سرخوردگي ايجاد ميكند. در اين ميان لشكر سايبري براندازان از يك طرف و لشكر سايبري طرفداران سيستم سياسي به يك شكل عمل ميكنند. با فحاشي و تندروي و تهديد. اگر فكري براي اصلاحات نشود، اين تنازعات دروازههاي جهنم را ممكن است باز كند. اتفاقي كه در بهار عربي براي بسياري از كشورهاي منطقه رخ داد. امروز در مصر رفتار سيسي به مراتب بدتر از مبارك است. در تونس، هيات حاكم از بن علي تندتر عمل ميكند. شما وضعيت سوريه را ببينيد، چقدر آشفته است.
يعني فكر ميكنيد جايگزين احتمالي جمهوري اسلامي به مراتب بدتر است؟
همه خيال ميكنند ايران كشور ويژهاي است و تاريخ بلندبالاي كشور و تمدن ايراني و...باعث ميشود ايران تحولات ديگري را از سر بگذراند. اما به نظرم در صورت تغييرات ساختاري چشمانداز تيرهتري در انتظار ايران است. كافي است، علايم و نشانههايي كه اخيرا در اطراف ايران رخ ميدهد، بررسي شود تا متوجه اين چشمانداز شويد.
شما خودتان را جاي جوان ايراني بگذاريد، سيستم با ردصلاحيتهاي گسترده، امكان كنشگري سياسي و انتخاباتي را از آنها ميگيرد، قانون تشكلها را مصوب ميكند تا فعاليتهاي مدني محدود شود. ضمن اينكه طرح صيانت و گشتهاي ارشاد افزايش مييابد. تحليلگراني مانند شما، هشدار سوريه شدن و مصر شدن و تونس شدن را ميدهند. واقعا جوان ايراني در برابر اين اوضاع چه بايد كند؟
اغلب افرادي كه به خيابان ميآيند، مطالبه سياسي ندارند. بيشتر ميخواهند سبك زندگي آنها به رسميت شناخته شود. گشت ارشاد آزارشان ندهد، شغلي داشته باشند، اعتباري داشته باشند، آينده داشته باشند و...اما چون تجمعات، نظمي ندارد و رهبري ندارد و شاكله ندارد، بيشتر مشكلساز ميشود. اعتراضات بايد بهگونهاي ساماندهي شود كه امنيت را مختل نكند، ضمن اينكه بازتاب هم داشته باشد. اينجا پاي شبكههاي اجتماعي و فضاي مجازي به ميان ميآيد. در زمان فاجعه رخ داده شده براي مرگ مهسا اميني شما ديديد اين حادثه از طريق فضاي مجازي چه طنيني در جهان پيدا كرد. حتي افراد حزب اللهي نيز منتقد گشتهاي ارشاد شدند. بسياري از چهرههاي جهاني در حوزههاي سياسي، هنري، فرهنگي، ورزشي و...واكنش نشان دادند.زماني كه موضوع در خيابان دنبال شد، برخي افراد فرصتطلب، تجمعات را به حاشيه كشاندند و مسير را تغيير دادند. تا چند روز قبل همه نسبت به گشت ارشاد انتقاد ميكردند، اما امروز بسياري از متهمان، مدعي شدهاند.مراحل هفتگانهاي كه در مقالهام در «اعتماد» تشريح كرده بودم دقيقا اتفاق افتاده است.حجم بالاي دستگيريها، مشكلاتي كه براي خانوادهها شكل گرفته و...به ما ميگويد كه تحقق مطالبات از خيابان نميگذرد.
يعني مردم بايد از صندوقهاي راي مطالبات خود را جستوجو كنند؟شما كه قبل از انتخابات 1400اعلام كرديد، حضور در انتخابات بيهوده است.
صندوق راي را به طريق اولي قبول ندارم. اگر قرار بود صندوقهاي راي اثرگذار باشند در دوم خرداد 76، مجلس ششم در سال 78 و سال80 دولت دوم سيد محمد خاتمي، سالهاي 92 و 96 روحاني جواب ميداد. رييسجمهورها ظاهرا دولت تشكيل ميدهند، اما سيستم موازي در مسير آنها مانعتراشي ميكند.گير ميكند و با روسياهي ناچار است دولت را رها كند در حالي كه به هيچ مطالبهاي هم پاسخ داده نشده است. مسير خيابان هم جواب نميدهد و باعث سوءاستفاده ميشود. در اين شرايط مطالبهگري از طريق رسانههاي در دست و نيروهايي كه هنوز سرمايه اجتماعي دارند، تنها راه باقي مانده است. امروز مشخص شده كه مردم ناراضي هستند و به هر بهانهاي نارضايتي خود را از گشت ارشاد، مشكلات اقتصادي، عدم توسعه ارتباطات با جهان و...نمايان ميكنند.
اما نه تنها صداي اين نارضايتي در ذهن تصميمسازان طنينانداز نشده، بلكه آنها را به سمت تشكيل ساختار يكدست سوق داده است.
