محمد ماشینچیان
سردبیر مجله اینترنتی بورژوا
در روزنامه دنیای اقتصاد - شماره 4145 نوشت:
در پیشرفتهترین نظامهای قضایی دنیا، تشخیص گناهکار بودن یا نبودن یک مجرم، بهعنوان نمونه یک قاتل، بر عهده 12 شهروند عادی است. اهل فن در کشور ما وقتی این موضوع را میشنوند، تعجب میکنند که چطور ممکن است تصمیمی تا این حد مهم را عدهای تعلیم ندیده، مشتی بقال و چقال و معلم و کشاورز و خانهدار، بگیرند؟!آیا سوالی سادهتر و جوابی روشنتر از این هم داریم: بین دو نفر، یکی متخصص و دیگری عامی، کدامیک برای تمیز بین مجرم و بیگناه شایستهتر است؟ پاسخ این سوال را در مجال مناسبتری به تفصیل خواهم گفت. عجالتا همین بس که پاسخ بدیهی، در این مورد، لزوما پاسخ صحیح نیست. پس از صدها سال تجربه، واگذاشتن خطیرترین تصمیمات جامعه برعهده شهروندان عادی در دنیای توسعهیافته امری تصادفی نیست. همبستگی مثبت میانِ تعالی یک نظام و نقش شهروندان عادی در آن نیز همینطور.
نخستین چیزی که برای توضیح کمرنگ بودن نقش اقتصاددانان در عرصه عمومی به ذهن میرسد، این است که شاید اقتصاددانان ما دلشان نمیخواهد خیلی در این زمینهها دخالت کنند، کارهای مهمتری دارند و اقبال توده عوام در نظرشان آنچنان با ارزش نیست، مشغولیات آکادمیک را ترجیح میدهند، یا شاید کسی جلوی حضور فعال ایشان را در عرصه عمومی گرفته و دست و بالشان بسته است. اما بعید بهنظر میرسد اینطور باشد چرا که امروزه، به لطف انقلاب تلگرامی، استادان که هیچ، بعضی دانشجوهای اقتصاد هم کانال تلگرام دارند و از طرح نظر و تفسیر وقایع اتفاقیه و خلق نظریه هیچگونه دریغی نمیورزند. رسانه ملی و جراید هم در انعکاس نظرات ایشان کم نمیگذارند.به باور نگارنده این موضوع را باید در سبقه و سلوک اقتصاددانان وطنی و واکنش مردم به عملکرد و نتایج حاصله از راهبردهای ایشان جستوجو کرد. گرایش جریان اصلی اقتصاددانان در ایران در طول نیم قرن گذشته چون پاندولی میان چپ و راست در حرکت بوده و دستخوش تغییرات زیادی شده است. اما ستونی که این پاندول از آن آویزان بوده همچنان پابرجاست و خواه چپ آن را توجیه کند یا راست صورت مساله یکی است: چگونگی کنترل بهینه اقتصاد کشور. و فراموش نکنیم که تنها راه کنترل اقتصاد، کنترل مردم است.
ایدئولوژی جریان اصلی قدیم و گرایش تحصیلکردههای فرنگ رفته ما و به تبع نسل بعدی شاگردان ایشان، تحت تاثیر جنبشهای دانشجویی دهه 70 میلادی و جنگ ویتنام و ...، تلاشی بود برای پیدا کردن راهی که بشود ارزشها و مذهب و فرهنگ سنتی را با سوسیالیسم، به علمیترین طریق ممکن، پیوند بزنند (سوسیالیسم در آن زمان آخرین دستاورد علم و راه نجات بشر تلقی میشد) و راهحلهای بهدست آمده را از بالا و با نادیده گرفتن حقوق و آزادیهای آدمها بر عوام تحمیل میکردند.امروز بسیاری از تحصیلکردهها و فرنگرفتهها و نخبگان و به تبع شاگردان ایشان که هماکنون در حال تحصیل هستند تحت تاثیر مد امروز که در ادامه شرحش خواهد رفت، هم راهحلهای خود را از بالا و با نادیده گرفتن حقوق و آزادیهای آدمها بر عوام تحمیل میکنند.
امروز همگان شعار توسعه سرمیدهند. ایدئولوژی توسعه مانند دیگر ایدئولوژیها مجموعهای است از اهداف انتزاعی جمعیای چون کاهش ملی فقر و رشد ملی اقتصادی و این و آن استاندارد بینالمللی. ممکن است بپرسید نیل به هرکدام یا همه اینها مگر بد است؟ البته که حصول به اینها خوب است ولی ایدئولوژی توسعه این اهداف را بر حقوق و آمال و آرزوها و زندگی افراد ارجح میدارد؛ همچنین مرتبه آن «نخبگانی» که میلیاردها تومان بودجه و ماهها وقت صرف کرده و برنامه از پس برنامه مینویسند از مرتبه افرادی که در عمل، مثلا با راهاندازی یک کسبوکار، فقر را کاهش میدهند، بالاتر است. هفتخوان راهانداختن سادهترین کسبوکارها را به گواه میگیرم که چه بسا گروه اول گروه دوم را به جرم طمع و مالاندوزی شایسته مجازات بداند و در این راه تلاش کند. همچون مارکسیسم که در آن اولویت بر انقلاب جهانی و انترناسیونالیسم سوسیالیستی بود، در ایدئولوژی توسعه نیز تاکید به جای اینکه بر تصمیمات فردی و پیدا کردن راهحلهای محلی و خلاقیت و کارآفرینی و نهایتا بهبود وضعیت زندگی افراد باشد، در عوض به اهداف انتزاعی ملی برای جلو زدن از دیگر کشورها و در چند سنجه دهانپرکن خلاصه میشود.
