سالگرد مرحوم دکتر حسین عظیمی در مؤسسه دین و اقتصاد
در سال ١٣٦٨ در اولین سمینار بازسازی اقتصاد ایران پس از جنگ، دکتر حسین عظیمی به عنوان اقتصاددان به مخالفت شجاعانه و بسیارصریح با برنامه اول توسعه پرداخت. بیشترین شهرت مرحوم عظیمی در نزد جامعه کارشناسی کشور از اینجا نشئت گرفت، وقتی با صراحت بینظیری اشتباهات و نقصهای فاحش سیاستهای تعدیل اقتصادی برنامه اول توسعه را تشریح کرد و بهدرستی نسبت به بحران اقتصادی ناشی از آن هشدار داد. نزدیکشدن به سالگرد درگذشت مرحوم عظیمی بهانهای بود تا جلسه این هفته مؤسسه دین و اقتصاد به نقد این اقتصاددان توسط محمدرضا فرهادیپور اختصاص یابد.
نزدیک به سه سال است که من هر آنچه از دکتر حسین عظیمی بهجا مانده است را مطالعه کردهام. علتی که من را به این موضوع علاقهمند کرد این بود که در سال ١٣٨٦ تحقیقی بر اساس یک پرسشنامه از دیوید کلندر (اقتصاددان معروف آمریکایی – انگلیسی) در مورد اینکه یک اقتصاددان چگونه در دانشگاههای اقتصاد تربیت میشود را ترجمه کردم. با همکاری چندنفر از استادان، سعی کردیم آن پرسشنامه بومی شود و پس از آن در دانشگاههای مطرح کشور توزیع شد. سؤال این بود که کدامیک از اقتصاددانان ایرانی (زنده یا متوفی) موردعلاقه و احترام شما هستند و ویژگی بارز آنها چیست. ٥٥ درصد از افراد به پرسشنامه پاسخ داده بودند و در ٣٧ درصد از پرسشنامهها مرحوم عظیمی، به دلیل تعریفی که از توسعه داشت، انتخاب شده بود. نکته جالبی که در مورد عظیمی وجود داشت این بود که او برخلاف اکثر اقتصاددانانی که در این نظرسنجی رأی آورده بودند، در دانشگاهها تدریس نمیکرد، از نزدیک با دانشجویان چندان سروکار نداشت و کتابهای او نیز از منابع درسی نبود. من شخصا انتظار داشتم نام اقتصاددانان مشهور آن زمان که مدام در روزنامهها و رسانه حضور فعال داشتند، در این نظرسنجی بیشترین آرا را به خود اختصاص دهند؛ اما برخلاف تصور، مرحوم عظیمی بیشترین رأی را کسب کرد. از اینجا این سؤال شکل گرفت که چرا عظیمی با وجود اینکه چندان ارتباطی با حوزه دانشگاه نداشته است تا این اندازه طرفدار دارد. ازاینرو تصمیم گرفتم هر کتاب، مقاله، یادداشت و مصاحبهای که از او هست را مطالعه کنم تا به دلیل این اتفاق پی ببرم. در این احوال عبارتی را از کینر خواندم با این مضمون: بهنظر نمیرسد مطالعه اقتصاد نیازمند هیچگونه استعداد خاص غیرمعمول و خارقالعاده باشد. بااینحال اقتصاددانهای خوب و شایسته از نوادر روزگاراند. موضوع سادهای که در آن فقط تعدادی ممتازاند. احتمالا علت این تناقض در آن است که اقتصاددان شایسته باید از ترکیبی از استعدادهای نادر برخوردار باشد. او باید به سطح بالایی از استاندارد در چندین مسیر متفاوت برسد و ترکیبی از استعدادها را که اغلب با هم دیده نمیشوند، داشته باشد. باید تا حدی ریاضیدان، تاریخدان، سیاستمدار و فیلسوف باشد. باید علائم را درک کند، ولی با کلمات حرف بزند. باید شرایط حاضر را در سایه گذشته برای مقاصد آینده مطالعه کند. هیچ بخشی از طبیعت انسان یا نهادهای انسانی، نباید خارج از ملاحظات او قرار گیرد. باید هدفمند و نسبت به هوا و هوس مانند یک فرد گوشهگیر و عزلتگزین، بیعلاقه و مانند یک تصویرگر نقاش، فسادناپذیر باشد، اما بااین احوال، گاهی اوقات مانند یک سیاستمدار واقعگرا باشد.
