امیرحسین خالقی
دکترای سیاستگذاری عمومی دانشگاه تهران
در دنیای اقتصاد نوشت: هنری جورج، اقتصاددان آمریکایی قرن ۱۹، زمانی گفته بود «حمایت از تولید ملی» (protectionism) یعنی در حالت صلح بلایی را بر سر خودمان بیاوریم که دشمن در جنگ میخواهد بر سر ما بیاورد! مرد فرزانه، نیک دریافته بود که حمایتگرایی (به معنای رایج افزایش تعرفهها و اعطای وامهای کمبهره و دیگر رانتهای قانونی برای صنایع خاص ملی) منطق اقتصادی مشخصی ندارد و اغلب به معنای بالا بردن هزینههای مصرفکنندگان است و سرانجامی جز پرورش نورچشمیهایی (cronies) ندارد که به جای تن دادن به رقابت و تحمل فشار نوآوری دنبال زدوبند با دولتی هستند.
آنچه اغلب «حمایت از تولید ملی» (حمایتگرایی) خوانده میشود در واقع بیش از آنکه رویکردی اقتصادی به معنای متعارف باشد، نگاهی سیاسی است، چنانکه متفکر تیزبین مکتب اتریش، فون میزس، اشاره کرده است فلسفه پشت آن تفاوتی با فلسفه جنگ ندارد. حرف امروز و دیروز هم نیست، ریشههای «حمایت از تولید ملی» به دوران استعمار و مرکانتیلیسم برمیگردد، آدام اسمیت بزرگ شاید معروفترین چهرهای بود که برای نخستینبار مشکلات این نگرش را نشان داد. شواهدی خوبی وجود دارد که حتی در قرن ۱۸ و پس از انقلاب ایالات متحده آمریکا بحثهایی مشابه در میان پدران بنیانگذار آن کشور (جفرسون و مدیسن از یک سو و همیلتون از سویی دیگر) در جریان بود که توماس دی لورنزو در کتاب نفرین همیلتون به خوبی آن را شرح داده است.
از آنسو کسانی مثل پرفسور چانگ کرهای بر این باورند که میشود شواهدی تاریخی پیدا کرد که حمایت تعرفهای از صنایع نوپای ملی راه خوبی برای بهبود اقتصاد کشورهاست، به بیانی دیگر، تا وقتی این صنایع جدید سودآور نشدهاند، نباید آنها را در معرض رقابت قرار داد، بلکه باید آنها را با ابزارهایی مانند تعرفه حمایت کرد و بعد که توانستند روی پا خود بایستند، دیگر حمایت ضرورت ندارد. در واقع حرف وی این است که نظریه مزیت نسبی (یعنی هر کشوری با توجه به منابع در دسترسش چیزی را تولید کند که «در مقایسه با دیگر محصولاتی که قابلیت تولید آن را دارد» هزینه کمتری داشته باشد و در مورد بقیه محصولات از تولید دیگر کشورها بهره بگیرد) را نباید جدی گرفت و در واقعیت تجربه تاریخی چیز دیگری بوده است. از تردیدها در مورد روش بررسی و اعتبارگفتههای او که بگذریم، نظریه مزیت نسبی منطق نظری روشنی دارد. اگر به کشاورزی بگوییم دنبال یادگیری پزشکی نرود و تنها به کار خود بپردازد، ولی با درآمد حاصل از فروش محصولاتش از خدمات یک پزشک زبده استفاده کند حرف نادرستی زدهایم؟
چانگ میگوید اگر کره جنوبی در مقابل فشارهای جهانی تسلیم شده بود و اقتصاد خود را به کلی باز و آزاد میکرد، بعید بود جز همان صادر کردن کلاهگیس ساخته شده از موهای انسان میتوانست در صنعت دیگری بدرخشد، ولی حمایت دولتی از برخی صنایع باعث شد که اکنون حرفی در اقتصاد دنیا داشته باشد، ولی کشورهایی مثل سنگال که درهای کشورشان را بیمحابا گشودند، سرنوشت خوبی نداشتند. چنین استدلالی محکم نیست، از اینکه چند کشور با برقراری تعرفه به پیشرفتهایی رسیدهاند، نمیشود نتیجه گرفت که راه تولید ثروت برقراری تعرفه است، مثالهای ناموفق زیاد داریم مثلا بریتانیا در همان دوران طلایی تجارت آزاد به اوج قدرت خود رسید.
