چهارشنبه, 03 تیر 1394 18:14

میثم هاشم خانی: قهرمان پروری در نظام‌آموزشی

نوشته شده توسط

میثم هاشم‌خانی
پژوهشگر اقتصاد اجتماعی
بدون تزریق بودجه دولتی جدید به آموزش ابتدایی، چگونه می‌توان بهره‌وری اقتصادی-اجتماعی بالغ‌بر پنج میلیارد نفر - ساعت زمان صرف‌شده معلمان و دانش‌آموزان ایرانی در مدارس ابتدایی را افزایش دهیم؟
پاسخ مختصر نگارنده به پرسش فوق این است: ساختار آموزش ابتدایی را از «قهرمان‌پروری» به سمت توجه به پرورش استعدادهای «متنوع» برای «تک‌تک» دانش‌آموزان پیش ببریم. ساختار فعلی آموزشی ما، ساختاری است که ده‌ها نوع مهارت کلیدی مهم برای موفقیت در فضای پیچیده اقتصادی - اجتماعی قرن 21 را به‌کلی کنار گذاشته و صرفا بر یک نوع مهارت تاکید دارد: مهارت کسب نمره بالا در امتحان‌های شفاهی و کتبی. به این ترتیب انبوه مهارت‌های اجتماعی - ارتباطی - عاطفی، انبوه مهارت‌های مربوط به توسعه خلاقیت و پرسشگری، مهارت‌های متعدد مربوط به زندگی مسالمت‌آمیز در دنیای پیچیده امروزی یا مهارت‌هایی چون ارتقای اعتماد به نفس و نشاط روحی، جایگاه خاصی در مدارس ابتدایی ما ندارند.  به این ترتیب در شرایطی که بالغ‌بر دوسوم توانایی هر فرد در مهارت‌هایی از این دست تا سن 15 سالگی تکمیل می‌شود، گویا اکثریت قاطع مدارس ابتدایی دولتی ما ماموریتی در زمینه ارتقای چنین مهارت‌هایی بر دوش خود حس نمی‌کنند.  ما دوگانه «نخبه/  پخمه» یا دوگانه «تیزهوش/  کم‌هوش» را در کلیدی‌ترین سال‌های شکل‌گیری شخصیت کودکان‌مان بر آنها تحمیل می‌کنیم. به واقع یک برچسب اعتمادبه‌نفس‌دهنده را به حداکثر 10 درصد کودکان‌مان اعطا کرده و 90 درصد بقیه را مدت‌ها (بعضا تا آخر عمر) در حسرت کسب آن برچسب رها می‌کنیم، اما نتیجه این ساختار «قهرمان‌پرور» که همه را از بدو کودکی به رقابت برای «نخبه شدن» و «تیزهوش شدن» تشویق می‌کند، چیست؟  اول، مالکان برچسب «نخبه»، در فضایی «گلخانه‌ای» رشد می‌کنند؛ بنابراین فرصتی برای تقویت مهارت‌های اجتماعی و ارتباطی و امثالهم ندارند و در بسیاری موارد، «خلاقیت» آنها به دلیل تمرکز مداوم بر «درس خواندن» فرسوده می‌شود. به‌علاوه در زمان ورود به بازار کار، توقع دارند که هم درآمد بالا و پست سازمانی بالایی را در ازای مهارت «درس خواندن و 20 گرفتن» تصاحب کنند. وقتی هم که بازار کار حاضر نمی‌شود در ازای محفوظاتی کم‌ارزش (محفوظاتی که معمولا با یک سرچ اینترنتی ساده پیدا می‌شوند و از بر بودن‌شان هیچ ارزش اقتصادی‌ای ندارد) به آنها شأن مدیریتی و درآمدی بالا اعطا کند، معمولا سرخورده و افسرده می‌شود.  دوم، جامعه آینده ما به لحاظ بسیاری از مهارت‌های کلیدی اقتصادی - اجتماعی، فقیر می‌شود. وقتی که انرژی کودکان و نوجوانان‌مان را در کلیدی‌ترین سال‌های شکل‌گیری شخصیت‌شان به سمت رقابت «فردی» در زمینه افزایش هر چه بیشتر «دانسته‌ها» سوق می‌دهیم، توانایی کار تیمی را در جامعه آینده تخریب می‌کنیم. به‌علاوه در جامعه قرن بیست‌ویکم، به دلیل توسعه برق‌آسای اینترنت پرسرعت، دیگر «دانستن» ارزش چندانی ندارد؛ بلکه آنچه می‌تواند ارزش افزوده اقتصادی تولید کند، عبارت است از: مهارت خلاقیت، مهارت‌های ارتباطی، مهارت کارتیمی و مهارت ترکیب «ایده»های مختلف برای تولید ایده‌های جدید.  سوم، بالغ‌بر 90 درصد دانش‌آموزان‌مان که در سال‌های ریشه‌ای شکل‌گیری شخصیت‌شان برچسب «کم‌هوش»، «ناتوان» و «پخمه» می‌خورند، بخش زیادی از عمر خود را در حسرت سپری می‌کنند. تلخ‌تر آنکه در بسیاری موارد آنها سال‌های زیادی از عمر خود را با تلاش و استرس زیاد، صرفا در راستای تلاش برای پاک کردن این برچسب صرف می‌کنند. ممکن است مثلا سال‌های سال برای ورود به یک دانشگاه خوب تلاش کنند و هیچ‌گاه به این فکر نکنند که مثلا شاید توانایی بارزشان در حوزه دیگری باشد و بتوانند یک «هنرمند خبره»، یک «بازاریاب توانا»، یک «تکنسین ماهر» یا یک «مشاور خبره تبلیغات» بشوند.  چهارم، سیاست‌گذاران ارشد کشور، برای پاسخ دادن به ولع دستیابی به برچسب «نخبه» و «تیزهوش»، مجبورند ظرفیت دانشگاه‌ها را در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکترا مرتبا افزایش دهند. نتیجه آنکه در حال حاضر تعداد «مهندسان» در ایران، از کشوری مانند آلمان با سالانه 700 میلیارد دلار صادرات صنعتی بیشتر است! این مساله یعنی آتش زدن عمر شهروندان و سرمایه ملی، برای پاسخ دادن به نیازی کاذب که در سال‌های کودکی و نوجوانی در ذهن فرزندان ایران‌زمین تزریق کرده‌ایم.  در کنار این 4 مورد، باید توجه کنیم که در قرن بیست‌ویکم، با رشد خیره‌کننده تکنولوژیک، به‌تدریج شاهد ناپدید شدن مشاغل صنعتی و کشاورزی هستیم. برآورد می‌شود که تا سال 2030، فقط 10 درصد جمعیت جهان در کارخانه‌های صنعتی و کشاورزی شاغل باشند. بیشترین شغل‌ها در سال 2030، در حوزه IT، گردشگری، ارائه انواع تفریحات و ورزش‌ها، فروش و بازاریابی و تبلیغات، مشاغل پاره‌وقت مرتبط با شبکه‌های اجتماعی و نظایر آن خواهد بود. تولید کارخانه‌ای و کشاورزی عمدتا به روبات‌ها واگذار شده و رمز موفقیت در اکثر مشاغل «قرن بیست و یکمی»، عبارت است از «توسعه خلاقیت» و «مهارت‌های ارتباطی».