از همان سالها، مدام به این مسئله فکر میکردم که عظیمی چقدر از این ویژگیها برخوردار است. البته من از شانس ملاقات عظیمی محروم بودم و تنها منبع من، نوشتههای او بود. مطالبی که امروز ارائه میکنم، باوجود اینکه خوبیهای علمی او بر من پوشیده نیست و در کتابی که در دست تألیف دارم، به صورت جامع به آن پرداختهام، چیز دیگری است. امروز، به بخشهایی که در کار او فراموش شده، اشاره میکنم و دلیلی بر نادیدهگرفتن نکات مثبت نیست.
چند بحث جدی درباره او وجود دارد و من با یک خطکش مرسوم به نقد میپردازم.
یکی از مهمترین ایدههای حسین عظیمی که بعد از او هم بسیاری بر آن تکیه کردند، این است که بر امر آموزش و اهمیت آن در توسعه تأکید داشته است و یک کتاب و چندین مقاله در این موضوع دارد و در بقیه نوشتههای او نیز این مسئله به چشم میآید. بحث وقتی برای من جدی شد که زمانی وحید محمودی گفته بود عظیمی با آمارتیا سن قابلقیاس است و میتوان عظیمی را آمارتیا سن ایران نامید. من به بررسی شباهت سن و عظیمی پرداختم. اولین سؤال این بود که سن چرا نوبل گرفت و آیا سن به خاطر تأکید بر آموزش نوبل گرفته یا دلایل دیگری وجود داشته است. در نامه کمیته نوبل، اینگونه آمده است: آمارتیا سن چندین مشارکت کلیدی برای تحقیق بر مشکلات بنیادی در اقتصاد رفاه انجام داده است. مشارکتهای او در نظریه انتخاب اجتماعی آکسیوماتیک و تعاریف شاخصهای رفاه و فقر تا مطالعات تجربی قحطی را دربر میگیرد. همه اینها شدیدا با موضوعات توزیع و علاقهای خاص به فقیرترین اعضای جامعه گره خوردهاند. سن به تشریح شرایطی میپردازد که اجازه تجمیع ارزشهای فردی در قالب تصمیمات جمعی و قواعد تصمیمگیری جمعی را داده و آن را با سپهر حقوق فردی سازگار میکند.
من شخصا، سن را در سال ١٣٨٣ و با خواندن کتاب توسعه بهمثابه آزادی شناختم و همیشه فکر میکردم این فرد به خاطر این کتاب نوبل گرفته، در حالی که این کتاب، زیربنای بسیاری از اندیشههای اوست. تمام آثار سن از یک روششناسی خاص پیروی میکنند به این صورت که در ابتدا یک سؤال مطرح میشود، بعد از اینکه زمینه تئوریک فراهم شد، با استفاده از معادلات ریاضی و دادههای آماری، موضوع بررسی و درنهایت، نتیجهگیری مرتبط با سؤال ارائه میشود. کمیته نوبل به این دلیل به سن جایزه نوبل را اعطا میکند و در بیانیه از کلمه آموزش استفاده نمیکند. موضوع مورد تأکید عظیمی بسیار مهم است و اصلا ضرورتی ندارد او را به «آمارتیا سن» تشبیه کنیم و اندیشههای عظیمی را بر اندیشههای «سن» سوار کنیم. به قول خود دکتر عظیمی: چه ضرورتی دارد که ما هرچیزی را که میخواهیم بگوییم به دیگران وصل کنیم.