چطور میتوان جاذبه ایدئولوژی توسعه را بهرغم سابقه غمبار دستاوردهایش توضیح داد؟ ایدئولوژیها اغلب در واکنش به وضعیتهای مصیبتباری که مردم در آن سخت به دنبال راهحلهای جامع و فوری هستند، ظهور میکنند. عدم برابری ناشی از انقلاب صنعتی، مارکسیسم را پرورد و ارتجاع روسیه باعث رویش لنینیسم شد. شکست آلمان و تخریب روحیه آلمانیها پس از جنگ جهانی اول نازیسم را بهدنیا آورد. مشقتهای اقتصادی که با تهدید هویت همراه شد بنیادگرایی را بهوجود آورد. بههمین ترتیب، ایدئولوژی توسعه برای کسانی جذابیت دارد که خواهان راهحلی سرراست و کامل برای مصیبت فقر و نابرابری و عقبماندگی و نیاز به دیگر کشورها هستند. این ایدئولوژی پاسخی است به پرسش معروف «چه باید کرد؟» که از عنوان جزوه لنین در ۱۹۰۲ گرفته شده است. این ایدئولوژی بر نتایج اجتماعی جمعیای تأکید دارد که باید از طریق اقدام جمعی از بالا به پایین توسط طبقه روشنفکران و کارشناسانِ توسعه بدان رسید.
توصیه یکی از سرشناسترین اقتصاددانان توسعه، جفری ساکس به مردم ایران، در جریان سخنرانی سال گذشتهاش در دانشگاه امیرکبیر را فراموش نکنیم: او لازمه پیشرفت ایران را تنظیم یک برنامه جدی و منسجم دانست. - گویی اشکال اقتصاد و وضعیت معیشت مردم در 40 سال گذشته، قصور در تنظیم برنامه لازم بوده، یا اینکه در تنظیم برنامههای بیشمار باهم شوخی داشتهایم – و از دیگر کرامات وی این بود که تصریح کرد این مهم بدون مشارکت دانشگاههای پیشرو، محقق نخواهد شد و نهایتا «حرکت در مسیر توسعه پایدار» را در گرو گنجاندن برنامههای بیشتری به برنامه پنجم توسعه دانست. مشتی کلیگویی انتزاعی که هیچوقت هیچکجا جز ویرانی از خود نتیجهای باقی نگذاشته ولی همهجا میلیاردها خرج برداشته است.
اگر اقتصاددانان نقش مهمی در عرصه عمومی بازی نمیکنند، به این خاطر است که میان مردم و اقتصاددانان یک بیاعتمادی دوسویه در جریان است. همانقدر که نخبگان مردم عادی را توانا نمییابند و از رها کردن سکان زندگی مردم به دست خود مردم اکراه میورزند و خود را برای تصمیمگیری و برنامهریزی راجع به زندگی جامعه، از تصمیمات فردی تکتک افراد جامعه اولی میپندارند، مردم هم متقابلا سبقه این برنامهها و شعارها از صدر دماغ فیل و اثرات فاجعه بارش بر زندگی روزمرهشان را از یاد نبرده و اقتصاددانهای دستوری را تحویل نمیگیرند. مردم میدانند این آش کشکی که امروز با نام نظام بانکی و صندوقهای بازنشستگی و هزار موضوع دیگر میشناسیم دستپخت چه کسی است و حاضر نیستند پیالهشان را باز با همان حرفها و برنامهها پرکنند.
اخیرا در مطلبی، اقتصاددان بریتانیایی لب به تحسین مردم ایران گشوده بود که چقدر، در مقام مقایسه با مردم انگلستان، در تصمیمگیری میان سیاستمداران و وعدههای ایشان خبره عمل کردند. اما بسیاری از اقتصاددانان وطنی نه فقط از این موضوع آگاه نبودند که حتی پیش از انتخابات مردم را بابت سادهلوحی و ارزانفروشی شماتت میکردند. اینکه در میان فرمایشات لشکر اقتصاددان وطنیِ صاحب کرسی و منصب دانشگاهی و دولتی، یادداشتهای محسن جلالپور میان مردم دستبهدست و باب و محور بسیاری از گفتوگوها، چه در اجتماعات آنلاین و چه در نشستهای دورهمی میشود، تصادفی نیست. مردم میفهمند و آگاهانه دست به انتخاب میزنند. با این اوصاف اگر فرمایشات آمرانه و از بالای برخی اقتصاددانان وطنی در عرصه عمومی جدی گرفته میشد، جای تعجب داشت.