ساختار يكدست يك روياي ناممكن است، همين امروز كه ظاهرا ساختار يكپارچه تشكيل شده در درون چندين جناح انشقاق دارند. در حالت عادي، طيفهاي تندرو در حاشيه قرار ميگيرند و افراد معتدل و عملگرا، در ميدان حضور دارند اما در زمان تحركات امنيتي اين طيفهاي تندرو هستند كه ميداندار ميشوند. گروههاي مسالمتجو بايد تجديد قوا كرده و مطالبات مردم را پيگيري كنند.
برخلاف ديدگاه شما كه معتقديد در دوران اصلاحات كار مهمي انجام نشد، برخي تحليلگران اصلاحات را يك روند و آن را تدريجي ميدانند.يعني اگر مسير كشور در سال 84 تداوم پيدا ميكرد، شايد امروز شرايط كشور بسيار متفاوت بود.اما اصلاحطلبان سال84 دچار انشقاق شده و باعث پيروزي محافظهكاران و احمدينژاد شدند.
در تمام دوران اصلاحات اين چشمانداز وجود داشت كه اين جريان رو به افول است و از درون اين ساختار يك جريان سختسر و تندرو و قلدر ظهور ميكند. اينطور نيست كه اگر اصلاحطلبان در انتخابات 84 متحد ميشدند، پيروز ميشدند، چراكه افراد رايدهنده انگيزههاي متفاوت داشتند و راي دادند. از سوي ديگر اصلاحطلبان مجلس هفتم را به راست باخته بود، حتي در صورت پيروزي در دولت نهم، دولت با مجلس هفتم چه ميخواست بكند.
فكر نميكنيد حداقل 7قطعنامه عليه ايران در شوراي امنيت صادر نميشد و ايران ذيل فصل هفتم قرار نميگرفت؟
دقيقا اين قطعنامهها با وجود يك دولت اصلاحطلب نيز صادر ميشدند. مگر رفع پلمب ظرفيتهاي هستهاي با فرمان رهبري در زمان آقاي خاتمي انجام نشد. از نظر غرب حرفهاي ياوه احمدينژاد كه مهم نبود، آنها به عملكردهاي بنيادين روي زمين توجه داشتند. اساسا در آن سالها نيروي ضد اصلاحات احساس ميكرد برنده شده و بايد همه سياستهاي ضد اسراييل را پيادهسازي كند.فكر ميكردند در طول 8سال دولت خاتمي را زمينگير كردهاند و پس از آن سرمست از پيروزي هر كاري خواستند را ميتوانند انجام دهند. بنابراين حتما اصلاحات تدريجي است اما جهت آن به تدريج بايد مشخص شود. بنابراين معتقدم در دولت هاشمي كه يك پتانسيل اجتماعي عالي ايجاد شده بود و در حال فشار به سيستم بود در دولت اصلاحات وارد نظام تصميمسازي شد و همه ظرفيتهاي قبلي بر باد رفت. شما نگاه كنيد هر چهره برجسته در حوزه انديشه، سياست، رسانه و...كه در سالهاي قبل ايجاد شده بود در آن برهه تار و مار شد. همانطور كه برخي چهرههاي بانفوذ اعلام كردند كه چوب را در لانه مار كرديم. يا احمدينژاد گفت، دايره را تكانديم و...تقريبا همه ظرفيتهاي مدني، سياسي، رسانهاي و...كشور اتلاف شد. متاسفانه برخي دوستان اصلاحطلب با اين برهه سياسي برخورد ميكنند.به نظر ميرسد، براي آنها شراكت در قدرت از هر عامل ديگري مهمتر است. البته از سال 88 به بعد جناح راست، اشتباهات بزرگي داشت.
با اين ديدگاه شما، فرقي نميكرد كه ناصر همتي در انتخابات 1400 انتخاب شود يا نشود. يعني طرح صيانت اجرا ميشد، برجام احيا نميشد و...درست است؟
خدا به همه ما رحم كرد كه همتي نيامد. همه اين مصائب به پاي او، اصلاحطلبان و جامعه مدني نوشته ميشد. همانطور كه در سال98 همه اشتباهات و برخوردها و نارساييها به نام روحاني نوشته شد. همتي با كدام اهرم قدرت ميخواست مذاكرات را پيش ببرد، اقتصاد را بهبود بخشد و مطالبات مردم را محقق كند.
اما رييسي را همه اين اهرمهاي قدرت نه شاخصهاي اقتصادي بهبود بخشيد، نه برجام را در مسير احيا قرار داد و نه مطالبات مردم را محقق كرد.
بله و بهاي اين ناكامي را نيز خواهد پرداخت.اصولگرايان الان در موضع دفاعي هستند و هر روز ضعيفتر ميشوند. در بطن خود هم انشقاق را تجربه ميكنند. اگر اصولگرايان متوجه مطالبات مردم نشوند، درهاي دوزخ به روي كشور باز ميشود، چراكه كشور نه مستعد انقلاب است كه نظم جايگزيني روي كار بيايد و نه با ساختار فعلي ميتواند ادامه داد. اگر توجهي به اين واقعيات نشود كشور با خطرات بزرگي مواجه ميشود كه هرج و مرج كمترين آن است.