بحث دیگر این است که با نگاه به مقالات «سن» متوجه میشویم که روششناسی متعارف علم اقتصاد در نگارش مقاله و کتاب، یک روششناسی مشخص است که آن را در نوشتههای اکثر بزرگان علم اقتصاد میبینیم. در مطالعه کتابهای حسین عظیمی هیچگونه پاورقی و منبع و مأخذی ذکر نشده است. شاید افرادی که به او نزدیک بودهاند در اینباره با عظیمی صحبت کرده باشند، اما من به عنوان فردی که قصد خواندن این کتاب را دارد به مسئله نگاه میکنم. در بسیاری از آثار عظیمی مباحثی بیان میشود که به مباحث دیگر اقتصاددانان شباهت زیادی دارد اما به علت عدم اشاره به منبع و مأخذ احتمالی، خواننده متوجه این مسئله نمیشود. البته یک مقاله در حوزه روششناسی علم اقتصاد از عظیمی وجود دارد که استثناست اما در بقیه موارد از روشهای ساختارمند مربوط به آمارتیا سن پیروی نمیکند.
نکته بعدی این است که در پرسشنامه مذکور، دانشجویان به تعریفی که دکتر عظیمی، از توسعه داشت ابراز علاقه کرده بودند. دکتر عظیمی تعاریف بسیاری از توسعه داشته است. بخشی از این تعاریف نشاندهنده ارتقای ذهنی و پیشرفت علمی اوست. برای همین دوباره به سراغ «سن» رفتم؛ «سن» تمام تعاریف و واژههای کلیدی خود را بر شانههای بزرگان علم اقتصاد سوار میکند اما عظیمی این کار را نمیکند و ریشه تعاریفی که دارد مشخص نیست مگر در مواردی که به تمدن اسلامی اشاره میکند؛ مثلا میتوان حدس زد که او کتاب راهبردهای توسعه اقتصادی امام موسی صدر را خوانده است.
سؤال دیگری که مطرح میشود، این است که آیا تعاریف ارائهشده توسط عظیمی در زمان خود بهروز بودهاند یا نه. مثلا تعاریفی که در دهه آخر زندگی مطرح میکند در همان سالها توسط دیگر بزرگان علم اقتصاد نیز مطرح میشده است یا نه. من به سراغ گونار میردال رفتم. یک شباهت بین این دو وجود دارد و یک تفاوت. هر دو به به موضوع توزیع درآمد علاقهمند هستند اما میردال در سطح جهانی و عظیمی در سطح ایران به این مسئله پرداختهاند.
نکته دیگری که به آن پرداختم، این بود که چرا عظیمی به زبان انگلیسی مطالب را منتشر نکرده است. البته من یادداشتهایی از دوستان و استادان نزدیک عظیمی خواندهام که او میگفت باید این کار انجام شود اما به هر حال این کار را انجام نداده است؛ از زاویه دید فردی که به این قضیه نگاه میکند ممکن است این پاسخ محتمل باشد که شاید توانایی این کار را نداشته است.
اکثر نظریات توسعه که در دهه ١٣٧٠ بیان میشود مبتنی بر اقتصاد خرد و نظریه قراردادهاست. روششناسی بیش از ٩٠ درصد مقالات بزرگان اقتصاد توسعه مشخص است اما در آثار عظیمی این روششناسی به چشم نمیخورد. عظیمی از این ژورنالها مطلع بوده و شاید آگاهانه نمیخواسته به این روشها بنویسد. در نوشتههای عظیمی، سؤالات کلان و عمده هستند که برای توضیح هر سؤال دوباره تعداد زیادی سؤال مطرح میشود و پاسخ مشخصی برای اکثر آنها پیدا نمیشود. شاید این یک شیوه نگارش باشد اما منظور من این است که شباهت سبک نگارش، با آن دسته نوشتههای ژورنال رایج، کم است و شاید آگاهانه نمیخواسته است که بر اساس این روششناسی بنویسد.
