از دیروز که در نوشته -نفس بریده- از زمانه بد گفتم و کمی درد دل کردم ، دهها تماس رسمی و غیر رسمی داشتم. کلی پیام و کامنت هم برایم ارسال شد. خیلیها نگرانم شدند و احوالم را پرسیدند،بعضیها نوشته را سیاه نمایی خواندند و اعتراض کردند و خیلیها خواستند مثل گذشته امیدوارانه بنویسم. اکنون اجازه میخواهم در باره این دلنوشته کمی توضیح بدهم.
همه آنها که به نوعی با نظرات من آشنا هستند میدانند که آدمی مثبت اندیش و امیدوار هستم. در ماههای گذشته هم پا به پای موجهترین جریانهای اقتصادی و اجتماعی به عنوان یک «اکتیویست» سعی کردم دو نقش را ایفا کنم:
در کنار پرتلاشترین اقتصاددانان و جریانهای رسانهای عقلگرا به نظام حکمرانی درباره عواقب اشتباه در سیاستگذاری هشدار دادیم.
و دیگر اینکه دوشادوش کنشگران اجتماعی تلاش کردم به اندازه وسع و توانم،امید را در جامعه زنده نگه دارم.
امروز اعتراف میکنم همه ما در رسالتی که برای خود در نظر گرفته بودیم،چندان توفيقي به دست نیاوردهایم. چون متوجه شدیم دیالوگی که میان گروههای مرجع و متخصص بر سر ابرچالشهای امروز کشور آغاز شده از یک سو با بیتوجهی نظام حکمرانی و سیاستگذاری مواجه است و از سوی دیگر موجب نگرانی عمیق جامعه شده است.
همه ما امروز در حال مشاهده و رصد مداوم ابرچالشهای کشور هستیم اما واکنش نظام تصمیم گیری و احیانا راه حلهای سیاستگذار را برای گذار از این شرایط باور نداریم یا مطالعه شده و کارشناسانه نمیدانیم. این اولین گام برای ناامید شدن مثبت اندیش ترین افراد جامعه است.نگرانی من هم چنین جنسی دارد و همواره از خود میپرسم چرا نظام حکمرانی ما قادر به حل مشکلات و چالشهای کشور نیست؟
طبیعی است در چنین شرایطی افرادی که به عنوان مرجع در جامعه مطرح میشوند بیش از دیگران سختی میبینند. چون علاوه بر بحران، باید درد ناشی از آگاهی را هم تحمل کنند.مثلا اقتصاددانی که همه عمرش را وقف فهماندن«چرخه تضعیف و تخریب رشد اقتصادی» به سیاستمداران کرده،این روزها که در آستانه گرفتار شدن دوباره در تله رکود تورمی هستیم، بیشتر از همه ما غصه میخورد.چون او دقیقا چنین روزهایی را پیشبینی و به تصمیمگیر تفهیم کرده است.
به هرحال این روزها افراد زیادی به من هم به عنوان یک تاجر و فعال اقتصادی مراجعه میکنند و سوالشان این است که به کدام سو میرویم؟ آینده چه میشود؟ وضع چه خواهد شد؟ مشخص است که من هم از این نوسانها رنج میبینم و شخصاً از اینکه کسب و کارها گره خورده و چشماندازمثبتي پیش روی ما وجود ندارد، احساس یأس و ناامیدی میکنم، اما ناچارم به خاطر مردم خویشتنداری کنم و از گفتن عمق دیدگاهها و برداشتهایم خودداری کنم.
این وضعیت، آدمهایی مثل من را در شرایط متناقضی قرار داده است. اگر نسبت به آینده خوشبین باشم و این خوشبینی را به جامعه تزریق کنم، هر روز با طیف گستردهای از مردم مواجه میشوم که من را ملامت میکنند که چرا سیگنال غیرواقعی میدهم؟ اگر کمی از خوشبینی فاصله بگیرم و آینده را مبهم ببینم، حتی نزدیکان و مدیران خودم احساس یأس و ناامیدی میکنند و روی کار آنها نیز اثر منفی میگذارد.
اگر به مجموعه نظراتی که در ماههای گذشته مطرح شده نگاه کنید، متوجه میشوید کلیدواژه اصلی همه صحبتهای من امید بوده است. به نظر من هیچ اقدامی در کشور به اندازه بازسازی امید و بازگرداندن اعتماد به جامعه اهمیت ندارد. رنگ باختن امید و از بین رفتن اعتماد عواقب زیانباری برای کشور دارد اما متاسفانه سیاستمداران ما از این مقوله غافلند. ناامیدی و بیاعتمادی میتواند آغاز فرآیندی باشد که به ونزوئلایی شدن ایران ختم خواهد شد. آنچه در حال حاضر اثر تعیین کننده در همه زمینهها دارد، نگرانی مردم نسبت به آینده است. بیافق بودن و بیاعتمادی و یأس جامعه منجر به نااطمینانی میشود و نااطمینانی میتواند منجر به توقف سرمایهگذاری شود و این توقف نیز نتایج نگرانکنندهای مثل تشدید رکود، تشدید بیکاری و افزایش فقر را به دنبال خواهد داشت.
اگر نااطمینانی را جدی نگیریم ،از ناامیدی خنجری میسازیم بینهایت تیز و خطرناک.
یاد دو شخصیت «اندی» و «رد » در فیلم «رستگاری در شاوشنک» میافتم که در دیالوگی درخشان امید و ناامیدی را بهتر از همه ما تعریف میکنند:
➖اندی: یادت باشه امید چیز خوبیه، شاید بشه گفت بهترین چیزهاست و چیزهای خوب هیچ وقت نمیمیرند.
➖رد: یه چیزی بهت بگم رفیق. امید چیز خطرناکیه. امید میتونه یه آدمو دیوونه کنه.
t.me/mohsenjalalpour