برخي معتقدند بايد چهرههاي اصلاحطلب و گفتمان اصلاحطلبي را از هم تفكيك كرد. آيا مسير ديگري جز اصلاحات را ميتوان براي جامعه ايراني متصور شد؟
3 راه بيشتر وجود ندارد؛ يكي تداوم وضع موجود است كه اصرار بر آن هم براي حكومت و هم براي جامعه مخاطرهآميز است. دوم كنشهاي معطوف به انقلاب و براندازي و رژيم چنج است. زمينه اين مسير، نيروي سازماني آن، تشكيلات آن، رهبري و...براي آن وجود ندارد. اين مسير هم زمينهساز هرج و مرج خواهد بود. تنها يك راه براي اعاده حيثيت از ساختار سياسي باقي ميماند كه آن هم اصلاحات است. اصلاحات بهترين شانس براي حفاظت از كشور است. بقاي كشور، بقاي حكومت و بقاي ساختار بستگي به اصلاحات دارد. البته اين به معناي شانس داشتن اصلاحطلبان به حضور در قدرت نيست، بلكه الزامي است كه سيستم ناگزير به گردن نهادن بر آن است. اما اگر اصلاحات صورت بگيرد، طيفي كه ميدان را به سمت ميگيرد، اصلاحات است. شخصا هنوز از اصلاحات دل نكندهام، روزي كه به اين نتيجه برسم كه اصلاحات هم اثرگذار نيست، ديگر بايد منتظر تحولات ناگوار باشيم.
در اين فضا انتظارات متناقضي از رسانهها وجود دارد. از يك طرف افكار عمومي خواستار حركتهاي آني و تند است و از سوي ديگر سيستم نيز فشار فراواني به رسانهها وارد ميسازد كه سكوت در پيش گيرد. در اين شرايط رسانه چه بايد كند؟
رسانه دو وظيفه مهم دارد؛ يكي انتشار اخبار است و ديگر تحليل زير پوست خبر و ارايه رويكرد و نقد. در خصوص خبر كه دست رسانهها باز نيست، مگر آنكه رسانهاي بخواهد تعطيل شود. نميتوان از رسانهها توقع رفتارهاي غير واقعبينانه داشت. اين درك اين محدوديتهاست كه رسانهها فعاليتهاي خود را آغاز كردهاند. اما حوزه مهمتر، حوزه نقد و بررسي و تحليل است. روزنامهها ميتوانند با صاحبنظران درباره زير پوست خبرها صحبت كنند. از سوي ديگر بايد توجه داشت در ايران تنها سياستمداران نيستند كه دچار مشكل و تعصب و بيسوادي و...هستند. بسياري از چهرههاي ظاهرا نامآور نيز با مشكلات تحليلي، علمي و...دست به گريبان هستند. رسانهها بايد در اين حوزه هم وارد عمل شوند و مشخص كنند كدام افراد چيزي در چنته دارند و چه افرادي واقعا ظرفيت علمي، تحليلي و... ندارند.
اگر با همين شرايط امروز در آستانه انتخابات 1402 مجلس قرار داشتيم، توصيه شما به مردم چه بود؟آيا ميگفتيد كه حضور در انتخابات فايدهاي ندارد يا دارد؟
تا آن زمان، راه زيادي باقي است و تحولات فراواني رخ خواهد داد.اگر نظام تن به اصلاحات دهد، مسيرهاي تازهاي براي حضور افراد كارآمد باز ميشود در آن صورت شرايط فرق ميكند. اگر اين اصلاحات رخ ندهد، انتخابات كه هيچ كل ساختار روي هوا ميرود. اگر نيروهاي مزاحم پيش روي جامعه مدني كنار برود، ميتوان به آينده اميد داشت اما در غير اين صورت مشاركت غير كارآمد غير تاثيرگذار كه ارزشي ندارد. نيروهاي حاشيهاي، تندرو و افراطي بايد جاي خود را به افراد شايسته، متخصص و كارآمد بدهند تا بتوان حرف از مشاركت زد. در غير اين صورت كشور با رخدادهاي ناگواري مواجه ميشود كه عبور از آنها شايد به سادگي تن دادن به اصلاحات نباشد.
3 مسير وجود دارد، يكي «ادامه وضع موجود»، دوم حركات راديكال و «دگرگوني ساختاري» و نهايتا «اصلاحات».من با اصلاحات موافقم
در درون جامعهاي كه نتواند مخالفت خودش را نسبت به سياستها و راهبردها اعلام كند، نه مطبوعات مستقل شكل ميگيرد نه احزاب سياسي
اگر راه اصلاحات بسته شود، اين تنازعات دروازههاي جهنم را باز ميكند
اغلب افرادي كه به خيابان ميآيند، مطالبه سياسي ندارند. بيشتر ميخواهند سبك زندگي آنها به رسميت شناخته شود و گشت ارشاد، آزارشان ندهد