نکته بعدی این است که حسین عظیمی توسعه را از کدام منظر نگاه میکرده است. در مقالهای از اقتصاددانان نهادگرا، نظریات توسعه اقتصادی به چهار دسته تقسیم شده است؛ دسته اول نظریاتی که توسعه اقتصادی را مبتنیبر جغرافیا میداند. دسته دوم توسعهیافتگی یا نیافتگی را به فرهنگ یا دین مرتبط میداند. طبق نظریه سوم، علت توسعهیافتن یا نیافتن یک کشور این است که دانش تخصیص بهینه منابع در آن کشور وجود داشته باشد یا نه. دسته چهارم اهمیت نهادهای سیاسی و اقتصادی برای توسعه را آنقدر قوی میداند که سه عامل جغرافیا، فرهنگ و دانش، تخصیص بهینه منابع را کمرنگ میکند. وقتی به تعاریف حسین عظیمی مراجعه میکنیم، متوجه میشویم تعاریف او همه این موارد را دربر میگیرد. در یکی از تعاریف عظیمی از توسعه، ١٥ نهاد برای توسعه مهم قلمداد میشوند که یکی از آنها دموکراسی است اما از دیگرسو مسئلهای که مطرح میشود این است که مشخص نمیشود چرا دموکراسی برای توسعه مهم است. گرچه میتوان براساس شواهد به این اهمیت پی برد اما عظیمی برای مثال، کشورهایی که با دموکراسی توسعه یافتهاند یا برعکس از توسعه بازماندهاند را ذکر نمیکند.
عظیمی فردی بود که همه این مسائل را در کتابها و مقالاتش آورده است؛ مثلا حدود یکسوم وقت فکری خود را برای نوشتن بحث عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه صرف کرده اما هیچوقت این موارد را با جنبشهای عدالتخواه جهانی گره نزده است. بسیاری اوقات که مطالب او را میخوانیم، اصطلاحاتی میبینیم که ذهن ما را متوجه اقتصاددانان مشهور میکند؛ مثلا چندینبار عبارت اصل تفاوت در نوشتهها دیده میشود که جان رالز را به یاد میآورد چراکه این اصطلاح مختص جان رالز است. منظور این است که نمیتوانیم بگوییم عظیمی چگونه اقتصاددانی بوده و بهعنوان نمونه در کدام دسته چپگرا، راستگرا، معتدل یا متفکر آنارشیست قرار میگیرد. مثلا به مسئله دستمزد کارگر و توزیع عادلانه دستمزد میپردازد اما مانند یک اقتصاددان چپ رادیکال این کار را انجام نمیدهد. از دیگرسو، عظیمی هیچوقت در نوشتهها بر سؤالات اقتصاد خرد متمرکز نمیشود و برای آنها پاسخ ارائه نمیکند پس دستراستی هم نیست. سؤالی که برای من پیش آمد این بود که پس عظیمی چهجور اقتصاددانی است. تنها پاسخی که پیدا کردم این بود که او کاملا مانند یک اقتصاددان متعارف فکر میکرده اما یک تفاوت داشته است و آن اینکه برای پاسخ به سؤالات، روشی را که این اقتصاددانان متعارف استفاده میکردند به کار نمیبرده است.
سؤال دیگری که برای من ایجاد میشود، این است که چرا اقتصاددانی مانند عظیمی مقاله علمی- پژوهشی ندارد؛ مقاله علمی بسیار دارد اما مقاله علمی- پژوهشی ندارد. نمیتوانم بپذیرم که او اهمیت این ژورنال را درک نمیکرده است. اگر بخواهم یک پاسخ رادیکال و تندرو (تأکید میکنم رادیکال و تندرو) به این سؤال بدهم، میگویم شاید عظیمی نمیتوانسته چنین مقالهای بنویسد، به همان دلیل که نمیخواسته از آن روششناسی مرسوم پیروی کند؛ چون این روشها، داده و سؤال مشخص میخواهند. البته بعضی از سؤالاتی که من مطرح کردم در نوشتههای رسمی حسین عظیمی جوابی ندارد اما در نوشتههایی که مثلا به عنوان استاد راهنمای پایاننامه بوده به این مسائل پرداخته است.
در آخر تأکید میکنم اگر کسی به اقتصاد ایران و اقتصاددانان ایرانی علاقهمند باشد و از عظیمی چشمپوشی کند در حقیقت بخشی از تاریخ اقتصاد توسعه و علم اقتصاد از ذهن او پنهان میماند. قسمت عمده آنچه من در حوزه اقتصاد به زبان فارسی آموختهام بیشک از استاد عظیمی بوده است و این سؤالات فقط نقدی بر نوشتههای حسین عظیمی است.
منبع: شرق