وانگهی حمایت از صنایع نوپا و رقابت پذیر حتی در چارچوب اقتصاد بازار آزاد هم ممکن است، دانشجویان وکالت و پزشکی هم تا قبل از آنکه به حقوق سرشار برسند، هزینههای بسیاری را متحمل میشوند، ولی رفتارشان توجیه پذیر است، مثال بارز دیگر در حوزه فناوریهای نو و استارتاپ هاست. همچنین با استدلال موافقان «حمایت از تولید ملی» حالا که قرار است هوای صنایع نوپا را داشته باشیم، چرا هوای نیروی کار تازه وارد را نداشته باشیم؟ چرا از محصولات تولیدی کارگران باتجربه تر مالیات بیشتری نگیریم تا آنها هم به تدریج پرورش پیدا کنند؟ حالا که چنین نیست یک جوان ۱۸ ساله جویای کار مجبور است تا آخر عمرش پادویی کند و حقوق اندکی دریافت کند؟ همانطور که برای آن جوان چنین سرنوشتی مقدر نیست، برای صنایع نوپای کشورها هم چنین نخواهد بود. هواداران «حمایت از تولید ملی» گفتهاند همانطور که پدر هوای بچه هایش را دارد، دولت هم باید هوای صنایع نوپایش را داشته باشد، این را هم بر خلاف اعتبار ظاهری اش نباید جدی گرفت، پدر خیرخواه شما بعید است برای انجام کاری که با مراجعه به متخصصش ۵۰ چوق برایش آب میخورد را به شما بسپارد و ۱۰۰ چوق تقدیمتان کند؛ به ویژه اگر فرزند زیاد و ثروت محدود داشته باشد. در دنیای واقع هم قضیه متفاوت نیست، تعرفهها به جیب دولتیها میرود و حیف و میل میشود، ولی مصرفکنندگان مجبورند پول بیشتری بپردازند تا کسانی دیگر حمایت شوند. اما همه اینها به این معناست که «حمایت از تولید ملی» به کلی بیمعناست؟ هرگز. از قضا حمایت از تولید ملی یک ضرورت است، اما باید از نگاه و پیش فرضهای نادرست فاصله گرفت. حمایت از تولیدکننده ایرانی درست برعکس به معنای بازتر کردن کشور روی جهان و رقابت و فراهم کردن محیط مناسب برای رویش و رشد کسب و کارهای ایرانی است. بسیاری از تولیدکنندگان واقعی ایرانی به واقع نیازمند اعانههای دولتی نیستند، بیشتر میخواهند دولت سرعتگیرها را بردارد. وقتی ایجاد و اداره یک کسب وکار نیازمند دهها مجوز و صرف وقت و هزینه است، بدیهی است که کسی نخواهد خودش را با یک سیستم اداری دولتی پیچیده درگیر کند. اگر برخی کارکنان دولت اهل پول چایی و زیرمیزی هم باشند که کار سخت تر هم میشود.
تازه اگر از جان گذشتهای همه مشکلات آغازین را تحمل کرد و کاری راه انداخت، فاز دیگری از مصیبت شروع میشود. اداره کار هزار و یک ترفند را به کار میبندند و با انبوهی از قانونها و تبصرهها کاری میکند که گاه کارفرما از راه اندازی کسب و کار پشیمان میشود. دارایی و مالیات و گرفتن اعتبار و وام هم که داستانی است پر ز آب چشم. اگر هم در هر موردی گذارتان به دادگاه افتاد که دچار «اطاله دادرسی» میشوید. بماند که کار ایجاد کردن در زمانهای که «از زیر کار در رفتن» و «تظاهر به کار» گاه نوعی زبلی و افتخار تلقی میشود، کار سادهای نیست. به جای فشار آوردن بر مشتری که پول بیشتری برای اشتغال هموطنش بپردازد، باید مجوزهای غیرضروری را حذف کرد، مالیاتها را پایین آورد، دخالتها در کار کسب و کارها را حداقل کرد و قوانین مناسب برای بهبود حقوق مالکیت، رفع سریع تعارضها و ورشکستگی به وجود آورد و هزینه مبادله را کاهش داد. حمایت واقعی از تولید ملی نیازمند تبصره و مقررات جدید نیست، بیشتر نیازمند برداشتن موانع قانونی قبلی است، والله اعلم.
پی نوشت: آوردن حمایت از تولید ملی در گیومه («حمایت از تولید ملی») به این معناست که در معنایی خاص آن را استفاده میکنیم نه معنای لغتنامهای.