 
اما راه‌حل چیست؟
پیشنهاد اول این است که سیاست‌گذاران ارشد، مدیران مدارس، معلمان و نیز همه ما شهروندان بپذیریم که انواع و اقسام «مهارت‌ها» وجود دارند؛ مهارت‌هایی که در قرن 21، اکثریت آنها «ظرفیت ثروت‌آفرینی» (Productivity) بیشتری نسبت به مهارت «درس خواندن و 20 گرفتن» دارند.  اگر این نکته را بپذیریم، مطالبه از مدارس - به‌ویژه مدارس ابتدایی - تغییر می‌کند: از مدارس خواهیم خواست که اگر هم برچسب «نخبه» تولید می‌کنند، این برچسب را در حوزه‌های مختلف تولید کنند؛ از نخبه «هنری» گرفته تا «نخبه فن بیان و سخنوری»، «نخبه ارتباطات و تعامل اجتماعی»، «نخبه کار تیمی»، نخبه «خلاقیت و پرسشگری»، نخبه «مهارت‌های شهروندی» و . . .  پیشنهاد دوم، متفاوت از پیشنهاد اول نیست! پیشنهاد دوم این است که جمله مشهور زیر را در قالب تابلوهایی شکیل، در همه ادارات آموزش‌وپرورش و مدارس نصب کنیم:  «نوعی از نبوغ، در همه ما وجود دارد، اما اگر یک ماهی را بارها به‌خاطر ناتوانی در بالا رفتن از درخت توبیخ کنیم، او تا آخر عمر به میمون‌ها حسادت خواهد کرد و خود را یک فرد ناتوان تلقی می‌کند»

منبع: روزنامه دنیای اقتصاد - شماره ۳۵۱۴

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: